گنجور

بخش ۵۳ - روایت علیا مخدره جناب زینب علیه السلام

یکی داستان دیده ام جانگزا
ز گفت مهین دخت شیر خدا
بپیوندمش من به گفتار خویش
که آتش زنم بر دل شیعه، بیش
چنین گفته آن بانوی راستان
که بودم من استاده بر آستان
بر خیمه ی سید الساجدین
ز تیمار بیمار خود دل غمین
به ناگه بیامد یکی زشت مرد
که بودش دو چشم ازرق و موی زرد
به تاراج آن خیمه بگشاد دست
کم و بیش را جمله درهم ببست
یکی پوست در زیر بیمار بود
که بی ارزش و کهنه و خوار بود
بنگذشت زان پاره ی پوست نیز
نترسد از پرسش رستخیز
گرفتش کنار و برافشاند سخت
به روی اندر آمد شه نیکبخت
دگر چون درآن خیمه چیزی ندید
به تاراج شد رخت و بر من رسید
ربود از سر من کهن معجرم
دگر آنچه بد پوشش اندر برم
دو آویز درگوش بودم ز زر
برآوردش از گوشم آن بد سیر
شگفتا که آن بد گهر می گریست
بگفتم: که این گریه ات بهر چیست؟
بگفتا:که گریم بدان کز ستم
چه بد رفت با آل شاه امم
ز گفتار او شد دلم خشمگین
بدو گفتم: ای پیرو مشرکین
به تو بی خرد باد خشم خدا
ز پیکر کند دست و پایت جدا
بسوزد تو را آتش این جهان
از آن پیش کاری به دوزخ مکان
نوشتند اهل سیر در کتاب
که نفرین بانو بشد مستجاب
بدان بد گهر خولی اصبحی
چو مختار بر شد به تخت شهی
به بندش در افتاد آن زشت مرد
بپرسد از او تا که از بد چه کرد؟
ستم های خود را سراسر بگفت
نیارست زان جمله چیزی نهفت
همی تا بدانجا که بانوی دین
چه فرمود با وی که شد خشمگین
چو بشنید گفتار او نیکرای
بفرمود کز وی دو دست و دوپای
بریدند و پس آتش افروختند
تن تیره اش را در آن سوختند
حمید بن مسلم ز کوفی سپاه
بگفتا: که رفتم سوی خیمه گاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی داستان دیده ام جانگزا
ز گفت مهین دخت شیر خدا
هوش مصنوعی: من داستانی شگفت انگیز دیده‌ام که مربوط به دختر مهین، فرزند شیر خدا است.
بپیوندمش من به گفتار خویش
که آتش زنم بر دل شیعه، بیش
هوش مصنوعی: من به سخنان خودم پیوسته‌ام تا شعله‌های آتش را بر دل شیعه بزنم و او را بیشتر عذاب دهم.
چنین گفته آن بانوی راستان
که بودم من استاده بر آستان
هوش مصنوعی: آن بانوی راستگو گفته است که من در آن مکان مقدس حضور داشتم و ایستاده بودم.
بر خیمه ی سید الساجدین
ز تیمار بیمار خود دل غمین
هوش مصنوعی: بر سایه خیمه امام سجاد، دل غمگینم به خاطر درد بیمار خود.
به ناگه بیامد یکی زشت مرد
که بودش دو چشم ازرق و موی زرد
هوش مصنوعی: ناگهان فردی زشت و بدقیافه ظاهر شد که چشمان آبی و موی بلوند داشت.
به تاراج آن خیمه بگشاد دست
کم و بیش را جمله درهم ببست
هوش مصنوعی: دست کم و بیش را به تاراج آن خیمه گشاد و همه را درهم پیچید.
یکی پوست در زیر بیمار بود
که بی ارزش و کهنه و خوار بود
هوش مصنوعی: یک نفر پوست کهنه و بی‌ارزشی را زیر بیمار قرار داده بود.
بنگذشت زان پاره ی پوست نیز
نترسد از پرسش رستخیز
هوش مصنوعی: از آن پوست پاره نیز نباید ترسی از سوال درباره قیامت داشته باشد.
