گنجور

بخش ۱۶ - پاکشیدن سپاه کوفه و شام از مبارزات امام

چنان تاختش شه به میدان کین
که لرزید برخویش گاو زمین
به گرد اندر آمد سرماه و مهر
بترسید بر خویش شیر سپهر
به تن زهره ی کوهسار آب شد
زمین همچو جنبنده سیماب شد
همه آفرینش پر از ویله گشت
غو خاکیان ز آسمان درگذشت
دهان اژدر مرگ بنمود باز
جهان را دم آخر آمد فراز
نخستین سوی میمنه حمله کرد
برآورد از دشت ناورد گرد
چو یک لخت بر آن سپه راند تیغ
فرو ریخت سرها چو بارنده میغ
همه پهنه شد پر سرو پا و دست
علم با علمدار گردید پست
ملخ چون رمد از پی باره گی
پراکنده گشتند یکباره گی
گریزنده از بیم شمشیر شاه
نیارست کردن پس خود نگاه
ز پیشی گرفتن ز بهر فرار
پیاده شدی پایمال از سوار
به چشم یلان روشنایی نماند
پدر را به پور آشنایی نماند
ز چنگ سواران بیفتاد تیغ
همی هر کسی خورد برخود دریغ
پس سرکشان خسرو ارجمند
درخشان پرند و خروشان سمند
همی راند تیغ و همی گفت: هان
کجا می گریزند ای گمرهان؟
بسی مرگ بهتر بود بهر مرد
که بنشیند از ننگ بر روش گرد
ولیکن بسی به بود ننگ و عار
چو نامش کشد سوی دوزخ مهار
تهی شد چو از کوفیان دست راست
سوی دست چپ تیغ شه گشت راست
بپاشید از هم صف میسره
به خاک اندر افکند جمعی سره
همی گفت:کای مردم تیره بخت
به یزدان بخشنده سوگند سخت
بخوردم که دریاری این زنان
نتابم رخ از تیر و تیغ وسنان
صف میسره از دم تیغ شاه
نهادند رخ سوی قلب سپاه
چو قلب و جناح سپه شد یکی
به پیکار شد گرم شاه اندکی
دم ذوالفقارش چو ابر بهار
ببارید خون اندر آن کارزار
همی تا بدانجا که رفتی نگاه
پر از کشته شد دشت آوردگاه
به گردون بر آمد غو الفرار
به هر سو دوان باره ی بی سوار
دل خصم در بر چو سیماب ناب
بلرزیدی و پایش اندر رکاب
تن سرکشان را کفن گشت برگ
سراسیمه شد چرخ و بیچاره مرگ
شد از کار دست قضا و قدر
اجل ناتوان خفت در رهگذر
پراکنده گشتند یکسر سپاه
چو از باد صرصر یکی مشت کاه
بلی چون خدا خود نمایی کند
که یارد که رزم آزمایی کند؟
ببین تا چه بیند به خود روزگار
چو دست خدا برکشد ذوالفقار
گذشته از آن کان شه داد راست
بیفکند برخاک آن را که خاست
روان همه بر لب استاده بود
به فرمان وی گوش بنهاده بود
که گر یک اشاره کند بیدرنگ
به دوزخ گرایند از آن جای تنگ
چو لختی شهنشاه پیگار کرد
بشد پهنه پر کشته ی اسب و مرد
به میدان عنان تافت از قلبگاه
باستاد در پیش روی سپاه
بزد تکیه بر نیزه کز رنج جنگ
بیاساید آن شاه پیروز چنگ

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنان تاختش شه به میدان کین
که لرزید برخویش گاو زمین
هوش مصنوعی: شه در میدان جنگ به قدری با قدرت و سرعت حمله کرد که زمین زیر پای گاو لرزید.
به گرد اندر آمد سرماه و مهر
بترسید بر خویش شیر سپهر
هوش مصنوعی: ماه و خورشید در کنار هم گرد آمدند و خورشید از عظمت و زیبایی ماه ترسید.
به تن زهره ی کوهسار آب شد
زمین همچو جنبنده سیماب شد
هوش مصنوعی: به خاطر بارش باران، زمین مانند زهره یا شفاف و درخشنده شده و به آرامی همچون جیوه به حرکت درآمده است.
همه آفرینش پر از ویله گشت
غو خاکیان ز آسمان درگذشت
هوش مصنوعی: تمامی موجودات و آفریده‌ها به شگفتی و زیبایی پر شده‌اند و انسان‌ها از زمین به آسمان راه یافته‌اند.
