گنجور

بخش ۳۲ - حمله ی ششم شاه دین بر سپاه مشرکین

یکی نقطه شد میمنه و میسره
ز شمشیر شه گرد آن دایره
سواری که آن تیغ بر وی رسید
دگر چهره ی زندگانی ندید
شد از باد گردان رزم آزمای
فراموش، پیکار شیر خدای
ز شوق شهادت چنان گشته مست
که افکند یکباره اسپر ز دست
بر نیزه و ناوک چار پر
سر و سینه دادی به جای سپر
ز شمشیر و تیر سپاه پلید
فزون بر تنش زخم کاری رسید
کس از خلق زخم تن شهریار
نداند که چند آمد اندر شمار
ولیکن گروهی ز اهل سخن
نبشتند در نامه ی خویشتن
که زخم تن آن امام امم
هزاری دو بوده است پنجاه، کم
زپیشانی شه بدی تا به ناف
پر از زخم پیکان خارا شکاف
برو سینه اش داشتی زخم، بس
که در جنگ پشتش نمی دید کس
پس از حمله فرزند شیر خدای
دمی خواست کآسوده ماند به جای
یکی سنگدل خصم سنگی زدست
بیفکند و پیشانی شه شکست
روان گشت خون بر رخ پاک او
بشد پرده بر چشم نمناک او
برآورد دامان پیراهنش
که خون بسترد از رخ روشنش
سپیدی زنافش پدیدار گشت
بتابید نورش در آن پهندشت
به ناگه شد از شست شومی برون
خدنگی سه پهلوی، زهر آبگون
بیامد دمان تیر آن روسپی
بزد بوسه بر بوسه گاه نبی
چو بنشست آن تیر شه را به ناف
به جای خدا اندر آمد شکاف
گذشت از بر قلب و از پشت سر
بر آورد آن ناوک چار پر
شهنشه رخ از اشک درخون کشید
ز پشت خود آن تیر بیرون کشید
بگفتا: به نام خدای جهان
به آیین پیغمبر مهربان
شدم کشته در راه یزدن خویش
گرفتنم ره بنگه قرب پیش
چو دانستی آن خون پاک اربه خاک
بریزد، شود مردمانش هلاک
همی پرنمودی از آن خون دو دست
فشاندیش بر سوی بالا زپست
یکی قطره از آن نیامد فرود
همانا شفق سرخی از وی ربود
پس آنگاه یک لخت از آن خون پاک
بیندود بر چهره ی تابناک
همی گفت: خواهم چنین سرخ روی
شوم پیش یزدان خود رازگوی
از آن زخم کاری تن شهریار
بشد سست در کوشش کارزار
چو آگاه شد دشمن تیره بخت
ز هر سو بدو حمله آورد سخت
زدندش به پیکر همی تیغ و تیر
برآمد به گردون غو دار و گیر
شهنشه بدان ناتوانی ز زین
بیفکند بس جنگجو بر زمین
به ناگه بجست از کمین همچو تیر
ددی، نام او مالک ابن یسیر
یکی تیغ زد بر سر شهریار
کزان گشت شق القمر آشکار
فرو ریخت خون بر برو جوشنش
چو شام به غم گشت روشن تنش
شهنشه بدو گفت: ای نابکار
ببردی چه بدبخت تیغی به کار
بدین دست از آب و نان جهان
نگردد اگر کامرانت دهان
شنیدم ز نفرین آن شهریار
بیفتاد دست بداختر زکار
بخشکیدی اندر سموم تموز
ندیدی در آن جنبشی هیچ روز
به کانون و تشرین همی ریخت خون
چنین بود تا شد به دوزخ درون
از آن پس شهنشه ز رزم سپاه
عنان را بتابید زی خیمه گاه
که زخم سرش را ببندد همی
ببیند رخ بیکسان را دمی
چو آمد به نزدیک پرده سرای
بر آورد آوا زخشکیده نای
زنان را همه بر زبان برد نام
ز من گفت بادا شما را سلام

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی نقطه شد میمنه و میسره
ز شمشیر شه گرد آن دایره
هوش مصنوعی: یک نقطه در میدان جنگ مشخص شد که به دلایل مختلف به دور آن دایره، نیروهای میمنه (چپ) و میسره (راست) دور هم جمع شدند و تحت فرمان شاه بودند.
سواری که آن تیغ بر وی رسید
دگر چهره ی زندگانی ندید
هوش مصنوعی: سوار که آن شمشیر به او رسید، دیگر هیچ‌گاه چهره‌ی زندگی را ندید.
شد از باد گردان رزم آزمای
فراموش، پیکار شیر خدای
هوش مصنوعی: به خاطر وزش باد، یاد نبرد و جنگ‌های شیر خدا از خاطرها فراموش شده است.
ز شوق شهادت چنان گشته مست
که افکند یکباره اسپر ز دست
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به شهادت، به حالتی شگفت‌انگیز درآمده که ناگهان سلاح خود را رها کرده است.
