بخش ۵۱ - به یغما بردن آن سپاه، لباس امام شهید و غارت ایشان خیمه هارا
بگویم کنون کان بد اختر سپاه
چه کردند چون کشته گردید شاه
نخستین تنی چند شیطانپرست
به تاراج رختش گشودند دست
زدرع و ز خفتان و پیراهنش
نهشتند یکباره اندر تنش
به جز ذوالفقارش یکی تیغ بود
یکی نهشلی مرد او را ربود
ددی نام او جابربن یزید
ز سر برد دستار شاه شهید
عمر پور سعد تبه روزگار
ز تن برد دراعه ی شهریار
ز خز جامه ای داشت سلطان دین
کجا اشعث قیس بردش زکین
یکی خفر می برد پیراهنش
که اسحاق بد نام و ابرص تنش
یکی کرد از پای نعلش به در
که اسود بدش نام و خالد پدر
یکی داشت بند ازاری بدیع
ربودش از او اسود بن ودیع
پس از شاه مردم تیره بخت
ز دیگر شهیدان ببردند رخت
نوشتند اینگونه اهل خبر
که هر کس از آن مردم بد سیر
ز رخت شهنشاه چیزی گرفت
گرفتار آمد به دردی شگفت
چو از اهل کین آن بدن های پاک
برهنه تن افتاد بر روی خاک
عمر زاده ی سعد گفت: ای گروه
دل من از این کوشش آمد ستوه
زنید آشتی اندرین خیمه ها
و زین رنج سازید خود را رها
بسوزید یکسر در آن هر چه هست
اگر کودک، ارزن، اگر خواسته است
یکی زان میان گفت: هان ای عمر
ز پادافره ایزدی کن حذر
بکشتی ز آل رسول انام
بسی نوجوانان جوینده نام
نیامد دلت سیر از بغض و کین
کنون با زنان بر زدی آستین
تبار نبی را زکین سوختن
بود بهر خود آتش افروختن
نترسی که بر جای این کار بد
زمین، این سپه را به دم درکشد
بد اندیش از آن کار اندیشه کرد
دگرگونه نامردمی پیشه کرد
بگفتا: چو این رای نبود درست
به تاراج روی آورید از نخست
برید آنچه در خیمه ها هست چیز
زن و کودکان رابر آرید نیز
پس آنگاه آتش فروزید زود
ز خرگاه ایشان بر آرید دود
که در پیش داریم راهی دراز
بباید از این رزمگه رفت باز
به فرمان او لشگر کینه خواه
سوی خیمه ی شه گرفتند راه
برآمد غو کوس و فریاد مرد
رخ خور بپوشید ز انبوه گرد
نشسته زنان گرد هم مویه گر
به سوگ شه از دیده ریزان گهر
شنیدند آن شورش و بانگ و غو
بگفتند کامد یکی سوگ نو
بجستند از جای، آسیمه سار
بدیدند بر خود ز آهن حصار
برآمد از آن بی کسان رستخیز
نجوشیدشان دیده ی اشک ریز
به هر سو دویدند طفلان شاه
کشیدند فریاد و اغربتاه
لبان پر ز افغان و دل پر نهیب
چو از هیبت باز، کبک نحیب
چو دیدند بر خویشتن بسته راه
همی برد هر یک به دیگر پناه
یکی گفت: ای وای کو باب من؟
که برهاندم از بد اهرمن
یکی گفتی ای شه به فریاد رس
که بر ما جهان تنگ شد چون قفس
سر بیکسان گرم آه و فغان
که دشمن در آمد چو سیل دمان
سرایی که بد پرده دارش سروش
شد از بانگ اهریمنان پر خروش
بشد کعبه ی پاک، پامال پیل
چه کعبه؟پرستنده اش جبرییل
بساط سلیمان بشد جای دیو
زشیطان بشد عرش حق پر غریو
به یغما گشودند دست ستم
ببردند بود آنچه از بیش و کم
همه لرزه بر جان و خونابه ریز
نه پای گریز و نه دست ستیز
ز خرگه به خرگاه اندر فرار
