گنجور

بخش ۴۳ - رفتن حضرت صدیقه ی صغرا، زینب (س) به قتلگاه

در آن دم پی دیدن روی شاه
برون ناگهان آمد از خیمه گاه
یکی پرده گی دختری از رسول
که بد از بزرگی چو مامش بتول (س)
یکی پرده گی پرده دارش سروش
به نه پرده ی چرخ از وی خروش
نکرده بدو آفرینش نگاه
ندیده بدو خیره خورشید و ماه
نپرورده جز مادرش دایه ای
نیفتاد بر خاک از او سایه ای
چو جانش سراپا ز دیده نهان
چو ایزد ز هر آفریده نهان
ز سر تا قدم نور و پنهان به نور
زدی عصمتش لطمه بر چهر حور
چو او بودی ار چرخ را آفتاب
شب تیره را کس ندیدی به خواب
زنی، لیک بر مردم روزگار
چو جد و پدر حجت کردگار
زبانش ز تیغ پدر تیزتر
ز پیکان تقدیر خونریز تر
ز جان آفرین مادرش را درود
که مام چنین نامور دخت بود
گر این بانوی پاک دختر نبود
به رتبت کم از دو برادر نبود
زبس عصمت، آید شگفتم از آن
که چون نام او گنجد اندر زبان؟
چنین بانو از خیمه بگرفت راه
خروشان و جوشان به دیدار شاه
به هامون پر از شرم دامن کشان
زنرگس به برگ سمن گل فشان
به چپ گه نگه کرد و گاهی به راست
گه افتاد برخاک و گاهی بخاست
به هر سو همی گشت جویای شاه
به ناگاهش افتاد بر وی نگاه
چو بر پیکر او جهان بین گشود
چه گویم؟ که جای تماشا نبود
زتیغش چو گل پاره پاره تنی
نهان گلبنی گشته در جوشنی
تنی دید چون آسمان، باژگون
بدو زخم پیکان زاختر فزون
بدش بستر از تیر و بالین زخاک
به حالش دل چرخ، اندوهناک
تنی کش ز برگ گل آزار بود
پر از زخم تیغ او بار بود
از آن حوض رحمت همی بوتراب
بدی خون جهان چون زفواره آب
بدو دیده ی درع خون می گریست
شگفتا ز آهن که چون می گریست
زبس زخم بر جسم شاه قدم
نبد جای یک بوسه سرتا قدم
تنی را که چون برگ نسرین بدی
پر از خار و پیکان و زوبین بدی
مهین خواهر آهسته و بس غمین
به بر، در کشیدش تن نازنین
زدش بوسه برتن نه اما چنان
که از سودن لب ببیند زیان
بگفتا: که آه این حسین (ع) من است
که او را چنین خفته درخون، تن است
نه او نیست، ور هست، چونین چرا است؟
نگون گشته برخاک از زین چراست؟
چه شد ذوالفقارش؟ سمندش چه شد؟
همان نیزه ی بند بندش چه شد؟
چرا دست دادار پیگار ماند؟
پناه جهان، بی مددکار کاند؟
بدو اینهمه زخم کاری زکیست؟
زخونش بسی رود جاری ز چیست؟
دریغا ز ریحانه ی مصطفی (ع)
که شد چاک جسمش ز خار جفا
دریغا ز آویز گوش عروس
که از خاک و خون کرده کابین فسوس
دریغا نباشد به سر، مادرش
که بیرون کشد تیر از پیکرش
زخونش کند لعلگون روی خویش
کند سایبان بر تنش موی خویش
نبودی مرا نیز ای کاش روز
که بینم چنین روز محنت فروز
چو این مویه سر کرد با شاه گفت:
که ای ز آفرینش، بی انباز و جفت
تویی این ز پیکان بر آورده پر
منم این که تیر غمم بر جگر
تویی این زخواهر چنین گشته دور
منم اینچنین بی برادر صبور
تویی این که خون بر تنت پرده پوش
منم این که بی پرده دارم خروش
تویی این به خون غرقه پا تا به سر
مرا زاده ی مام و پور پدر
تو تا بودی ای زاده ی بو تراب
نگه خیره بر من نکرد آفتاب
