گنجور

بخش ۴۱ - شهادت عبدالله بن حسین علیه السلام در آغوش پدر بزرگوارش

یکی پور بودش به پرده سرای
سمن بوی، گل روی و خورشید رای
دل شاه آکنده از مهر او
رخ روشنش تازه با چهر او
نرفته بر او سال بیش از چهار
کجا خوانده عبداللهش شهریار
درآن دم دلش کرد یاد پدر
زخرگه سوی پهنه بنهاد سر
دویدی به هر سوی جویای باب
به گردن ز جذب نهانش طناب
کشیدش اجل تا بدانجا زمام
که بد خفته بر خاک فرخ امام
پدر را چو شهزاده زانگونه دید
غمین گشت و از دل خروشی کشید
به صندوق علم خدایی نشست
بیفکند بر گردن باب، دست
بدان چهر پر خون بسایید روی
به خون لعلگون کرد رخسار و موی
بگفتا به زاری که ای باب من
شکیب دل و جان بی تاب من
زما از چه ره روی بنهفته ای؟
بر این گرم خاک، از چه رو خفته ای؟
که زد اینهمه زخم بر پیکرت؟
چرا گشته پرخاک و خون افسرت؟
ز خرگاه خود پا کشیدی چرا؟
که بر تو پدید آید این ماجرا
ز هجران تو عمه ی دل فگار
ندارد به جز ناله ی زار، کار
بود خواهرم چشم بر راه تو
بگردد همی گرد خرگاه تو
به سایه بچم از بر آفتاب
به دلجویی بانوان کن شتاب
چو تو خفته باشی به خاک اینچنین
شود خیمه ات غارت اهل کین
پسندی چو من کودکی خردسال
شود زیر سم ستم پایمال؟
همی کرد شیرین زبانی و تیر
کشید از بر باب روشن ضمیر
شهنشاه از خاک برداشت سر
کشیدش چو جای گرامی به بر
ببوسیدش آن روی خورشید وش
دگر آن لب نیلگون از عطش
نهادش لب پر زخون برگلوی
همی دست سایید بر روی و موی
بدو گفت: کای نور چشم ترم
سرور روان الم پرورم
ز خرگه بدین سو چرا تاختی؟
دل مادر از درد بگداختی
مکن بیش از این ناله ی دلخراش
برو مونس مادر پیر باش
که این بدمنش قوم را شرم نیست
به دل از خدا هیچ آزرم نیست
نبخشند برما ز خرد و بزرگ
بدرند از هم چو درنده گرگ
توکی تاب شمشیر دارد تنت؟
برو تا نگشته خبر دشمنت
مرا بیش از این در شکنجه مخواه
که مرگت کند روز بر من سیاه
شهنشاهزاده به پیش پدر
زلب تشنگی شکوه بنمود سر
که ای باب از تشنگی سوختم
چو خاشاک از آتش بیفروختم
به تیغ ار بریزند خونم زبر
مرا هست از این تشنگی سهل تر
به کامم رسان جرعه ی آب سرد
بهل تا در آید سرم زیر گرد
از آن آبخواهی شه انس و جان
تو گفتی که افتادش آتش به جان
فرو ماند در کار، فرزند راد
به رخ از مژه سیل خون برگشاد
دراین حال بد شاه با پور خویش
به ناگاه دد گوهری زشت کیش
ز لشگر به بالین شه درگذشت
ز افغان او دید پر ناله دشت
به چشم آمدش کودکی خردسال
که نالد چو مرغان بشکسته بال
ز نرگس چکد ژاله بر لاله اش
بسوزد دل سنگ بر ناله اش
به رخ بسته از آب مژگان دو جوی
لبش آب گوی و دلش تاب جوی
به گوشش دو آویزه چون ماه نو
رخش برده از مهر تابان گرو
شده زعفرانی گل و روی او
پریشان بر و سنبل مشکبو
زخون پدر لعلگون کاکلش
شده شاخه ی ارغوان سنبلش
بدیدش چو دژخیم ناهوشمند
براو تاخت چون دیو بگسسته بند
سرو دست شهزاده بگرفت سخت
که دورش کند از شه نیکبخت
گرفتش شهنشاه دست دگر
که برجای خود باز دارد مگر
پلید ستم پیشه زینسان چو دید
به سختی ز آغوش شاهش کشید
بر دیده ی شاه دنیا و دین
کشیدش به خاشاک و خار و زمین
زپس، روی، شهزاده بر خاک سود