ندیدند از بغدمنش زینهار
چو پردخته شد خیمه از خواسته
نشد هیچ از کینشان کاسته
بدان بیکسان، دست کین آختند
سرو بر ز پوشش تهی ساختند
نه خلخال ماندند و نی گوشوار
نه تعریض باز و نه طوق و سوار
بسی چاک شد از ستم گوش ها
زخون گشته یاقوتگون دوش ها
بسی پشت کز تازیانه بخست
هم از پشت شمشیر و از چو بدست
تن ناز پرورد طفلان شاه
به زیر پی افتاده چون خاک راه
بناگوش هاشان ز سیلی کبود
جهان گشته از آهشان پر زدود
تن کودکان گشته لرزان چو بید
رخ نوگلان گشته چون شنبلید
به هر سو روان بانوان پر هراس
که صد داس روکرده برباغ یاس
یکی یا علی (ع) گفتی آن یا رسول (ص)
یکی یاوری خواستی از بتول (س)
نیامد به دیدار، یک چاره ساز
شدی دم به دم رنج ایشان دراز
بیامد یکی سوی دخت امام
که بنهاده بودش پدر نام مام
به پا داشت بانو دو خلخال زر
ستم پیشه افکند بر وی نظر
گرفت و برآوردش اوم را ز پای
ولی بود گرینده آن زشت رای
بدو گفت بانو که این مویه چیست؟
شما را دم شادی و خرمی است
بگفتا از آن اشکبارم که من
برآرم چنان زیورت را ز تن
نه تو زاده ی پاک پیغمبری
دریغ آمدم از چنین داوری
بگفتش: گر آگاهی از حال من
نما دست کوته ز خلخال من
بگفت: ارمنش برگذارم به جای
دگر کس تو را می برآرد ز پای
کسی را که شد پرده بردیده، آز
نداند ره از چاه با چشم باز
مرآن را که در چشم دل نیست نور
به راه خدا هست با دیده، کود
چنین گفت آن بانوی نو عروس
که برمن جهان شد چو چشم خروس
بخش ۵۰ - زبان حال حضرت زینب (س) با مرکب غرقه به خون برادر: سر بانوان بهشت برینبخش ۵۲ - روایت فاطمه ی نو عروس در غارت خیمه گاه گوید: زخرگه برون آمدم با شتاب
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بگویم کنون کان بد اختر سپاه
چه کردند چون کشته گردید شاه
هوش مصنوعی: میخواهم بگویم که سپاه بدشانس چه بلایی بر سر مردم آورد وقتی که شاه کشته شد.
نخستین تنی چند شیطانپرست
به تاراج رختش گشودند دست
هوش مصنوعی: عدهای از شیطانپرستان به سراغ او آمدند و داراییاش را غارت کردند.
زدرع و ز خفتان و پیراهنش
نهشتند یکباره اندر تنش
هوش مصنوعی: از زره و لباس و پیراهنش، یک جا و به یکباره بر تنش پوشانیدند.
به جز ذوالفقارش یکی تیغ بود
یکی نهشلی مرد او را ربود
هوش مصنوعی: به جز ذوالفقار، فقط یک شمشیر دیگر بود که مردی آن را از او دزدید.
ددی نام او جابربن یزید
ز سر برد دستار شاه شهید
هوش مصنوعی: جابربن یزید که از خانوادهای بزرگ و با اصالت است، با افتخار و ارادت، کلاه مخصوص شاه شهید را از سر برداشت.
عمر پور سعد تبه روزگار
ز تن برد دراعه ی شهریار
هوش مصنوعی: عمر پور سعد در روزگار خود به خاطر مقام و موقعیتش از بدن جدا شد و به سرنوشت ناگواری دچار گشت.
ز خز جامه ای داشت سلطان دین
کجا اشعث قیس بردش زکین
هوش مصنوعی: سلطان دین لباسی از خز داشت که اشعث قیس او را از کینه و حسد خود به دردسر انداخت.
