گنجور

بخش ۱۷ - آمدن زعفر جنی به یاری آن پادشاه جن و انس به روایت زمخشری

به ناگاه ز هامون یکی تیره گرد
برآمد که آن پهنه را تیره کرد
برون آمد از گرد مردی به زین
ابا پیکر و چهره ی سهمگین
به زیرش سمندی چو آذر گشسب
که پا داشتی چون شتر سر چو اسب
بیامد بر شاه و از تیز گام
فرود آمد و کرد بر وی سلام
شهش پاسخ آورد و گفت: ای شگفت
مرادل زکار تو حیرت گرفت
که ای؟ از کجایی؟ وداری چه نام؟
که در بی کسی بر من آری سلام
چنین گفت آن مرد پاسخ به شاه
که من زعفرم شاه جنی سپاه
خود و لشگر از دوستان توایم
کیهن بنده ی آستان توایم
به فرمان یزدان چوشیر خدای
به بئرالعلم گشت رزم آزمای
من و باب در دست آن شهریار
مسلمان شدیم و ورا دوستدار
چو آمد به سر روزگار پدر
به من داد تخت وکلاه و کمر
درین روز در بنگه خویشتن
بدم ساخته بهر سور انجمن
به ناگه دو جنی شتابان ز راه
به نزدم رسیدند با اشک و آه
بگفتند: شاها چه سور است این؟
چه هنگام جشن و سرور است این؟
همانا ندانی که درکربلا
شه دین حسین (ع) است اندر بلا
پی کشتنش لشگری بدگمان
نهاده همه تیرها در کمان
نه فرزند برجا نه پیوند و یار
شهنشاه تنها و بی دستیار
شنیدم چو از جنیان این سخن
تو گفتی روانم بر آمد زتن
بیاراستم هفت بیور هزار
ز مردان جنگی پی کارزار
کنون با سپاهی چو ابرسیاه
به خدمت رسیدم دراین رزمگاه
که برجان ما جمله منت نهی
به پیگار این قوم رخصت دهی
بدو گفت شاه این نباشد روا
که باشد زمن دور خشم و هوا
شما در نیایید بر چشم کس
به دشمن بتازید از پیش و پس
به یکدم برآرید از ایشان دمار
مروت نباشد چنین کارزار
به شه گفت جنی که ای تاجور
بفرمای تا در لباس بشر
ابا دشمنانت، نبرد آوریم
سرجمله را زیر گرد آوریم
بدو گفت شه خواسته ذوالمنن
مرا کشته اندر ره خویشتن
ندارم نیازی به یار و سپاه
بپیما سوی بنگه خویش راه
به ناچار زعفر به چشم پر آب
ببوسید شه را هلال و رکاب
روانش ز اندوه شد پر ز درد
سوی بنگه خویشتن روی کرد
پس آنگه ز جنی سپاه دگر
ز روی هوا بر گشودندپر
برشاه دین پوزش آراستند
وزو رخصت یاوری خواستند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به ناگاه ز هامون یکی تیره گرد
برآمد که آن پهنه را تیره کرد
هوش مصنوعی: ناگهان از سمت هامون، یک گرد و غبار تیره‌ای بلند شد که آن فضا را تاریک کرد.
برون آمد از گرد مردی به زین
ابا پیکر و چهره ی سهمگین
هوش مصنوعی: مردی از میان گرد و غبار بیرون آمد که با ظاهری ترسناک و چهره‌ای تاثیرگذار به نظر می‌رسید.
به زیرش سمندی چو آذر گشسب
که پا داشتی چون شتر سر چو اسب
هوش مصنوعی: زیر او اسبی مانند آذرگشسب است که پاهایی چون شتر و سری همچون اسب دارد.
بیامد بر شاه و از تیز گام
فرود آمد و کرد بر وی سلام
هوش مصنوعی: او به پیش شاه آمد و با سرعت و توانایی خود از اسب فرود آمد و به شاه سلام کرد.
شهش پاسخ آورد و گفت: ای شگفت
مرادل زکار تو حیرت گرفت
هوش مصنوعی: پادشاه پاسخ داد و گفت: چه تعجبی دارد، تو با کارهایت همه را شگفت‌زده کرده‌ای.
که ای؟ از کجایی؟ وداری چه نام؟
که در بی کسی بر من آری سلام
هوش مصنوعی: سلام، تو کیستی؟ از کجا آمده‌ای؟ نامت چیست؟ که در تنهایی و بی‌کسی‌ام به من سلام می‌کنی.
چنین گفت آن مرد پاسخ به شاه
که من زعفرم شاه جنی سپاه
هوش مصنوعی: آن مرد به شاه گفت که من مانند زعفران هستم که از جنیان سپاه می‌آید.
خود و لشگر از دوستان توایم
کیهن بنده ی آستان توایم
هوش مصنوعی: ما خود و یارانمان از دوستان تو هستیم و در واقع بندگان درگاه تو هستیم.
به فرمان یزدان چوشیر خدای
به بئرالعلم گشت رزم آزمای
هوش مصنوعی: به فرمان خدا، همان‌طور که شیر در جنگاوری، به منبع علم و دانش رفته و با شجاعت به نبرد می‌پردازد.
