گنجور

بخش ۲۶ - تشریف فرمایی امام به خیمه ی فرزند

بیامد به بالین او کرد جای
به زانو گرفت آن سر عرش سای
ز بیننده مانند بارنده میغ
ببارید اشک و بگفت ای دریغ
که از تیشه ی کین و بیداد مرگ
نهال علی (ع) گشت بی بار و برگ
یکی پور مانده مرا ناتوان
به گرد اندرش مویه گر بانوان
نهد سر به پایش زن بی کسی
زند چنگ بردامنش نورسی
یکی گوید ای شاه بیمار من
چه شد آنکه بد مونس و یار من؟
یکی گوید ای مهربان چون پدر
چرا سایه بگرفت بابم ز سر؟
چه پاسخ دهد آن دم این ناتوان
بدان خردسالان و آن بانوان
ز مژگان فرخنده اشک پدر
بپاشید بر روی فرخ پسر
به خویش آمد و دید باشد سرش
به زانوی مرغی پر از خون پرش
عقابی نشسته به بالین او
از آغوش کرده نهالین او
بگفتا: ای مرغ طوبی مقام
بگو از کجایی و داری چه نام؟
همای بهشتی تو یا باز عرش؟
که کردی به تیمار من رای فرش
بدو گفت سیمرغ قاف سپهر
( فروزنده ی ماه و ناهید و مهر)
که ای پور بیمار مینو سرشت
بهشت آفرینم نه مرغ بهشت
هما نیستم لیک رسته ز بر
پر و بالم از ناوک چار پر
پدر را چو بشناخت دانست کان
زبس تیر گشته چو پرنده گان
فرو ماند از حال وی در شگفت
بدان زخم ها مویه اندر گرفت
بگفتا: که ای داور دین پناه
میان شما وین بداختر سپاه
چه بگذشت از آتشی یا نبرد؟
شهنشه بفرمود با او به درد
که شد اهرمن چیره بر جانشان
فراموش شد نام یزدانشان
زما و از ایشان بسی خون بریخت
همه رشته ی آتشی برگسیخت
بگفتا: کجایند یاران تو؟
همان با وفا جان نثاران تو؟
کجا رفت ماه بنی هاشمت؟
چه شد عون و عبدالله و قاسمت؟
برادرم شهزاده اکبر کجاست؟
مگر دلش دیدار ما را نخواست؟
شهش گفت: کای زاده ی پاکرای
به غیر از من و تو به پرده سرای
زآل علی (ع) نیست مردی که او
تواند به میدان شود رزم جو
همه کشته گشتند وگاه من است
که جان باختن رسم و راه من است
ببینی دم دیگر اندر سنان
سرم را به دست بداختر سنان
کنون آمدم تا کنم همچو خویش
تو را و بگیرم ره رزم پیش
سپارم به دستت جهان را زمام
که هستی پس از من به گیتی امام
در راز پنهان به رویش گشاد
بدو داد هر آنچه بایست داد
به گنج ولایتش گنجور کرد
سپس رخ بدان شاه رنجور کرد
که بی سر شوم چون زتیغ سپاه
زنم تخت در ایزدی بارگاه
تو باید براین بی پدر کودکان
پدر باشی و غمخور و مهربان
نمانی که گردند پامال غم
برآری همه کامشان بیش و کم
پرستاری این زنان با تو باد
که یکدم نبودند از چرخ شاد
چو پیچان شوند از بد روزگار
به گفتار نیکوشان شاد دار
پرستار تو نیز در این سفر
بود خواهرم زینب خونجگر
چو رفتی سوی مرز یثرب ز شام
زمن گوی با دوستان این پیام
که ای شیعیان تا بود روزگار
بنوشید چون آب شیرین گوار
لب تشنه ام را به یاد آورید
لب خود پر از سر باد آورید
و یا چون نیوشید بیرون زداد
کسی کشته شد یا به غربت افتاد
بمویید برحال ناشاد من
که مردم غریبانه دور از وطن
ببودید ای کاش درکربلا
در این روز پر محنت و پر بلا
نگه می نمودید سویم که چون
بدی خواهشم در بر قوم دون
که بخشندم آبی به طفل صغیر
جوابی ندادند جز زخم تیر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیامد به بالین او کرد جای
به زانو گرفت آن سر عرش سای
هوش مصنوعی: به بالین او آمد و در کنار او زانو زد، مانند کسی که در زیر سایه عرش نشسته باشد.
