گنجور

بخش ۳۳ - به خیمه رفتن شاه تشنه جگر برای بستن زخم سر

دم واپسین من آمد فراز
بیایید و سیرم ببینید باز
شنیدند چون بانگ وی بانوان
به سویش دویدند زار و توان
بدیدند شه را ولیکن چه شاه
ز خاک وز خون کرده رخت و کلاه
سری کوفته همچو سیراب نار
بدن چاک چاک و زر پاره پار
خو دوباره در موج خون گشته غرق
زمرغان نبودش زبس تیر، فرق
به گفتن گر آوا نیفراختی
کس آن شاه را باز نشناختی
چنان شیون از بانوان شد به پای
که پرشد جهان از غو وای وای
از آن جمله دلخسته دخت رسول (ص)
سر بانوان، جانشین بتول (س)
به پیش برادر بنالید سخت
پراکند و بدرید گیسوی و رخت
بگفت: ای برادر چه حال است این؟
چرا دل نهادی به مرگ اینچین؟
نزادی مرا کاشکی مام من
و یا گم شدی از جهان نام من
نمی دیدمت پر زخون ساز و برگ
ز بیچاره گی تن نهاده به مرگ
حسین (ع) و براز تیغ کین چاک چاک
چرا زینب(س) از غم نگردد هلاک؟
شهنشه بدو گفت: آرام باش
مکن موی و از دیده گان خون مپاش
بدین جانشکر درد اینک بساز
که در پیش دارید رنج دراز
دمی بر نیامد که چون برده ها
بر آرندتان از پس پرده ها
دوانندتان در بر باره گی
نبخشند بر حال بیچاره گی
نشانند بر اشتر بی حجاز
برانند اندر فرود و فراز
کشانند بر کوی و بازارها
نمایند هر گونه آزارها
ازین پس بسی زار خواهی گریست
ولی جز شکیبایی ات چاره نیست
یکی خرقه آرید ایدون مرا
که ستوار بندم به زخم سرا
برفت و بیاورد زینب (س) به درد
یکی کهنه زانسان که شه امر کرد
به سر بست شاه آن کهن جامه را
به بالای آن هیئت، عمامه را
به پا خاست کارد به ناورد رو
بزد چنگ، خواهر به دامان او
بگفت: ای برادر زمانی بپای
که بوسم تو را بهر بدرود،پای
ز دیدار تو توشه گیرم دمی
که دانم نبینمت دیگر همی
ازین روز آگه بدم پیشتر
مرا گفته بد دخت خیرالبشر
مرا گفت آن بانوی راستین
چو دیدی حسینم (ع) دم واپسین
به پیگار دشمن نهاده است روی
به جای منش بوسه زن بر گلوی
بگفت این و شه را به بر در کشید
یکی آه سخت از جگر بر کشید
بزد بوسه بر حنجری کز جفا
به خنجرش ببرید شمر از قفا
سپس بوسه زد پای آن شاه را
که نعلش بدی بوسه گه، ماه را
بیفتاد بر خاک چون بی هشان
روان، سیلش از دیده ی خونفشان
دگر بانوان نیز در پای شاه
فتادند و افغان برآمد به ماه
از آن حال شد قیرگون چهر مهر
به پا گشت شیون به کاخ سپهر
مرآن بیکسان را شه ارجمند
نوازش بسی کرد و فرمود چند
همی تا که خاموش گشتند و شاه
به میدان روان گشت از خیمه گاه
بزد خویش را بر سپه بیدرنگ
چو شیر دژم بر یکی گله رنگ
به هر سو که بازو برافراشتی
روان ها به دوزخ روان داشتی
ز اخبار دانان نیکو سرشت
یکی داستانی در آنجا نوشت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دم واپسین من آمد فراز
بیایید و سیرم ببینید باز
هوش مصنوعی: لحظه آخر من فرا رسیده است، بیایید و ببینید که چگونه سیر و سفر کرده‌ام.
شنیدند چون بانگ وی بانوان
به سویش دویدند زار و توان
هوش مصنوعی: شنیدند که صدای او بلند شد و زنان به سمت او دویدند، در حالی که حالشان غمگین و ناتوان بود.
بدیدند شه را ولیکن چه شاه
ز خاک وز خون کرده رخت و کلاه
هوش مصنوعی: مردم شاه را دیدند، اما چه فایده که او به دلیل خاک و خون، لباس‌ها و تاج خود را بر تن ندارد.