کنون چون اسیران به کوی آمدم
به سوی تو در جستجوی آمدم
به کام دل آرزمند من
یکی سر بر آر ای خداوند من
بپرس ای جگر خسته چون آمدی؟
ز پرده سرا چون برون آمدی؟
بسی گفت از این گونه و لابه کرد
رخ زرد را پر زخونابه کرد
جهان بین بنگشود شه بر رخش
نفرمود از بیهشی پاسخش
دل تنگ زینب (س) پراندوه گشت
به گردش سپاه غم انبوه گشت
بگفت: ای برادر به جان نیا
که بد بهتر و مهتر انبیا
سخن گوی با من، که رفتم زکار
نیامد جواب از لب شهریار
سپس گفت: شاها به شوی بتول (س)
که بد دست یزدان و نفس رسول
سخن گوی از آن بیش کز پیکرم
برآید روان، وز جهان بگذرم
ز، بسته دم شاه نشنید راز
دژم شد سر بانوان حجاز
بگفت: ای زدل برده آرام من
به زهرا (س) که بد مهربان مام من
مرنجان از این بیش و مشکن دلم
وگرنه زتن جان خود بگسلم
شهنشه چو آوای خواهر شنید
وزو نام فرخنده مادر شنید
بدو گفت آهسته، کای بی پناه
مرا رنجه از زاری خود مخواه
دراین دم که من از جهان می روم
برو تا فغان تو را نشنوم
شکیب آر و شو سوی خرگه روان
بهل تا که آسان سپارم روان
رضا ده به هرچ آید از کردگار
بود زنده را مرگ، انجام کار
نبی (ص) و علی (ع) زین جهان کهن
گذشتند و بودند بهتر زمن
بگفت این دو دیده به هم برنهاد
غریبانه بر خاک ره سرنهاد
چوناچار شد بانو از امر شاه
بپیمود گریان سوی خیمه، راه
ز پیش خداوند گیتی فروز
نرفته سوی خیمه بانو هنوز
سپاه از ره کین به شه تاختند
بدو تیغ و زوبین بیانداختند
به گرد اندرش حلقه بستند تنگ
زدندش به پیکر همی تیغ و سنگ
سراسیمه بانو ز شه دورگشت
برادرش از دیده مستور گشت
یکی گام آهسته برداشتی
ستادی به شه دیده بگماشتی
دلش سوی شه رخ به خیمه سرای
نمی خواست زانجا شدن باز جای
همی گفت: ای وای از شاه من
برادرم آن پیشوای زمن
بیفتادی ای کاش هفت آسمان
به روی زمین بر سر مردمان
و یا کوه ها کوفتی بر زمین
پس از کشتن شاه دنیا و دین
چنان تا بدان پشته بنهاد گام
که او را کنون زینبیه است، نام
بیاراست چون رفتن، آنجا ستاد
به سالار زشت اختر آواز داد
که هان ای عمر وای بر جان تو
بدان غیرت سست و ایمان تو
تو استاده می بنگری اینچنین
شود کشته فرزند دارای دین
ازو روی برتافت، ناپاکخوی
روان گشته اشکش زانده، به روی
چو بانو چنین دید از زشتمرد
به لشگر خروشید و گفتا به درد
که یک تن مسلمان میان شما
مگر نیست ای مردم پر جفا؟
ندادش کسی پاسخ از آن سپاه
تو ای آسمان، روت، چون شب سیاه
به ناچار شد سوی خرگاه خویش
به فرمان ره صبر بگرفت پیش

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در آن دم پی دیدن روی شاه
برون ناگهان آمد از خیمه گاه
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به تماشای چهره شاه برخاستم، ناگهان شخصی از بیرون خیمه وارد شد.
یکی پرده گی دختری از رسول
که بد از بزرگی چو مامش بتول (س)
هوش مصنوعی: دختری از خانواده پیامبر وجود دارد که با وجود عظمتش، نسبت به مادرش، فاطمه، به مانند پرده‌ای است.