یکی خفر می برد پیراهنش
که اسحاق بد نام و ابرص تنش
هوش مصنوعی: یکی با خود میبرد پیراهنش که اسحاق، به خاطر نام نیک و بیماریاش، افراد را متوجه خود میکند.
یکی کرد از پای نعلش به در
که اسود بدش نام و خالد پدر
هوش مصنوعی: یک نفر برای حفظ نام خوبش و به خاطر پدرش، از پای نعلش به در رفت و از آنجا بیرون شد.
یکی داشت بند ازاری بدیع
ربودش از او اسود بن ودیع
هوش مصنوعی: یک نفر که به او تهمت کرده بودند، از شخصی به نام اسود بن ودیع، یک بند و زنجیر جدید و زیبا گرفت.
پس از شاه مردم تیره بخت
ز دیگر شهیدان ببردند رخت
هوش مصنوعی: پس از اینکه شاه مردمی بدبخت از دیگر شهیدان دستبردار شدند.
نوشتند اینگونه اهل خبر
که هر کس از آن مردم بد سیر
هوش مصنوعی: نویسندگان و خبرگزاریها اعلام کردهاند که هر کسی از آن جمعیت دارای رفتار ناپسند باشد.
ز رخت شهنشاه چیزی گرفت
گرفتار آمد به دردی شگفت
هوش مصنوعی: از زیبایی تو، شاهی چیزی گرفت که باعث شد دردی عجیب و غریب به من دست دهد.
چو از اهل کین آن بدن های پاک
برهنه تن افتاد بر روی خاک
هوش مصنوعی: زمانی که کسانی که کینهای دارند، بدنهای پاک و بیآلایش را بر روی زمین میاندازند، این نشاندهندهی عمق فاجعه و آسیبهایی است که به وجود آمده است.
عمر زاده ی سعد گفت: ای گروه
دل من از این کوشش آمد ستوه
هوش مصنوعی: عمر زاده سعد گفت: ای دوستان، دل من از این تلاش و کوشش خسته و ناامید شده است.
زنید آشتی اندرین خیمه ها
و زین رنج سازید خود را رها
هوش مصنوعی: در این مکانها به صلح و آشتی بپردازید و از این زحمتها خود را آزاد کنید.
بسوزید یکسر در آن هر چه هست
اگر کودک، ارزن، اگر خواسته است
هوش مصنوعی: اگر در آنچه که هست، هر چیزی وجود دارد، حتی اگر کودک باشد یا ارزن، باید تمام و کمال از آن دل بکنی و بسوزی.
یکی زان میان گفت: هان ای عمر
ز پادافره ایزدی کن حذر
هوش مصنوعی: یکی از میان گفت: ای عمر، مراقب باش که از عذاب و کیفر الهی دوری کنی.
بکشتی ز آل رسول انام
بسی نوجوانان جوینده نام
هوش مصنوعی: در این شعر، اشاره به کشتیای میشود که از نسل پیامبر (ص) به راه افتاده و در آن جوانان زیادی حضور دارند که به دنبال کسب نام و افتخارند. این جوانان با شور و شوق در تلاشند تا در عرصههای مختلف به موفقیت دست یابند و نامی برای خود بر جای بگذارند.
نیامد دلت سیر از بغض و کین
کنون با زنان بر زدی آستین
هوش مصنوعی: دل تو دیگر از خشم و کینه سیر نشده، حالا با زنان که دیگران را رنجاندی، آستین را بالا زدهای.
تبار نبی را زکین سوختن
بود بهر خود آتش افروختن
هوش مصنوعی: نسبت به نسل و نژاد پیامبر، آتشهای کینه و دشمنی وجود دارد که خود را با شعلههای خصومت نشان میدهد.
نترسی که بر جای این کار بد
زمین، این سپه را به دم درکشد
هوش مصنوعی: نگران نباش که این کار زشت، تو را به سرنوشت تلخی دچار خواهد کرد.
