بخش ۵۷ - اسب تاختن ده سوار بر اجساد پاک شهیدان
پس از غارت خیمه ی شهریار
ز لشگر سپهدار بد روزگار
گزین کرددونی بداندیش و گفت:
یکی آرزو دارم اندر نهفت
برآید اگر از شما کام من
روان برشما گردد انعام من
بتازید بر پشت اسبان، سوار
زده نعل نو برسم راهوار
بکوبید با نعل تازی سمند
تن کشتگان را به هم بند بند
به فرمان او ده نفر روسیاه
برفتند و کردند دین را تباه
تنی را که همسنگ تنزیل بود
بر و پوشش از پر جبریل بود
خورش یافته از زبان رسول
تن و جانش از جسم و جان رسول
نمودند با سم اسب ستیز
همه استخوان اندران ریز ریز
دمی کز پی باره ی باد پای
شکستند صندوق علم خدای
شگفتا که صندوق رخشنده مهر
نیفتاد از پیش طاق سپهر
تن کشتگان را به سم سمند
چو سودمند آن قوم ناهوشمند
سر بخت خود را نگون ساختند
بر زاده ی سعد دون تاختند
بگفتند: ای میر گوهر بسنج
که ما را سزد گنج ها پای رنج
نمودیم ما عرش را پایمال
بسودیم خورشید را از هلال
بدیشان بگفتا بد اندیش مرد
که از دل نشد آتش کینه سرد
مرا آرزو بود در دل چنان
کز ایشان نماند به گیتی نشان
بباید که این لشگر کینه خواه
بر ایشان بتازند فردا، پگاه
بسایید زانگونه اندامشان
که بر جا نماند به جز نامشان
ز اندیشه ی مرد ناهوشمند
چو آگاه شد زینب (س) ارجمند
بپیچید بر خویش و بگریست زار
بدانگونه گردید آسیمه سار
که آثار مرگ از رخش شد پدید
چو بانوی خود را چنان، فضه دید
بگفتا: که ای بانوی سرفراز
زاندیشه خود را جگر خون مساز
اگر دستگیریم و آواره ایم
نه چندان زبونیم و بیچاره ایم
شنیدم یکی برده ی پاکدین
که آزاد بود از رسول امین
به سالی سفر را به دریا نشست
برآمد یکی موج و کشتی شکست
بیفکند موجی به خشکی زآب
در آن دشت بنهاد سر با شتاب
بیامد یکی نیستانش به پیش
هژبری درآن خفته چون گاومیش
بر او راه بست آن گرسنه هژبر
خروشید بروی چو غرنده ابر
بگفتا بدو بنده ی پاکدین
که ای شیر غرنده ی خمشگین
منم بنده ی پادشاه انام
تو را خون یاران او شد حرام
ز گفتار او شیر شد لابه گر
به پایش بمالید از مهر سر
به پشت خودش بر نشانید و تفت
به آباد بومش رسانید و رفت
مرا نیز دوش اندر اینجا به گوش
ز شیر ژیان اندر آمد خروش
اگر هست فرمان، روم سوی او
بگویم بر او حال شه مو به مو
بیارمش تا در بر قتلگاه
که او پاسبانی کند تا پگاه
نماند که این مردم نابکار
بگردند بر آرزو کامگار
بدان کار بانو چو دستور داد
بشد فضه سوی نیستان چو باد
بیامد دمان تا به بنگاه شیر
یکی شیر دیدش جوان و دلیر
چو خفته هیونی و رنگش چو قار
سرش کوه آسا، دهان همچو غار
بدو گفت آن شیر حق را رهی
که ای دد مگر نیستت آگهی؟
که با زاده ی شیر یزدان چه رفت؟
چه خسبی؟ به یاریش بشتاب تفت
مهل تا که این قوم ناهوشمند
بسایند جسمش به نعل سمند
مهل تا که این قوم ناهوشمند
بسایند جسمش به نعل سمند
به گفتار او دد فرا داد گوش
برآورد پس رعد آسا خروش
بجنبید از جای و آمد روان
شده مویش از خشم همچون سنان
خروشان و گریان چو ابر سیاه