بر نیزه و ناوک چار پر
سر و سینه دادی به جای سپر
هوش مصنوعی: تو در میدان جنگ، به جای سپر از نیزه و تیر استفاده کردی و جان خود را به خطر انداختی، به طوری که سر و سینه‌ات در معرض آسیب قرار گرفت.
ز شمشیر و تیر سپاه پلید
فزون بر تنش زخم کاری رسید
هوش مصنوعی: از شمشیرها و تیرهای دشمن، زخم‌های سخت و جدی بر تن او وارد شد.
کس از خلق زخم تن شهریار
نداند که چند آمد اندر شمار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از مردم نمی‌داند که شهریار چند بار زخم و درد را به خود دیده و این زخم‌ها چه تعداد است.
ولیکن گروهی ز اهل سخن
نبشتند در نامه ی خویشتن
هوش مصنوعی: اما عده‌ای از اهل ادب و هنر در نوشته‌های خود به این موضوع پرداخته‌اند.
که زخم تن آن امام امم
هزاری دو بوده است پنجاه، کم
هوش مصنوعی: زخمی که به بدن آن امام بزرگوار وارد شده، به هزارتا می‌رسد و در واقع این زخم‌ها پنجاه عدد هستند، یعنی کمتر از هزار تا نیستند.
زپیشانی شه بدی تا به ناف
پر از زخم پیکان خارا شکاف
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر کشیدن حالتی از جنگ یا نبرد است که در آن شخصی، به شدت و با زخم‌های فراوان، از سر تا ناف دچار آسیب شده است. اشاره به شدت و وخامت اوضاع و زخم‌های عمیق و تلخی دارد که به بدن او وارد شده‌اند.
برو سینه اش داشتی زخم، بس
که در جنگ پشتش نمی دید کس
هوش مصنوعی: برو، او در جنگ زخم‌های زیادی بر سینه دارد، چون هیچ‌کس را در پشت سرش نمی‌دید و تنها بود.
پس از حمله فرزند شیر خدای
دمی خواست کآسوده ماند به جای
هوش مصنوعی: پس از حمله فرزند شیر خدا، لحظه‌ای خواست که در آرامش بماند و خود را تنها بگذارد.
یکی سنگدل خصم سنگی زدست
بیفکند و پیشانی شه شکست
هوش مصنوعی: یک دشمن بی‌رحم با سنگی به سوی شاه حمله کرد و باعث شد که پیشانی او بشکند.
روان گشت خون بر رخ پاک او
بشد پرده بر چشم نمناک او
هوش مصنوعی: خون بر چهره‌ی نازنین او جاری شد و پرده‌ی اشک بر چشمانش افتاد.
برآورد دامان پیراهنش
که خون بسترد از رخ روشنش
هوش مصنوعی: او دامان پیراهنش را بالا می‌زند و می‌بیند که خون بر چهره روشن او ریخته است.
سپیدی زنافش پدیدار گشت
بتابید نورش در آن پهندشت
هوش مصنوعی: سفیدی موهای او نمایان شد و نور آن در آن دشت بزرگ تابید.
به ناگه شد از شست شومی برون
خدنگی سه پهلوی، زهر آبگون
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، از تیرکی بدشگون، تیری سه جوانب و زهرآگین بیرون آمد.
بیامد دمان تیر آن روسپی
بزد بوسه بر بوسه گاه نبی
هوش مصنوعی: در زمان خاصی، تیر (یا نمادی از محبت یا جذابیت) نزد آن زن عاشق آمد و بر جاهایی که بوسه‌ای رد و بدل شده بود، بوسه‌ای زد.
چو بنشست آن تیر شه را به ناف
به جای خدا اندر آمد شکاف
هوش مصنوعی: وقتی تیر شاه به نشانه اصابت کرد، به جای اینکه فقط به هدف برسد، در آن نقطه جایی باز شد که نشانه‌ای از اراده الهی بود.
گذشت از بر قلب و از پشت سر
بر آورد آن ناوک چار پر
هوش مصنوعی: او با تیری که چهار پر دارد، از دل من عبور کرد و از پشت سر به سمت من بازگشت.
شهنشه رخ از اشک درخون کشید
ز پشت خود آن تیر بیرون کشید
هوش مصنوعی: سلطان با اشک‌هایی که از چشمانش جاری شده، چهره‌اش را در خون آغشته کرد و از پشت خود آن تیر را بیرون کشید.
بگفتا: به نام خدای جهان
به آیین پیغمبر مهربان
هوش مصنوعی: او گفت: به نام خداوند جهانیان و به پیروی از روش پیامبر مهربان.
شدم کشته در راه یزدن خویش
گرفتنم ره بنگه قرب پیش
هوش مصنوعی: من در مسیر عشق و رسیدن به محبوب خود، جانم را فدای این راه کرده‌ام و اکنون برای نزدیک شدن به او تلاش می‌کنم.
چو دانستی آن خون پاک اربه خاک
بریزد، شود مردمانش هلاک
هوش مصنوعی: وقتی که بفهمی آن خون پاک بر خاک بریزد، باعث ویرانی و نابودی مردم می‌شود.