بد اندیش از آن کار اندیشه کرد
دگرگونه نامردمی پیشه کرد
هوش مصنوعی: شخص بداندیش به خاطر بدیهای خود، در فکر انجام کارهای دیگری است و به این ترتیب، رفتار ناپسند را در خود پذیرفته است.
بگفتا: چو این رای نبود درست
به تاراج روی آورید از نخست
هوش مصنوعی: گفت: اگر این نظر صحیح نباشد، از همان ابتدا باید به غارت و چپاول مراجعه کنید.
برید آنچه در خیمه ها هست چیز
زن و کودکان رابر آرید نیز
هوش مصنوعی: هر آنچه در خیمهها وجود دارد را بگیرید و همچنین زنان و کودکان را هم با خود ببرید.
پس آنگاه آتش فروزید زود
ز خرگاه ایشان بر آرید دود
هوش مصنوعی: پس از آن، آتش به سرعت از خرمن آنها شعلهور شد و دود بلند شد.
که در پیش داریم راهی دراز
بباید از این رزمگه رفت باز
هوش مصنوعی: راه زیادی در پیش داریم و باید از این میدان جنگ به عقب برگردیم.
به فرمان او لشگر کینه خواه
سوی خیمه ی شه گرفتند راه
هوش مصنوعی: بر اساس دستور او، گروهی که به دنبال انتقام بودند به سمت خیمه شاه حرکت کردند.
برآمد غو کوس و فریاد مرد
رخ خور بپوشید ز انبوه گرد
هوش مصنوعی: سروصدای بلند و فریاد شروع شد و مردی که صورتش را از گرد و غبار پنهان کرده بود، در میان این شلوغی به حضور آمد.
نشسته زنان گرد هم مویه گر
به سوگ شه از دیده ریزان گهر
هوش مصنوعی: زنان در کنار یکدیگر نشستهاند و به خاطر مرگ شاه، با اندوه و درد عشق، اشک میریزند و گوهرهایی از چشمانشان جاری میشود.
شنیدند آن شورش و بانگ و غو
بگفتند کامد یکی سوگ نو
هوش مصنوعی: آنها صدای شورش و جنجال را شنیدند و گفتند که شخصی برای عزای نوین آمده است.
بجستند از جای، آسیمه سار
بدیدند بر خود ز آهن حصار
هوش مصنوعی: آنها از جا برخاستند و با شتاب به اطراف نگریستند و بر خود دیدند که دیواری از آهن آنها را احاطه کرده است.
برآمد از آن بی کسان رستخیز
نجوشیدشان دیده ی اشک ریز
هوش مصنوعی: از دل آن بیچارهها قیامتی برپا شد، اما در چشمانشان هیچ نشانهای از اشک دیده نمیشود.
به هر سو دویدند طفلان شاه
کشیدند فریاد و اغربتاه
هوش مصنوعی: کودکان شاه به هر سمت فرار کردند و با صدای بلند فریاد زدند: "وا مصیبت!"
لبان پر ز افغان و دل پر نهیب
چو از هیبت باز، کبک نحیب
هوش مصنوعی: لبهایش از غم و ناله پر است و دلش پر از صداهای نگرانکننده است، مثل کبکی که از ترس از هیبت شکارچی به حالت کبک نحیب در میآید.
چو دیدند بر خویشتن بسته راه
همی برد هر یک به دیگر پناه
هوش مصنوعی: وقتی که مردم راهی برای خود نمیدیدند، هر کدام به سوی دیگری پناه بردند.
یکی گفت: ای وای کو باب من؟
که برهاندم از بد اهرمن
هوش مصنوعی: کسی فریاد میزند و نگران است که پدرش کجاست، همان کسی که او را از شر شیطان نجات داده است.
یکی گفتی ای شه به فریاد رس
که بر ما جهان تنگ شد چون قفس
هوش مصنوعی: یک نفر به شاه گفت: ای پادشاه، به کمک ما بیایید، زیرا دنیا بر ما تنگ شده و مانند قفس شده است.
