گنجور

بخش ۶۰ - بردن مرغ خون آلود خبر قتل امام علیه السلام

چو بشنید آوای او دخت شاه
که بد فاطمه نام آن بی پناه
تن نازکش زار و رنجور بود
غمین بود کز باب خود دور بود
همه روزه اش دیده بر راه بود
شبان، پیشه اش ناله و آه بود
اگر یک زمان خویش را خفته دید
روانش همی خواب آشفته دید
از آن بانگ ماتم ز جا شد دلش
که از بخت خود بدگمان بد دلش
بگفتا بدو وای برتو غراب
دل من ز بانگ تو آمد به تاب
بگو تا ز مرگ که داری خبر؟
زخون که آلوده ای بال و پر؟
غرابش بگفتا: ز مرگ امام
خبر دارم ای بانوی نیکنام
بدو گفت بانو ز سر رفته هوش
که او را چه نام است؟ از من مپوش
که نبود به جز باب من در جهان
امامی دگر زن آشکار و نهان
بدو مرغ گفتا: حسین (ع) است آن
که شد کشته از زخم تیر و سنان
چو نام پدر بانو از وی شنید
بزد لطمه بر روی چون شنبلید
به مرگ سفر کرده گان زار زار
ز مژگان به رخساره شد اشکبار
همی رفت از هوش و آمد به هوش
ز افغان او شد سراپا خروش
همان روز بانوی خیرالانام
که کنیت بدش ام سلمه ز مام
بخوابی قیلوله را گرم گاه
دمی بود آندم که شد کشته شاه
بدید اندر آن خواب کامد ز در
پیمبر برهنه سر و مویه گر
به بالا زده آستین سوگوار
چنان چون بود مرد ماتم گذار
دریده گریبان دو رخ پر زخون
چکان خون از آن ریش کافورگون
بدو گفت بانو که ای شهریار
مبادا غمت از بد روزگار
چرایی برهنه سرو مویه گر؟
بگفتا: که از مرگ فرخ پسر
بکشتند امت حسین (ع) مرا
شکیب دل و نور عین مرا
بریدند او را ز بیداد سر
که بودی مرا پاره ای از جگر
من اکنون ز بالین او آمدم
زخونش چنین سرخ رو آمدم
از آن هول برجست بانو زخواب
روان پر زاندیشه سر، پر شتاب
یکی شیشه پر خاک از آن پیشتر
سپرده به وی بود خیرالبشر
که هرگاه خون گشت این خاک پاک
حسین (ع) مرا خون بریزد به خاک
برفت و بیاورد و بگشود و دید
که خون گشته آن خاک و افغان کشید
که ای وای ما را چه آمد به سر
زکردار این چرخ بیدادگر
روانم ز تن کاش بیرون شدی
از آن پیش کاین شیشه پرخون شدی
نبودم که ریحانه ی مصطفی (ص)
بریزند خونش به خاک از جفا
بزد سیلی از غم پیاپی به روی
به انگشت پیچید و بر کند موی
که ناگاه از دخت بیمار شاه
به گوش آمدش بانگ افغان و آه
که می گفت: ای جفت فرخ نیا
زمانی از آن حجره بیرون بیا
ببین تا که این مرغ خونین بدن
چه آگاهی آورده از باب من
همی گویدم گشته ای بی پدر
چه سازم دگر؟ خاک بادم به سر
برآوردمی هر دو بیننده را
نه خشم آید ار آفریننده را
تو در کار وارونه گردون نگر
نگردد مرا جز به کینه به سر
بماند مرا زنده بیمار و زار
برآرد ز دارای کیهان دمار
مگردم به سر دیگر ای آسمان
پس از مرگ بابم به گیتی ممان
چو بشنید از حجره بیرون دوید
تن ناتوانش به بر در کشید
بپرسیدش از حال و با وی بگفت
همه هر چه از مرغ خونین شنفت
دو ماتمزده مویه کردند سر
یکی گفته ای شاه و آن یک پدر
شد از خانه ی بی خداوند شاه
نوای عزا تا به خرگاه ماه
زن و مرد هاشم نژاد اشکبار
برفتند زی خانه ی شهریار
زنان از درون سوی، مردان برون
فشاندند از دیده سیلاب خون
زیثرب به پا خاست شور نشور
به ماتم نشستند نزدیک و دور
به گردون غومویه افراختند
وزان پس که از سوگ پرداختند
نوشتند روز و نگهداشتند
شب و روز دیده به ره داشتند
چو آمد ز ره کاروان بلا
به یثرب رسیدند از کربلا
پژوهش نمودند، آن روز بود
که دشمن به شه دست کین برگشود
از این پس بگویم که دردشت کین
چه آمد بدان بانوان غمین

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بشنید آوای او دخت شاه
که بد فاطمه نام آن بی پناه
هوش مصنوعی: وقتی دختر شاه صدای او را شنید، متوجه شد که آن بی‌پناه، فاطمه نام دارد.