همی پرنمودی از آن خون دو دست
فشاندیش بر سوی بالا زپست
هوش مصنوعی: تو از آن خون به دست‌های خود، جنسی تولید کردی که به سوی بالا فشرده و بر پست‌ها نمایان است.
یکی قطره از آن نیامد فرود
همانا شفق سرخی از وی ربود
هوش مصنوعی: هیچ قطره‌ای از آن پایین نیامد، فقط سرخی غروب از آن به دست آمده است.
پس آنگاه یک لخت از آن خون پاک
بیندود بر چهره ی تابناک
هوش مصنوعی: سپس مقدار زیادی از آن خون پاک بر چهره درخشان او جاری می‌شود.
همی گفت: خواهم چنین سرخ روی
شوم پیش یزدان خود رازگوی
هوش مصنوعی: او می‌گفت: می‌خواهم در برابر خداوند، با رویی سرخ و خجسته، رازهایم را بیان کنم.
از آن زخم کاری تن شهریار
بشد سست در کوشش کارزار
هوش مصنوعی: زخم سختی که به تن پادشاه وارد آمده، او را در تلاش برای نبرد تضعیف کرده است.
چو آگاه شد دشمن تیره بخت
ز هر سو بدو حمله آورد سخت
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن بدبخت و نادان از وضعیتی که دارد آگاه شد، از هر طرف به او حمله کرد.
زدندش به پیکر همی تیغ و تیر
برآمد به گردون غو دار و گیر
هوش مصنوعی: به او حمله کردند و با شمشیر و تیر به او ضربه زدند، و در آسمان صدای غوغا و خروش بلند شد.
شهنشه بدان ناتوانی ز زین
بیفکند بس جنگجو بر زمین
هوش مصنوعی: پادشاه به دلیل ناتوانی از زین اسبش به زمین افتاد و این موضوع جنگجو را به شدت تحت تاثیر قرار داد.
به ناگه بجست از کمین همچو تیر
ددی، نام او مالک ابن یسیر
هوش مصنوعی: ناگهان از کمین بیرون آمد، مانند تیر پرتاب شده. نام او مالک ابن یسیر است.
یکی تیغ زد بر سر شهریار
کزان گشت شق القمر آشکار
هوش مصنوعی: یک نفر بر سر پادشاه ضربه‌ای زد که باعث شد چهره‌اش مانند شکافتن ماه در آسمان نمایان شود.
فرو ریخت خون بر برو جوشنش
چو شام به غم گشت روشن تنش
هوش مصنوعی: خون بر روی زره‌اش ریخت و مانند شب، جسدش به خاطر اندوه روشن شد.
شهنشه بدو گفت: ای نابکار
ببردی چه بدبخت تیغی به کار
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای شرور، تو چه کسی هستی که این شمشیر بدبختی را به کار می‌گیری؟
بدین دست از آب و نان جهان
نگردد اگر کامرانت دهان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر کسی خوشبختی و موفقیت را به دست نیاورد، حتی با وجود دسترسی به منابع و نیازهای اساسی مانند آب و نان، زندگی‌اش چندان ارزشمند نخواهد بود. به عبارتی، داشتن امکانات مادی بدون دستیابی به خوشبختی و رضایت در زندگی خیلی کم‌اهمیت است.
شنیدم ز نفرین آن شهریار
بیفتاد دست بداختر زکار
هوش مصنوعی: من شنیده‌ام که نفرین آن پادشاه باعث شد که دست بدخواهن از کار بیفتد.
بخشکیدی اندر سموم تموز
ندیدی در آن جنبشی هیچ روز
هوش مصنوعی: در گرمای شدید تابستان، تو دیگر هیچ حرکتی ندیدی و احساس کردی که همه چیز خشک و بی‌تحرک شده است.
به کانون و تشرین همی ریخت خون
چنین بود تا شد به دوزخ درون
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به فصلی از سال است که خون (احساس، زندگی یا انرژی) به سوی مرگ و درد می‌رود و در نهایت به عذاب و سختی خواهد انجامید. در واقع، این فرآیند نشان‌دهنده تغییراتی است که به ورطه سختی و عذاب می‌انجامند.
از آن پس شهنشه ز رزم سپاه
عنان را بتابید زی خیمه گاه
هوش مصنوعی: بعد از آن، شاه فرمانده سپاه، فرماندهی را از خیمه‌گاه به عهده گرفت و جهت حرکت را تغییر داد.
که زخم سرش را ببندد همی
ببیند رخ بیکسان را دمی
هوش مصنوعی: کسی که زخم سرش را پ Bandد کند، لحظه‌ای می‌تواند چهره‌ای یکسان و بدون تغییر را ببیند.
چو آمد به نزدیک پرده سرای
بر آورد آوا زخشکیده نای
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی پرده‌خانه رسید، آوای دل‌انگیزی از نای خشکی بلند شد.
زنان را همه بر زبان برد نام
ز من گفت بادا شما را سلام
هوش مصنوعی: زنان همه درباره من صحبت کردند و گفتند که باد سلام شما را برساند.