گنجور

بخش ۴۲ - زخم زدن سران سپاه در قتلگاه بر آن مظلوم بیگناه

زهر سو بدو ناکسان تاختند
گشادند پیکان و تیغ آختند
گرفتند گردش سران سپاه
ازاین گفته جویم به یزدان پناه
بزد خولی آن زشت ناپاکخوی
یکی نیزه بر سینه ی پاک اوی
سپس حجر حجاز تیری زکین
زدش بر دهان مسیح آفرین
یکی سنگ زد عامربن طفیل
به رویش که خون جست از او همچو سیل
سه پهلو یکی تیر شبث پلید
به شه زد که پهلوی پاکش درید
بیامد سنان با سنانی دراز
سوی شبل شیر خدا چون گراز
چنان راند بر سینه ی شهریار
که کرد از پس و پشت پاکش گذار
پس از سینه ی شه کشیدش برون
به پهلو زد و شاه شد واژگون
ازآنجا برفت آن ز دوده سنان
بدان سو که یزدان در و بد نهان
مکان جست آن نیزه بر جای حق
لبالب ز خون گشت ماوای حق
همان نیزه کار خداوند ساخت
نبی را مکان در جگر بند ساخت
از آن نیزه گیتی عزا خانه شد
بناهای اسلام ویرانه شد
ازآن نیزه ضرغام نیزار دین
روان شد سوی غاب عرش برین
بدان نیزه زن، سخت خشم خدای
فزون باد هر دم به دیگر سرای
بد اختر سپهدار کوفی سپاه
چو دید آن همه ناتوانی ز شاه
به لشگر خروشید و گفتا درنگ
چه دارید ازین بیش دردشت جنگ
رسید آخر کار زار حسین (ع)
به پایان رسیده است کار حسین (ع)
یکی پای جرات نهد پیش تر
به خنجر ببرد ز پیکرش سر
چهل مرد جنگی به جوش آمدند
به آهنگ شه در خروش آمدند
پی کشتن سبط خیرالامم
به خیره گرفتند پیشی به هم
نخست اهرمن زاده شبث پلید
یکی تیغ بگرفت و زی شه دوید
جهان بین به دیدار شه چون گشود
بلرزید از بیم و برگشت زود
همی گفت با خوش کاین شهریار
مبادش به دست من انجام کار
به خونش مگیراد یزدان مرا
به دوزخ مسازاد زندان مرا
بدنیسان مبیناد پیغمبرم
چو آرند در عرصه ی محشرم
چو شبث از بر شاه دین بازگشت
بدان کار، خولی سبکتاز گشت
چو دیدش شهنشاه ای پلید
تو نیز از تنم سر نیاری برید
چنین کار نستوده، کار تو نیست
برو شیر یزدان شکار تو نیست
پلید از نهیب خداوند دین
بلرزید و افکند شمشیر کین
به خونریزی شه به دست ستیز
سنان تاخت با عمرو حجاج نیز
مراین دو، چو آن دو پر از ترس و بیم
زوی بازگشتند دل ها دو نیم
بپرسید شمر از دو ناپاکرای
چنین تاختید از چه ترسان به جای؟
یکی گفت: دیدم چو سیمای او
به یاد آمدم حیدر نامجو
بترسیدم و بازگشتم ز راه
نبودم توان گذر سوی شاه
دگر گفت چشمش چو چشم رسول
به چشم من آمد، نکردم قبول
که ریزم زتن خون آن شهریار
ز روی پیغمبر شوم شرمسار
چنین تا چهل شد کار بند
که سرافکند از شه ارجمند
چو دیدند شه را هراسان شدند
خجل بازگشتند و ترسان شدند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهر سو بدو ناکسان تاختند
گشادند پیکان و تیغ آختند
هوش مصنوعی: از همه جا به او حمله‌ور شدند و تیر و شمشیرها را به کار گرفتند.
گرفتند گردش سران سپاه
ازاین گفته جویم به یزدان پناه
هوش مصنوعی: سران سپاه به خاطر این گفته به شدت نگران شدند، از این رو من به یزدان پناه می‌آورم.
بزد خولی آن زشت ناپاکخوی
یکی نیزه بر سینه ی پاک اوی
هوش مصنوعی: یک شخص زشت و ناپاک به دیگری که دل و روحی پاک دارد، حمله‌ور می‌شود و با نیزه‌ای به او آسیب می‌زند.
سپس حجر حجاز تیری زکین
زدش بر دهان مسیح آفرین
هوش مصنوعی: سپس سنگی از حجاز به سوی او پرتاب شد و بر دهان مسیح به خاطر آفریدن او برخورد کرد.