سری کوفته همچو سیراب نار
بدن چاک چاک و زر پاره پار
هوش مصنوعی: سری که مانند سیرابه به شدت کوفته شده و بدنی که زخم‌زخم و دورش هم با زردی یا نقره‌ای پاره پاره است.
خو دوباره در موج خون گشته غرق
زمرغان نبودش زبس تیر، فرق
هوش مصنوعی: او بار دیگر در آب خون غرق شده و دیگر پرنده‌ای در اطرافش نیست، زیرا به اندازه کافی تیرها به سرش فرود آمده است.
به گفتن گر آوا نیفراختی
کس آن شاه را باز نشناختی
هوش مصنوعی: اگر به گفتن و بیان احساسات خود نمی‌پرداختی، هرگز نمی‌توانستی آن پادشاه را بشناسی.
چنان شیون از بانوان شد به پای
که پرشد جهان از غو وای وای
هوش مصنوعی: شیون و ناله زنان به قدری بلند و زیاد بود که تمامی جهان را پر کرد از صدا و فریاد.
از آن جمله دلخسته دخت رسول (ص)
سر بانوان، جانشین بتول (س)
هوش مصنوعی: دختر رسول خدا (ص) که به خاطر سختی‌ها و مشکلات، دلش شکسته است، نمونه‌ای از بانوان و جانشین حضرت فاطمه (س) به شمار می‌آید.
به پیش برادر بنالید سخت
پراکند و بدرید گیسوی و رخت
هوش مصنوعی: به جلو برادر به شدت ناله کنید، زیرا لباس و موهای او به هم ریخته و پاره شده است.
بگفت: ای برادر چه حال است این؟
چرا دل نهادی به مرگ اینچین؟
هوش مصنوعی: او گفت: ای برادر، حال این وضعیت چگونه است؟ چرا دل خود را به این شکل به مرگ سپرده‌ای؟
نزادی مرا کاشکی مام من
و یا گم شدی از جهان نام من
هوش مصنوعی: کاش می‌توانستم به دنیا بیایم و یا اینکه نامم از یادها برود.
نمی دیدمت پر زخون ساز و برگ
ز بیچاره گی تن نهاده به مرگ
هوش مصنوعی: تو را نمی‌دیدم که با زخم و زنجیر، به خاطر رنج و بیچارگی، تن خود را به مرگ سپرده‌ای.
حسین (ع) و براز تیغ کین چاک چاک
چرا زینب(س) از غم نگردد هلاک؟
هوش مصنوعی: چرا زینب با این همه غم و داغ از مصیبت‌های حسین به حالتی چنین پریشان نمی‌افتد؟
شهنشه بدو گفت: آرام باش
مکن موی و از دیده گان خون مپاش
هوش مصنوعی: پادشاه به او گفت: آرام باش و خودت را کنترل کن، نگذار موهایت به هم بریزد و از چشمانت اشک نریزد.
بدین جانشکر درد اینک بساز
که در پیش دارید رنج دراز
هوش مصنوعی: به خاطر این درد و رنجی که در پیش رو دارید، باید شادی و لذت را بسازید و با آن مواجه شوید.
دمی بر نیامد که چون برده ها
بر آرندتان از پس پرده ها
هوش مصنوعی: لحظه‌ای مسکوت نماند که مانند برده‌ها شما را از پشت پرده‌ها نیاورند.
دوانندتان در بر باره گی
نبخشند بر حال بیچاره گی
هوش مصنوعی: آنها در حالتی که به سرعت حرکت می‌کنند، به دیگران توجهی نمی‌کنند و به وضعیت ناتوانی کسی اهمیت نمی‌دهند.
نشانند بر اشتر بی حجاز
برانند اندر فرود و فراز
هوش مصنوعی: بر اسب‌های شتر در حجاز علامتی می‌زنند و آن‌ها را در بالا و پایین سوق می‌دهند.
کشانند بر کوی و بازارها
نمایند هر گونه آزارها
هوش مصنوعی: در خیابان‌ها و بازارها، مردم را به زور وادار به انجام کارهایی می‌کنند و انواع مشکلات و سختی‌ها را برایشان به وجود می‌آورند.
ازین پس بسی زار خواهی گریست
ولی جز شکیبایی ات چاره نیست
هوش مصنوعی: از این به بعد باید زیاد گریه کنی، اما جز صبر و تاب آوردن راه دیگری نداری.
یکی خرقه آرید ایدون مرا
که ستوار بندم به زخم سرا
هوش مصنوعی: کسی یک لباس زهد به من بدهد تا بتوانم زخم‌ها و دردهایم را با آن بپوشانم و خودم را محکم نگه‌دارم.