من و باب در دست آن شهریار
مسلمان شدیم و ورا دوستدار
هوش مصنوعی: من و پدرم در دستان آن پادشاه مسلمان به حقایق ایمان آوردیم و پشت سر او را دوستدار یافتیم.
چو آمد به سر روزگار پدر
به من داد تخت وکلاه و کمر
هوش مصنوعی: زمانی که دوران زندگی پدرم به پایان رسید، او تخت و کلاه و کمربند را به من سپرد.
درین روز در بنگه خویشتن
بدم ساخته بهر سور انجمن
هوش مصنوعی: امروز در خلوت خودم، فضایی را به وجود آورده‌ام تا به جمع دوستانم بپیوندم و از آن لذت ببرم.
به ناگه دو جنی شتابان ز راه
به نزدم رسیدند با اشک و آه
هوش مصنوعی: ناگهان دو روح ناچیز و غمگین به سرعت به سوی من آمدند و در حالی که اشک می‌ریختند و آه می‌کشیدند، به من نزدیک شدند.
بگفتند: شاها چه سور است این؟
چه هنگام جشن و سرور است این؟
هوش مصنوعی: سوال کردند: ای پادشاه، این چه جشنی است که در آن شادی و سرور به وجود آمده است؟
همانا ندانی که درکربلا
شه دین حسین (ع) است اندر بلا
هوش مصنوعی: باید بدانی که در کربلا، حماسه و دیانت حسین (ع) در اوج مصیبت و سختی خود را نشان می‌دهد.
پی کشتنش لشگری بدگمان
نهاده همه تیرها در کمان
هوش مصنوعی: برای کشتن او، گروهی از بدگمانان هر چه تیر و کمانی داشتند آماده کرده‌اند.
نه فرزند برجا نه پیوند و یار
شهنشاه تنها و بی دستیار
هوش مصنوعی: نه تنها فرزندی بر جا مانده است و نه دوستی و ارتباط، شاهنشاه به تنهایی و بدون یاری به سر می‌برد.
شنیدم چو از جنیان این سخن
تو گفتی روانم بر آمد زتن
هوش مصنوعی: شنیدم که تو از جنس جنیان این حرف را مطرح کرده‌ای، و روح من از بدن خارج شد.
بیاراستم هفت بیور هزار
ز مردان جنگی پی کارزار
هوش مصنوعی: من هزار جنگجو را برای نبرد آماده کردم.
کنون با سپاهی چو ابرسیاه
به خدمت رسیدم دراین رزمگاه
هوش مصنوعی: اکنون با گروهی مانند ابر سیاه به خدمت شما آمدم در این میدان جنگ.
که برجان ما جمله منت نهی
به پیگار این قوم رخصت دهی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی برجان ما سایه لطف و محبت تو باشد، از این قوم اجازه می‌خواهی. به نوعی، فرد در پی جلب توجه و رضایت محبوبش است تا در محبت او به آرامش برسد.
بدو گفت شاه این نباشد روا
که باشد زمن دور خشم و هوا
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: این کار درست نیست که از من دوری کنی به خاطر خشم و تمایل‌هایت.
شما در نیایید بر چشم کس
به دشمن بتازید از پیش و پس
هوش مصنوعی: اگر کسی به شما چشم دوخته و منتظر است، در آنجا وارد نشوید و از جلو و عقب به او حمله کنید.
به یکدم برآرید از ایشان دمار
مروت نباشد چنین کارزار
هوش مصنوعی: در یک لحظه می‌توان از آن‌ها زنجیری از مشکلات و سختی‌ها را بیرون آورد؛ زیرا در این جنگ، جوانمردی وجود ندارد.
به شه گفت جنی که ای تاجور
بفرمای تا در لباس بشر
هوش مصنوعی: جن به شاه گفت: ای تاجدار، دستور بده تا من در لباس انسان ظاهر شوم.
ابا دشمنانت، نبرد آوریم
سرجمله را زیر گرد آوریم
هوش مصنوعی: ما با دشمنان تو می‌جنگیم و بر سر موضوع اصلی تمرکز می‌کنیم.
بدو گفت شه خواسته ذوالمنن
مرا کشته اندر ره خویشتن
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای ذوالمنن، خواسته من تو هستی، تو مرا در راه خود به قتل رسانده‌ای.
ندارم نیازی به یار و سپاه
بپیما سوی بنگه خویش راه
هوش مصنوعی: من به یار و ارتش نیازی ندارم، فقط به سوی خانه‌ام می‌روم.
به ناچار زعفر به چشم پر آب
ببوسید شه را هلال و رکاب
هوش مصنوعی: به ناچار زعفر، با چشمانی پر از اشک، به بوسه‌ای به پادشاه می‌دهد و هلال و رکاب را در این حالت تقدیم می‌کند.
روانش ز اندوه شد پر ز درد
سوی بنگه خویشتن روی کرد
هوش مصنوعی: او از شدت اندوه و درد، به سراغ خود و درونش رفت و به تماشای خود پرداخت.
پس آنگه ز جنی سپاه دگر
ز روی هوا بر گشودندپر
هوش مصنوعی: سپس از سمت دیگر، لشکری از جن‌ها برخواستند و به سوی آسمان پرواز کردند.
برشاه دین پوزش آراستند
وزو رخصت یاوری خواستند
هوش مصنوعی: به پادشاه دین عذرخواهی کردند و از او درخواست یاری کردند.