بخش ۴۰ - آمدن ذوالجناح به بالین امام و سپردن آن حضرت سلاح امامت را بدو
 تنی دید مانند لاله ستان 
 پر از غنچه ی ناوک جانستان 
 ز خونش به هر سو روان جویبار 
 زمین بلا را شده آبیار 
 چو نیکو خداوند خود را شناخت 
 به گردون سهیلی زغم برفراخت 
 فرو ریختش از دو بیننده اشک 
 تو گفتی که بر روی بسته دو مشک 
 به زاری ببویید پا تا سرش 
 به دندان همی تیر کند از برش 
 همی کوفت برخاک سم، دم به دم 
 همی یال در پیش او کرد خم 
 که شاها چه خسبی به زین بر نشین 
 بزن تیغ بر تارک اهل کین 
 چو بیند تو را خفته بد خواه تو 
 نهد رو به تاراج خرگاه تو 
 شهنشاه بگریست بر حال او 
 بسی سود کف بر سر و یال او 
 بگفت: ای براق شهادت مرا 
 سبک تک سمند سعادت مرا 
 تمام آمد از یاری ات کار عشق 
 به منزل رسانیدی ام بار عشق 
 مرا نیست دیگر به زینت نشست 
 فلک راه پیکار بر من ببست 
 پس از من تن آسای به گیتی بپای 
 نیارد کسی بر رکاب تو پای 
 مگر آنکه آرد تو را زیر زین 
 در آخر زمان شهسواری گزین 
 که آن شهسوار از نژاد من است 
 چو من بابد اندیش دین دشمن است 
 به پشت تو گیتی گشایی کند 
 به دین خلق را راهنمایی کند 
 به تیغ کج آرد سوی راستی 
 بود هر کجا کژی وکاستی 
 چو آید پدیدار روز شمار 
 شوم من دگر باره برتو سوار 
 تویی شاه اسبان خرم بهشت 
 منم شاه شاهان مینو سرشت 
 چو آید گفت و بگشاد جوشن زیر 
 دگر آن شرر بار تیغ دو سر 
 دگر هیکلی کش به بر یادگار 
 بد از باب و پیغمبر تاجدار 
 هم ساز و برگ ولایت که داشت 
 به قرپوش زین تکاور گذاشت 
 برآن باره بر تنگ ستوار کرد 
 به فرمان یزدان چنین کار کرد 
 که از آن باره بر تنگ ستوار کرد 
 به فرمان یزدان چنین کار کرد 
 که آن رخت و آن آلت کارزار 
 بماند بر زادگان یادگار 
 بفرمود باباره، بگشای پر 
 چو مرغان و این رخت باید به بر 
 بدانسو که گویمت بشتاب هین 
 به زیر تو اندر نوردد زمین 
 به یک گردش چشم، پروردگار 
 رساند تو را پیش یک مرغزار 
 به جایی ز گیتی که چشم کسی 
 ببینندش ار باز جوید بسی 
 مراین رخت و این آلت کارزار 
 ز قرپوس برگیر و آنجا گذار 
 که ایزد نگهداردش بهر آن 
 که با تیغ حیدر گشاید جهان 
 چو باز آمدی اندرین سرزمین 
 مرا کشتی بینی به شمشیر کین 
 بیالا به خونم بر و یال را 
 چو گلزار کن چهره ی آل را 
 گسسته عنان و نگونسار زین 
 برو سوی آن بانوان حزین 
 بگو: کشته شد شهریار شما 
 سیه شد چو شب روزگار شما 
 چو احمد زتیغش به سر تاج عشق 
 شد از کوهه ی من به معراج عشق 
 برفت او ابر رفرف اشتیاق 
 من از وی به جا مانده همچو براق 
 بسازید از بهر رنجی دراز 
 که آمد زمان اسیری فراز 
 سرآمد جهان بر نگهبانشان 
 غم آمد به مهمانی خوانشان 
 بدین میهمان همزبانی کنید 
 چنان کش سزد میزبانی کنید 
 که این تازه مهمان زخوان شما 
 نخواهد شدن تا قیامت جدا 
 به هر برزن و شهره یار شماست 
 یکی هدیه از شهریار شماست 
 سخن کوته آن اسب پوینده تفت 
 به پای خداوند سر سود و رفت 
 چو رفت او شهنشاه بیهوش شد 
 ز گفتار، لب بست و خاموش شد 
 همی بود چنان زمانی دراز 
 از آن پس که آمد بدو هوش، باز 
 بلایی زنو سوی شه کرد رو 
 که داغی نهد بر سر داغ او 
بخش ۳۹ - آمدن ضرعه بن شریک به کشتن امام: گرفتی همی از زمین، گرم خاکبخش ۴۱ - شهادت عبدالله بن حسین علیه السلام در آغوش پدر بزرگوارش: یکی پور بودش به پرده سرای 
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
 تنی دید مانند لاله ستان 
 پر از غنچه ی ناوک جانستان 
هوش مصنوعی: بدنی را مشاهده کردم که مانند لالهای پر از غنچه است و جانش پر از تیرهای عشق و اشتیاق است.