ز بیننده مانند بارنده میغ
ببارید اشک و بگفت ای دریغ
هوش مصنوعی: شخصی که در حال تماشای چیزهایی است، مانند ابرها باران می‌باراند و اشک می‌ریزد و با تأسف می‌گوید که ای کاش این اتفاق نمی‌افتاد.
که از تیشه ی کین و بیداد مرگ
نهال علی (ع) گشت بی بار و برگ
هوش مصنوعی: به خاطر کینه و ستمی که بر علی (ع) روا داشته شد، زندگی او مانند درختی بی‌ثمر و بی‌برگ شد.
یکی پور مانده مرا ناتوان
به گرد اندرش مویه گر بانوان
هوش مصنوعی: من یک پسر دارم که ناتوان و ضعیف است و بر گرد او، زنان با اندوه و گریه مشغول هستند.
نهد سر به پایش زن بی کسی
زند چنگ بردامنش نورسی
هوش مصنوعی: کسی که تنهاست، سر خود را بر پای محبوب می‌گذارد و مانند یک کودک، با تمام وجود به او می‌چسبد و احساس نیاز و وابستگی می‌کند.
یکی گوید ای شاه بیمار من
چه شد آنکه بد مونس و یار من؟
هوش مصنوعی: کسی به شاه می‌گوید: ای پادشاه، حال من خراب است، چه شد که کسی که هم‌نشین و یار من بود، اکنون در کنارم نیست؟
یکی گوید ای مهربان چون پدر
چرا سایه بگرفت بابم ز سر؟
هوش مصنوعی: یکی می‌گوید، ای مهربان مانند پدر، چرا سایه‌ام را از سرم برداشتید و مرا تنها گذاشتید؟
چه پاسخ دهد آن دم این ناتوان
بدان خردسالان و آن بانوان
هوش مصنوعی: در آن لحظه، این شخص بی‌پناه چگونه می‌تواند به این بچه‌ها و زنان پاسخ بدهد؟
ز مژگان فرخنده اشک پدر
بپاشید بر روی فرخ پسر
هوش مصنوعی: از چشمان خوشبخت او، اشک پدر بر صورت پسر خوشبخت ریخته شده است.
به خویش آمد و دید باشد سرش
به زانوی مرغی پر از خون پرش
هوش مصنوعی: او به خود آمد و با چشمانش دید که سرش به زانوی پرنده‌ای که خونین است، تکیه داده شده است.
عقابی نشسته به بالین او
از آغوش کرده نهالین او
هوش مصنوعی: یک عقاب در کنار او نشسته است و در آغوشش، نشانه‌هایی از جوانی و سرزندگی را در خود دارد.
بگفتا: ای مرغ طوبی مقام
بگو از کجایی و داری چه نام؟
هوش مصنوعی: او گفت: ای مرغ طوبی، از کجا آمده‌ای و نامت چیست؟
همای بهشتی تو یا باز عرش؟
که کردی به تیمار من رای فرش
هوش مصنوعی: تو آیا پرنده‌ی بهشتی هستی یا پرنده‌ای از عرش؟ که با لطافت و محبت خود، زندگی‌ام را زیبا کردی.
بدو گفت سیمرغ قاف سپهر
( فروزنده ی ماه و ناهید و مهر)
هوش مصنوعی: سیمرغ به او گفت که در قاف سپهر، یعنی در آسمان، نوری وجود دارد که ماه، زهره و خورشید را می‌افروزاند.
که ای پور بیمار مینو سرشت
بهشت آفرینم نه مرغ بهشت
هوش مصنوعی: ای فرزند بیمار و لطیف هستی، من به جای این که مرغ بهشت باشم، بهشت را برای تو می‌سازم.