یکی سنگ زد عامربن طفیل
به رویش که خون جست از او همچو سیل
هوش مصنوعی: عمر بن طفیل به‌طرز شدیدی مورد حمله قرار گرفت و ضربه‌ای بر او وارد شد که باعث شد خونش مانند سیل جاری شود.
سه پهلو یکی تیر شبث پلید
به شه زد که پهلوی پاکش درید
هوش مصنوعی: در شب تاریک، سه نفر به سمت شاه تیر پرتاب کردند و تیر به پهلوی او خورد و او را زخمی کرد.
بیامد سنان با سنانی دراز
سوی شبل شیر خدا چون گراز
هوش مصنوعی: سنان با نیزه‌ای بلند به سمت شیر خدا، همچون گراز، نزدیک شد.
چنان راند بر سینه ی شهریار
که کرد از پس و پشت پاکش گذار
هوش مصنوعی: به قدری محکم و مؤثر بر سینه‌ی فرمانروا ضربه زد که او را وادار به عقب‌نشینی کرد.
پس از سینه ی شه کشیدش برون
به پهلو زد و شاه شد واژگون
هوش مصنوعی: پس از اینکه او را از سینه‌ی شه بیرون آوردند، به پهلو افتاد و به حالت واژگون درآمد.
ازآنجا برفت آن ز دوده سنان
بدان سو که یزدان در و بد نهان
هوش مصنوعی: آن شخص از جایی رفت که خورشید و ستاره‌ها در آنجا پنهان هستند و به سوی مکانی رفت که خداوند خوبی‌ها و بدی‌ها را در آن نهان کرده است.
مکان جست آن نیزه بر جای حق
لبالب ز خون گشت ماوای حق
هوش مصنوعی: محلِ قرار گرفتن آن نیزه، که نماد حق است، به طرز عجیبی پر از خون شده و به مأمنی برای حق تبدیل شده است.
همان نیزه کار خداوند ساخت
نبی را مکان در جگر بند ساخت
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که نیزه‌ای که توسط خداوند ساخته شده است، در زمان نبوت به عنوان ابزاری برای کارهای بزرگ و با اهمیت، مورد استفاده قرار گرفته و به نوعی نشانه‌ای از قدرت و حکمت الهی است. به عبارت دیگر، نشانه‌ای از نقش خداوند در ساخته شدن چیزها و چگونگی استفاده آنها در زندگی و وقایع تاریخی است.
از آن نیزه گیتی عزا خانه شد
بناهای اسلام ویرانه شد
هوش مصنوعی: از آن نیروی حوادث دنیا، حقیقت اسلام به حالت خراب و ویرانی درآمد و دنیای مسلمانان دچار عزا و غم شد.
ازآن نیزه ضرغام نیزار دین
روان شد سوی غاب عرش برین
هوش مصنوعی: نیزه‌ای که از دلاوری و شجاعت سرچشمه می‌گیرد، به سوی آسمان و جایگاه بلند آن روان شد.
بدان نیزه زن، سخت خشم خدای
فزون باد هر دم به دیگر سرای
هوش مصنوعی: بدان تیرانداز، خشم خداوند هر لحظه به سمت دیگران بیشتر می‌شود.
بد اختر سپهدار کوفی سپاه
چو دید آن همه ناتوانی ز شاه
هوش مصنوعی: سردار بدشانس کوفی وقتی سپاه را با آن همه ناتوانی و ضعف شاه مشاهده کرد، دچار ناامیدی شد.
به لشگر خروشید و گفتا درنگ
چه دارید ازین بیش دردشت جنگ
هوش مصنوعی: به سپاه دستور داد که چرا درنگ می‌کنید؟ دیگر از این بیشتر در میدان جنگ طاقت نیاورید.
رسید آخر کار زار حسین (ع)
به پایان رسیده است کار حسین (ع)
هوش مصنوعی: کار حسین (ع) به پایان رسیده و آخرین مرحله سختی‌های او فرا رسیده است.
یکی پای جرات نهد پیش تر
به خنجر ببرد ز پیکرش سر
هوش مصنوعی: کسی که جرات دارد، قدمی جلوتر می‌گذارد و با دلاوری می‌تواند دشمنی را که به او حمله کرده، از پا درآورد.
چهل مرد جنگی به جوش آمدند
به آهنگ شه در خروش آمدند
هوش مصنوعی: چهل سرباز دلیر برای جنگ به حرکتی سریع و پرشور آماده شدند، با صدای فرمان رهبری خود به هیجان آمدند.