تن نازکش زار و رنجور بود
غمین بود کز باب خود دور بود
هوش مصنوعی: تن لطیف او بیمار و رنجور بود و غمگین بود زیرا از پدر خود دور بود.
همه روزه اش دیده بر راه بود
شبان، پیشه اش ناله و آه بود
هوش مصنوعی: هر روز او منتظر بود و به دنبال خبری می‌گشت، و شغلش تنها ناله و افسوس بود.
اگر یک زمان خویش را خفته دید
روانش همی خواب آشفته دید
هوش مصنوعی: اگر فردی در یک زمانی خود را در خواب ببیند، نشان‌دهنده این است که ذهن او هم در وضعیتی ناآرام و آشفته قرار دارد.
از آن بانگ ماتم ز جا شد دلش
که از بخت خود بدگمان بد دلش
هوش مصنوعی: دلش از صدای ماتم به شدت آشفته شد، زیرا به بخت خود بدگمان بود و این موضوع دلش را ناراحت کرده بود.
بگفتا بدو وای برتو غراب
دل من ز بانگ تو آمد به تاب
هوش مصنوعی: او گفت وای بر تو، دل من از صدای تو به تپش افتاده است.
بگو تا ز مرگ که داری خبر؟
زخون که آلوده ای بال و پر؟
هوش مصنوعی: بگو چه کسی از مرگ خبر دارد؟ تو که در خون خود غرق هستی و بال و پر داری!
غرابش بگفتا: ز مرگ امام
خبر دارم ای بانوی نیکنام
هوش مصنوعی: کلاغ به زن نیکوکار گفت: من خبر دارم که امام مرده است.
بدو گفت بانو ز سر رفته هوش
که او را چه نام است؟ از من مپوش
هوش مصنوعی: بانوی او گفت: دیوانه شده‌ام و نمی‌دانم او کیست. اما به من چیزی نگو که از تو پنهان کنم.
که نبود به جز باب من در جهان
امامی دگر زن آشکار و نهان
هوش مصنوعی: در این جهان جز من، هیچ امام دیگری وجود ندارد که به صورت علنی و پنهانی شناخته شود.
بدو مرغ گفتا: حسین (ع) است آن
که شد کشته از زخم تیر و سنان
هوش مصنوعی: به پرنده گفتند: آن کسی که به دلیل زخم تیر و نیزه کشته شد، حسین (ع) است.
چو نام پدر بانو از وی شنید
بزد لطمه بر روی چون شنبلید
هوش مصنوعی: وقتی پدر آن زن را نام برد، او به شدت از روی خشم به صورتش ضربه زد، مانند شیر وحشی.
به مرگ سفر کرده گان زار زار
ز مژگان به رخساره شد اشکبار
هوش مصنوعی: از چشمانم اشک مانند باران به خاطر مرگ افرادی که سفر کرده‌اند، بر چهره‌ام جاری شد.
همی رفت از هوش و آمد به هوش
ز افغان او شد سراپا خروش
هوش مصنوعی: او به خاطر صدای افغان به حالت بی‌هشی رفته بود و بعد دوباره به هوش آمد و از شدت تأثیر آن صدا، به شدت در حال فریادزدن و هیاهو بود.
همان روز بانوی خیرالانام
که کنیت بدش ام سلمه ز مام
هوش مصنوعی: در همان روزی که بانوی بزرگ و نیکوکار، که لقبش ام سلمه است، به دنیا آمد.
بخوابی قیلوله را گرم گاه
دمی بود آندم که شد کشته شاه
هوش مصنوعی: تو در حال خواب و استراحتی، وقتی که همه چیز آرام به نظر می‌رسد، اما در همان لحظه، شاه کشته می‌شود.
بدید اندر آن خواب کامد ز در
پیمبر برهنه سر و مویه گر
هوش مصنوعی: در آن خواب، دیدم که پیامبر بی‌پوشش وارد می‌شود و با حالتی از غم و ناله به نظر می‌رسد.