هما نیستم لیک رسته ز بر
پر و بالم از ناوک چار پر
هوش مصنوعی: من مانند هما نیستم، اما از دامن او پرواز کرده‌ام و از تیر یکی از چهارپایان بهره‌مند شده‌ام.
پدر را چو بشناخت دانست کان
زبس تیر گشته چو پرنده گان
هوش مصنوعی: پدر را وقتی شناخت، فهمید که او به دلیل سختی‌ها و مشکلات زیاد، مانند پرنده‌هایی که در تیرها می‌چرخند، آسیب دیده است.
فرو ماند از حال وی در شگفت
بدان زخم ها مویه اندر گرفت
هوش مصنوعی: از حال او حیران مانده و شگفت‌زده است و به خاطر آن زخم‌ها به سختی در حال گریه و ناله است.
بگفتا: که ای داور دین پناه
میان شما وین بداختر سپاه
هوش مصنوعی: او گفت: ای داور دین، تو پناه ما هستی، بین شما و دشمنان فاصله بگذار.
چه بگذشت از آتشی یا نبرد؟
شهنشه بفرمود با او به درد
هوش مصنوعی: چه بر سر آتش یا جنگ آمد؟ پادشاه با او به سختی سخن گفت.
که شد اهرمن چیره بر جانشان
فراموش شد نام یزدانشان
هوش مصنوعی: اهریمن بر جان‌هایشان تسلط پیدا کرد و نام خداوند را از یاد بردند.
زما و از ایشان بسی خون بریخت
همه رشته ی آتشی برگسیخت
هوش مصنوعی: از من و از آن‌ها خون‌های بسیاری ریخته شد و این همه باعث شد که آتش تنش‌ها و اختلافات بیشتر شعله‌ور شود.
بگفتا: کجایند یاران تو؟
همان با وفا جان نثاران تو؟
هوش مصنوعی: او گفت: دوستانت کجا هستند؟ همان کسانی که وفادار و جان‌فدای تو هستند؟
کجا رفت ماه بنی هاشمت؟
چه شد عون و عبدالله و قاسمت؟
هوش مصنوعی: کجا رفته‌اند پسران بنی‌هاشم؟ عون و عبدالله و قاسم کجا هستند و چه بر سرشان آمده است؟
برادرم شهزاده اکبر کجاست؟
مگر دلش دیدار ما را نخواست؟
هوش مصنوعی: برادرم شهزاده اکبر کجا است؟ مگر دلش نمی‌خواهد ما را ببیند؟
شهش گفت: کای زاده ی پاکرای
به غیر از من و تو به پرده سرای
هوش مصنوعی: ای فرزند نیکو سرشت، تنها من و تو هستیم که به این پرده‌نشین (دنیای راز) وارد شده‌ایم و کسی دیگر میان ما نیست.
زآل علی (ع) نیست مردی که او
تواند به میدان شود رزم جو
هوش مصنوعی: از نسل علی (ع) هیچ مردی نیست که بتواند در میدان نبرد به دلیرانه رزم کند.
همه کشته گشتند وگاه من است
که جان باختن رسم و راه من است
هوش مصنوعی: همه به قتل رسیدند، و من هستم که در این میان، جان دادن جزو راه و رسم من شده است.
ببینی دم دیگر اندر سنان
سرم را به دست بداختر سنان
هوش مصنوعی: وقتی که تو سرم را در دستان کسی می‌بینی که می‌خواهد به من آسیب برساند.
کنون آمدم تا کنم همچو خویش
تو را و بگیرم ره رزم پیش
هوش مصنوعی: حالا به اینجا آمده‌ام تا مثل خود تو باشم و در میدان نبرد، راهی برای جنگیدن پیدا کنم.
سپارم به دستت جهان را زمام
که هستی پس از من به گیتی امام
هوش مصنوعی: من دنیا را به تو می‌سپارم، چون تو بعد از من سرپرست این دنیا هستی.
در راز پنهان به رویش گشاد
بدو داد هر آنچه بایست داد
هوش مصنوعی: در موضوعات نهانی، پرده‌برداری کرد و به او هر آنچه لازم بود، عرضه کرد.