برفت و بیاورد زینب (س) به درد
یکی کهنه زانسان که شه امر کرد
هوش مصنوعی: زینب (س) رفت و به دردی رسید که از همان انسان قدیمی سرچشمه می‌گرفت و این موضوع به دستور یک شاه بود.
به سر بست شاه آن کهن جامه را
به بالای آن هیئت، عمامه را
هوش مصنوعی: به سر شاه آن لباس قدیمی را قرار داد و روی آن عمامه‌ای گذاشت.
به پا خاست کارد به ناورد رو
بزد چنگ، خواهر به دامان او
هوش مصنوعی: کارد به پا ایستاد و چنگ به او زد و خواهر به دامن او پناه برد.
بگفت: ای برادر زمانی بپای
که بوسم تو را بهر بدرود،پای
هوش مصنوعی: او گفت: ای برادر، زمانی فرامی‌رسد که برای وداع، تو را می‌بوسم.
ز دیدار تو توشه گیرم دمی
که دانم نبینمت دیگر همی
هوش مصنوعی: از دیدن تو بهره‌ای می‌برم در لحظه‌ای که می‌دانم دیگر تو را نخواهم دید.
ازین روز آگه بدم پیشتر
مرا گفته بد دخت خیرالبشر
هوش مصنوعی: از این روز خبر دار شدم که پیش‌تر به من گفته بودند که دختر خیرالبشر بد است.
مرا گفت آن بانوی راستین
چو دیدی حسینم (ع) دم واپسین
هوش مصنوعی: آن بانوی راستین به من گفت: زمانی که حسین (ع) را دیدی در آخرین لحظه‌های زندگی‌اش.
به پیگار دشمن نهاده است روی
به جای منش بوسه زن بر گلوی
هوش مصنوعی: دشمن با رویی به سوی ما آمده است، در حالی که من بر گردنش بوسه می‌زنم.
بگفت این و شه را به بر در کشید
یکی آه سخت از جگر بر کشید
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و سپس پادشاه را به خود نزدیک کرد و با دل‌دردی عمیق، آهی از دل کشید.
بزد بوسه بر حنجری کز جفا
به خنجرش ببرید شمر از قفا
هوش مصنوعی: بوسه‌ای بر گلوی کسی زد که از پشت با خنجر به او آسیب زده شده است.
سپس بوسه زد پای آن شاه را
که نعلش بدی بوسه گه، ماه را
هوش مصنوعی: سپس او پای آن پادشاه را بوسید، چرا که نعل (پاشنه) اسبش را به چنان زیبایی بوسه زده است که به ماه نیز می‌ماند.
بیفتاد بر خاک چون بی هشان
روان، سیلش از دیده ی خونفشان
هوش مصنوعی: او بر زمین افتاد و مانند کسی که بی‌تابی می‌کند، اشک‌هایش مانند سیل از چشمانش سرازیر شد.
دگر بانوان نیز در پای شاه
فتادند و افغان برآمد به ماه
هوش مصنوعی: دیگر زنان نیز به پای شاه افتادند و ناله و شیون به آسمان بلند شد.
از آن حال شد قیرگون چهر مهر
به پا گشت شیون به کاخ سپهر
هوش مصنوعی: چهره خورشید تار و سیاه شد و در آسمان به راه افتاد گریه و زاری.
مرآن بیکسان را شه ارجمند
نوازش بسی کرد و فرمود چند
هوش مصنوعی: پادشاه بزرگوار به آن بی‌چاره‌های یکسان محبت و نوازش زیادی عطا کرد و دستوراتی چند صادر نمود.
همی تا که خاموش گشتند و شاه
به میدان روان گشت از خیمه گاه
هوش مصنوعی: زمانی که همه ساکت شدند و شاه به سمت میدان حرکت کرد، از محل خیمه خارج شد.
بزد خویش را بر سپه بیدرنگ
چو شیر دژم بر یکی گله رنگ
هوش مصنوعی: فردی به سرعت خود را آماده کرده و با قدرت و جسارت به دشمن حمله می‌کند، درست مانند یک شیر خشمگین که به گروهی از دندگان می‌تازد.
به هر سو که بازو برافراشتی
روان ها به دوزخ روان داشتی
هوش مصنوعی: هر کجا که دستت را بالا ببری، روان‌ها و دل‌ها به سوی جهنم حرکت می‌کنند.
ز اخبار دانان نیکو سرشت
یکی داستانی در آنجا نوشت
هوش مصنوعی: از افراد با دانش و خوب‌اخلاق، یکی داستانی را در آنجا به ثبت رساند.