یکی پرده گی پرده دارش سروش
به نه پرده ی چرخ از وی خروش
هوش مصنوعی: یک کسی که پرده‌دار است، صدایش مانند سروش (فرشته) از پس پرده بالا می‌آید و به گونه‌ای از طرز بالا رفتن خودش از دل آسمان به گوش می‌رسد.
نکرده بدو آفرینش نگاه
ندیده بدو خیره خورشید و ماه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچ کسی به اندازه او جذاب و بی‌نظیر نیست و هیچ چیز زیبایی‌ای مانند او وجود ندارد. حتی نور خورشید و ماه نیز نتوانسته‌اند زیبایی او را ببینند و تحسین کنند.
نپرورده جز مادرش دایه ای
نیفتاد بر خاک از او سایه ای
هوش مصنوعی: او جز مادرش از کسی دیگر پرورش نیافته و هیچ سایه‌ای از او بر زمین نیفتاده است.
چو جانش سراپا ز دیده نهان
چو ایزد ز هر آفریده نهان
هوش مصنوعی: همچنان که جان انسان از دید دیگران پنهان است، خداوند نیز از تمامی مخلوقات خود دور و پنهان است.
ز سر تا قدم نور و پنهان به نور
زدی عصمتش لطمه بر چهر حور
هوش مصنوعی: تو از سر تا پا نورانی هستی و در پنهان نیز نور را به خود جذب کرده‌ای. این وضعیت، به زیبایی‌ات آسیب نمی‌زند و تو همچنان چون حوری هستی.
چو او بودی ار چرخ را آفتاب
شب تیره را کس ندیدی به خواب
هوش مصنوعی: اگر او باشد، حتی آفتاب هم در شب تیره کسی را به خواب نخواهد آورد.
زنی، لیک بر مردم روزگار
چو جد و پدر حجت کردگار
هوش مصنوعی: زنی وجود دارد که در میان مردم زمانش، مانند جد و پدرش، برای خداوند دلیل و برهانی است.
زبانش ز تیغ پدر تیزتر
ز پیکان تقدیر خونریز تر
هوش مصنوعی: زبان او تیزتر از تیغ پدر است و در واقع به اندازه‌ای برنده که از پیکان سرنوشت هم خونین‌تر و خطرناک‌تر به نظر می‌رسد.
ز جان آفرین مادرش را درود
که مام چنین نامور دخت بود
هوش مصنوعی: به مادرش که خالق جانش است سلام و درود می‌فرستد، زیرا او چنین دختر مشهوری را به دنیا آورده است.
گر این بانوی پاک دختر نبود
به رتبت کم از دو برادر نبود
هوش مصنوعی: اگر این زن پاکدامن دختر نبود، از نظر مقام و منزلت هیچ کم چیزی از دو برادرش نداشت.
زبس عصمت، آید شگفتم از آن
که چون نام او گنجد اندر زبان؟
هوش مصنوعی: چقدر او پاک و بی‌نقص است که برایم عجیب است چگونه نام او می‌تواند در زبان جا بگیرد؟
چنین بانو از خیمه بگرفت راه
خروشان و جوشان به دیدار شاه
هوش مصنوعی: این زن با شتاب و هیجان از خیمه بیرون آمد تا شاه را ملاقات کند.
به هامون پر از شرم دامن کشان
زنرگس به برگ سمن گل فشان
هوش مصنوعی: در اینجا، به صحنه‌ای اشاره شده که یک زن با دامن پر از شرم در کنار هامون (آب‌گیر) حرکت می‌کند و گل‌های نرگس را به برگ‌های درخت سمن می‌پاشد. این تصویر نشان‌دهنده زیبایی، لطافت و حس شرم در کنار طبیعت است.
به چپ گه نگه کرد و گاهی به راست
گه افتاد برخاک و گاهی بخاست
هوش مصنوعی: گاهی به سمت چپ نگاه می‌کرد و گاهی به سمت راست، گاهی بر زمین می‌افتاد و گاهی بلند می‌شد.
