گنجور

بخش ۴۷ - آمدم ذوالجناح به قتلگاه

به هر سو دمان همچو باد دمان
به بوی سلیمان آخر زمان
پی جستجوی خداوند خویش
گرفته ره قتلگه را به پیش
تن کشته گان را همی کرد، بوی
روان کرده برره زچشمان دو جوی
همی برزد از پرده ی دل خروش
نهاده سپه بر به آواش، گوش
به تازی همی گفتی ای داد، داد
ز بیداد این مردم بد نهاد
که کشتند فرزند آن شاه را
که بنمودشان ایزدی راه را
چو سالار لشگر بدیدش زدور
خروشید بر مردمش کاین ستور
بود اسب پیغمبر پاکرای
نباشد روا کاو بیفتد ز پای
بگیرید گردش به پیچان کمند
مگر یال او اندر آید به بند
نباشد از این خوبتر، هیچ کار
که داریمش از شاه دین یادگار
چنین است آیین دیو پلید
کزو کار وارونه آید پدید
همی بخشش آرد به اسبی که این
نشسته است پیغمبر او را به زین
ولی آنکه را گفته در شان او
که او را من است و منم زآن او
به دوش خودش می نمودی سوار
کشندش لب تشنه در کارزار
به فرمان دژخیم از چار سوی
نهادند لشگر بدان باره روی
سبک پویه، آهوی دشت نبرد
چو شیر ژیان بر سپه حمله کرد
به ناورد کردن برافراشت دم
به شمشیر دندان و کوپال سم
فزون از چهل مرد جنگی بکشت
نهشت آنکه آید لگامش به مشت
سپه را از او دل پر از بیم گشت
نیارست کس نزد وی برگذشت
چو این دید بن سعد شیطان پرست
خروشید کز وی بدارید دست
ببینم کز وی زند سر چه کار؟
ازو دور شد لشگر نابکار
چو بر خویشتن راه بگشاده دید
پی جستن شاه، هر سو دوید
بیامد دمان تا بدان جایگاه
که بد خفته آنجا تن پاک شاه
تنی دید صد پاره از تیغ و تیر
ز خونش زمین گشته چون آبگیر
رسیدش از آن پیکر لعلفام
چو بوی خداوند خود، برمشام
خروشان بغلتید بر روی خاک
به دندان بر و سینه را کرد چاک
غریوان همی بر زمین کوفت سر
همی از مژه ریخت، لخت جگر
همه خاک میدان به مژگان برفت
همی زیر لب، الظلیمه بگفت
چو لختی بر و یال خود را بخست
به پهلوی شه با دو زانو نشست
ببویید خون تن پاک او
بزد بوسه بر جسم صد چاک او
همی نوک پیکان زهر آبدار
به دندان بکند از تن شهریار
گهی خاک با کاسه ی سم بکند
به سوی سپهر برین بر فکند
گهی خیره بر سوی شه بنگریست
گهی می خروشید و گه می گریست
به شهبه همی گفت: کای شهسوار
منم اسب پیغمبر تاجدار
که بودی دمی پیش، برزین من
سپاهی هراسنده از کین من
کنون از چه خاک کردی سریر؟
که خواهد مرا اهرمن دستگیر
زخاک ای سلیمان به باد آر پای
به دیوان بزن آتش جانگزای
حریم تو ای شاه، بی یاورند
گرفتار یک دشت، زشت اخترند
چو خفتی تو، دشمن شود شیرگیر
نمایند این بی کسان را اسیر
بپا خیز و آور مرا زیر ران
پی یاری بی نوا دختران
چو بی تو روم من سوی خیمه گاه
اگر پرسد آن پرده گی دخت شاه
که اسبا چرا آمدی بی سوار؟
چه کردی بدان تیغ زن شهریار؟
پس آنگاه آن باره ی برق پوی
بیامود از خون شه روی و موی
به سوی سرا پرده بگشود بال
ز خون خداوند خود سرخ یال
نگون از برش زین و بگسسته تنگ
سرا پایش از خون شه لاله رنگ
خروشان و جوشان چو دریای چین
شد از ویله اش بر سپهر و زمین
چو آمد به نزدیک پرده سرای
شنیدند بانگش حریم خدای
گمانشان که برگشته از رزمگاه
به بدرود ایشان دگر باره شاه
پذیره شدن را زخرگه به در
دویدند بی پرده و مویه گر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به هر سو دمان همچو باد دمان
به بوی سلیمان آخر زمان
هوش مصنوعی: همه جا به سرعت و نشاط مثل باد در حال حرکت هستیم و بوی خوش سلیمان در آخر الزمان به مشام می‌رسد.