بیامد همی تا بر قتلگاه
تن کشتگان را ببویید زار
همی بود جوینده ی شهریار
بر کشته ی شاه دین چون رسید
تن بی سرش را به خون غرقه دید
بر و سینه و چهر و چنگال و یال
زخون خداوند خود کرد آل
ببویید صد پاره اندام او
ببوسید آن جسم گلفام او
به چنگال و دندان هم تیرکین
کشید از تن چاک دارای دین
همه شب خروشید تا صبحدم
سپیده که خورشید برزد علم
برفتند آن لشگر نابکار
به ساییدن پیکر شهریار
بیفتادشان دیده برآن هژبر
خروشان و جوشان چو غرنده ابر
که می گشت گریان به گرد امام
بر و یالش از خون شه لعل فام
برایشان بغرید و بگشود دم
همه بارگی کرد یکباره رم
بسا اسب، کافکند از خود سوار
سوی دشت بگرفت راه فرار
سواران از آن شیر ترسان شدند
برمیر لشگر، هراسان شدند
بگفتند با او ز کردار شیر
سر مرد بد گوهر آمد به زیر
بگفتا مجویید با وی ستیز
مر این راز پوشیده دارید نیز
گذشتند ناچار از آن کار زشت
که هرگز نبینند روی بهشت
بخش ۵۶ - رفتن بجدل ابن سلیم به قتلگاه و بیداد آن گمراه روسیاه: نبد هیچ کس نزد آن کشتگانبخش ۵۸ - خبرشدن مرغ نینوا از قتل شاه کربلا: از آن پس که شد کشته آن شاه فرد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پس از غارت خیمه ی شهریار
ز لشگر سپهدار بد روزگار
هوش مصنوعی: پس از اینکه نیروهای دشمن به خیمهی فرمانروای شهر حمله کردند و آن را غارت کردند، شرایط برای سپهبدی که در روزگار سختی به سر میبرد، دشوار شد.
گزین کرددونی بداندیش و گفت:
یکی آرزو دارم اندر نهفت
هوش مصنوعی: او یک دوست بدبین را انتخاب کرد و گفت: یک آرزو دارم که در دل پنهان کردهام.
برآید اگر از شما کام من
روان برشما گردد انعام من
هوش مصنوعی: اگر خواسته من برآورده شود، بال و پر رحمت و نعمت من بر شما میگستراند.
بتازید بر پشت اسبان، سوار
زده نعل نو برسم راهوار
هوش مصنوعی: با شتاب بر پشت اسبها برانید و سوارکار جدیدی را که تازه نعل زدهاند، در مسیر درست هدایت کنید.
بکوبید با نعل تازی سمند
تن کشتگان را به هم بند بند
هوش مصنوعی: با نعل تازی، به وسیله سمند، بدن کشتهشدگان را به هم بکوبید و پیوند دهید.
به فرمان او ده نفر روسیاه
برفتند و کردند دین را تباه
هوش مصنوعی: به دستور او، ده نفر گناهکار رفتند و موجب نابودی دین شدند.
تنی را که همسنگ تنزیل بود
بر و پوشش از پر جبریل بود
هوش مصنوعی: بدنی که به مقام والای تنزیل (نزول وحی) نزدیک بود و پوشش آن از پر فرشتگان جبریل ساخته شده بود.
خورش یافته از زبان رسول
تن و جانش از جسم و جان رسول
هوش مصنوعی: خورشید از زبان پیامبر تابیده و وجود او از جسم و روح پیامبر تأسیس شده است.
نمودند با سم اسب ستیز
همه استخوان اندران ریز ریز
هوش مصنوعی: با سم اسب، جنگی شدید شکل گرفت و موجب شد که تمام استخوانها به قطعات کوچک تجزیه شوند.
دمی کز پی باره ی باد پای
شکستند صندوق علم خدای
هوش مصنوعی: لحظهای که به خاطر طوفان از پا افتادند، در نهایت دانش الهی درون صندوقی آرام گرفت.
