بخش ۳۰ - در اندرز یار دیرین خویش میرزا علی دوست کرمانشاهانی متخلص به سالک گوید
زخلق جهان رشته بگسیخته
به خاک آبروی هوس ریخته
رخ از مالک و مال جهان تافته
که اندر دلت نور جان تافته
تهی جانت از تابش نور نیست
سرت هیچگه خالی از شور نیست
قناعت متاعی ز دکان توست
صبوری یکی گوهر از کان توست
نه از بهر نان سوی دو نان شوی
نه بر خوان نامرد مهمان شوی
شب و روز دمساز و غمخوای من
به هر کار در، مهربان یار من
روانم گرو مانده در مهر تو
دو بیننده ام روشن از چهر تو
به کنج ملال از چه بنشسته ای؟
به رخ بر، در خرمی بسته ای
زکاشانه تا چند نایی برون؟
زانده خوری چند چون نافه خون؟
ممان زار ازین بیش و منشین دژم
مخور غم که درخورد تو نیست غم
کجا غم خورد سالک راه دوست؟
چو داند که هر شادی و غم ازوست
غم عشق را خاطری شاد به
دل از بند اندیشه آزاد به
خدا جوی را رنج و راحت یکی است
ازل تا ابد پیش او اندکی است
اگر فی المثل کام او دیر شد
نباید همی زود دلگیر شد
گرش رفت باید و به اقلیم چین
نشاید که افتد به ابروش چین
طلب باید و کوشش و راستی
به یزدان پناهیدن از کاستی
اگر چند در سخت بر بسته است
گشاید بر او کز خودی رسته است
نخفته است بیننده ی کردگار
نهان ها ببیند همه آشکار
هر آنکو رود سوی وی یک قدم
به پیش آدرش شاهراه قدم
بس است ار بود درد، درمان مجو
که درمان بجوید تو را کو به کو
نماید به تو خویش را رهنما
کشاند سوی شهر بند بقا
ز درویش بلخی تو اندازه گیر
که چون درد در سر، او بد ستیر
پی تربت مرتضی می دوید
جمال جهان آفرین را بدید
کلیم از پی نار زی طور شد
چو جوینده بد نار او نور شد
که انی اناالله شنید از درخت
چنین اند مردان فرخنده بخت
تو گر مرد راهی چنین پوی راه
که تا بهره یابی زدیدار شاه
ولی، تا ولی را ندانی نخست
به چشم آیدت هر شکسته، درست
سر آهنگ این کاروان را بجوی
وزان پس به راه حقیقت بپوی
خدا را درین ره بسی مرد هست
که وامانده گان را بگیرند دست
شکسته طلسمات هر هفت خوان
رسیده به سر منزل جاودان
ز شاخ توکل ثمر یافته
قوی پنجه ی آز را تافته
تهی خرقه از بود خود ساخته
به غیر از خدا هیچ نشناخته
برون آمده همچو زر از خلاص
به هر تاب نگداخته چون رصاص
نگوید مگر آنچه خواهد خدای
به هر دو جهان گشته فرمانروای
خدامان به وی آشنایی دهاد
به دل از دمش روشنایی دهاد
کنون باز گردم سوی کربلا
بگویم که باشه چه وقت از بلا؟
چو آن مرد فرزانه درویش بلخ
مه زندگانیش آمد به سلخ
بد استاده بر جای خود شهریار
که لختی بیاساید از کارزار
بخش ۲۹ - داستان آمدن درویش بلخی به خدمت پادشاه: چو درویش از خویشتن رسته ایبخش ۳۱ - تیر زدن ابوالحنوق بیدادگر: یکی پیک پیکان اجل سوی او
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زخلق جهان رشته بگسیخته
به خاک آبروی هوس ریخته
هوش مصنوعی: از دنیای مردم، پیوندها بریده شده و آبروی آرزوها به خاک افتاده است.
رخ از مالک و مال جهان تافته
که اندر دلت نور جان تافته
هوش مصنوعی: چهرهای از صاحب و دارایی جهان میدرخشد که در دل تو نور حیات درخشیده است.
تهی جانت از تابش نور نیست
سرت هیچگه خالی از شور نیست
هوش مصنوعی: روح تو از نور خالی نیست و هیچگاه سرت از شوق و هیجان خالی نخواهد بود.
