بخش ۵۲ - روایت فاطمه ی نو عروس در غارت خیمه گاه گوید
زخرگه برون آمدم با شتاب
دلی پر ز آتش دو دیده پر آب
به ناگه بیفتادم آن دم نگاه
سوی کشته ی شاه و یاران شاه
بدیدم بدن هایی از نور پاک
فتاده همه غرقه در خون و خاک
به نزدیک هم خفته بی سر، تنا
چو قربانی حاجیان در منا
درآندم به اندیشه رفتم فرو
همی داشتم با خود این گفتگو
که امروز این مردم زشت نام
بکشتند مردان ما را تمام
که بودند مرد افکن و تیغ زن
چه سازند با ما که هستیم زن
چو مردان بریزند اگر خون ما
بود یاری بخت وارون ما
از این زندگی، مرگ بهتر بسی
که افتد به ما چشم هر ناکسی
من استاده، حیران زکار سپهر
که از ما چرا پاک ببریده مهر؟
به ناگه یکی خصم چون پیل مست
بیامد یکی نیزه او را به دست
رخش تیره و سهمگین سرخ موی
دو چشمش کبود و پر از چین بَروی
گرازان و تازان چو گرگ دژم
گریزان ز وی آهوان حرم
رسیدی به هر یک از آن بانوان
بیازردی او را به چوب و سنان
کشیدی به سختی زسر معجرش
گرفتی ازو رخت و هم زیورش
سراسیمه از بیم آن زشت گرگ
همی خرد جستی پناه از بزرگ
من از دیدنش سخت ترسان شدم
گریزان به سوی بیابان شدم
چو دیدم گریزنده آن زشت مرد
زدنبال من اندر آمد چو گرد
بن نیزه بر دوش من کوفت سخت
فتادم به رو همچو برگ از درخت
ربود از سرم معجر آن نابکار
به گوشم بدید اندرون گوشوار
گرفت و چنانش به سختی کشید
کز آن پرده ی گوش من بر درید
روان گشت بر چهر خونم زگوش
زآسیب آن زخم رفتم زهوش
فتادم چو بر خاک بی توش وتاب
همی تافت بر پیکرم آفتاب
چو لختی برآمد به هوش آمدم
خروشی زبالین به گوش آمدم
یکی برسرم گریه می کرد زار
کشیدی زدل ناله همچون هزار
چو کردم نگه دیدم آن زینب (س) است
که از بهر من روز او چون شب است
چو دید آنکه آمد روانم به تن
بفرمود کای مونس جان من
مرا کاشکی تن شدی بی روان
نمی دیدم اینسان تو را بی توان
به پاخیز وزین بیش ایدر مپای
منت می برم گر تو را نیست پای
که آشفته ام بهر طفلان شاه
دگر بهر آن خسته ی بی پناه
ندانم کز آن قوم بیدادگر
مرآن بیکسان را چه آمد به سر
بگفتم: که ای بانوی غمگسار
چه سان سر برهنه شوم رهسپار؟
یکی جامعه ی کهنه آور به من
که با آن بپوشم سر خویشتن
به من گفت بانو بسی پر ز آه
مرا بین وزان پس زمن جامه خواه
به چیزی اگر دسترس داشتم
سر خود برهنه بنگذاشتم
چو دیدم نکو عصمت کردگار
نبودش چو من چادر و گوشوار
به جز موی چیزیش برسر نبود
بر و دوشش از تازیانه کبود
چو دیدم چنان از سرم هوش شد
غم خویشم از دل فراموش شد
از آنجا برفتیم پس با شتاب
سوی خیمه بر چهره از کف نقاب
چو رفتم بدیدم که درخیمه گاه
نمانده به جا غیر خاک سیاه
شهنشاه بیمار در آستان
بیفتاده برخاک و خفته سنان
تن نازکش تفته ازتاب تب
ز بی آبی اش خشک گردیده لب
نشستیم بر گرد او مویه گر
که ما را از تن این پس چه آید به سر؟
زتاراج خرگاه زین العباد
ستم ها که آن شاه دید از عناد
بخش ۵۱ - به یغما بردن آن سپاه، لباس امام شهید و غارت ایشان خیمه هارا: بگویم کنون کان بد اختر سپاهبخش ۵۳ - روایت علیا مخدره جناب زینب علیه السلام: یکی داستان دیده ام جانگزا
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زخرگه برون آمدم با شتاب
دلی پر ز آتش دو دیده پر آب
هوش مصنوعی: با سرعت از خانه خارج شدم، دل و قلبی پر از آتش داشتم و چشمانم پر از اشک بود.
به ناگه بیفتادم آن دم نگاه
سوی کشته ی شاه و یاران شاه
هوش مصنوعی: ناگهان در آن لحظه به سمت کشته شدهی شاه و همراهانش نگاه کردم.
بدیدم بدن هایی از نور پاک
فتاده همه غرقه در خون و خاک
هوش مصنوعی: دیدم بدنهایی از نور پاک که همه در خون و خاک فرورفتهاند.