به گنج ولایتش گنجور کرد
سپس رخ بدان شاه رنجور کرد
هوش مصنوعی: او با دریافت مقام و قدرت، به راز و رازهای پادشاهی دست یافت و سپس به چهره آن پادشاه زخم‌خورده نگاه کرد.
که بی سر شوم چون زتیغ سپاه
زنم تخت در ایزدی بارگاه
هوش مصنوعی: اگر بی‌سر شوم، یعنی اگر کشته شوم، دیگر نمی‌توانم در بارگاه خداوند به جایگاه شایسته‌ای دست یابم و در برابر حوادث جنگ از خود دفاع کنم.
تو باید براین بی پدر کودکان
پدر باشی و غمخور و مهربان
هوش مصنوعی: تو باید از کودکان یتیم حمایت کنی و به آن‌ها محبت و دلگرمی بدهی.
نمانی که گردند پامال غم
برآری همه کامشان بیش و کم
هوش مصنوعی: اگر تو در کنار ما نباشی، غم بر دل‌ها حاکم می‌شود و همه شادی‌ها و لذت‌ها برای آنها از بین می‌رود.
پرستاری این زنان با تو باد
که یکدم نبودند از چرخ شاد
هوش مصنوعی: مراقبت از این زنان به عهده توست، چرا که آنها هیچگاه از چرخ زندگی شاد نبوده‌اند.
چو پیچان شوند از بد روزگار
به گفتار نیکوشان شاد دار
هوش مصنوعی: زمانی که روزگار به مشکلات و سختی‌ها دچار می‌شود، باید با یادآوری کلمات و افکار نیکو و مثبت، خود را شاد نگه‌داریم.
پرستار تو نیز در این سفر
بود خواهرم زینب خونجگر
هوش مصنوعی: در این سفر، خواهرم زینب نیز در کنار تو بود و از تو مراقبت می‌کرد.
چو رفتی سوی مرز یثرب ز شام
زمن گوی با دوستان این پیام
هوش مصنوعی: وقتی به مرز یثرب از شام می‌رسی، با دوستان این پیام را بگو.
که ای شیعیان تا بود روزگار
بنوشید چون آب شیرین گوار
هوش مصنوعی: ای شیعیان، تا زمانی که زندگی ادامه دارد، از زندگی و لذت‌ها بهره ببرید و همچون آب شیرین و دل‌چسب باشید.
لب تشنه ام را به یاد آورید
لب خود پر از سر باد آورید
هوش مصنوعی: به یاد آورید که من تشنه‌ایم و لب‌هایم پر از حس و زندگی است.
و یا چون نیوشید بیرون زداد
کسی کشته شد یا به غربت افتاد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که به ندای دل گوش می‌دهد، یا باید با عواقب سختی روبه‌رو شود و یا در دوری و تنهایی قرار بگیرد.
بمویید برحال ناشاد من
که مردم غریبانه دور از وطن
هوش مصنوعی: به موهایم بزنید و حال ناراحت من را نشان دهید، چرا که من دور از وطن، به تنهایی و به شکل بی‌خبر از دنیا زندگی می‌کنم.
ببودید ای کاش درکربلا
در این روز پر محنت و پر بلا
هوش مصنوعی: ای کاش که در کربلا بودیم، در این روز پر از درد و رنج.
نگه می نمودید سویم که چون
بدی خواهشم در بر قوم دون
هوش مصنوعی: شما به من نگاه می‌کردید و می‌پرسیدید که چرا چنین خواسته‌ای از قوم پست دارم.
که بخشندم آبی به طفل صغیر
جوابی ندادند جز زخم تیر
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر از تجربه تلخی سخن می‌گوید. او می‌خواهد به کودک بی‌پناهی کمک کند، اما به جای دریافت پاسخ مثبت و حمایت، تنها دردی و زخم را دریافت می‌کند. این موضوع نشان‌دهنده ناامیدی و نامرادی در مواجهه با مشکلات است، جایی که تلاش برای کمک به دیگران به جای علت خوشی، به رنج و آسیب منجر می‌شود.