شد آن چهره ی ارغوانش کبود
بپیچید مویش به دست آن لعین
برآوردش از جای و زد بر زمین
کشید از میان خنجر آبدار
شهنشه همی دید و بگریست زار
یکی پای بردوش فرزند شاه
نهاد و همی کرد آن شه نگاه
گرفتی ز نخدانش آن کینه جوی
شهنشه ز فرزند برتافت روی
دلش بر نتابید آن درد را
مگر بد زآهن دل آن مرد را
که ببرید در پیش روی امام
ز پیکر سر پور او تشنه کام
دریغا از آن کودک ماهرو
که شد سر جدا از تن پاک او
شگفتا ز تاب و توان امام
زهی صبر فرزند خیرالانام
سپهرا چرا می نگشتی خراب؟
نگشتی چرا تیره ای آفتاب؟
جهانا چو با داور خود چنین
نمودی به ما تا چه سازی زکین
خنک آنکه بر مهر تو دل نبست
به مردی ز بند تو نامرد جست
پس از قتل شهزاده ی بی گناه
دگر باره از خویشتن رفت شاه
بدانسان چو یک لخت بگذشت باز
به خویش آمد و کرد بیننده باز

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی پور بودش به پرده سرای
سمن بوی، گل روی و خورشید رای
هوش مصنوعی: یک جوانی داشت که در عطر سمن، زیبایی گل و درخشش خورشید جلوه‌گری می‌کرد.
دل شاه آکنده از مهر او
رخ روشنش تازه با چهر او
هوش مصنوعی: دل شاه پر از عشق اوست و چهره‌ی روشنش همواره با زیبایی او تازه و شاداب است.
نرفته بر او سال بیش از چهار
کجا خوانده عبداللهش شهریار
هوش مصنوعی: شاعر به این فکر می‌کند که عبدالله، سال‌ها در جایی زندگی کرده است و به یاد ندارد که او بیش از چهار سال در جایی بوده باشد. این اشاره به زندگی و تجربه‌های کوتاه او در مکان‌های مختلف دارد.
درآن دم دلش کرد یاد پدر
زخرگه سوی پهنه بنهاد سر
هوش مصنوعی: در آن لحظه، دلش به یاد پدرش افتاد و سرش را از خانه به سوی دشت و بیابان خم کرد.
دویدی به هر سوی جویای باب
به گردن ز جذب نهانش طناب
هوش مصنوعی: به هر مکان و سمتی رفتی تا پدرت را پیدا کنی، اما به گردنت به خاطر علاقه‌ای که به او داشتی، بند و زنجیری پنهان وجود داشت.
کشیدش اجل تا بدانجا زمام
که بد خفته بر خاک فرخ امام
هوش مصنوعی: مرگ او را به جایی کشاند که بر روی خاک امام بزرگوار در خواب است.
پدر را چو شهزاده زانگونه دید
غمین گشت و از دل خروشی کشید
هوش مصنوعی: پدر وقتی شاهزاده را اینگونه دید، ناراحت شد و از دل ناله‌ای بلند کرد.
به صندوق علم خدایی نشست
بیفکند بر گردن باب، دست
هوش مصنوعی: خدای علم در صندوق دانش نشسته و آن را به گردن بابی می‌اندازد، یعنی به کسی که در جستجوی علم است، کمک می‌کند تا علم را بر دوش بکشد و آن را در زندگی‌اش به کار گیرد.
بدان چهر پر خون بسایید روی
به خون لعلگون کرد رخسار و موی
هوش مصنوعی: این بیت به تصویری از چهره‌ای خونین و زیبایی که تحت تأثیر خون لعلگون قرار گرفته، اشاره دارد. در اینجا، چهره‌ای مملو از احساسات و دگرگونی‌ها توصیف شده است که زیبایی و زشتی را در هم آمیخته است. چهره‌اش به‌گونه‌ای است که بیانگر درد و رنج است، اما در عین حال جلوه‌ای خاص و جذاب نیز دارد.
بگفتا به زاری که ای باب من
شکیب دل و جان بی تاب من
هوش مصنوعی: او با ناله و زاری گفت: ای پدر، صبر من تمام شده و دل و جانم بی‌تاب است.