سر بیکسان گرم آه و فغان
که دشمن در آمد چو سیل دمان
هوش مصنوعی: سر بیکسان در دلش پر از ناله و فریاد است، چرا که دشمن بهطور ناگهانی مانند سیلی ویرانگر وارد شده است.
سرایی که بد پرده دارش سروش
شد از بانگ اهریمنان پر خروش
هوش مصنوعی: خانهای که سرایندهاش آواز فرشتگان است، به خاطر فریادهای شیطانها پر از سر و صداست.
بشد کعبه ی پاک، پامال پیل
چه کعبه؟پرستنده اش جبرییل
هوش مصنوعی: کعبهی مقدس، زیر پا رفت و از بین رفت. چه اتفاقی برای کعبه افتاد؟ زیرا پرستندهاش جبرئیل است.
بساط سلیمان بشد جای دیو
زشیطان بشد عرش حق پر غریو
هوش مصنوعی: بساط قدرت سلیمان برچیده شد و جای او را دیوان گرفتهاند. عرش خداوند پر از سر و صدا و التهاب شده است.
به یغما گشودند دست ستم
ببردند بود آنچه از بیش و کم
هوش مصنوعی: دستهای ستمگر چیزهای باارزش و ضروری را به یغما بردند و آنچه باقی مانده بود را نیز از ما گرفتند.
همه لرزه بر جان و خونابه ریز
نه پای گریز و نه دست ستیز
هوش مصنوعی: همه در ترس و اضطراب به سر میبرند و وضعیتشان به حدی بحرانی است که نه میتوانند فرار کنند و نه میتوانند مقاومت کنند.
ز خرگه به خرگاه اندر فرار
ندیدند از بغدمنش زینهار
هوش مصنوعی: در اینجا فردی از مکانی به مکانی دیگر میگریزد و به این نکته اشاره میکند که از تصمیمات نادرست یا خطرات جدید در اوضاع بغدادی پرهیز کند. به نوعی، فرد به این نتیجه میرسد که باید به دور از خطرات و چالشها باشد و در جستجوی امنیت و آرامش برآید.
چو پردخته شد خیمه از خواسته
نشد هیچ از کینشان کاسته
هوش مصنوعی: وقتی که خیمه برپا شد و آرزوها محقق شدند، هیچ چیزی از کینهورزیهایشان کاسته نشد.
بدان بیکسان، دست کین آختند
سرو بر ز پوشش تهی ساختند
هوش مصنوعی: بدانید که افرادی برابر و یکسان، به جنگ و دشمنی برخواستند و در این میان، جوانمردی را به اندازهای ذلیل کردند که جرات نکرد در برابر آنها بایستد.
نه خلخال ماندند و نی گوشوار
نه تعریض باز و نه طوق و سوار
هوش مصنوعی: نه زینتها و زیورآلاتی باقی مانده و نه نشانی از زیبایی و زینتها وجود دارد؛ همه چیز از بین رفته و اثری از آنها نیست.
بسی چاک شد از ستم گوش ها
زخون گشته یاقوتگون دوش ها
هوش مصنوعی: بسیاری از گوشها به خاطر ظلم و ستم پاره و آسیب دیده شدهاند و دوشها به رنگ خون درآمدهاند.
بسی پشت کز تازیانه بخست
هم از پشت شمشیر و از چو بدست
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که به خاطر ضربات تازیانه و نیزه به زانو درآمدهاند، اما حتی از پشت شمشیر هم نمیترسند و همچنان ایستادهاند.
تن ناز پرورد طفلان شاه
به زیر پی افتاده چون خاک راه
هوش مصنوعی: بدن لطیف و نازک کودکانی که در کاخ شاهان بزرگ شدهاند، اکنون به زیر پا افتاده و مانند خاک راه شده است.