دهان اژدر مرگ بنمود باز
جهان را دم آخر آمد فراز
هوش مصنوعی: دهان اژدها باز شد و مرگ را نمایان کرد؛ زمان آخرین نفس جهان فرا رسید.
نخستین سوی میمنه حمله کرد
برآورد از دشت ناورد گرد
هوش مصنوعی: ابتدا نیروهای میمنه به حمله پرداختند و گرد و غباری از دشت نبرد به‌پا کردند.
چو یک لخت بر آن سپه راند تیغ
فرو ریخت سرها چو بارنده میغ
هوش مصنوعی: وقتیکه تیر به سمت آن لشکر پرتاب شد، سرها مانند باران از هم افتاد.
همه پهنه شد پر سرو پا و دست
علم با علمدار گردید پست
هوش مصنوعی: تمامی فضا پر از قامت‌های بلند و دست‌های پرتوان گشت و علم به دست علمدار به جایگاهی پایین‌تر نائل شد.
ملخ چون رمد از پی باره گی
پراکنده گشتند یکباره گی
هوش مصنوعی: ملخ‌ها وقتی از پی باران فرار کردند، ناگهان به تمامی اطراف پخش شدند.
گریزنده از بیم شمشیر شاه
نیارست کردن پس خود نگاه
هوش مصنوعی: کسی که از ترس شمشیر شاه فرار می‌کند، نمی‌تواند خود را پنهان کند.
ز پیشی گرفتن ز بهر فرار
پیاده شدی پایمال از سوار
هوش مصنوعی: اگر برای فرار از خطر می‌خواهی زودتر برسی، بدان که شاید نتیجه‌ای معکوس بگیری و در این مسیر زمین‌گیر شوی.
به چشم یلان روشنایی نماند
پدر را به پور آشنایی نماند
هوش مصنوعی: پدر حاضر است ولی از دید دیگران نوری نمی‌بیند و درک نزدیکی نسبت به فرزندان خود ندارد.
ز چنگ سواران بیفتاد تیغ
همی هر کسی خورد برخود دریغ
هوش مصنوعی: تیغ از دست سواران افتاد و هر کسی که آن را برداشت، حسرت به دلش ماند.
پس سرکشان خسرو ارجمند
درخشان پرند و خروشان سمند
هوش مصنوعی: پس دیوانگان و سرکشانی که در کاخ خسرو بزرگ و با شکوه زندگی می‌کنند، همچون پرندگانی درخشان و سمندانی خروشان هستند.
همی راند تیغ و همی گفت: هان
کجا می گریزند ای گمرهان؟
هوش مصنوعی: او با تیغ در دست به دنبال دشمنانش می‌گردد و فریاد می‌زند: کجا می‌روید ای گمراهان؟
بسی مرگ بهتر بود بهر مرد
که بنشیند از ننگ بر روش گرد
هوش مصنوعی: مرگ برای مردی که ننگ بر چهره‌اش نشسته، بهتر از زنده ماندن است.
ولیکن بسی به بود ننگ و عار
چو نامش کشد سوی دوزخ مهار
هوش مصنوعی: اما بسیار بهتر است که انسان از شرم و ننگ دوری کند، زیرا اگر نام او به گناه و معصیت کشیده شود، به دوزخ و عذاب منتهی می‌شود.
تهی شد چو از کوفیان دست راست
سوی دست چپ تیغ شه گشت راست
هوش مصنوعی: وقتی دست راست از یاری کوفیان خالی شد، شمشیر شاه به سمت دست چپ پیش رفت.
بپاشید از هم صف میسره
به خاک اندر افکند جمعی سره
هوش مصنوعی: به خاطر شرایط سخت و نبردهای جاری، عده‌ای از انسان‌ها به زمین می‌افتند و از صفوف منظم خود جدا می‌شوند.
همی گفت:کای مردم تیره بخت
به یزدان بخشنده سوگند سخت
هوش مصنوعی: او گفت: ای مردم بدشانس، به خداوند بخشنده به شدد سوگند می‌خورم.
بخوردم که دریاری این زنان
نتابم رخ از تیر و تیغ وسنان
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که شخص با تمام وجود به این زنان عشق می‌ورزد و نمی‌تواند از زیبایی و جذابیت آن‌ها چشم بپوشد. او با وجود خطرها و مشکلاتی که ممکن است به همراه داشته باشد، همچنان به این حس تعلق و دلبستگی ادامه می‌دهد.