به نزدیک هم خفته بی سر، تنا
چو قربانی حاجیان در منا
هوش مصنوعی: دو نفر بدون سر در کنار هم خوابیدهاند، مانند قربانیانی که در روزهای مناسک حج در منی قربانی میشوند.
درآندم به اندیشه رفتم فرو
همی داشتم با خود این گفتگو
هوش مصنوعی: در آن لحظه به فکر فرو رفتم و با خودم این صحبتها را داشتم.
که امروز این مردم زشت نام
بکشتند مردان ما را تمام
هوش مصنوعی: امروز این مردم بیحیا، نام نیک مردان ما را به فساد کشیدند و تمام کرد.
که بودند مرد افکن و تیغ زن
چه سازند با ما که هستیم زن
هوش مصنوعی: چه کسانی هستند که جنگجو و شمشیرزناند؟ با ما چه میتوانند بکنند در حالی که ما زنان هستیم؟
چو مردان بریزند اگر خون ما
بود یاری بخت وارون ما
هوش مصنوعی: اگر زمانی مردانگی و شجاعت به میان بیاید و خون ما ریخته شود، دیگر امیدی به یاری سرنوشت بدشانس ما نیست.
از این زندگی، مرگ بهتر بسی
که افتد به ما چشم هر ناکسی
هوش مصنوعی: زندگی از مرگ بهتر نیست، به ویژه وقتی که چشمان ناپاکان بر ما بیفتد و به ما نگاه کنند.
من استاده، حیران زکار سپهر
که از ما چرا پاک ببریده مهر؟
هوش مصنوعی: من در حیرتم از کار آسمان که چرا محبت ما را از ما گرفته است؟
به ناگه یکی خصم چون پیل مست
بیامد یکی نیزه او را به دست
هوش مصنوعی: ناگهان یکی دشمن مانند فیل مست و سرمست به میدان آمد و نیزهای در دست داشت.
رخش تیره و سهمگین سرخ موی
دو چشمش کبود و پر از چین بَروی
هوش مصنوعی: اسب سیاه و باوقار، با موی سرخ، چشمانش کبود و چروکیده به نظر میرسند.
گرازان و تازان چو گرگ دژم
گریزان ز وی آهوان حرم
هوش مصنوعی: گرازها و مادیانها به سرعت مانند گرگها فرار میکنند، در حالی که آهوها از حضور آنها در حرم خود وحشت دارند.
رسیدی به هر یک از آن بانوان
بیازردی او را به چوب و سنان
هوش مصنوعی: اگر به هر یک از آن بانوان برسی، او را با چوب و نیزه آزار خواهی داد.
کشیدی به سختی زسر معجرش
گرفتی ازو رخت و هم زیورش
هوش مصنوعی: تو با زحمت و سختی از زیر آن پوشش برداشتی و از او لباس و زیورآلاتش را گرفتی.
سراسیمه از بیم آن زشت گرگ
همی خرد جستی پناه از بزرگ
هوش مصنوعی: از ترس آن گرگ زشت و خطرناک، به سرعت میگریزد و به دنبال پناهگاهی از موجودی بزرگتر میگردد.
من از دیدنش سخت ترسان شدم
گریزان به سوی بیابان شدم
هوش مصنوعی: از دیدن او به شدت وحشت زده شدم و به سمت بیابان گریختم.
چو دیدم گریزنده آن زشت مرد
زدنبال من اندر آمد چو گرد
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که آن مرد زشت به من میگریزد، او مانند گردی به دنبال من آمد.
بن نیزه بر دوش من کوفت سخت
فتادم به رو همچو برگ از درخت
هوش مصنوعی: به سختی بر دوش من ضربهای سنگین به یادگار مانده و من به زمین افتادهام، همچون برگهای درخت که از درخت جدا میشوند.
ربود از سرم معجر آن نابکار
به گوشم بدید اندرون گوشوار
هوش مصنوعی: آن نابکار چادر من را دزدید و در گوشم دید که گوشوارهام درون آن است.
گرفت و چنانش به سختی کشید
کز آن پرده ی گوش من بر درید
هوش مصنوعی: او را به شدت گرفت و با تمام قدرت کشید تا اینکه پردهی گوشم را پاره کرد.
روان گشت بر چهر خونم زگوش
زآسیب آن زخم رفتم زهوش
هوش مصنوعی: از رنجی که زخم بر قلبم وارد کرده، حال به شدت متاثر و غمگین شدم. احساس میکنم که از هوشیاری و تفکر دور شدم.
فتادم چو بر خاک بی توش وتاب
همی تافت بر پیکرم آفتاب
هوش مصنوعی: در غیاب تو، مانند خاک افتادهام و بیتابی میکنم، و نور آفتاب همچنان بر بدنم میتابد.