بناگوش هاشان ز سیلی کبود
جهان گشته از آهشان پر زدود
هوش مصنوعی: گوشهایشان از ضربهی سیلی کبود شده و جهان به خاطر نالههای آنها پر از غم و اندوه شده است.
تن کودکان گشته لرزان چو بید
رخ نوگلان گشته چون شنبلید
هوش مصنوعی: بدن کودکان مانند بیدی که به شدت در باد میلرزد، ناپایدار است و چهرهی جوانان همانند گیاهان نرم و لطیف شبیه به سنبل است.
به هر سو روان بانوان پر هراس
که صد داس روکرده برباغ یاس
هوش مصنوعی: بانوانی که ترسیدهاند، در هر جایی در حال حرکت هستند، چون صدها چاقو به سوی باغ یاسها نشانه رفته است.
یکی یا علی (ع) گفتی آن یا رسول (ص)
یکی یاوری خواستی از بتول (س)
هوش مصنوعی: یکی از شما گفت "یا علی" و دیگری با گفتن "یا رسول" به او پاسخ داد. سپس یکی از شما از دختر پیامبر (س) یاری خواست.
نیامد به دیدار، یک چاره ساز
شدی دم به دم رنج ایشان دراز
هوش مصنوعی: نیامدی تا مشکلشان را برطرف کنی و هر لحظه، درد و رنج آنها بیشتر میشود.
بیامد یکی سوی دخت امام
که بنهاده بودش پدر نام مام
هوش مصنوعی: یک نفر به سمت دختر امام آمد، چون پدرش برای او نامی انتخاب کرده بود.
به پا داشت بانو دو خلخال زر
ستم پیشه افکند بر وی نظر
هوش مصنوعی: یک زن با زرینی زیبا به پا داشت و مردی ستمگر با نگاهش به او خیره شده بود.
گرفت و برآوردش اوم را ز پای
ولی بود گرینده آن زشت رای
هوش مصنوعی: او را گرفت و از زمین بلند کرد، ولی زشتسخن هنوز در حال گریه بود.
بدو گفت بانو که این مویه چیست؟
شما را دم شادی و خرمی است
هوش مصنوعی: زنی از مرد سوال میکند که این ناله و فریاد چیست؟ در حالی که شما باید در شادی و خوشحالی باشید.
بگفتا از آن اشکبارم که من
برآرم چنان زیورت را ز تن
هوش مصنوعی: ایشان میگوید که به خاطر درد و رنجی که دارد، اشکهایش جاری است، زیرا که من باید زیبایی تو را از تن تو جدا کنم.
نه تو زاده ی پاک پیغمبری
دریغ آمدم از چنین داوری
هوش مصنوعی: تو از نسل پاک پیامبران نیستی، افسوس که چنین قضاوتی در مورد تو داشتم.
بگفتش: گر آگاهی از حال من
نما دست کوته ز خلخال من
هوش مصنوعی: به او گفت: اگر از وضعیت من با خبر هستی، از وسایل زینتیام فاصله بگیر.
بگفت: ارمنش برگذارم به جای
دگر کس تو را می برآرد ز پای
هوش مصنوعی: او گفت: اگر عشق و محبت خود را به دیگری منتقل کنم، تو دیگر از دل من بیرون نخواهی رفت.
کسی را که شد پرده بردیده، آز
نداند ره از چاه با چشم باز
هوش مصنوعی: کسی که پردهها را برایش کنار زدهاند و حقیقت را دیده، دیگر در انتخاب مسیر درست دچار تردید نمیشود و به سادگی میتواند از خطرات بگذرد.
مرآن را که در چشم دل نیست نور
به راه خدا هست با دیده، کود
هوش مصنوعی: آن کسی که در دلش نور روشنی نیست، در مسیر خداوند با چشم خود میتواند ببیند، ای کودک.
چنین گفت آن بانوی نو عروس
که برمن جهان شد چو چشم خروس
هوش مصنوعی: آن زن تازه عروس گفت که برای من دنیا مانند چشم خروس شده است.