به هر سو همی گشت جویای شاه
به ناگاهش افتاد بر وی نگاه
هوش مصنوعی: در هر طرف در جستجوی شاه بود، ناگهان نظرش به او افتاد.
چو بر پیکر او جهان بین گشود
چه گویم؟ که جای تماشا نبود
هوش مصنوعی: وقتی که جهانی از بینش و آگاهی بر وجود او گشوده شد، چه می‌توانم بگویم؟ زیرا دیگر جایی برای تماشا و مشاهده وجود نداشت.
زتیغش چو گل پاره پاره تنی
نهان گلبنی گشته در جوشنی
هوش مصنوعی: از تیغ او مانند گل، بدنی پاره‌پاره و پنهان شده است و گلی در حال شکفتن در باغی در حال زایش است.
تنی دید چون آسمان، باژگون
بدو زخم پیکان زاختر فزون
هوش مصنوعی: بدنی را دیدم که مانند آسمان بود، و زخم‌هایی از پیکان ستاره‌ها بر آن زیاد بود.
بدش بستر از تیر و بالین زخاک
به حالش دل چرخ، اندوهناک
هوش مصنوعی: بدن بی‌جان او بر روی زمین افتاده و در حالی که دلش پر از اندوه است، به نظر می‌رسد که از آلام و رنج‌ها رنج می‌برد.
تنی کش ز برگ گل آزار بود
پر از زخم تیغ او بار بود
هوش مصنوعی: بدن او از ساقه‌ی گل به شدت آزرده شده و پر از زخم‌های ناشی از تیغ بوته‌ی گل است.
از آن حوض رحمت همی بوتراب
بدی خون جهان چون زفواره آب
هوش مصنوعی: از حوض رحمت، بوی خوشی به مشام می‌رسد، در حالی که خون و آلودگی‌های جهان مانند آب زلال از آن جاری می‌شوند.
بدو دیده ی درع خون می گریست
شگفتا ز آهن که چون می گریست
هوش مصنوعی: به او که زره بر تن داشت، چشمش به خون می‌گریست. جای تعجب است که آهن چگونه می‌تواند این‌گونه حس داشته باشد و گریه کند.
زبس زخم بر جسم شاه قدم
نبد جای یک بوسه سرتا قدم
هوش مصنوعی: به دلیل زخم‌های فراوان بر بدن شاه، هیچ جای خالی برای یک بوسه در سراسر بدن او وجود ندارد.
تنی را که چون برگ نسرین بدی
پر از خار و پیکان و زوبین بدی
هوش مصنوعی: بدن تو را همچون برگ گل سرخی زخمی و پر از خار و تیغ و نیزه کرده‌ای.
مهین خواهر آهسته و بس غمین
به بر، در کشیدش تن نازنین
هوش مصنوعی: خواهر مهین به آرامی و با اندوه در آغوش خود، تن لطیف او را در بر گرفت.
زدش بوسه برتن نه اما چنان
که از سودن لب ببیند زیان
هوش مصنوعی: او بر بدنش بوسه زد، اما به گونه‌ای که گویی از لب‌هایش زیانی نبیند.
بگفتا: که آه این حسین (ع) من است
که او را چنین خفته درخون، تن است
هوش مصنوعی: او گفت: آه، این حسین (ع) من است که چنین در خون خوابیده است.
نه او نیست، ور هست، چونین چرا است؟
نگون گشته برخاک از زین چراست؟
هوش مصنوعی: او نیست، و اگر هم باشد، چرا اینگونه است؟ چرا از چنین وضعیتی به خاک افتاده است؟
چه شد ذوالفقارش؟ سمندش چه شد؟
همان نیزه ی بند بندش چه شد؟
هوش مصنوعی: چه شد آن شمشیر بی‌نظیر؟ آن اسب نیرومند چه بر سرش آمد؟ همان نیزه‌ای که به سختی به هم متصل بود، چه بر سرش آمد؟
چرا دست دادار پیگار ماند؟
پناه جهان، بی مددکار کاند؟
هوش مصنوعی: چرا خداوند این چنین بی‌تفاوت مانده است؟ او که پناه همه است، چرا بدون یاری به حال ما نگرسته؟
بدو اینهمه زخم کاری زکیست؟
زخونش بسی رود جاری ز چیست؟
هوش مصنوعی: این همه زخم و آسیب که به او وارد شده است، نشانه چیست؟ چرا خون او به‌طور زیاد جاری می‌شود؟
دریغا ز ریحانه ی مصطفی (ع)
که شد چاک جسمش ز خار جفا
هوش مصنوعی: ای کاش از گلِ محمد (ص) که به خاطر ظلم و بدی‌ها جسمش آسیب دید، یاد کنیم.
