بخش ۱۰۱ - مکالمه ی بطریق روم با یزید
کسی باسر بی تن آورده جنگ؟
ز تو نام شاهان درآمد به ننگ
همین سرکه با چوب آزاری اش
گمانم که چون خویش پنداری اش
بد او زیب آغوش خیرالبشر
بپرورده زهرا (س) چو جانش ببر
یکی داستان دارم از وی به یاد
شنو تا بدانی که از تو چه زاد
به بازرگانی از این پیش تر
نمودم به یثرب زمین من مقر
بخود گفتم آن به که در این دیار
به بازارگانی گشادم چو بار
برم ارمغانی به سالارشان
شوم آگه ازحال و کردارشان
ببینم که این مرد پیغمبر است
و یا پادشاه است و خود سروراست
پژوهش نمودم که آن کامگار
چه خوش دارد از تحفه ی روزگار
بگفتند او را خوش آید بسی
گرش بوی خوش هدیه آرد کسی
بسی مشک و عنبر گرفتم زبار
برفتم پی دیدن شهریار
در آن روز پیغمبر انس و جان
بدش حجره ی ام سلمه مکان
چو رفتم مرا داد برخویش بار
بدیدم چو آن چهره ی نور بار
مرا گشت روشن دل از چهر او
بشد جان من بسته ی مهر او
نهادم به نزدیکش آن ارمغان
بگفتم که ای داور مهربان
مر این هدیه ی خرد را زین حقیر
ز راه بزرگی خود در پذیر
بفرمود بپذیری ار دین من
ز دل اندر آیی به آیین من
پذیرم ورا ورنه سازش تو دور
زگفتار او در دلم تافت نور
برفت از دلم زنگ و بی اختیار
مسلمان شدم پیش آن شهریار
بپرسید از نامم آنگاه شاه
بگفتم بود عبد شمس ای پناه
بفرمود این نام زشت است و خام
نهادم منت عبدوهاب نام
درآندم خداوند این سر رسید
چو از دور او را پیمبر بدید
رخش چون گل از بالش خور شکفت
پسر گفت جد را درودی شگفت
پیمبر چو جان تنگ اندر برش
کشید و ببوسید چشم و سرش
لبش را ببوسید از روی مهر
همی گفتی ای زاده ی پاک چهر
کسی کو بود دشمن جان تو
بدو باد نفرین یزدان تو
کسانی که ریزند خونت به خاک
خداشان کشد کیفر دردناک
خود آن روز بگذشت و روز دگر
چو خورشید تابان برآمد به سر
زخانه برفتم پی فرض دین
به مسجد به نزد رسول امین
بدیدم دو فرزند فخر زمن
حسین (ع) و برادرش فرخ حسن (ع)
رسیدند و هر دو به آغوش شاه
نشستند و گفتند درگوش شاه
که ما هر دو خواهیم ای موتمن
بگیریم کشتی در این انجمن
که بینی تو چون است نیروی ما
کدامین تواناست بازوی ما
به ایشان بفرمود آن شهریار
که کشتی نیاید شما را به کار
به نام شما نیست شایسته این
که مالید خود را بروی زمین
نویسید هر یک خطی بر حریر
هر انکس که باشد خطش دلپذیر
فزون است نیروی او زان دگر
به فرمان آن شه نهادند سر
به زودی برفتند و باز آمدند
به نزد یک آن سر فراز آمدند
نوشته به یک جا دو خط دلپذیر
بگفتند ای شاه اندازه گیر
فرو ماند ازان کار شه اندکی
نمی خواست آزرد زان دو یکی
بگفت ای شهان دیار بهشت
نیاتان نخواند و نه هرگز نوشت
برید این نوشته به نزد پدر
که هست از بدو نیک خط با خبر
چو رفتند ایشان سوی باب، تفت
ز مسجد پیمبر سوی خانه رفت
چو شب گشت و بیرون شد از خیمه ماه
عیان گشت خورشید دیدار شاه
به مسجد روان گشت شاه از سرا