پی جستجوی خداوند خویش
گرفته ره قتلگه را به پیش
هوش مصنوعی: شخص به دنبال خداوندی خود، راهی خطرناک و پرخطر را در پیش گرفته است.
تن کشته گان را همی کرد، بوی
روان کرده برره زچشمان دو جوی
هوش مصنوعی: بوی خوشی که از کشته‌گان برمی‌خیزد، مانند دو جوی آب از چشمانشان جاری شده است.
همی برزد از پرده ی دل خروش
نهاده سپه بر به آواش، گوش
هوش مصنوعی: از دل بلند آواز پرغوغا شنیده می‌شود، مانند سربازانی که در اطرافش تجمع کرده و گوش به فرمان او هستند.
به تازی همی گفتی ای داد، داد
ز بیداد این مردم بد نهاد
هوش مصنوعی: تو به زبان عربی می‌گفتی: ای عدالت، فریاد! از ظلم و ستم این مردم بدذات بیزارم.
که کشتند فرزند آن شاه را
که بنمودشان ایزدی راه را
هوش مصنوعی: فرزند آن شاه را کشتند که به آنها راهی الهی را نشان داد.
چو سالار لشگر بدیدش زدور
خروشید بر مردمش کاین ستور
هوش مصنوعی: زمانی که فرمانده لشکر او را از دور دید، بر مردمش فریاد زد که این یک ستاره است.
بود اسب پیغمبر پاکرای
نباشد روا کاو بیفتد ز پای
هوش مصنوعی: اگر اسب پیامبر بزرگوار و پاک نژاد نیست، خوب نیست که او به زمین بیفتد.
بگیرید گردش به پیچان کمند
مگر یال او اندر آید به بند
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه باید به دقت و احتیاط عمل کرد و از خطرات اجتناب نمود. در واقع، به نوعی هشدار می‌دهد که در مواجهه با چالش‌ها و مشکلات، باید با تدبیر و هوشیاری پیش رفت تا گرفتار دام و مشکلات نشویم.
نباشد از این خوبتر، هیچ کار
که داریمش از شاه دین یادگار
هوش مصنوعی: هیچ چیزی بهتر از یادگاری که از شاه دین داریم، وجود ندارد.
چنین است آیین دیو پلید
کزو کار وارونه آید پدید
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اینگونه است رفتار شیطان ناپاک که باعث به وجود آمدن کارهای نادرست و پنهان می‌شود.
همی بخشش آرد به اسبی که این
نشسته است پیغمبر او را به زین
هوش مصنوعی: بخشش و نیکی به کسی که سوار بر اسب است، مانند پیامبری است که او را در زین نشسته می‌بیند.
ولی آنکه را گفته در شان او
که او را من است و منم زآن او
هوش مصنوعی: به شخصی که در مورد او سخن گفته شده، باید گفت که او را من می‌شناسم و من از او هستم.
به دوش خودش می نمودی سوار
کشندش لب تشنه در کارزار
هوش مصنوعی: او به تنهایی خودش را به جنگ می‌آورد و در حالی که تشنه است، در میدان نبرد سوار بر اسب می‌تازد.
به فرمان دژخیم از چار سوی
نهادند لشگر بدان باره روی
هوش مصنوعی: به دستور سردار دشمن، از هر طرف لشکری به آن سمت فرستاده شد.
سبک پویه، آهوی دشت نبرد
چو شیر ژیان بر سپه حمله کرد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف شجاعت و قدرت می‌پردازد. او از آهویی صحبت می‌کند که به مانند یک شیر در میدان نبرد حمله‌ور شده است. این توصیف نشان‌دهنده‌ قابلیت‌هایی است که در ظاهر زیبا و ظریف می‌تواند به کار آید و در مواقعی دشوار و خطرناک، به قوت و جسارت تبدیل شود. در مجموع، اهمیت جرئت و شجاعت در شرایط سخت زندگی را بیان می‌کند.