زما از چه ره روی بنهفته ای؟
بر این گرم خاک، از چه رو خفته ای؟
هوش مصنوعی: چرا به سوی من آمده‌ای و خود را پنهان کرده‌ای؟ بر این زمین گرم، چرا خوابی؟
که زد اینهمه زخم بر پیکرت؟
چرا گشته پرخاک و خون افسرت؟
هوش مصنوعی: چه کسی این همه زخم بر بدنت زده است؟ چرا حالتو اینقدر خراب و پر از خاک و خون است؟
ز خرگاه خود پا کشیدی چرا؟
که بر تو پدید آید این ماجرا
هوش مصنوعی: چرا از جایگاه خود فاصله گرفتی؟ تا این مشکل برایت پیش نیاید.
ز هجران تو عمه ی دل فگار
ندارد به جز ناله ی زار، کار
هوش مصنوعی: از دوری تو، دل عمه هیچ چاره‌ای جز ناله و فریاد ندارد.
بود خواهرم چشم بر راه تو
بگردد همی گرد خرگاه تو
هوش مصنوعی: خواهرم با امید فراوان منتظر توست و همچنان دور میدان تو پرسه می‌زند.
به سایه بچم از بر آفتاب
به دلجویی بانوان کن شتاب
هوش مصنوعی: به زیرسایه‌ای که از تابش آفتاب محافظت می‌کند، بروم و برای دلجویی از بانوان تلاش کنم.
چو تو خفته باشی به خاک اینچنین
شود خیمه ات غارت اهل کین
هوش مصنوعی: وقتی تو در خواب و غفلت باشی، اینطور می‌شود که دشمنانت به راحتی به خیمه‌ات حمله کرده و آن را غارت می‌کنند.
پسندی چو من کودکی خردسال
شود زیر سم ستم پایمال؟
هوش مصنوعی: آیا پسندیده است که کسی مانند من، مثل یک کودک کوچک، زیر پای ظلم و ستم قرار بگیرد و له شود؟
همی کرد شیرین زبانی و تیر
کشید از بر باب روشن ضمیر
هوش مصنوعی: شیرین به صحبت کردن ادامه می‌داد و به طور ناگهانی تیر خود را به سمت شخص با ذهن روشن پرتاب کرد.
شهنشاه از خاک برداشت سر
کشیدش چو جای گرامی به بر
هوش مصنوعی: پادشاه از خاک برخواست و سر بلند کرد، گویی که جایگاهی ارجمند را در آغوش گرفت.
ببوسیدش آن روی خورشید وش
دگر آن لب نیلگون از عطش
هوش مصنوعی: او را بوسید، چهره‌اش مانند خورشید درخشان بود و لب‌هایش به رنگ نیل آبی و از تشنگی لب‌هایش نرم و دلپذیر بود.
نهادش لب پر زخون برگلوی
همی دست سایید بر روی و موی
هوش مصنوعی: او لبش را که پر از خون بود، به گردن خود می‌ساید و بر روی و موی خود دست می‌کشد.
بدو گفت: کای نور چشم ترم
سرور روان الم پرورم
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای روشنایی چشمانم، شادی‌ام را به جانم ببخش!
ز خرگه بدین سو چرا تاختی؟
دل مادر از درد بگداختی
هوش مصنوعی: چرا از خانه به این سمت آمدی؟ دل مادر به خاطر درد تو شکیبایی‌اش را از دست داد.
مکن بیش از این ناله ی دلخراش
برو مونس مادر پیر باش
هوش مصنوعی: دیگر از این بیشتر ناله و شیون نکن، به جای آن به مونس و همراه مادرت که پیر شده، تبدیل شو.
که این بدمنش قوم را شرم نیست
به دل از خدا هیچ آزرم نیست
هوش مصنوعی: این افراد بی‌شرم و بدذات از خدا هیچ گونه ترس و خجالتی ندارند.
نبخشند برما ز خرد و بزرگ
بدرند از هم چو درنده گرگ
هوش مصنوعی: حیف است که از ما چشم‌پوشی کنند، هم از انسان‌های کوچک و هم از بزرگ‌ترها، مانند درندگان وحشی که به یکدیگر حمله می‌کنند.
توکی تاب شمشیر دارد تنت؟
برو تا نگشته خبر دشمنت
هوش مصنوعی: آیا بدنت قدرت تحمل شمشیر را دارد؟ برو تا دشمن خبرش پخش نشده.