به بالا زده آستین سوگوار
چنان چون بود مرد ماتم گذار
هوش مصنوعی: دست‌هایش را به نشانه‌ی سوگواری بالا برده، همچنان که مردی در حال عزاداری باشد.
دریده گریبان دو رخ پر زخون
چکان خون از آن ریش کافورگون
هوش مصنوعی: قمری با زیبایی‌های خاص خود، گریبانش را پاره کرده و دو چهره‌اش با اشک و خون آغشته شده است، و خون از ریشی که مانند کافور سفید و نرم است می‌چکد.
بدو گفت بانو که ای شهریار
مبادا غمت از بد روزگار
هوش مصنوعی: زن به مرد گفت: ای پادشاه، نگذار که غم روزهای سخت تو را ناراحت کند.
چرایی برهنه سرو مویه گر؟
بگفتا: که از مرگ فرخ پسر
هوش مصنوعی: چرا سرو برهنه و بی‌پوشش است و ناله می‌کند؟ پاسخ داد: به خاطر مرگ فرخ پسر.
بکشتند امت حسین (ع) مرا
شکیب دل و نور عین مرا
هوش مصنوعی: مردم پیرو حسین (ع) را به قتل رساندند و این باعث شد که صبر و آرامش قلبی من از بین برود و نور چشمانم خاموش شود.
بریدند او را ز بیداد سر
که بودی مرا پاره ای از جگر
هوش مصنوعی: او را از ظلم و ستم جدا کردند، در حالی که او برای من بسیار عزیز و گرانبها بود، مانند یک تکه از دل من.
من اکنون ز بالین او آمدم
زخونش چنین سرخ رو آمدم
هوش مصنوعی: من به تازگی از کنار بستر او جدا شدم و از خون او به این شکل سرخ و مشتاق به اینجا آمده‌ام.
از آن هول برجست بانو زخواب
روان پر زاندیشه سر، پر شتاب
هوش مصنوعی: از ترس، بانویی از خواب بیدار شد و با سر پر از افکار و اندیشه، با شتاب به حرکت درآمد.
یکی شیشه پر خاک از آن پیشتر
سپرده به وی بود خیرالبشر
هوش مصنوعی: شخصی قبلاً یک شیشه پر از خاک را به او سپرده بود که نیکوترین انسان‌ها بودند.
که هرگاه خون گشت این خاک پاک
حسین (ع) مرا خون بریزد به خاک
هوش مصنوعی: هر وقت خاک پاک حسین (ع) با خون آغشته شود، من هم خونم را بر زمین می‌ریزم.
برفت و بیاورد و بگشود و دید
که خون گشته آن خاک و افغان کشید
هوش مصنوعی: رفت و برگشت و در را باز کرد و دید که آن زمین به خون آغشته شده است و ناله‌ای سر داد.
که ای وای ما را چه آمد به سر
زکردار این چرخ بیدادگر
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر نگرانی و افسوس گوینده است درباره وضعیت نامطلوب و مشکلاتی که به دلیل رفتارهای ناعادلانه و سختی‌های زندگی پیش آمده است. به نظر می‌رسد که چرخ روزگار یا تقدیر، بی‌رحم و غیرمنصفانه عمل کرده و به همین دلیل، گوینده دچار زحمت و دردسر شده است.
روانم ز تن کاش بیرون شدی
از آن پیش کاین شیشه پرخون شدی
هوش مصنوعی: ای کاش روحم از بدنم جدا می‌شد، چون این شیشه که از خون پر شده، دیگر تحمل نداشت.
نبودم که ریحانه ی مصطفی (ص)
بریزند خونش به خاک از جفا
هوش مصنوعی: من در میان نبودم که خون گل مصطفی (ص) از روی ظلم بر زمین ریخته شود.
بزد سیلی از غم پیاپی به روی
به انگشت پیچید و بر کند موی
هوش مصنوعی: او از شدت غم، به صورت خود سیلی می‌زد و موهایش را به دقت لای انگشتانش می‌پیچید.
که ناگاه از دخت بیمار شاه
به گوش آمدش بانگ افغان و آه
هوش مصنوعی: ناگهان صدای ناله و فریاد از دختری که بیمار شاه بود به گوشش رسید.
که می گفت: ای جفت فرخ نیا
زمانی از آن حجره بیرون بیا
هوش مصنوعی: می‌گفت: ای همدم خوشبخت، زمانی از آن اتاق خارج شو و به دنیا بیا.
ببین تا که این مرغ خونین بدن
چه آگاهی آورده از باب من
هوش مصنوعی: ببین این پرنده‌ی خونین چه خبری از من آورده است.
