گنجور

بخش ۳۴ - شهادت شاهزاده ی والا گهر عبدالله بن حسن علیه السلام

به ناگه خروشی ز خرگاه خاست
یک ویله از بانوان گشت راست
برادر پسر بود شه را یکی
گرانمایه فرخنده فرکودکی
بهشت و بهارش دو تن بنده بود
مه و آفتابش پرستنده بود
درآن دم ز فرخنده عم یاد کرد
نمود از حرم رخ به دشت نبرد
حسن (ع) باب و عبدالهش (ع) نام برد
حسین علی (ع) را دل آرام بود
هنوزش زه، ده بیش نگذشته سال
چو جد و پدر بود در فر و فال
ز دنبال او فاطمی بانوان
زبهر نگهداری او دوان
ز یکسوی عشقش کشیدی زمام
ز سوی دگر بانگ و افغان مام
شهنشه چو آن بانگ و افغان شنید
نگه کرد آن کشمکش را بدید
بزد نعره کای خواهر خون جگر
مرا او را بگیر و به خرگاه بر
مهل تا بدین سو شتاب آورد
اجل چشم او را به خواب آورد
که این دیوساران چو درنده گرگ
نبخشند بر ما ز خرد و بزرگ
گرفتش سر بانوان آستین
که باز آردش از ره دشت کین
بدو گفت شهزاده کای نیکبخت
به جان آفریننده سوگند، سخت
که از دیدن عم نام آورم
نتابم عنان گر بیفتد سرم
همی خواست بانو به گفتار گرم
سوی خیمه باز آردش نرم نرم
به ناگاه شهزاده ی راستین
رها کرد از چنگ او آستین
چو باز به پرواز شد
به نزدیک عم سرافراز شد
برادر پدر را چو زان گونه دید
بزد دست و از غم گریبان درید
شهش گفت: کای جان چرا آمدی؟
سپر پیش تیر بلا آمدی
مرانک به سوگ تو باید گریست
که این، دشت مرگ است، بازیچه نیست
بدو گفت: عشق تو شاها چنین
مرا می کشاند به میدان کین
به خواهر تو گویی نگه داردم
ولی در نهان، عشق نگذاردم
مرا نیز قربانی خویش گیر
چون یاران جان داده از پیش گیر
شهش خم شد و برگرفت از زمین
نهادش چو گلدسته در پیش زین
ببوسید روی و ببوید موی
بدو گشت پور حسن (ع) راز گوی
چو دید ابحر کعب، شه را چنان
گرفتار آن طفل شیرین زبان
به گرمی بدو کرد نزدیک راه
که تیغی زند بر سر ترک شاه
چو این دید شهزاده فریاد کرد
بگفتا: که هان! ای بد نهاد نه مرد
تو خواهی زنی تیغ بر عم من؟
بر آرد خدا جانت از تیره تن
برآشفت ابحر ز گفتار او
پر از چین چو دیو دژم کرد، رو
سوی تارک شه بیفکند تیغ
سپر کرد شهزاده دست و، دریغ
یکی دست آن ماه در راه دوست
بیاویخت از تیغ دشمن به پوست
بپیچید شهزاده بر خود ز درد
در آغوش شه ناله بنیاد کرد
خروشید کای عم نگه کن ببین
که دستم بیفتاد از تیغ کین
شهنشاه بگریست بر حال او
کشیدش به بر، تنگ و بوسید رو
بگفتش: که جانا شکیب آر پیش
که ایدون روی پیش پاکان خویش
در این بود فرزند شاه نجف
که آمد دمان حرمله پیش صف
خدنگی بر آورد زهر آبدار
که از کوه خارا نمودی گذار
به چرخ اندرش بست و بگشاد شست
گلوگاه شهزاده از وی بخست
از آن تیر جان پیش جانان سپرد
تو ای چرخ شرمی از آن دستبرد
بکشتی چنان کودک شاه را
که مانست در چرخ دین ماه را
شه از مرگ او اندر آمد به خشم
دو رخ را بشویید از آب چشم
بر کشته گانش نهاد و به جنگ
برآهیخت از درد دل تیغ چنگ
به جولان درآمد اگر اسب شاه
ز ماهی پر از ویله شد تا به ماه
شد از تیغ یک زخم آن شهریار
زمین پر دو نیمه ستور و سوار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به ناگه خروشی ز خرگاه خاست
یک ویله از بانوان گشت راست
هوش مصنوعی: ناگهان صدای بلندی از خیمه‌ای بلند شد و جمعی از بانوان به صف درآمدند.