چو لختی برآمد به هوش آمدم
خروشی زبالین به گوش آمدم
هوش مصنوعی: بعد از یک لحظه به هوش آمدم و صدای بلندی از پایین به گوشم رسید.
یکی برسرم گریه می کرد زار
کشیدی زدل ناله همچون هزار
هوش مصنوعی: کسی به شدت بر سر من اشک میریخت و از دلش نالهای بلند میکرد که انگار صدها نفر در حال ناله هستند.
چو کردم نگه دیدم آن زینب (س) است
که از بهر من روز او چون شب است
هوش مصنوعی: وقتی به اطرافم نگاه کردم، دیدم آن زینب (س) است که به خاطر من، روزش مانند شب شده است.
چو دید آنکه آمد روانم به تن
بفرمود کای مونس جان من
هوش مصنوعی: وقتی دید که روح من در بدن آمده است، دستور داد ای همدم جان من.
مرا کاشکی تن شدی بی روان
نمی دیدم اینسان تو را بی توان
هوش مصنوعی: کاش میتوانستی بدون جانم وجود داشته باشی، تا اینگونه ضعیف و ناتوان تو را نمیدیدم.
به پاخیز وزین بیش ایدر مپای
منت می برم گر تو را نیست پای
هوش مصنوعی: بخیز و درنگ نکن، چرا که من به دنبال توام و اگر تو هم نخواهی، من به اینجا نیامدهام.
که آشفته ام بهر طفلان شاه
دگر بهر آن خسته ی بی پناه
هوش مصنوعی: من به خاطر بچههای شاه بیتاب و نگران هستم و همچنین برای آن کسی که به شدت خسته و بیپناه است، غمگینم.
ندانم کز آن قوم بیدادگر
مرآن بیکسان را چه آمد به سر
هوش مصنوعی: نمیدانم چه بر سر آن فرد بیگناه از آن قوم ظالم آمده است.
بگفتم: که ای بانوی غمگسار
چه سان سر برهنه شوم رهسپار؟
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای بانوی دلسوز، چگونه میتوانم بدون پوشش سرم را بیرون بگذارم و به سفر بروم؟
یکی جامعه ی کهنه آور به من
که با آن بپوشم سر خویشتن
هوش مصنوعی: یک لباس قدیمی به من بده تا بتوانم هویت واقعی خودم را بپوشانم و پنهان کنم.
به من گفت بانو بسی پر ز آه
مرا بین وزان پس زمن جامه خواه
هوش مصنوعی: او به من گفت که بسیار نگران و غمگینم، مرا ببین و بعد از من چیزی بخواه.
به چیزی اگر دسترس داشتم
سر خود برهنه بنگذاشتم
هوش مصنوعی: اگر به چیزی که میخواستم دسترسی پیدا میکردم، هیچگاه سر خود را برهنه نمیگذاشتم.
چو دیدم نکو عصمت کردگار
نبودش چو من چادر و گوشوار
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و عصمت آفریننده را دیدم، فهمیدم که او مانند من چادر و گوشواره ندارد.
به جز موی چیزیش برسر نبود
بر و دوشش از تازیانه کبود
هوش مصنوعی: به جز موهایش چیزی بر سرش نبود و دوشش به خاطر ضربههای تازیانه کبود بود.
چو دیدم چنان از سرم هوش شد
غم خویشم از دل فراموش شد
هوش مصنوعی: وقتی که چنین منظرهای را دیدم، از یادم رفت و دیگر به غم خودم فکر نکردم.
از آنجا برفتیم پس با شتاب
سوی خیمه بر چهره از کف نقاب
هوش مصنوعی: از آنجا با سرعت به سوی خیمه رفتیم و چهرهام را از پشت نقاب بیرون آوردم.
چو رفتم بدیدم که درخیمه گاه
نمانده به جا غیر خاک سیاه
هوش مصنوعی: وقتی به آنجا رسیدم، دیدم دیگر هیچ نشانهای از باقیماندهها وجود ندارد و تنها خاک سیاه باقی مانده است.
شهنشاه بیمار در آستان
بیفتاده برخاک و خفته سنان
هوش مصنوعی: پادشاه بیمار در درگاه نشسته و بر زمین افتاده و خوابش برده است.
تن نازکش تفته ازتاب تب
ز بی آبی اش خشک گردیده لب
هوش مصنوعی: بدن نازک او از گرما داغ شده و به خاطر بیآبی، لبش خشک شده است.
نشستیم بر گرد او مویه گر
که ما را از تن این پس چه آید به سر؟
هوش مصنوعی: ما دور او نشستهایم و ناله میکنیم، اگر او از زندگی ما برود، بعد از آن چه بر سر ما خواهد آمد؟
زتاراج خرگاه زین العباد
ستم ها که آن شاه دید از عناد
هوش مصنوعی: از ویرانی و تخریب خرگاه زین العباد، ظلمها و ستمهایی که آن پادشاه بر اثر کینهورزی مشاهده کرد، حکایت میکند.