گنجور

بخش ۱۰۰ - مسلمانی و شهادت فرستادهٔ پادشاه فرنگ در مجلس یزید

بگفتا که ای کار فرمای شام
بیندوختی بهر خود زشت نام
یکی داستان گویمت می شنو
وزان پس به هر ره که خواهی برو
یکی ژرف دریا بود در فرنگ
چو دریای چرخ برین، نیل رنگ
زجوش و خروشش فلک درستوه
همی موج خیزد ازو کوه کوه
بود در میانش یکی مرغزار
پر از سرو کاج و تذرو و هزار
درختان او سبز و خرم زمین
هوا مشکبار و فضا عنبرین
درازیش صد فرسخ افزونتر است
به هشتاد فرسنگ پهناور است
در آن مرغزار است شهری بزرگ
به هر کویش از آب نهری سترگ
درآن شهر باشد برون از شمار
زکافور و عنبر ز مشک تتار
همه اهل این شهر هر کس که هست
ز خرد و بزرگ اند عیسی پرست
کلیسای حافر درآنجا بود
که چون قبله ی مرد ترسا بود
یکی حقه با گوهر هفت رنگ
بپردخته استادهای فرنگ
به محراب آن معبد آویخته
همان حقه از زر برانگیخته
سمی از خر عیسی پاک جان
بود اندر آن درج گوهر نهان
برای زیارت ز راه دراز
به هرسال قومی به عجز و نیاز
بیایند و برخاک سایند سر
به نزدیک آن درج و آن سم خر
بگیرند راه مناجات پیش
ز یزدان بخواهند حاجات خویش
کسانی که هستند در بند دین
چنینند در خدمت مرسلین
تو فرزند پیغمبر خویشتن
کشی زار و پس در بر انجمن
بیاری زنانی که در روزگار
گزید از همه خلقشان کردگار
زهی کیش و ملت زهی داد و دین
ترا باد خشم جهان آفرین
ازین پس زکردار تو زشت کار
بود داستان ها به هر روزگار
چو گفتار او را بد اختر شنید
به جز کشتن مرد چاره ندید
به دژخیم گفتا که با تیغ تیز
برون بر از اینجا و خونش بریز
و گرنه برد نام ما زیر ننگ
از اینجا رود چون به شهر فرنگ
فرستاده را گرچه کشتن خطاست
ولیکن ازو چون بد آید رواست
چو ترسا شنید این ببوسید خاک
بگفتا سپاسم به یزدان پاک
که خوابی که دیدم همه راست شد
دلم آنچه از بخت میخواست شد
شب دوش عیسای مینو سرشت
مرا داده بد مژده سوی بهشت
کنونم ره مینو آمد پدید
بگفت این و سوی سرشه دوید
مرآنرا از آن طشت زر و برگرفت
به زاری بر او مویه اندر گرفت
ببوسید و گفت ای حبیب رسول
ز من کن تو قربانی ام را قبول
به نزد پیمبر گواهم تو باش
به روز قیامت پناهم تو باش
که من جان سپردم به آیین او
گرفتم ره ملت و دین او
بگفت این و دژخیم ببرید سر
از آن نو مسلمان فرخ گهر
زکینش اگر کشت شاه دمشق
نمیرد که زنده است جانش به عشق
پس از وی بر آشفت بطریق روم
که بودی نشسته درآن بزم شوم
بگفتا بدان نابکار پلید
که چون تو ستمگستری کس ندید

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگفتا که ای کار فرمای شام
بیندوختی بهر خود زشت نام
هوش مصنوعی: گفت: ای فرمانروا، تو به خاطر خودت نام نیک را خراب کردی.
یکی داستان گویمت می شنو
وزان پس به هر ره که خواهی برو
هوش مصنوعی: می‌خواهم برایت داستانی بگویم، پس از شنیدن آن می‌توانی به هر کجا که می‌خواهی بروی.
یکی ژرف دریا بود در فرنگ
چو دریای چرخ برین، نیل رنگ
هوش مصنوعی: در فرنگ، دریای عمیقی وجود دارد که رنگ آن مانند رنگ نیل است و شبیه دریای چرخ در آسمان می‌باشد.