به ناورد کردن برافراشت دم
به شمشیر دندان و کوپال سم
هوش مصنوعی: با شجاعت و قدرت می‌خواهد به نبرد بپردازد و آماده‌ی مقابله با دشمن است. در این حالت، او شمشیر و دندان‌هایش را به مانند ابزار جنگی برافراشته و در تلاش است تا با قدرت و عزمی راسخ به جلو برود.
فزون از چهل مرد جنگی بکشت
نهشت آنکه آید لگامش به مشت
هوش مصنوعی: بیش از چهل مرد جنگجو را به قتل رساند، آن کس که می‌تواند لگامش را در دستان خود بگیرد.
سپه را از او دل پر از بیم گشت
نیارست کس نزد وی برگذشت
هوش مصنوعی: سربازان از او به شدت ترسیده بودند و هیچ‌کس جرأت نداشت به او نزدیک شود.
چو این دید بن سعد شیطان پرست
خروشید کز وی بدارید دست
هوش مصنوعی: وقتی بن‌سعد شیطان‌پرست این را دید، فریاد زد که باید از او دوری کنیم.
ببینم کز وی زند سر چه کار؟
ازو دور شد لشگر نابکار
هوش مصنوعی: من می‌خواهم ببینم او از چه کاری سر برمی‌آورد. لشکر ناپاک از او دور شده است.
چو بر خویشتن راه بگشاده دید
پی جستن شاه، هر سو دوید
هوش مصنوعی: زمانی که انسان در خود راهی را برای پیشرفت و تلاش پیدا کند، به دنبال هدفش می‌افتد و در هر جهتی که ممکن باشد، گام برمی‌دارد.
بیامد دمان تا بدان جایگاه
که بد خفته آنجا تن پاک شاه
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسید که در آن مکان، تن پاک شاه به خواب رفته بود.
تنی دید صد پاره از تیغ و تیر
ز خونش زمین گشته چون آبگیر
هوش مصنوعی: جسمی را دیدم که از زخم‌های شمشیر و تیر به صد تکه تقسیم شده بود و خون او زمین را به گونه‌ای فراگرفته بود که شبیه یک برکه شده بود.
رسیدش از آن پیکر لعلفام
چو بوی خداوند خود، برمشام
هوش مصنوعی: بوی خوشی از آن بدن لطیف به مشامم رسید که یادآور خداوند خودم بود.
خروشان بغلتید بر روی خاک
به دندان بر و سینه را کرد چاک
هوش مصنوعی: با شدت بر روی زمین غلتید و دندان‌ها را به هم فشرد و سینه‌اش را پاره کرد.
غریوان همی بر زمین کوفت سر
همی از مژه ریخت، لخت جگر
هوش مصنوعی: غریوان به شدت بر زمین ضربه می‌زند و از چشمانش اشک‌ها مانند چکیدنی از جگرش سرازیر می‌شود.
همه خاک میدان به مژگان برفت
همی زیر لب، الظلیمه بگفت
هوش مصنوعی: همه خاک میدان زیر پلک‌ها ریخته شد و او به آرامی گفت: "وای بر من".
چو لختی بر و یال خود را بخست
به پهلوی شه با دو زانو نشست
هوش مصنوعی: سپس در حالی که کمی استراحت کرد و یال خود را تکان داد، به کنار پادشاه نشسته و با دو زانو روی زمین قرار گرفت.
ببویید خون تن پاک او
بزد بوسه بر جسم صد چاک او
هوش مصنوعی: بوی خون بدن پاک او را استشمام کنید و بر بدن پاره‌پاره‌اش بوسه بزنید.
همی نوک پیکان زهر آبدار
به دندان بکند از تن شهریار
هوش مصنوعی: پیکان زهرآلودی که به دندان گرفته شده است، به هدفی درست و محکم از بدن شاه می‌خورد.
گهی خاک با کاسه ی سم بکند
به سوی سپهر برین بر فکند
هوش مصنوعی: گاهی انسان به مانند خاکی است که با کاسه‌ای پر از سم به آسمان می‌افکند. این تصویر نشان‌دهنده‌ی کوشش و تلاش کردن است، حتی اگر نتیجه منفی یا مضر باشد.