قناعت متاعی ز دکان توست
صبوری یکی گوهر از کان توست
هوش مصنوعی: قناعت، مانند یک کالا ارزشمند از فروشگاه وجود توست و صبوری نیز مانند یک جواهر گرانبها که از عمق وجودت استخراج میشود.
نه از بهر نان سوی دو نان شوی
نه بر خوان نامرد مهمان شوی
هوش مصنوعی: نه به خاطر خوردن نان، به سوی دو نان برو و نه به خاطر نان، در مهمانی مردان بینوا شرکت کن.
شب و روز دمساز و غمخوای من
به هر کار در، مهربان یار من
هوش مصنوعی: شب و روز در کنار من و همراه غمهای من است و در هر کاری، مهربان و یار من است.
روانم گرو مانده در مهر تو
دو بیننده ام روشن از چهر تو
هوش مصنوعی: من به عشق تو روحاً در بند هستم و دو ناظر دارم که روشناییشان از چهرهی توست.
به کنج ملال از چه بنشسته ای؟
به رخ بر، در خرمی بسته ای
هوش مصنوعی: چرا در گوشهای غمگین نشستهای؟ به چهرهات نگاهی بینداز، که شادی را در خود پنهان کردهای.
زکاشانه تا چند نایی برون؟
زانده خوری چند چون نافه خون؟
هوش مصنوعی: چقدر میخواهی از خانه بیرون بروی؟ تا کی میخواهی از دست دادنها و احساسات تلخ دیگری را بچشی؟
ممان زار ازین بیش و منشین دژم
مخور غم که درخورد تو نیست غم
هوش مصنوعی: از این به بعد، ناله و زاری نکن و دلت را غمگین نکن، چون غم و اندوه برای تو مناسب نیست.
کجا غم خورد سالک راه دوست؟
چو داند که هر شادی و غم ازوست
هوش مصنوعی: سالک در مسیر عشق و دوستی، چرا باید غمگین باشد؟ وقتی میداند که تمام شادیها و غمها از او و به خاطر اوست.
غم عشق را خاطری شاد به
دل از بند اندیشه آزاد به
هوش مصنوعی: غم عشق باعث شده که دل من از همه نگرانیها آزاد و شاد باشد.
خدا جوی را رنج و راحت یکی است
ازل تا ابد پیش او اندکی است
هوش مصنوعی: خداوند برای او هیچ فرقی بین رنج و راحت نمیبیند و زمان برای او از ابتدا تا انتها تنها یک نقطه است.
اگر فی المثل کام او دیر شد
نباید همی زود دلگیر شد
هوش مصنوعی: اگر به هر دلیلی خواسته یا آرزوی کسی به تأخیر بیفتد، نباید زود ناراحت و نگران شد.
گرش رفت باید و به اقلیم چین
نشاید که افتد به ابروش چین
هوش مصنوعی: اگر چه شخصی باید به سفر برود، اما نباید در سرزمین چین به او تعرضی شود که باعث زشتی و ناهنجاری در چهرهاش گردد.
طلب باید و کوشش و راستی
به یزدان پناهیدن از کاستی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به خواستهها، باید تلاش کرد و به درستی رفتار کرد؛ همچنین از خداوند یاری خواست تا از کمبودها نجات یابیم.
اگر چند در سخت بر بسته است
گشاید بر او کز خودی رسته است
هوش مصنوعی: اگر درهای سختی به روی تو بسته شده، بدان که زمانی خواهد رسید که آنها باز خواهند شد، زیرا تو از خودخواهی و دلبستگیهای خود رهایی پیدا کردهای.
نخفته است بیننده ی کردگار
نهان ها ببیند همه آشکار
هوش مصنوعی: آن کس که چشم بینایی دارد، میتواند در نهانها و رازهای پنهان جهان، روشنی و حقیقت را ببیند و همه چیز برای او عیان و آشکار خواهد شد.
هر آنکو رود سوی وی یک قدم
به پیش آدرش شاهراه قدم
هوش مصنوعی: هر کسی که به سوی او گام برمیدارد، یک قدم به جلو مینهد و مسیرش به سمت او به مانند جاده اصلی است.
بس است ار بود درد، درمان مجو
که درمان بجوید تو را کو به کو
هوش مصنوعی: اگر دردی هست، دیگر به دنبال درمان نرو؛ زیرا کسی که درد را درک کند، به دنبال معالجهای برای تو میگردد.