همی گویدم گشته ای بی پدر
چه سازم دگر؟ خاک بادم به سر
هوش مصنوعی: به خود می‌گویم: تو که دیگر پدر نداری، حالا چه بکنم؟ فقط زانوی غم بغل می‌زنم و ناامید شدم.
برآوردمی هر دو بیننده را
نه خشم آید ار آفریننده را
هوش مصنوعی: من هر دو بیننده را از وجود خود آگاه می‌کنم، و اگر خالق وجود داشته باشد، از این موضوع ناراحت نخواهد شد.
تو در کار وارونه گردون نگر
نگردد مرا جز به کینه به سر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو در وضعیت متضاد و بی‌نظمی دنیا می‌نگری، و جز با خشم و کینه نمی‌توانم به آن نگاه کنم.
بماند مرا زنده بیمار و زار
برآرد ز دارای کیهان دمار
هوش مصنوعی: بهتر است که حال و روز باقی‌مانده‌ام به صورت رنجور و زخم‌خورده بگذرد و در این وضعیت، دنیا را از خود بگسلانم.
مگردم به سر دیگر ای آسمان
پس از مرگ بابم به گیتی ممان
هوش مصنوعی: ای آسمان، پس از مرگ نمی‌خواهم دیگر به سر دیگر بروم؛ از من دوری کن و نگذار که به دنیا برگردم.
چو بشنید از حجره بیرون دوید
تن ناتوانش به بر در کشید
هوش مصنوعی: وقتی شنید، سریع از اتاق بیرون رفت و بدن ضعیفش را به در چسباند.
بپرسیدش از حال و با وی بگفت
همه هر چه از مرغ خونین شنفت
هوش مصنوعی: از او حالش را پرسیدند و او همه چیز را گفت، هر آنچه را که درباره پرنده خونین شنیده بود.
دو ماتمزده مویه کردند سر
یکی گفته ای شاه و آن یک پدر
هوش مصنوعی: دو نفر که بسیار غمگین و دلتنگ بودند، ناله و سوگواری کردند. یکی از آن‌ها می‌گفت که تو شاهی و دیگری می‌گفت که تو پدرم هستی.
شد از خانه ی بی خداوند شاه
نوای عزا تا به خرگاه ماه
هوش مصنوعی: از خانه‌ای که خدا در آن نیست، صدای عزا و نوحه برخاست، تا به محل اقامت ماه.
زن و مرد هاشم نژاد اشکبار
برفتند زی خانه ی شهریار
هوش مصنوعی: زن و مرد هاشم‌نژاد با حالتی غمگین و اشک‌آلود از خانه‌ی شهریار خارج شدند.
زنان از درون سوی، مردان برون
فشاندند از دیده سیلاب خون
هوش مصنوعی: زنان از دل خود احساسات و دردهای عمیقشان را نشان می‌دهند، در حالی که مردان در ظاهر و حرکات خود، اشک‌ها و رنجشان را به بیرون نمی‌آورند.
زیثرب به پا خاست شور نشور
به ماتم نشستند نزدیک و دور
هوش مصنوعی: مردم از نزدیک و دور جمع شدند و در غم و اندوه با حالی پرشور و هیجان به ماتم نشستند.
به گردون غومویه افراختند
وزان پس که از سوگ پرداختند
هوش مصنوعی: ستاره‌ها در آسمان به زیبایی درخشیدند و بعد از آن، به یاد سوگ و غم‌هایی که داشتند، به همدیگر پرداختند و همدیگر را تسکین دادند.
نوشتند روز و نگهداشتند
شب و روز دیده به ره داشتند
هوش مصنوعی: آنها روز را ثبت کردند و شب را با دقت نگه داشتند و در طول روز همیشه چشم به راه بودند.
چو آمد ز ره کاروان بلا
به یثرب رسیدند از کربلا
هوش مصنوعی: وقتی کاروان بلا به شهر یثرب رسید، از کربلا آمده بودند.
پژوهش نمودند، آن روز بود
که دشمن به شه دست کین برگشود
هوش مصنوعی: در آن روز، زمانی که دشمن به شهر حمله کرد و نقشه‌های خود را آغاز کرد، تحقیقات و مطالعه‌های لازم انجام شد.
از این پس بگویم که دردشت کین
چه آمد بدان بانوان غمین
هوش مصنوعی: از این به بعد می‌خواهم بگویم که در دشت غم، چه اتفاقی برای آن زنان اندوهگین رخ داده است.