 ز خونش به هر سو روان جویبار 
 زمین بلا را شده آبیار 
هوش مصنوعی: از خون او در هر سمت، جویبارهایی جاری شده و زمین را پر از بلا و مصیبت کرده است.
 چو نیکو خداوند خود را شناخت 
 به گردون سهیلی زغم برفراخت 
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی به درستی پروردگار خود را شناخته باشد، به مانند ستارهای در آسمان، از غم و اندوه رهایی مییابد.
 فرو ریختش از دو بیننده اشک 
 تو گفتی که بر روی بسته دو مشک 
هوش مصنوعی: همانطور که دو نفر به او نگاه میکردند، اشکهایش سرازیر شد و گویا بر روی دو مشک بسته، این حال را به تصویر میکشید.
 به زاری ببویید پا تا سرش 
 به دندان همی تیر کند از برش 
هوش مصنوعی: با گریه و زاری او را از پا تا سر بوی میزنند، تا جایی که با دندانهایش هم به او تیر میزند.
 همی کوفت برخاک سم، دم به دم 
 همی یال در پیش او کرد خم 
هوش مصنوعی: به طور مداوم با پا بر زمین میزند و هر دم یال خود را به نشانه خضوع و اطاعت در برابر او خم میکند.
 که شاها چه خسبی به زین بر نشین 
 بزن تیغ بر تارک اهل کین 
هوش مصنوعی: ای پادشاه، چه خوش میخوابید! از زین نشسته برخیز و شمشیرت را بر سر دشمنان بزن.
 چو بیند تو را خفته بد خواه تو 
 نهد رو به تاراج خرگاه تو 
هوش مصنوعی: وقتی که دشمن تو تو را در حال خواب ببیند، به راحتی میتواند به سوی خیمهگاه تو حمله کند و همه چیز تو را به غارت ببرد.
 شهنشاه بگریست بر حال او 
 بسی سود کف بر سر و یال او 
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر حال او بسیار گریست و دستش را بر سر و یال او کشید.
 بگفت: ای براق شهادت مرا 
 سبک تک سمند سعادت مرا 
هوش مصنوعی: او گفت: ای براق، گواهی من را بگیر و من را به راحتی بران، چرا که این مسیر، مسیری است که به سعادت و خوشبختی من میانجامد.
 تمام آمد از یاری ات کار عشق 
 به منزل رسانیدی ام بار عشق 
هوش مصنوعی: همه چیز به خاطر کمکهای تو بود که عشق را به مقصود رساندی و بار عشق را به دوش کشیدم.
 مرا نیست دیگر به زینت نشست 
 فلک راه پیکار بر من ببست 
هوش مصنوعی: دیگر امکان زیبایی و تزیین برای من نیست و آسمان راه جنگ و نبرد را بر من بسته است.
 پس از من تن آسای به گیتی بپای 
 نیارد کسی بر رکاب تو پای 
هوش مصنوعی: پس از من هیچ کس نمیتواند همچون من با آرامش و راحتی در این دنیا زندگی کند و بر سر نعمتها و لذتهایش پا بگذارد.