دریغا ز آویز گوش عروس
که از خاک و خون کرده کابین فسوس
هوش مصنوعی: آه که چگونه گوشواره‌ای که برای عروس است، از خاک و خون تهیه شده و به معنای غم و اندوه عمیقی اشاره دارد.
دریغا نباشد به سر، مادرش
که بیرون کشد تیر از پیکرش
هوش مصنوعی: افسوس که دیگر مادری در کار نیست تا تیر را از بدن او بیرون بکشد.
زخونش کند لعلگون روی خویش
کند سایبان بر تنش موی خویش
هوش مصنوعی: او به خاطر خون خود، چهره‌ای سرخ و زیبا دارد و مویش مانند سایبانی بر بدنش قرار دارد.
نبودی مرا نیز ای کاش روز
که بینم چنین روز محنت فروز
هوش مصنوعی: ای کاش در روزهایی که روزهای سخت و پرمشقت را می‌بینم، تو هم در کنارم بودی.
چو این مویه سر کرد با شاه گفت:
که ای ز آفرینش، بی انباز و جفت
هوش مصنوعی: زمانی که این شخص به زاری و ناله پرداخت، با شاه گفت: ای کسی که از آغاز آفرینش، هیچ همراه و همدمی نداری.
تویی این ز پیکان بر آورده پر
منم این که تیر غمم بر جگر
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که از پیکان شجاعت برخواسته‌ای و من همان کسی‌ام که تیر غم تو بر دلم نشسته است.
تویی این زخواهر چنین گشته دور
منم اینچنین بی برادر صبور
هوش مصنوعی: تو به خاطر خواهر چنین شده‌ای و من در این حال بی‌برادر، صبوری می‌کنم.
تویی این که خون بر تنت پرده پوش
منم این که بی پرده دارم خروش
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که خون بر تنت است و من آن کسی هستم که بی‌پرده فریاد می‌زنم.
تویی این به خون غرقه پا تا به سر
مرا زاده ی مام و پور پدر
هوش مصنوعی: تو از تمام وجودم saturated with blood هستی و این احساس به من می‌رسد که تو فرزند مادرم و پدرم هستی.
تو تا بودی ای زاده ی بو تراب
نگه خیره بر من نکرد آفتاب
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو بودی، ای فرزند خاک، خورشید هرگز نگاهی نافذ به من نینداخت.
کنون چون اسیران به کوی آمدم
به سوی تو در جستجوی آمدم
هوش مصنوعی: اکنون مانند اسیرانی به سوی تو آمده‌ام و در جستجوی تو هستم.
به کام دل آرزمند من
یکی سر بر آر ای خداوند من
هوش مصنوعی: ای پروردگار من، یکی از آرزوهایم این است که به خواسته قلبی‌ام برسم.
بپرس ای جگر خسته چون آمدی؟
ز پرده سرا چون برون آمدی؟
هوش مصنوعی: ای دلِ خسته و رنجور، از چه راهی آمدی؟ و چطور از دنیای پنهان به بیرون پا گذاشتی؟
بسی گفت از این گونه و لابه کرد
رخ زرد را پر زخونابه کرد
هوش مصنوعی: بسیار سخن گفت و درددل کرد، چهره‌اش رنگ باخته و پر از اشک و خون بود.
جهان بین بنگشود شه بر رخش
نفرمود از بیهشی پاسخش
هوش مصنوعی: جهان را گشود و به تماشای آن پرداخت، اما شاه بر روی اسبش به دلیل بی‌خبری جوابی نداد.
