گنجور

بخش ۵۶ - رفتن بجدل ابن سلیم به قتلگاه و بیداد آن گمراه روسیاه

نبد هیچ کس نزد آن کشتگان
نه دشمن، نه غمخوار و نه پاسبان
بیامد ددی بد رگ و زشت خیم
که بد ناماو بجدل ابن سلیم
همی گشت در قتلگه بیدرنگ
که افتد مگر چیزی او را به چنگ
چو نومید شد بازگشت او به خشم
که ناگه فتادش سوی شاه چشم
به انگشت او دید انگشتری
درخشان چو در آسمان مشتری
بکوشید کارد ز دستش برون
نیامد که بد خشک گشته به خون
سر اهرمن از غضب خیره گشت
هم از آز چشم خرده تیره گشت
یکی خنجر آبگون برکشید
برآن قفل بر بسته، کردش کلید
شدی کاشکی خشک انگشت من
و یا خون شدی کلک در مشت من
مرا این جانگزا قصه ننوشتمی
که اندر جهان تخم غم کشتمی
دریغا از آن داور جم خدم
که از کف نگین داد و انگشت هم
اگر باب او در ره بی نیاز
یک انگشتری داد اندر نماز
مر این پور راد از کرم گستری
ببخشید انگشت و انگشتری
کشیدی چو او دست از هر چه هست
نه سر ماند برجا نه انگشت دست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نبد هیچ کس نزد آن کشتگان
نه دشمن، نه غمخوار و نه پاسبان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در کنار آن کشته‌شدگان حضور ندارد؛ نه دشمنی وجود دارد، نه کسی برای دلجویی و تسلای آنها و نه حامی و محافظی.
بیامد ددی بد رگ و زشت خیم
که بد ناماو بجدل ابن سلیم
هوش مصنوعی: یک شخص ناپسند و بدشکل به خیمه آمد که نامش به بدی در بین مردم مشهور بود و به خاطر کارهای زشتش مورد نفرت قرار گرفته بود.
همی گشت در قتلگه بیدرنگ
که افتد مگر چیزی او را به چنگ
هوش مصنوعی: او به طور مداوم در محلی که احتمال خطر وجود دارد، جست‌وجو می‌کند تا شاید چیزی به دست آورد.
چو نومید شد بازگشت او به خشم
که ناگه فتادش سوی شاه چشم
هوش مصنوعی: وقتی که او ناامید شد، به حالت خشم برگشت و ناگهان نگاهش به سمت شاه افتاد.
به انگشت او دید انگشتری
درخشان چو در آسمان مشتری
هوش مصنوعی: او انگشتری درخشان بر انگشتش داشت که مانند سیاره مشتری در آسمان می‌درخشید.
بکوشید کارد ز دستش برون
نیامد که بد خشک گشته به خون
هوش مصنوعی: کوشش کنید که چاقو از دستش بیرون نیاید، زیرا که به خون خشک شده است.
سر اهرمن از غضب خیره گشت
هم از آز چشم خرده تیره گشت
هوش مصنوعی: چشم اهرمن از خشم و غضب پر از زحمت و نگرانی شد، و همچنین از آز و طمع، چشمانش به تیره‌گی درآمد.
یکی خنجر آبگون برکشید
برآن قفل بر بسته، کردش کلید
هوش مصنوعی: کسی چاقوی قرمزرنگی را بیرون آورد و آن را بر روی قفل بسته قرار داد و با آن قفل را باز کرد.
شدی کاشکی خشک انگشت من
و یا خون شدی کلک در مشت من
هوش مصنوعی: کاش انگشت من خشک می‌شد و یا اینکه تو در دست من به خون تبدیل می‌شدی.
مرا این جانگزا قصه ننوشتمی
که اندر جهان تخم غم کشتمی
هوش مصنوعی: من این داستان غم‌انگیز را ننوشتم، زیرا در جهان، تنها بذر غم را پاشیدم.
دریغا از آن داور جم خدم
که از کف نگین داد و انگشت هم
هوش مصنوعی: ای کاش داور جم، که فرمانروای بزرگ و قهرمان بود، از دست خود نگین و انگشتری‌اش را گم نمی‌کرد.
اگر باب او در ره بی نیاز
یک انگشتری داد اندر نماز
هوش مصنوعی: اگر کسی در راه بی‌نیازی و در حال نماز، یک انگشتر به دیگری بدهد، نشان‌دهنده غنای روحی و دینداری اوست.
مر این پور راد از کرم گستری
ببخشید انگشت و انگشتری
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که شخصی مهربانی و سخاوت خود را به دیگران نشان می‌دهد و از نگهداری چیزهای ارزشمند خود نیز صرف‌نظر می‌کند تا دیگران بهره‌مند شوند. در واقع، او استعداد و خوبی‌های خود را با آزادگی و بخشش به دیگران تقدیم می‌کند.
کشیدی چو او دست از هر چه هست
نه سر ماند برجا نه انگشت دست
هوش مصنوعی: وقتی تو مانند او از هر چیزی دست کشیدی، نه سر باقی ماند و نه انگشتی از دست.