زجوش و خروشش فلک درستوه
همی موج خیزد ازو کوه کوه
هوش مصنوعی: از صدای تند و غرش آسمان، امواج بزرگی به وجود می‌آید که مانند کوه‌ها سر به ارتفاع می‌زنند.
بود در میانش یکی مرغزار
پر از سرو کاج و تذرو و هزار
هوش مصنوعی: در وسط آنجا، یک چمنزار بود که پر از درختان سرو و کاج و پرندگان مختلفی همچون تذرو بود.
درختان او سبز و خرم زمین
هوا مشکبار و فضا عنبرین
هوش مصنوعی: درختان سرسبز و شاداب هستند، زمین خوشبوست و هوایی عطرآگین و فضا خوشبو و دل‌انگیز است.
درازیش صد فرسخ افزونتر است
به هشتاد فرسنگ پهناور است
هوش مصنوعی: این جمله به طول و عرض یک منطقه اشاره دارد. طول آن به اندازه‌ای است که صد فرسخ بیشتر از هشتاد فرسنگ است و عرض آن نیز بسیار وسیع است.
در آن مرغزار است شهری بزرگ
به هر کویش از آب نهری سترگ
هوش مصنوعی: در آن دشت وسیع، شهری بزرگ وجود دارد که در هر خیابان آن، رودخانه‌ای بزرگ جریان دارد.
درآن شهر باشد برون از شمار
زکافور و عنبر ز مشک تتار
هوش مصنوعی: در آن شهر، چیزها به اندازه‌ای زیاد است که نمی‌توان آنها را شمرد، مانند بوی خوش کافور، عطر عنبر و مشک تاتاری.
همه اهل این شهر هر کس که هست
ز خرد و بزرگ اند عیسی پرست
هوش مصنوعی: تمام ساکنان این شهر، چه کوچک و چه بزرگ، به عیسی ایمان دارند.
کلیسای حافر درآنجا بود
که چون قبله ی مرد ترسا بود
هوش مصنوعی: کلیسای حافر در آنجا قرار داشت، و به عنوان قبله برای پیروان مسیحیت تلقی می‌شد.
یکی حقه با گوهر هفت رنگ
بپردخته استادهای فرنگ
هوش مصنوعی: یک هنرمند با مهارت، شیئی جالب و زیبا به شکل حقه‌ای با درخشندگی هفت رنگ ساخته است.
به محراب آن معبد آویخته
همان حقه از زر برانگیخته
هوش مصنوعی: در معبدی که به آن اشاره شده، یک حقه یا ترفند طلایی وجود دارد که همچنان به آنجا آویزان است.
سمی از خر عیسی پاک جان
بود اندر آن درج گوهر نهان
هوش مصنوعی: زهر و سم خر عیسی در واقع روحی پاک و بی‌آلایش است که در درون آن جواهر نهفته‌ای وجود دارد.
برای زیارت ز راه دراز
به هرسال قومی به عجز و نیاز
هوش مصنوعی: برای زیارت، هر ساله گروهی از مردم با حالتی از ناتوانی و احتیاج از راه‌های دور سفر می‌کنند.
بیایند و برخاک سایند سر
به نزدیک آن درج و آن سم خر
هوش مصنوعی: بیایند و بر روی خاک بیفتند و سر به نزدیک آن نشانه و سم خر بزنند.
بگیرند راه مناجات پیش
ز یزدان بخواهند حاجات خویش
هوش مصنوعی: با دعا و نیایش به سمت خدا بروند و خواسته‌های خود را از او بخواهند.
کسانی که هستند در بند دین
چنینند در خدمت مرسلین
هوش مصنوعی: افرادی که به پیروی از دین مشغولند، در واقع در خدمت پیامبران و فرستادگان خداوند قرار دارند.
تو فرزند پیغمبر خویشتن
کشی زار و پس در بر انجمن
هوش مصنوعی: تو فرزند پیامبری، اما خود را به شدت ناراحت و غمگین کرده‌ای و در جمع دیگران این حال را نشان می‌دهی.
بیاری زنانی که در روزگار
گزید از همه خلقشان کردگار
هوش مصنوعی: کمک کن به زنانی که خداوند در روزگار از میان تمام انسان‌ها آن‌ها را برگزیده است.
زهی کیش و ملت زهی داد و دین
ترا باد خشم جهان آفرین
هوش مصنوعی: برای تو ای کسی که کیش و ملتت بزرگ است، که خداوندی که جهان را آفریده، بر تو خشمگین باشد.