دل تنگ زینب (س) پراندوه گشت
به گردش سپاه غم انبوه گشت
هوش مصنوعی: دل زینب (س) از غم بسیار پر شده و سپاه غم دور او را احاطه کرده است.
بگفت: ای برادر به جان نیا
که بد بهتر و مهتر انبیا
هوش مصنوعی: او گفت: ای برادر، به جان خودم قسم، که بدی بهتر از خوبی و مقام انبیا نیست.
سخن گوی با من، که رفتم زکار
نیامد جواب از لب شهریار
هوش مصنوعی: با من صحبت کن، زیرا از کار و زندگی‌ام دور شده‌ام و از زبان پادشاه جوابی نرسیده است.
سپس گفت: شاها به شوی بتول (س)
که بد دست یزدان و نفس رسول
هوش مصنوعی: سپس گفت: ای پادشاه، به همسر حضرت بتول (س) که در دستان خدا و روح پیامبر قرار دارد.
سخن گوی از آن بیش کز پیکرم
برآید روان، وز جهان بگذرم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بیشتر از آنچه که در وجودم است سخن بگویم، از محدودیت‌های دنیای مادی فراتر می‌روم.
ز، بسته دم شاه نشنید راز
دژم شد سر بانوان حجاز
هوش مصنوعی: به خاطر بی خبری از راز و اسرار، سر بانوان حجاز غمگین و دلتنگ شد.
بگفت: ای زدل برده آرام من
به زهرا (س) که بد مهربان مام من
هوش مصنوعی: او گفت: ای که آرامش دل من را از من گرفته‌ای، ای زهرا (س)، که تو مهربان‌ترین مادر من هستی.
مرنجان از این بیش و مشکن دلم
وگرنه زتن جان خود بگسلم
هوش مصنوعی: مرا بیشتر از این آزرده نکن و دل مرا نشکن، وگرنه از شدت ناراحتی جانم را از بدن جدا می‌سازم.
شهنشه چو آوای خواهر شنید
وزو نام فرخنده مادر شنید
هوش مصنوعی: زمانی که شاه صدای خواهرش را شنید و نام پر افتخار مادرش را از او شنید، بسیار تحت تأثیر قرار گرفت.
بدو گفت آهسته، کای بی پناه
مرا رنجه از زاری خود مخواه
هوش مصنوعی: او به آرامی گفت: ای بی‌پناه، از من نخواه که به خاطر غم و رنج خودت مرا ناراحت کنی.
دراین دم که من از جهان می روم
برو تا فغان تو را نشنوم
هوش مصنوعی: در این لحظه که دارم از دنیا می‌روم، برو تا صدای ناله و گریه‌ات را نشنوم.
شکیب آر و شو سوی خرگه روان
بهل تا که آسان سپارم روان
هوش مصنوعی: صبور باش و به سوی جایی برو که راحت‌تر بتوانی روانت را به آرامش بسپاری.
رضا ده به هرچ آید از کردگار
بود زنده را مرگ، انجام کار
هوش مصنوعی: آنچه از خدا به ما می‌رسد، بپذیریم و راضی باشیم، چون در نهایت، مرگ بخشی از روند زندگی و پایان کارهای ماست.
نبی (ص) و علی (ع) زین جهان کهن
گذشتند و بودند بهتر زمن
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) و علی (ع) از این دنیای قدیمی گذشتند و در زمان خودشان برتر از من بودند.
بگفت این دو دیده به هم برنهاد
غریبانه بر خاک ره سرنهاد
هوش مصنوعی: دو چشم به گونه‌ای غم‌انگیز به هم نگاه کردند و بر زمین، در کنار راه، سر خود را گذاشتند.
چوناچار شد بانو از امر شاه
بپیمود گریان سوی خیمه، راه
هوش مصنوعی: بانوی داستان که ناگزیر از انجام خواسته شاه شده است، با چهره‌ای درهم و گریان به سمت خیمه‌اش می‌رود.
ز پیش خداوند گیتی فروز
نرفته سوی خیمه بانو هنوز
هوش مصنوعی: او هنوز از نزد خداوند عالم دور نشده و به خیمه ی همسرش نرفته است.