گرفتش کنار و برافشاند سخت
به روی اندر آمد شه نیکبخت
هوش مصنوعی: او را در کنار خود آورد و با قدرت بر او تاثیر گذاشت، سپس شاه خوشبخت به داخل آمد.
دگر چون درآن خیمه چیزی ندید
به تاراج شد رخت و بر من رسید
هوش مصنوعی: وقتی در آن خیمه چیزی ندید، متوجه شدم که دارایی‌ام غارت شده و به من رسیده است.
ربود از سر من کهن معجرم
دگر آنچه بد پوشش اندر برم
هوش مصنوعی: دیگر آن چادری که بر سر داشتم، از من ربوده شده است و حالا به جای آن، چیزی جدید و متفاوت بر سر دارم.
دو آویز درگوش بودم ز زر
برآوردش از گوشم آن بد سیر
هوش مصنوعی: من دو گوشواره از طلا در گوش داشتم، اما آن شخص بدسیرت آنها را از گوشم کشید.
شگفتا که آن بد گهر می گریست
بگفتم: که این گریه ات بهر چیست؟
هوش مصنوعی: عجب است که آن فرد بدطینت در حال گريه است. پرسيدم: چرا گريه می‌کنی؟
بگفتا:که گریم بدان کز ستم
چه بد رفت با آل شاه امم
هوش مصنوعی: او گفت: من گریه می‌کنم به خاطر ظلمی که با خانواده‌ی پیامبر (ص) روا داشته شد.
ز گفتار او شد دلم خشمگین
بدو گفتم: ای پیرو مشرکین
هوش مصنوعی: از سخنان او دلم به شدت عصبانی شد، به او گفتم: ای پیروان کسانی که به شرک آلوده‌اند.
به تو بی خرد باد خشم خدا
ز پیکر کند دست و پایت جدا
هوش مصنوعی: به تو، که بی‌خود و بی‌هواس هستی، باد خشم خداوند بر بدنت تعبیه کند و دست و پایت را از هم جدا سازد.
بسوزد تو را آتش این جهان
از آن پیش کاری به دوزخ مکان
هوش مصنوعی: تو را آتش این دنیا بسوزاند، زیرا پیش از آن، کار تو به جهنم می‌رسد.
نوشتند اهل سیر در کتاب
که نفرین بانو بشد مستجاب
هوش مصنوعی: در کتاب‌های سفرنامه‌نویسان آمده است که اگر زنی نفرینی کند، آن نفرین به تحقق می‌پیوندد.
بدان بد گهر خولی اصبحی
چو مختار بر شد به تخت شهی
هوش مصنوعی: بدان که خولی، با زاد و روشی ناپسند، مانند مختار در جایی معتبر و با قدرت قرار گرفت.
به بندش در افتاد آن زشت مرد
بپرسد از او تا که از بد چه کرد؟
هوش مصنوعی: زن بدقالب و زشت‌چهره‌ای به دست مردی اسیر شد و از او می‌خواهد بپرسد که چه کار بدی انجام داده که حالا در چنین وضعیتی گرفتار شده است.
ستم های خود را سراسر بگفت
نیارست زان جمله چیزی نهفت
هوش مصنوعی: من تمام ظلم‌ها و ستم‌های خود را به زبان آوردم و از آن‌ها چیزی را پنهان نکردم.
همی تا بدانجا که بانوی دین
چه فرمود با وی که شد خشمگین
هوش مصنوعی: به جایی رسید که بانوی دین با او صحبت کرد و او از خشم پر شد.
چو بشنید گفتار او نیکرای
بفرمود کز وی دو دست و دوپای
هوش مصنوعی: وقتی او گفتار او را شنید، با دقت و هوش از او خواست که دو دست و دو پا از او بگیرد.
بریدند و پس آتش افروختند
تن تیره اش را در آن سوختند
هوش مصنوعی: آنها او را بریدند و سپس آتش را روشن کردند و بدن تیره او را در آن سوزاندند.
حمید بن مسلم ز کوفی سپاه
بگفتا: که رفتم سوی خیمه گاه
هوش مصنوعی: حمید بن مسلم از کوفه به سپاه گفت که به سمت خیمه‌گاه رفتم.