مرا بیش از این در شکنجه مخواه
که مرگت کند روز بر من سیاه
هوش مصنوعی: از من بیشتر از این عذاب نطلب که این کار باعث می‌شود مرگ تو روزی برای من سخت و غم‌انگیز شود.
شهنشاهزاده به پیش پدر
زلب تشنگی شکوه بنمود سر
هوش مصنوعی: شاهزاده با گلایه از کمبود آب و تشنگی، به حضور پدرش آمد و از این موضوع ناراحتی خود را ابراز کرد.
که ای باب از تشنگی سوختم
چو خاشاک از آتش بیفروختم
هوش مصنوعی: ای کاش بگویی، من از شدت تشنگی مانند خاشاکی هستم که در آتش می‌سوزد.
به تیغ ار بریزند خونم زبر
مرا هست از این تشنگی سهل تر
هوش مصنوعی: اگر خونم را با تیغ بریزند، برای من این احساس تشنگی به مراتب آسان‌تر و قابل تحمل‌تر است.
به کامم رسان جرعه ی آب سرد
بهل تا در آید سرم زیر گرد
هوش مصنوعی: به من جرعه‌ای آب سرد بده تا کمی آرام بگیرم و ذهنم آزاد شود.
از آن آبخواهی شه انس و جان
تو گفتی که افتادش آتش به جان
هوش مصنوعی: تو که به دلخواه و خواسته‌ات اشاره کردی، گویی آتش بر جان و دل تو افتاده است.
فرو ماند در کار، فرزند راد
به رخ از مژه سیل خون برگشاد
هوش مصنوعی: فرزند راد در کارش شکست خورد و از چشمانش مانند سیلابی، خون بیرون ریخت.
دراین حال بد شاه با پور خویش
به ناگاه دد گوهری زشت کیش
هوش مصنوعی: در این وضعیت، بدی شاه به ناگاه با پسر خود رخ می‌دهد و ناگهان موجودی زشت و بی‌خود به صحنه می‌آید.
ز لشگر به بالین شه درگذشت
ز افغان او دید پر ناله دشت
هوش مصنوعی: از لشکر، در کنار تخت، شاه درگذشت و او صداهای ناله و فریاد مردم را در دشت شنید.
به چشم آمدش کودکی خردسال
که نالد چو مرغان بشکسته بال
هوش مصنوعی: او کودکی کوچک را دید که همانند پرچم شکسته‌ پرندگان، ناله می‌کند.
ز نرگس چکد ژاله بر لاله اش
بسوزد دل سنگ بر ناله اش
هوش مصنوعی: از گل نرگس قطره‌هایی مانند شبنم بر روی گل لاله می‌ریزد و دل سنگی نیز به خاطر صدای ناله‌اش می‌سوزد.
به رخ بسته از آب مژگان دو جوی
لبش آب گوی و دلش تاب جوی
هوش مصنوعی: چشمان او مانند دو جوی آب هستند که از مژه‌هایش می‌ریزد و لبانش گویی آب جاری را به نمایش می‌گذارند. در دل او تاب و شوقی به مانند جاری شدن آب وجود دارد.
به گوشش دو آویزه چون ماه نو
رخش برده از مهر تابان گرو
هوش مصنوعی: در گوشش دو گوشواره مانند ماه نو آویزان است و چهره‌اش از نور محبت درخشان شده است.
شده زعفرانی گل و روی او
پریشان بر و سنبل مشکبو
هوش مصنوعی: گل زعفرانی شده و چهره‌اش آشفته است، در حالی که سنبل خوشبو هم وجود دارد.
زخون پدر لعلگون کاکلش
شده شاخه ی ارغوان سنبلش
هوش مصنوعی: موهای زیبا و قرمز او به رنگ خون پدرش درآمده و مانند شاخه‌های ارغوان درخشندگی خاصی پیدا کرده است.
بدیدش چو دژخیم ناهوشمند
براو تاخت چون دیو بگسسته بند
هوش مصنوعی: او را دیدم که مانند یک جلاد بی‌فکر به سویش حمله کرد، مانند دیوهایی که بندهای خود را شکسته‌اند.
سرو دست شهزاده بگرفت سخت
که دورش کند از شه نیکبخت
هوش مصنوعی: سرو به شدت دستان شاهزاده را گرفت تا او را از شاه خوببخت دور کند.