نماید به تو خویش را رهنما
کشاند سوی شهر بند بقا
هوش مصنوعی: این بیت از شاعر میگوید که شخصی میتواند خود را به شما نشان دهد و شما را به سوی مکان امن و پایدار هدایت کند. در واقع، این شخص راهنمایی است که شما را به جایی میبرد که میتوانید در آن احساس آرامش و امنیت کنید.
ز درویش بلخی تو اندازه گیر
که چون درد در سر، او بد ستیر
هوش مصنوعی: از یک درویش بلخی اندازهگیری کن که چگونه با درد در سرش مواجهه میکند و از آن میگذرد.
پی تربت مرتضی می دوید
جمال جهان آفرین را بدید
هوش مصنوعی: در جستوجوی آرامگاه علی (ع)، زیبایی جهان آفرین را دید.
کلیم از پی نار زی طور شد
چو جوینده بد نار او نور شد
هوش مصنوعی: کلیم (موسا) به دنبال آتش به کوه رفت و وقتی که آن را یافت، متوجه شد که نور خداوند است و تغییر حالت داد.
که انی اناالله شنید از درخت
چنین اند مردان فرخنده بخت
هوش مصنوعی: درخت اعلام میکند که منم خدا، و مردان خوشبخت این را شنیدند.
تو گر مرد راهی چنین پوی راه
که تا بهره یابی زدیدار شاه
هوش مصنوعی: اگر در جادهای پرمخاطره و دشوار گام برمیداری، باید با شجاعت پیش بروی تا به ملاقات پادشاه برسی و به هدفی که در نظر داری دست یابی.
ولی، تا ولی را ندانی نخست
به چشم آیدت هر شکسته، درست
هوش مصنوعی: اما وقتی معنای «ولی» را بفهمی، ابتدا هر نقص و عیبی که به نظر میرسد، درست و صحیح به نظر خواهد آمد.
سر آهنگ این کاروان را بجوی
وزان پس به راه حقیقت بپوی
هوش مصنوعی: به صدای این کاروان توجه کن و پس از آن، به دنبال حقیقت و راستی باش.
خدا را درین ره بسی مرد هست
که وامانده گان را بگیرند دست
هوش مصنوعی: در این مسیر افرادی هستند که برای کمک به کسانی که دچار مشکل شدهاند، دست یاری دراز میکنند و آنها را از مشکلات بیرون میآورند.
شکسته طلسمات هر هفت خوان
رسیده به سر منزل جاودان
هوش مصنوعی: سحر و جادوهای هفت مرحله دشوار را شکست داده و به مقصد نهایی و ابدی دست یافته است.
ز شاخ توکل ثمر یافته
قوی پنجه ی آز را تافته
هوش مصنوعی: از شاخ توکل، میوهای به دست آمده که قدرت و استحکام را به آز و تلاش بخشیده است.
تهی خرقه از بود خود ساخته
به غیر از خدا هیچ نشناخته
هوش مصنوعی: دستنوشتهام از دنیای مادی خالی است و جز خدا هیچکس را نشناختهام.
برون آمده همچو زر از خلاص
به هر تاب نگداخته چون رصاص
هوش مصنوعی: شدهایم از سختیها آزاد و دگرگون، همانطور که طلا از فرآیند پالایش بیرون میآید، بدون اینکه مانند سرب تحت فشار قرار گرفته باشیم.
نگوید مگر آنچه خواهد خدای
به هر دو جهان گشته فرمانروای
هوش مصنوعی: تنها چیزی که خدا بخواهد گفته میشود؛ او در هر دو جهان، صاحب فرمانروایی و قدرت است.
خدامان به وی آشنایی دهاد
به دل از دمش روشنایی دهاد
هوش مصنوعی: خدایان و یاران او را به دل نزدیک کنند و از نفس او بر دلها روشنی و نور ببخشند.
کنون باز گردم سوی کربلا
بگویم که باشه چه وقت از بلا؟
هوش مصنوعی: اکنون دوباره به کربلا میروم تا بگویم که چه زمانی از مشکلات و رنجها خلاص میشوم؟
چو آن مرد فرزانه درویش بلخ
مه زندگانیش آمد به سلخ
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد دانا و زاهد بلخی به پایان عمرش نزدیک شد.
بد استاده بر جای خود شهریار
که لختی بیاساید از کارزار
هوش مصنوعی: پادشاهی که بر جای خود استوار ایستاده، اگر تنها لحظهای از نبرد آرام بگیرد، به او آسیب میرسد.