 مگر آنکه آرد تو را زیر زین 
 در آخر زمان شهسواری گزین 
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که تنها در صورتی میتوانی به مقام و مرتبهای عالی دست یابی که در نهایت به زیر بار مسئولیت و زحمت بروی و تلاش کنی. در واقع، باید زینت زندگیات، تلاش و زحمتهای تو باشد تا به موفقیت برسی.
 که آن شهسوار از نژاد من است 
 چو من بابد اندیش دین دشمن است 
هوش مصنوعی: آن جنگجوی بزرگ از نسل من است و چون من باید مراقب باشد که دین دشمن در نظر او قرار نگیرد.
 به پشت تو گیتی گشایی کند 
 به دین خلق را راهنمایی کند 
هوش مصنوعی: این شعر به این معنی است که فردی با پشتکار و تلاش، دنیای جدیدی را برای دیگران فراهم میکند و به آنها در پیدا کردن مسیر درست در زندگی کمک میکند.
 به تیغ کج آرد سوی راستی 
 بود هر کجا کژی وکاستی 
هوش مصنوعی: هرجا که کجروی و نقص وجود داشته باشد، آن را با تیغی راست میتوان تصحیح کرد و به درستی هدایت کرد.
 چو آید پدیدار روز شمار 
 شوم من دگر باره برتو سوار 
هوش مصنوعی: زمانی که روز به روشنی برسد، من دوباره بر تو مسلط میشوم.
 تویی شاه اسبان خرم بهشت 
 منم شاه شاهان مینو سرشت 
هوش مصنوعی: تو بهترین و زیباترین اسب در بهشت من هستی و من هم فرمانروای تمام شاهان با ویژگیهای بهشتیام.
 چو آید گفت و بگشاد جوشن زیر 
 دگر آن شرر بار تیغ دو سر 
هوش مصنوعی: وقتی سخن آغاز شود و زرهها را کنار بزنند، سپس آن شعلههای تیز دو لبه از نو نمایان میشود.
 دگر هیکلی کش به بر یادگار 
 بد از باب و پیغمبر تاجدار 
هوش مصنوعی: یک شخص دیگری به یادگار از پدر و پیامبر بزرگوارش، در قالبی جدید و متفاوت، به شایستگی و افتخار ایستاده است.
 هم ساز و برگ ولایت که داشت 
 به قرپوش زین تکاور گذاشت 
هوش مصنوعی: شخصی که تجهیزات و وسایل مربوط به حکومت و سرپرستی را داشت، با شجاعت و قدرت خود این وسایل را به دلیری و به منظور سر و سامان دادن به موضوعات مهم کنار گذاشت.
 برآن باره بر تنگ ستوار کرد 
 به فرمان یزدان چنین کار کرد 
هوش مصنوعی: در اینجا به موضوعی اشاره شده که فردی بر روی چیز تنگ و سختی کوشش کرده و با اراده و هدایت خداوند، به انجام آن کار موفق شده است.
 که از آن باره بر تنگ ستوار کرد 
 به فرمان یزدان چنین کار کرد 
هوش مصنوعی: از آنجا که به خاطر فرمان الهی، بر تنگه استوار ساخت و این کار را انجام داد.
 که آن رخت و آن آلت کارزار 
 بماند بر زادگان یادگار 
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آن لباس و ابزار جنگی باید به نسلهای بعدی به یادگار باقی بماند.
 بفرمود باباره، بگشای پر 
 چو مرغان و این رخت باید به بر 
هوش مصنوعی: پدر فرمان داد که بالهایت را باز کن مانند پرندهها و این لباس را باید به تن کنی.
 بدانسو که گویمت بشتاب هین 
 به زیر تو اندر نوردد زمین 
هوش مصنوعی: زود باش به آن سمت برو، زیرا زمین زیر پای تو را دربرمیگیرد.
 به یک گردش چشم، پروردگار 
 رساند تو را پیش یک مرغزار 
هوش مصنوعی: با یک نگاه، خدا تو را به یک دشت زیبا و دلانگیز راهنمایی کرد.
 به جایی ز گیتی که چشم کسی 
 ببینندش ار باز جوید بسی 
هوش مصنوعی: به جایی از دنیا که هیچ کس نتواند آن را ببیند، اگر کسی بخواهد آن را پیدا کند، تلاش زیادی خواهد کرد.