گرفتش شهنشاه دست دگر
که برجای خود باز دارد مگر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که پادشاه در دست خود، قدرت و اختیار دارد و به گونه‌ای عمل می‌کند که فرد دیگری نتواند جایگاه او را تحت‌الشعاع قرار دهد یا از او جلو بزند. در واقع، او با داشتن کنترل و توانایی، موقعیت خود را محفوظ نگه می‌دارد.
پلید ستم پیشه زینسان چو دید
به سختی ز آغوش شاهش کشید
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی بدخلق و ستمگر این را دید، در برابر سختی و چالش‌ها، از آغوش و حمایت پادشاه فاصله گرفت.
بر دیده ی شاه دنیا و دین
کشیدش به خاشاک و خار و زمین
هوش مصنوعی: او را بر چشمان پادشاه دنیا و دین انداخت، به گونه‌ای که در میان خاشاک و خار و زمین افتاد.
زپس، روی، شهزاده بر خاک سود
شد آن چهره ی ارغوانش کبود
هوش مصنوعی: پس از آن، صورت زیبا و دل‌نشین آن شهزاده بر زمین افتاد و رنگ چهره‌اش مانند ارغوان به کبودی گرایید.
بپیچید مویش به دست آن لعین
برآوردش از جای و زد بر زمین
هوش مصنوعی: موی او را آن موجود بدجنس در دست گرفت و او را از جای بلند کرد و به زمین انداخت.
کشید از میان خنجر آبدار
شهنشه همی دید و بگریست زار
هوش مصنوعی: شهنشه خنجر تیزی را از میان برداشت و با دیدن صحنه‌ای، به شدت گریه کرد.
یکی پای بردوش فرزند شاه
نهاد و همی کرد آن شه نگاه
هوش مصنوعی: یک نفر پایش را بر دوش فرزند شاه گذاشت و همزمان به آن پادشاه نگاه می‌کرد.
گرفتی ز نخدانش آن کینه جوی
شهنشه ز فرزند برتافت روی
هوش مصنوعی: تو از نشانه‌های پنهان او که نشان‌دهنده کینه‌اش است، دریافت کردی که پادشاه به خاطر فرزندش، از روی او خشمگین و دوری می‌گزیند.
دلش بر نتابید آن درد را
مگر بد زآهن دل آن مرد را
هوش مصنوعی: دلش نتوانست آن درد را تحمل کند، مگر اینکه از صدای دل آن مرد ناراحت شد.
که ببرید در پیش روی امام
ز پیکر سر پور او تشنه کام
هوش مصنوعی: در حضور امام، سر پسر او را بریدند و او تشنه کام مانده بود.
دریغا از آن کودک ماهرو
که شد سر جدا از تن پاک او
هوش مصنوعی: ای کاش آن کودک زیبا رو که سرش از بدن بی‌گناهش جدا شد، زنده بود.
شگفتا ز تاب و توان امام
زهی صبر فرزند خیرالانام
هوش مصنوعی: نکته‌ای شگفت‌انگیز در مورد قدرت و استقامت امام وجود دارد که نشان‌دهنده صبر و بردباری اوست، و این ویژگی به عنوان فرزند بهترین شخصیت‌ها شناخته می‌شود.
سپهرا چرا می نگشتی خراب؟
نگشتی چرا تیره ای آفتاب؟
هوش مصنوعی: چرا ای آسمان، چرا به حال خراب نمی‌نگری؟ چرا مانند آفتاب تاریک شده‌ای؟
جهانا چو با داور خود چنین
نمودی به ما تا چه سازی زکین
هوش مصنوعی: اگر دنیا اینگونه با ما رفتار می‌کند و از جانب خالقش چنین جهانی را برای ما به نمایش گذاشته، پس چه کار می‌توانی بکنی در روز قیامت؟
خنک آنکه بر مهر تو دل نبست
به مردی ز بند تو نامرد جست
هوش مصنوعی: خوشحال کسی است که به عشق تو دل نباخته است و به جای این‌که به شرافت و مردانگی پایبند باشد، از تو دوری جسته است.
پس از قتل شهزاده ی بی گناه
دگر باره از خویشتن رفت شاه
هوش مصنوعی: پس از اینکه شاهزاده‌ی بی‌گناه به قتل رسید، شاه دوباره از خود بی‌خود شد.
بدانسان چو یک لخت بگذشت باز
به خویش آمد و کرد بیننده باز
هوش مصنوعی: آن شخص بعد از اینکه کمی از آنها دور شد، دوباره به خود آمد و دوباره به تماشای آنچه بود، پرداخت.