شگفتا که صندوق رخشنده مهر
نیفتاد از پیش طاق سپهر
هوش مصنوعی: تعجب آور است که صندوق درخشان مهر زیر طاق آسمان نیفتاد و همچنان پابرجاست.
تن کشتگان را به سم سمند
چو سودمند آن قوم ناهوشمند
هوش مصنوعی: بدن کشتهشدگان را به پای اسبهایی که از آن قوم نادان است، زخمی و آسیبدیده میبینی.
سر بخت خود را نگون ساختند
بر زاده ی سعد دون تاختند
هوش مصنوعی: آنها سرنوشت خود را با دست خود خراب کردند و به فرزند فردی بیمقدار حمله کردند.
بگفتند: ای میر گوهر بسنج
که ما را سزد گنج ها پای رنج
هوش مصنوعی: گفتند: ای صاحب گوهر، خوب توجه کن که ما لایق گنجهای ارزشمند هستیم، به شرطی که زحمت را بپذیریم.
نمودیم ما عرش را پایمال
بسودیم خورشید را از هلال
هوش مصنوعی: ما چنان قدرت و عظمت داریم که حتی آسمان را زیر پای خود قرار میدهیم و با تواناییمان، نور خورشید را از هلال ماه بیشتر میسازیم.
بدیشان بگفتا بد اندیش مرد
که از دل نشد آتش کینه سرد
هوش مصنوعی: او به آنها گفت که مرد بداندیش کسی است که آتش کینه در دلش خاموش نمیشود.
مرا آرزو بود در دل چنان
کز ایشان نماند به گیتی نشان
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که در دل من، نشانی از آنها در این دنیا نماند.
بباید که این لشگر کینه خواه
بر ایشان بتازند فردا، پگاه
هوش مصنوعی: باید فردا صبح این لشکرِ کینهجو به آنها حمله کند.
بسایید زانگونه اندامشان
که بر جا نماند به جز نامشان
هوش مصنوعی: اندامشان را به قدری بسایید که تنها نامشان باقی بماند و از وجودشان چیزی نماند.
ز اندیشه ی مرد ناهوشمند
چو آگاه شد زینب (س) ارجمند
هوش مصنوعی: از فکر مرد نادان که آگاه شد، زینب (س) با بزرگی و ارجمندی خود پاسخ داد.
بپیچید بر خویش و بگریست زار
بدانگونه گردید آسیمه سار
هوش مصنوعی: به خود پیچید و به شدت گریست، و بدین ترتیب مانند پرندهای پرواز کرده و پریشان حال شد.
که آثار مرگ از رخش شد پدید
چو بانوی خود را چنان، فضه دید
هوش مصنوعی: زمانی که نشانههای مرگ بر چهرهاش نمایان شد، فضه، بانوی خود را چنین مشاهده کرد.
بگفتا: که ای بانوی سرفراز
زاندیشه خود را جگر خون مساز
هوش مصنوعی: او گفت: ای بانوی محترم، از فکر و اندیشهات خود را خسته و رنجیده نکن.
اگر دستگیریم و آواره ایم
نه چندان زبونیم و بیچاره ایم
هوش مصنوعی: اگرچه در شرایط سخت و بیسرپناهی هستیم، اما این بدان معنا نیست که ناتوان و درمانده باشیم.
شنیدم یکی برده ی پاکدین
که آزاد بود از رسول امین
هوش مصنوعی: داستانی از شخصی شنیدم که در عین بردگی، انسان شریفی بود و از پیامبر معتبر و مورد اعتماد آزاد شده بود.
به سالی سفر را به دریا نشست
برآمد یکی موج و کشتی شکست
هوش مصنوعی: سالی در دریا سفر کردند، ناگهان یک موج بزرگ آمد و کشتی را شکست.
بیفکند موجی به خشکی زآب
در آن دشت بنهاد سر با شتاب
هوش مصنوعی: موجی از آب به ساحل برخورد کرد و در آن دشت با سرعت سر خود را به زمین گذاشت.
بیامد یکی نیستانش به پیش
هژبری درآن خفته چون گاومیش
هوش مصنوعی: یکی به نیستان آمد و هژبری را دید که در آنجا خوابیده بود، مثل گاومیش.