پی کشتن سبط خیرالامم
به خیره گرفتند پیشی به هم
هوش مصنوعی: آنها برای کشتن فرزند برومند بهترین پیامبر، قدرت را به دست گرفتند و پیشی گرفتند.
نخست اهرمن زاده شبث پلید
یکی تیغ بگرفت و زی شه دوید
هوش مصنوعی: در ابتدا، موجودی شیطانی به نام شبث که بسیار بد ذات بوده، سلاحی به دست گرفت و به سوی شاه حمله‌ور شد.
جهان بین به دیدار شه چون گشود
بلرزید از بیم و برگشت زود
هوش مصنوعی: وقتی جهان بین به ملاقات پادشاه نگاهی انداخت، از ترس به لرزه افتاد و سریعاً بازگشت.
همی گفت با خوش کاین شهریار
مبادش به دست من انجام کار
هوش مصنوعی: او به زیبایی می‌گفت که ای کاش این پادشاه هیچ‌گاه به دست من کارش تمام نشود.
به خونش مگیراد یزدان مرا
به دوزخ مسازاد زندان مرا
هوش مصنوعی: از یزدان بخواه که خون مرا نریزد و مرا به جهنم نبر و زندان نکن.
بدنیسان مبیناد پیغمبرم
چو آرند در عرصه ی محشرم
هوش مصنوعی: به من چشم نزنید که من پیغمبرم، وقتی که در روز قیامت به میدان می‌آیم.
چو شبث از بر شاه دین بازگشت
بدان کار، خولی سبکتاز گشت
هوش مصنوعی: زمانی که شبث از نزد شاه دین بازگشت و به آن کار خاتمه داد، خولی از این وضعیت سبکبار و آزاد شد.
چو دیدش شهنشاه ای پلید
تو نیز از تنم سر نیاری برید
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدم، ای سلطانی که پلیدی، تو نیز نتوانی از جسم من جدا شوی.
چنین کار نستوده، کار تو نیست
برو شیر یزدان شکار تو نیست
هوش مصنوعی: کاری که ناپسند و زشت است، کار تو نیست. بنابراین به دنبال کارهای بزرگ و با ارزش برو، زیرا شکار تو از آن شیر الهی نیست.
پلید از نهیب خداوند دین
بلرزید و افکند شمشیر کین
هوش مصنوعی: سرانجام، با هشدارهای خداوند، افراد ناپاک و ستمگر به لرزه درآمدند و ناچار به کنار گذاشتن کینه و دشمنی خود شدند.
به خونریزی شه به دست ستیز
سنان تاخت با عمرو حجاج نیز
هوش مصنوعی: شه به دست جنگ و ستیز به خونریزی افتاد و با عمرو و حجاج نیز درگیر شد.
مراین دو، چو آن دو پر از ترس و بیم
زوی بازگشتند دل ها دو نیم
هوش مصنوعی: این دو نفر، مانند آن دو، پر از ترس و نگرانی بودند و وقتی به عقب برگشتند، دل‌هایشان به دو نیم تقسیم شد.
بپرسید شمر از دو ناپاکرای
چنین تاختید از چه ترسان به جای؟
هوش مصنوعی: شمر از دو نفر پست و بدکردار پرسید: چرا اینگونه با شجاعت و بدون ترس حمله می‌کنید؟
یکی گفت: دیدم چو سیمای او
به یاد آمدم حیدر نامجو
هوش مصنوعی: یکی گفت: وقتی به یاد چهره‌اش افتادم، به یاد حیدر نامجو افتادم.
بترسیدم و بازگشتم ز راه
نبودم توان گذر سوی شاه
هوش مصنوعی: ترسیدم و از آن راه بر گشتم، زیرا توان عبور به سوی پادشاه را نداشتم.
دگر گفت چشمش چو چشم رسول
به چشم من آمد، نکردم قبول
هوش مصنوعی: او گفت چشمانش مانند چشمان پیامبر به من نگاه کرد، اما من آن را نپذیرفتم.
که ریزم زتن خون آن شهریار
ز روی پیغمبر شوم شرمسار
هوش مصنوعی: من از تن آن پادشاه خون می‌ریزم و از روی پیامبر شرمنده می‌شوم.
چنین تا چهل شد کار بند
که سرافکند از شه ارجمند
هوش مصنوعی: تا زمانی که چهل کار به اتمام رسید، بندگان در برابر شاه بزرگ خجالت‌زده شدند.
چو دیدند شه را هراسان شدند
خجل بازگشتند و ترسان شدند
هوش مصنوعی: وقتی مردم شاه را ترسان و نگران دیدند، خجالت کشیدند و با ترس به عقب برگشتند.