برادر پسر بود شه را یکی
گرانمایه فرخنده فرکودکی
هوش مصنوعی: یک برادر با ارزش و خوشبخت برای پادشاه به دنیا آمد.
بهشت و بهارش دو تن بنده بود
مه و آفتابش پرستنده بود
هوش مصنوعی: بهشت و طبیعت زیبا دو موجود وابسته بودند و ماه و آفتاب به عنوان نیرویی که آن‌ها را می‌پرستید، وجود داشتند.
درآن دم ز فرخنده عم یاد کرد
نمود از حرم رخ به دشت نبرد
هوش مصنوعی: در آن لحظه، یاد از فرد خوشبختی کرد و زیبایی را از حرم به دشت آورد.
حسن (ع) باب و عبدالهش (ع) نام برد
حسین علی (ع) را دل آرام بود
هوش مصنوعی: حسن (ع) و عبدالله (ع) به حسین (ع) اشاره کردند، و این باعث شد که دل آرامی در وجودشان حس کند.
هنوزش زه، ده بیش نگذشته سال
چو جد و پدر بود در فر و فال
هوش مصنوعی: هنوز از سالی که از پدر و جدش گذشته، مدت زیادی نگذشته است.
ز دنبال او فاطمی بانوان
زبهر نگهداری او دوان
هوش مصنوعی: ز پس او، زنان فاطمی برای مراقبت از او در حال دویدن هستند.
ز یکسوی عشقش کشیدی زمام
ز سوی دگر بانگ و افغان مام
هوش مصنوعی: از یک طرف به خاطر عشقش، در کنترل و تحت تأثیر او هستم و از طرف دیگر، صدای ناله و فریاد مادرم را می‌شنوم.
شهنشه چو آن بانگ و افغان شنید
نگه کرد آن کشمکش را بدید
هوش مصنوعی: هنگامی که پادشاه آن صدا و فریاد را شنید، نگاهی به درگیری انداخت و آن را مشاهده کرد.
بزد نعره کای خواهر خون جگر
مرا او را بگیر و به خرگاه بر
هوش مصنوعی: او با صدای بلند فریاد زد: "ای خواهر، دلم پر از غم و درد است. او را بگیر و به جای امنی بببر."
مهل تا بدین سو شتاب آورد
اجل چشم او را به خواب آورد
هوش مصنوعی: زمانی را به او بده تا به سوی دیگر برود، چرا که مرگ به ارامش چشم او کمک خواهد کرد.
که این دیوساران چو درنده گرگ
نبخشند بر ما ز خرد و بزرگ
هوش مصنوعی: دیوان و موجودات شرور، مانند گرگ‌های درنده‌، اگر بر ما رحم نکنند و از کوچک و بزرگ ما بگذرند، هرگز مایوس نباید شد.
گرفتش سر بانوان آستین
که باز آردش از ره دشت کین
هوش مصنوعی: او دستان بانوان را به هم می‌زند و می‌خواهد که دوباره آن را از طریق دشت خطر و کشتار به دست آورد.
بدو گفت شهزاده کای نیکبخت
به جان آفریننده سوگند، سخت
هوش مصنوعی: شهزاده به او گفت: ای خوشبخت، به جان آفریننده سوگند که سخت...
که از دیدن عم نام آورم
نتابم عنان گر بیفتد سرم
هوش مصنوعی: نمی‌توانم از دیدن عم نام آورم خود را کنترل کنم، اگر سرم بیفتد.