سپاه از ره کین به شه تاختند
بدو تیغ و زوبین بیانداختند
هوش مصنوعی: سپاه به خاطر انتقام به سمت پادشاه هجوم آورد و به او شمشیر و نیزه پرتاب کردند.
به گرد اندرش حلقه بستند تنگ
زدندش به پیکر همی تیغ و سنگ
هوش مصنوعی: دور او را با تنگی محاصره کردند و به او ضرباتی از تیغ و سنگ زدند.
سراسیمه بانو ز شه دورگشت
برادرش از دیده مستور گشت
هوش مصنوعی: بانوی نگران و پریشان، برادرش را که به سوی قلعه باز می‌گشت، از نظر پنهان دید.
یکی گام آهسته برداشتی
ستادی به شه دیده بگماشتی
هوش مصنوعی: یک قدم آرام برداشتید و ایستادید و به شهر نگاه کردید.
دلش سوی شه رخ به خیمه سرای
نمی خواست زانجا شدن باز جای
هوش مصنوعی: دلش نمی‌خواست از جایی که هست برگردد و به سمت خیمه‌اش برود، چرا که دلش به آنجا نمی‌رفت.
همی گفت: ای وای از شاه من
برادرم آن پیشوای زمن
هوش مصنوعی: او می‌گوید: ای وای از شاه من، برادر من که پیشوای من بود.
بیفتادی ای کاش هفت آسمان
به روی زمین بر سر مردمان
هوش مصنوعی: ای کاش هفت آسمان به زمین بیفتد و بر سر انسان‌ها بیفتد.
و یا کوه ها کوفتی بر زمین
پس از کشتن شاه دنیا و دین
هوش مصنوعی: کوه‌ها به شدت بر زمین فرود آمده‌اند پس از اینکه شاه عالم و مذهب را از میان بردند.
چنان تا بدان پشته بنهاد گام
که او را کنون زینبیه است، نام
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای بر روی این تپه قدم گذاشت که اکنون به خاطر آن، نامش زینبیه شده است.
بیاراست چون رفتن، آنجا ستاد
به سالار زشت اختر آواز داد
هوش مصنوعی: زیبا و آرایش یافته، چون هنگام رفتن، در آنجا ایستاد و به سالاری که ستاره‌ای زشت دارد، صدا زد.
که هان ای عمر وای بر جان تو
بدان غیرت سست و ایمان تو
هوش مصنوعی: ای عمر، برای جان تو افسوس که غیرت و ایمانت ضعیف شده است.
تو استاده می بنگری اینچنین
شود کشته فرزند دارای دین
هوش مصنوعی: تو با نظرات و احساسات مخصوصی به این موضوع نگاه می‌کنی و می‌بینی که فرزند مؤمنی به این شکل به قتل می‌رسد.
ازو روی برتافت، ناپاکخوی
روان گشته اشکش زانده، به روی
هوش مصنوعی: او از او رو برگرداند و به خاطر رفتار ناپاکش، اشکش بر رویش ریخته شد.
چو بانو چنین دید از زشتمرد
به لشگر خروشید و گفتا به درد
هوش مصنوعی: وقتی آن زن از کارهای زشت و ناپسند آن مرد آگاه شد، در لشکر ناله و فریاد کرد و گفت که این وضعیت بسیار دردناک است.
که یک تن مسلمان میان شما
مگر نیست ای مردم پر جفا؟
هوش مصنوعی: آیا در میان شما، ای مردم بی‌رحم، حتی یک نفر مسلمان وجود ندارد؟
ندادش کسی پاسخ از آن سپاه
تو ای آسمان، روت، چون شب سیاه
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از آن لشکر به او پاسخ نداد، ای آسمان، روی تو مانند شب تاریک است.
به ناچار شد سوی خرگاه خویش
به فرمان ره صبر بگرفت پیش
هوش مصنوعی: او ناگزیر به سمت خانه‌اش رفت و به دستور صبر، که در پیش رویش بود، تسلیم شد.