گهی خیره بر سوی شه بنگریست
گهی می خروشید و گه می گریست
هوش مصنوعی: گاهی به سوی پادشاه نگاه می‌کرد، گاهی با شادی فریاد می‌زد و گاهی نیز اشک ریخته و می‌گریست.
به شهبه همی گفت: کای شهسوار
منم اسب پیغمبر تاجدار
هوش مصنوعی: به فرمانده خود می‌گوید: ای شاه سوار، من همان اسب پیامبر هستم که تاجی بر سر دارد.
که بودی دمی پیش، برزین من
سپاهی هراسنده از کین من
هوش مصنوعی: چه کسی بودی که لحظه‌ای پیش، برزین من را به عنوان سپاهی می‌دیدی که از کینه‌ام می‌ترسد؟
کنون از چه خاک کردی سریر؟
که خواهد مرا اهرمن دستگیر
هوش مصنوعی: اکنون از چه چیزی به مقام سلطنت نشسته‌ای؟ که شیطان در کمین من است.
زخاک ای سلیمان به باد آر پای
به دیوان بزن آتش جانگزای
هوش مصنوعی: ای سلیمان، از خاک برخیز و پا به دیوان بگذار و آتش جان‌سوز را برافروز.
حریم تو ای شاه، بی یاورند
گرفتار یک دشت، زشت اخترند
هوش مصنوعی: حریم تو، ای پادشاه، بی یاری و کمک، آدم‌ها در میانه دشتی گیر کرده‌اند که برایشان خوش‌یمنی و خوشبختی به همراه ندارد.
چو خفتی تو، دشمن شود شیرگیر
نمایند این بی کسان را اسیر
هوش مصنوعی: زمانی که تو خواب می‌روی، دشمن به حمله می‌آید و این بی‌پناهان را به اسارت می‌گیرد.
بپا خیز و آور مرا زیر ران
پی یاری بی نوا دختران
هوش مصنوعی: بپا خیز و من را ببر زیر پای یاری که در آنجا دختران بی‌کس و ناتوانند.
چو بی تو روم من سوی خیمه گاه
اگر پرسد آن پرده گی دخت شاه
هوش مصنوعی: وقتی که بدون تو به سوی محل سکونتم بروم، اگر آن دختر شاه از من بپرسد، باید چه بگویم؟
که اسبا چرا آمدی بی سوار؟
چه کردی بدان تیغ زن شهریار؟
هوش مصنوعی: چرا اسب‌ها بدون سوارکار آمده‌اند؟ با این حال، با این شمشیر نازک و خطرناک چه کار کردی؟
پس آنگاه آن باره ی برق پوی
بیامود از خون شه روی و موی
هوش مصنوعی: سپس ناگهان آن برق پرتوان که نشانه‌ای از قدرت است، بر چهره و موی شاه جاری شد.
به سوی سرا پرده بگشود بال
ز خون خداوند خود سرخ یال
هوش مصنوعی: به سمت خانه‌اش رفت و در را باز کرد، در حالی که موی او به رنگ خون خداوندش بود.
نگون از برش زین و بگسسته تنگ
سرا پایش از خون شه لاله رنگ
هوش مصنوعی: حالت نزار و آسیب‌دیده او را می‌رساند که به خاطر ضربات و زخم‌هایش، تمام بدنش به رنگ قرمز و شبیه به گل لاله شده است.
خروشان و جوشان چو دریای چین
شد از ویله اش بر سپهر و زمین
هوش مصنوعی: چنان که خروش و جنبش دریای چین بر آسمان و زمین تاثیر می‌گذارد.
چو آمد به نزدیک پرده سرای
شنیدند بانگش حریم خدای
هوش مصنوعی: وقتی او به نزدیک پرده‌ی سرای آمد، صدای او را شنیدند که حریم خداوند را فرا می‌خواند.
گمانشان که برگشته از رزمگاه
به بدرود ایشان دگر باره شاه
هوش مصنوعی: آن‌ها فکر می‌کنند که شاه از میدان نبرد برگشته است تا دوباره با آن‌ها خداحافظی کند.
پذیره شدن را زخرگه به در
دویدند بی پرده و مویه گر
هوش مصنوعی: آنان بدون هیچ پرده‌پوشی و غرولند به سمت درختان دویده و به استقبال پذیرایی رفتند.