همی خواست بانو به گفتار گرم
سوی خیمه باز آردش نرم نرم
هوش مصنوعی: آن بانوی مهربان می‌خواست که با سخن‌های دلنشین و با نرمی، او را به سمت خیمه بازگرداند.
به ناگاه شهزاده ی راستین
رها کرد از چنگ او آستین
هوش مصنوعی: ناگهان، شاهزاده واقعی از چنگ او رهایی یافت و آستین را رها کرد.
چو باز به پرواز شد
به نزدیک عم سرافراز شد
هوش مصنوعی: درست مانند پرنده‌ای که دوباره پرواز می‌کند و به نزدیکی عموی خود می‌رسد و باعث افتخار او می‌شود.
برادر پدر را چو زان گونه دید
بزد دست و از غم گریبان درید
هوش مصنوعی: وقتی برادر پدر را این‌گونه دید، از شدت ناراحتی دست به سر و صورتش زد و گریبانش را پاره کرد.
شهش گفت: کای جان چرا آمدی؟
سپر پیش تیر بلا آمدی
هوش مصنوعی: شهش گفت: ای جان، چرا به اینجا آمدی؟ آیا برای خودت سپری در برابر تیر‌های بلا آورده‌ای؟
مرانک به سوگ تو باید گریست
که این، دشت مرگ است، بازیچه نیست
هوش مصنوعی: باید به خاطر تو و غم تو اشک ریخت، زیرا اینجا سرزمین مرگ است و جای شوخی نیست.
بدو گفت: عشق تو شاها چنین
مرا می کشاند به میدان کین
هوش مصنوعی: او به او گفت: عشق تو، ای شاه، به قدری مرا به میدان جنگ می‌کشاند که نمی‌توانم خودم را کنترل کنم.
به خواهر تو گویی نگه داردم
ولی در نهان، عشق نگذاردم
هوش مصنوعی: به خواهر تو می‌گویم که از عشق من باخبر نباشد، در حالی که در دل خود آن عشق را پنهان کرده‌ام.
مرا نیز قربانی خویش گیر
چون یاران جان داده از پیش گیر
هوش مصنوعی: برای خود قربانی‌ام کن، مانند دوستانی که قبلاً جانشان را فدای تو کردند.
شهش خم شد و برگرفت از زمین
نهادش چو گلدسته در پیش زین
هوش مصنوعی: شه به آرامی خم شد و چیزی را از زمین برداشت و آن را مثل یک گلدسته در جلوی زین گذاشت.
ببوسید روی و ببوید موی
بدو گشت پور حسن (ع) راز گوی
هوش مصنوعی: روی او را ببوسید و موهایش را ببوید، و او به جوانی زیبا و خوش‌چهره تبدیل شد که رازها را می‌گفت.
چو دید ابحر کعب، شه را چنان
گرفتار آن طفل شیرین زبان
هوش مصنوعی: وقتی دریا دید که کعبه ناگهان به چنگال آن کودک شیرین‌زبان گرفتار شده است.
به گرمی بدو کرد نزدیک راه
که تیغی زند بر سر ترک شاه
هوش مصنوعی: او به گرمی به او نزدیک شد و گفت که ممکن است بر سر شاه ترکی ضربه‌ای وارد کند.
چو این دید شهزاده فریاد کرد
بگفتا: که هان! ای بد نهاد نه مرد
هوش مصنوعی: هنگامی که این را دید، شاهزاده فریاد زد و گفت: «اوه! ای بدبخت، تو مرد نیستی!»
تو خواهی زنی تیغ بر عم من؟
بر آرد خدا جانت از تیره تن
هوش مصنوعی: آیا می‌خواهی بر من شمشیر بزنی؟ خدا جانت را از تن به در می‌آورد.
برآشفت ابحر ز گفتار او
پر از چین چو دیو دژم کرد، رو
هوش مصنوعی: دریا از حرف‌های او به هم ریخت و پر از امواج شد، همچون دیوی خشمگین که به شکل کوه درآمد.