بر او راه بست آن گرسنه هژبر
خروشید بروی چو غرنده ابر
هوش مصنوعی: آن گرسنه پلنگ، به او حمله کرد و با صدای بلندی مانند رعد و برق، بر او یورش برد.
بگفتا بدو بنده ی پاکدین
که ای شیر غرنده ی خمشگین
هوش مصنوعی: او به بندهای که پاکدین و درستکار است گفت: ای شیر خشمگین و نعرهکشان!
منم بنده ی پادشاه انام
تو را خون یاران او شد حرام
هوش مصنوعی: من غلام و بنده پادشاه هستم و به همین خاطر خون یاران او بر تو حرام شده است.
ز گفتار او شیر شد لابه گر
به پایش بمالید از مهر سر
هوش مصنوعی: از سخنان او، آن قدر شیرین و دلنشین بود که کسی که به او شکایت میکرد، از عشق و محبت بر زمین افتاد و پایش را بوسید.
به پشت خودش بر نشانید و تفت
به آباد بومش رسانید و رفت
هوش مصنوعی: او را بر پشت خود نشاند و به سرزمین آبادش رساند و سپس رفت.
مرا نیز دوش اندر اینجا به گوش
ز شیر ژیان اندر آمد خروش
هوش مصنوعی: دیروز در اینجا صدای غرش شیر جنگل به گوشم رسید.
اگر هست فرمان، روم سوی او
بگویم بر او حال شه مو به مو
هوش مصنوعی: اگر دستوری وجود دارد، به سوی او میروم و حال و روز امیر را به تفصیل برای او بیان میکنم.
بیارمش تا در بر قتلگاه
که او پاسبانی کند تا پگاه
هوش مصنوعی: او را بیاور تا در کنار قتلگاه بماند و از آن مراقبت کند تا صبح فرا برسد.
نماند که این مردم نابکار
بگردند بر آرزو کامگار
هوش مصنوعی: این مردم بدخواه نمیگذارند که آرزوها برآورده شود و برگردند.
بدان کار بانو چو دستور داد
بشد فضه سوی نیستان چو باد
هوش مصنوعی: بدانید که وقتی بانو دستوری داد، فضه سریع و مانند باد به سوی نیستان رفت.
بیامد دمان تا به بنگاه شیر
یکی شیر دیدش جوان و دلیر
هوش مصنوعی: درستی به آن زمان که با روشنایی روز کسی به تماشای شیرها رفت، جوانی شجاع و دلیر را در کنار شیر دید.
چو خفته هیونی و رنگش چو قار
سرش کوه آسا، دهان همچو غار
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر کشیدن یک موجود خوابیده است که ظاهری مانند هیولا دارد. رنگ آن شبیه به خاکستری تاریک است و اندازهاش به بزرگی کوه میرسد. دهانش نیز مانند یک غار بزرگ به نظر میآید.
بدو گفت آن شیر حق را رهی
که ای دد مگر نیستت آگهی؟
هوش مصنوعی: او به آن شیر حق گفت: «ای دد، آیا تو در این وضعیت بیخبر نیستی؟»
که با زاده ی شیر یزدان چه رفت؟
چه خسبی؟ به یاریش بشتاب تفت
هوش مصنوعی: چه بر سر فرزند شیر یزدان آمده است؟ چه خواب عمیقی بر او مستولی شده؟ به کمک او بشتاب و به یاریاش بروز کن.
مهل تا که این قوم ناهوشمند
بسایند جسمش به نعل سمند
هوش مصنوعی: منتظر باش تا این گروه نادان، جسم او را به پاهای اسب نیکو بسایند.
مهل تا که این قوم ناهوشمند
بسایند جسمش به نعل سمند
هوش مصنوعی: صبر کن تا این افراد نادان به بدن او آسیب نرسانند یا او را به ذلت نکشانند.
به گفتار او دد فرا داد گوش
برآورد پس رعد آسا خروش
هوش مصنوعی: با شنیدن صحبتهای او، جانوران به او توجه کردند و سپس مانند رعد و برق، صدای بلندی برآوردند.