صف میسره از دم تیغ شاه
نهادند رخ سوی قلب سپاه
هوش مصنوعی: صفی از جنگجویان به محض آماده شدن و با شجاعت تمام، به سوی قلب سپاه دشمن حرکت کردند.
چو قلب و جناح سپه شد یکی
به پیکار شد گرم شاه اندکی
هوش مصنوعی: وقتی قلب و پرچم سپاه یکی شدند، جنگ آغاز شد و شاه به شدت مشغول نبرد گردید.
دم ذوالفقارش چو ابر بهار
ببارید خون اندر آن کارزار
هوش مصنوعی: وقتی که ذوالفقار به حرکت درآمد، همچون باران بهار خون بر زمین ریخت و در میدان جنگ هرج و مرج به راه انداخت.
همی تا بدانجا که رفتی نگاه
پر از کشته شد دشت آوردگاه
هوش مصنوعی: تا جایی که پیش رفتی، زمین نبرد پر از کشته‌ها و ویرانی‌ها را به نمایش می‌گذارد.
به گردون بر آمد غو الفرار
به هر سو دوان باره ی بی سوار
هوش مصنوعی: در آسمان، هیاهویی برپا شده و همه جا به سمت‌های مختلف در حال دویدن و فرار هستند، بدون اینکه سوار و یا راهبر خاصی وجود داشته باشد.
دل خصم در بر چو سیماب ناب
بلرزیدی و پایش اندر رکاب
هوش مصنوعی: دل دشمن مانند جیوه در دستانت لرزید و او را در حاشیه قدرت خود نگه داشتی.
تن سرکشان را کفن گشت برگ
سراسیمه شد چرخ و بیچاره مرگ
هوش مصنوعی: بدن مستبدان در دام مرگ گرفتار شد و چرخ روزگار به هم ریخت و سرنوشت دردناک آنها را رقم زد.
شد از کار دست قضا و قدر
اجل ناتوان خفت در رهگذر
هوش مصنوعی: سرنوشت و قضا و قدر باعث شدند که اجل، که ناتوان است، در راهی خوابش ببرد.
پراکنده گشتند یکسر سپاه
چو از باد صرصر یکی مشت کاه
هوش مصنوعی: سپاه به طور کامل متفرق شدند، همچنان که بادی شدید و سرد توده‌ای از کاه را به پراکندگی می‌برد.
بلی چون خدا خود نمایی کند
که یارد که رزم آزمایی کند؟
هوش مصنوعی: اگر خداوند خود را نشان دهد، چه کسی می‌تواند در مقابل او به جنگ و مبارزه بپردازد؟
ببین تا چه بیند به خود روزگار
چو دست خدا برکشد ذوالفقار
هوش مصنوعی: بنگر که چگونه روزگار را می‌بیند زمانی که قدرت خداوند همچون شمشیر برّنده‌ای بر آن فرود آید.
گذشته از آن کان شه داد راست
بیفکند برخاک آن را که خاست
هوش مصنوعی: فراتر از این، کسی که سلطنت را به درستی اعطا کرد، آن را به زمین می‌اندازد و به کسی که از آن برمی‌خیزد، اهمیت نمی‌دهد.
روان همه بر لب استاده بود
به فرمان وی گوش بنهاده بود
هوش مصنوعی: همه‌ی جان‌ها در انتظار او بودند و به گفته‌اش توجه کرده بودند.
که گر یک اشاره کند بیدرنگ
به دوزخ گرایند از آن جای تنگ
هوش مصنوعی: اگر کسی اشاره‌ای کند، به سرعت به دوزخ خواهند رفت و از آن مکان تنگ دور خواهند شد.
چو لختی شهنشاه پیگار کرد
بشد پهنه پر کشته ی اسب و مرد
هوش مصنوعی: به محض اینکه شاه پیگار تصمیم گرفت، زمین پر از کشته‌های اسب و مردان شد.
به میدان عنان تافت از قلبگاه
باستاد در پیش روی سپاه
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، به سرعت و با قدرت از دل میدان به جلو آمد و در مقابل سپاه ایستاد.
بزد تکیه بر نیزه کز رنج جنگ
بیاساید آن شاه پیروز چنگ
هوش مصنوعی: آن شاه پیروز جنگ، از سختی‌های نبرد کمی آسوده شد و بر نیزه‌اش تکیه زد.