 مراین رخت و این آلت کارزار 
 ز قرپوس برگیر و آنجا گذار 
هوش مصنوعی: لباس و تجهیزات جنگیات را از بدن بگير و به آنجا بگذار.
 که ایزد نگهداردش بهر آن 
 که با تیغ حیدر گشاید جهان 
هوش مصنوعی: خداوند او را حفظ کند به خاطر آنکه با شمشیر حیدر، جهان را میگشاید.
 چو باز آمدی اندرین سرزمین 
 مرا کشتی بینی به شمشیر کین 
هوش مصنوعی: وقتی به این سرزمین برگردی، کشتی مرا با شمشیر دشمنی خواهی دید.
 بیالا به خونم بر و یال را 
 چو گلزار کن چهره ی آل را 
هوش مصنوعی: به سراغ من بیا و با خون من یال خود را مانند گلزار زیبا کن و چهره خانوادهام را زینت بده.
 گسسته عنان و نگونسار زین 
 برو سوی آن بانوان حزین 
هوش مصنوعی: به دنبال راهی باش که به آن بانوان غمگین برسی و از این وضعیت نامناسب خارج شوی.
 بگو: کشته شد شهریار شما 
 سیه شد چو شب روزگار شما 
هوش مصنوعی: بگو: فرمانروا و پادشاه شما کشته شده است و روزگار شما مانند شب تار و تاریک شده است.
 چو احمد زتیغش به سر تاج عشق 
 شد از کوهه ی من به معراج عشق 
هوش مصنوعی: وقتی احمد با شمشیر عشق به اوج و مقام رسید، از بلندی وجود من به دنیای عشق صعود کرد.
 برفت او ابر رفرف اشتیاق 
 من از وی به جا مانده همچو براق 
هوش مصنوعی: او رفت و من همچنان در آرزو و اشتیاقش ماندهام، بهگونهای که حس میکنم دلتنگیام مانند یک نور درخشان باقیمانده است.
 بسازید از بهر رنجی دراز 
 که آمد زمان اسیری فراز 
هوش مصنوعی: برای تحمل رنج طولانی آماده شوید، زیرا زمان آزادی نزدیک است.
 سرآمد جهان بر نگهبانشان 
 غم آمد به مهمانی خوانشان 
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا به اوج خود رسید، غم و اندوه بر آنها که مراقب و نگهبان این دنیا بودند، سایه افکند و به مهمانی آنها آمد.
 بدین میهمان همزبانی کنید 
 چنان کش سزد میزبانی کنید 
هوش مصنوعی: با مهمان خود با زبان همدل و همزبان رفتار کنید، همانطور که شایسته است با مهماننوازی از او پذیرایی کنید.
 که این تازه مهمان زخوان شما 
 نخواهد شدن تا قیامت جدا 
هوش مصنوعی: این کسی که به تازگی به مهمانی شما آمده، تا ابد از شما جدا نخواهد شد.
 به هر برزن و شهره یار شماست 
 یکی هدیه از شهریار شماست 
هوش مصنوعی: در هر کوچه و خیابان، یار شما حضور دارد و هدایایی از طرف پادشاه شما به هر جا فرستاده شدهاند.
 سخن کوته آن اسب پوینده تفت 
 به پای خداوند سر سود و رفت 
هوش مصنوعی: سخن کوتاه این است که آن اسب سرکش و تندرو، در نهایت به خواست و اراده خداوند، حرکت میکند و پیش میرود.
 چو رفت او شهنشاه بیهوش شد 
 ز گفتار، لب بست و خاموش شد 
هوش مصنوعی: وقتی او از صحنه خارج شد، پادشاه به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و به خاطر سخنانش، سکوت کرد و دیگر چیزی نگفت.
 همی بود چنان زمانی دراز 
 از آن پس که آمد بدو هوش، باز 
هوش مصنوعی: مدتی طولانی به همین شکل بود تا اینکه دوباره به او یادآوری شد.
 بلایی زنو سوی شه کرد رو 
 که داغی نهد بر سر داغ او 
هوش مصنوعی: زنی به سوی پادشاهی رفت و با رفتنش بر درد و عذاب او افزود.

الهامی کرمانشاهی