بجنبید از جای و آمد روان
شده مویش از خشم همچون سنان
هوش مصنوعی: بجنبید و حرکت کنید، چون حالا موی او از خشم مانند سنان (تیغها) به حالت برافراشته درآمده است.
خروشان و گریان چو ابر سیاه
بیامد همی تا بر قتلگاه
هوش مصنوعی: اشکبار و غمگین مانند ابر تاریک آمد تا به جایی که در آن قتل و کشتار اتفاق افتاده است.
تن کشتگان را ببویید زار
همی بود جوینده ی شهریار
هوش مصنوعی: کسانی که جان باختهاند را بو کنید، زیرا جویندهی مقام و قدرت، همیشه در حال کشف و تاثیرگذاری بر زندگی مردم است.
بر کشته ی شاه دین چون رسید
تن بی سرش را به خون غرقه دید
هوش مصنوعی: زمانی که به جسد بیسر شاه دین رسید، آن را در خون غرق شده مشاهده کرد.
بر و سینه و چهر و چنگال و یال
زخون خداوند خود کرد آل
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و شکوه موجودات اشاره دارد که از خون و جان خداوندش استفاده میکنند تا وجود خود را به کمال برسانند. به طور کلی، به نوعی ارتباط عمیق بین موجودات و خالقشان پرداخته شده است.
ببویید صد پاره اندام او
ببوسید آن جسم گلفام او
هوش مصنوعی: بوی خوشی از بدن او استشمام کنید و آن جسم زیبا و دلنشین را ببوسید.
به چنگال و دندان هم تیرکین
کشید از تن چاک دارای دین
هوش مصنوعی: با استفاده از چنگال و دندان، تیرکی که به او زده شده را از بدنش بیرون کشید و نشان داد که حتی در هنگام درد و آسیب، ایمان و باورش را فراموش نمیکند.
همه شب خروشید تا صبحدم
سپیده که خورشید برزد علم
هوش مصنوعی: تمام شب به شدت ناله و فریاد کرد تا صبح دمید و سپیده دم نمایان شد و خورشید تابید.
برفتند آن لشگر نابکار
به ساییدن پیکر شهریار
هوش مصنوعی: لشکری که نیکوکار نبود، از بین رفت و به جان شهریار ضربه زدند و او را آسیب رسید.
بیفتادشان دیده برآن هژبر
خروشان و جوشان چو غرنده ابر
هوش مصنوعی: چشمان آنها به آن شیر وحشی افتاد که مانند ابر در حال غرش و جوش و خروش بود.
که می گشت گریان به گرد امام
بر و یالش از خون شه لعل فام
هوش مصنوعی: او که به دور امام میچرخید و با اشکهایش گریه میکرد، موهایش به دلیل خون شهید قرمز و زیبا شده بود.
برایشان بغرید و بگشود دم
همه بارگی کرد یکباره رم
هوش مصنوعی: او برایشان به شدت خروشید و دهانش را باز کرد. ناگهان همه چیز را به هم ریخت و به همراه یکجومه به حرکت درآمد.
بسا اسب، کافکند از خود سوار
سوی دشت بگرفت راه فرار
هوش مصنوعی: به تعداد زیادی از اسبها دیده میشود که سواری را از خود میاندازند و به سمت دشت فرار میکنند.
سواران از آن شیر ترسان شدند
برمیر لشگر، هراسان شدند
هوش مصنوعی: سواران از دیدن شیر ترسیدند و فرمانده لشکر نیز وحشت کردند.
بگفتند با او ز کردار شیر
سر مرد بد گوهر آمد به زیر
هوش مصنوعی: گفتند که از رفتار شجاعانه او، مردی با شخصیت ناپسند و بیخرد به زیر آمد.
بگفتا مجویید با وی ستیز
مر این راز پوشیده دارید نیز
هوش مصنوعی: گفت: با او ستیز نکنید و این راز را نیز پنهان نگه دارید.
گذشتند ناچار از آن کار زشت
که هرگز نبینند روی بهشت
هوش مصنوعی: آنها ناچار از انجام کاری زشت گذشتند که هرگز نتوانند چهره بهشت را ببینند.