سوی تارک شه بیفکند تیغ
سپر کرد شهزاده دست و، دریغ
هوش مصنوعی: در این تصویر، شمشیری به سمت سر پادشاه پرتاب می‌شود و او با سپری از خود دفاع می‌کند، اما افسوس که شاهزاده دستش را در این لحظه از دست می‌دهد.
یکی دست آن ماه در راه دوست
بیاویخت از تیغ دشمن به پوست
هوش مصنوعی: یک نفر برای نزدیک شدن به دوستانش از خطر دشمن با دل و جان گذشت.
بپیچید شهزاده بر خود ز درد
در آغوش شه ناله بنیاد کرد
هوش مصنوعی: شهزاده به خاطر درد و رنجی که احساس می‌کند، دور خودش می‌چرخد و سپس در آغوش پدرش ناله‌ و زاری را آغاز می‌کند.
خروشید کای عم نگه کن ببین
که دستم بیفتاد از تیغ کین
هوش مصنوعی: با ناله و فریاد می‌گویم که ای عمو، نگاهی به من بینداز و ببین که چگونه دستم به خاطر دشمنی تلو تلو می‌خورد.
شهنشاه بگریست بر حال او
کشیدش به بر، تنگ و بوسید رو
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر حال او گریه کرد و او را به آغوش کشید، به طور نزدیک و صورتش را بوسید.
بگفتش: که جانا شکیب آر پیش
که ایدون روی پیش پاکان خویش
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای عشق، صبر کن تا زمانی که بتوانی با روی پاکان در برابرشان حاضر شوی.
در این بود فرزند شاه نجف
که آمد دمان حرمله پیش صف
هوش مصنوعی: در اینجا فرزند شاه نجف به دنیا آمد و حرمله در پیش صف حاضر شد.
خدنگی بر آورد زهر آبدار
که از کوه خارا نمودی گذار
هوش مصنوعی: سلاحی تیز و مسموم به دست گرفتی که از کوه سخت و سنگی عبور کردی.
به چرخ اندرش بست و بگشاد شست
گلوگاه شهزاده از وی بخست
هوش مصنوعی: نرمی و تندی را در چرخش اندامش حس کرد و سپس گلوگاه شاهزاده را از زیر فشار او آزاد کرد.
از آن تیر جان پیش جانان سپرد
تو ای چرخ شرمی از آن دستبرد
هوش مصنوعی: با آن تیر جان که به خاطر محبوب به جانم زدم، ای چرخ، از آن کار ناپسند و بی‌شرمی کنونی‌ات شرم کن.
بکشتی چنان کودک شاه را
که مانست در چرخ دین ماه را
هوش مصنوعی: به یک کشتی مانند کودکی که در دامن پادشاه است، چه کسی می‌تواند مانع شود که ماه در آسمان حرکت کند؟
شه از مرگ او اندر آمد به خشم
دو رخ را بشویید از آب چشم
هوش مصنوعی: پس از مرگ او، شاه به شدت خشمگین شد و چهره‌اش را با اشک‌هایش شست و شو داد.
بر کشته گانش نهاد و به جنگ
برآهیخت از درد دل تیغ چنگ
هوش مصنوعی: او بر روی کشته‌های خود ایستاد و با احساس درد دل، شمشیر را به دست گرفته و به جنگ فراخواند.
به جولان درآمد اگر اسب شاه
ز ماهی پر از ویله شد تا به ماه
هوش مصنوعی: اگر اسب شاه به حرکت درآید، از شدت خوشحالی و شوق به وجد می‌آید و به ستاره‌ها می‌رسد.
شد از تیغ یک زخم آن شهریار
زمین پر دو نیمه ستور و سوار
هوش مصنوعی: زخمی که بر تن این پادشاه زمین وارد شده، موجب شده که سرزمین به دو نیمه تقسیم شود؛ یکی برای سواری و دیگری برای ستور.