ازین پس زکردار تو زشت کار
بود داستان ها به هر روزگار
هوش مصنوعی: از این به بعد، به خاطر اعمال ناپسند تو، داستان‌هایی در هر زمانی زشت و ناراحت کننده خواهند بود.
چو گفتار او را بد اختر شنید
به جز کشتن مرد چاره ندید
هوش مصنوعی: وقتی که او را گمراه و بدشانس خواند، جز کشتن او هیچ راه حلی نیافت.
به دژخیم گفتا که با تیغ تیز
برون بر از اینجا و خونش بریز
هوش مصنوعی: به نگهبان گفت که با شمشیر تیز خود از اینجا برو و خونش را بریز.
و گرنه برد نام ما زیر ننگ
از اینجا رود چون به شهر فرنگ
هوش مصنوعی: در غیر این صورت، اگر نام ما به ننگی در اینجا آلوده شود، مانند اینکه به شهر فرنگ برود و به حاشیه برود، دیگر نخواهیم بود.
فرستاده را گرچه کشتن خطاست
ولیکن ازو چون بد آید رواست
هوش مصنوعی: اگرچه کشتن فرستاده نادرست است، اما اگر او رفتار ناپسندی داشته باشد، می‌توان با او برخورد کرد.
چو ترسا شنید این ببوسید خاک
بگفتا سپاسم به یزدان پاک
هوش مصنوعی: وقتی ترسا (کافر) این را شنید، خاک را بوسید و گفت: از خداوند پاک سپاسگزارم.
که خوابی که دیدم همه راست شد
دلم آنچه از بخت میخواست شد
هوش مصنوعی: من در خواب چیزی را دیدم که تمام آن حقیقت پیدا کرد و دلم به آنچه از تقدیر و سرنوشت می‌خواست رسید.
شب دوش عیسای مینو سرشت
مرا داده بد مژده سوی بهشت
هوش مصنوعی: شبی که گذشته، عیسی، موجودی آسمانی، سرشت و طبیعت من را به من هدیه داد و به من خبر خوشی از بهشت را داد.
کنونم ره مینو آمد پدید
بگفت این و سوی سرشه دوید
هوش مصنوعی: اکنون راهی به بهشت پیدا شده و او این را گفت و به سمت سرزمین خوشبختی شتابان رفت.
مرآنرا از آن طشت زر و برگرفت
به زاری بر او مویه اندر گرفت
هوش مصنوعی: او آن را از داخل طشت طلا برداشت و با زاری و ناله بر آن شروع به گریه کرد.
ببوسید و گفت ای حبیب رسول
ز من کن تو قربانی ام را قبول
هوش مصنوعی: بوسه‌ای زد و گفت: ای دوست، قربانی من را بپذیر.
به نزد پیمبر گواهم تو باش
به روز قیامت پناهم تو باش
هوش مصنوعی: در روز قیامت، به من کمک کن و به عنوان شاهدی برای من باش که به پیامبر نزدیک شوم و در آن روز به تو پناه ببرم.
که من جان سپردم به آیین او
گرفتم ره ملت و دین او
هوش مصنوعی: من به خاطر مذهب و راه او جانم را فدای او کردم و به پیروی از ملت و دین او قدم گذاشتم.
بگفت این و دژخیم ببرید سر
از آن نو مسلمان فرخ گهر
هوش مصنوعی: دژخیم به او گفت که پس از این حرف، سر آن مسلمان خوش‌فرخ را از تن جدا کن.
زکینش اگر کشت شاه دمشق
نمیرد که زنده است جانش به عشق
هوش مصنوعی: اگرچه شاه دمشق به دلیل زخم‌هایش نمی‌تواند زنده بماند، اما روح او همچنان به خاطر عشقش زنده است.
پس از وی بر آشفت بطریق روم
که بودی نشسته درآن بزم شوم
هوش مصنوعی: پس از او، به شیوه‌ای در روم به هم ریخت که در آن جشن ناخوشایند نشسته بود.
بگفتا بدان نابکار پلید
که چون تو ستمگستری کس ندید
هوش مصنوعی: گفت به آن انسان بدذات و شرور که هیچ کس به اندازه تو ستمگر نبوده است.