به همراهش آن پارسی پارسا
به من آشنا بود سلمان راد
گفتم که ای بر نیکو نژاد
گو تا چه شد کار شهزاده ها
ز این آرزو ساز جانم رها
چنین گفت سلمان که شیر خدا
چو آگاه گردید زان ماجرا
ندادش دل او نیز کز آن دوتن
یکی گردد آزرده گفتا که من
ندارم زمان بهر این بازدید
به نزدیک فرخنده مامش برید
که وی آورد داوری را تمام
برفتند شهزاده گان نزد مام
بگفتند کای بانوی کامیاب
فرستاده ما را به نزد تو باب
که از این دو بنگاشته برپرند
بگویی کدامین بود دل پسند
درآن کار زهرای (س) حورا کنیز
فرو ماند چون شوهر و باب نیز
دراندیشه لختی سرافکند پیش
سپس گفت با آن دو دلبند خویش
که عقدی است در گردنم از گهر
بود اندر آن هفت لؤلؤی تر
ندارم چو آگاهی از خط فزون
بدین کارتان میکنم آزمون
پراکنده سازم مران عقد زود
از آن دانه ها هر که افزون ربود
گمانم بود خط او دل پسند
بگفت این و بگسیخت از عقد بند
پراکند آن دانه ها بر زمین
ربودند هر یک سه در ثمین
میان دو گوهر یکی دانه ماند
یکی گل میان دو ریحانه ماند
دو ماه اوفتادند بر روی خاک
ز هر یکی اختر تابناک
فتادند با خنده بر روی هم
به تاب اندرافکنده بازوی هم
که ناگه ز وی خدای جلیل
خطاب اینچنین رفت بر جبرییل
که ای باز عرشی بچم در زمین
بزن پر بدان دانه در ثمین
دو نیمش بکن تا که هریک یکی
ربایند و گردند شاد اندکی
که ما هیچ یک زین دو را ای امین
نیاریم آزرده دید و غمین
زهم طایر سدره پر باز کرد
زگردون سوی خاک پرواز کرد
بزد پر بدان گوهر تابناک
دو نیمش بیفکنده بر روی خاک
یکی را حسن (ع) بر دو دیگر حسین (ع)
بشد شادمان بانوی عالمین
چو یک چند ماندم برشاه من
به رومم بیفکند حب الوطن
به پایه همه روز برتر شدم
همین شد که دستور قیصر شدم
زوی داشتم کیش خود را نهان
همی تا پیمبر برفت از جهان
شنیدم به محراب پس مرتضی (ع)
بشد کشته از تیغ یک ناسزا
غمی گشتم و دم نیارست زد
شب و روز بودم به غم نامزد
وزان پس شنیدم که بابت به زهر
بپرداخت از مجتبی (ع) روی دهر
بیفزود از آن بر غم من غمی
نبودم جدایی انده دمی
کنون بینم ای مرد بی دین و داد
که چون تو ستمگر به گیتی مباد
شهی را بکشتی که جان آفرین
نمی خواشتش یک دم اندوهگین
به پا داشتی نزد نامحرمان
عیال شهنشاه آخر زمان
یقینم که هستید بیرون ز کیش
تو و هر که خواند ترا شاه خویش
ز گفتار آن مرد دانش پژوه
برآمد هیاهویی از آن گروه
ز غوغا بترسید برخود یزید
که نفرین بر او باد هردم مزید
بگفتا که ای مرد ترسای شوم
وزیر ار نبودی به دارای روم
سر آوردمی بر تو ایدون زمان
که غوغا نیانگیزی از مردمان
بدو اینچنین گفت آن مرد راد
که آزرمی ایشاه بی دین و داد
بداری مرا این چنین محترم
که یک تن فرستاده از قیصرم
کشی تشنه لب پور آن شاه را
کزو داری این رتبه و جاه را
خدای جهان برتو نفرین کناد
پیمبر به نفرینش آمین کناد
ز گفتار او خشمگین شد پلید
بگفتا کز اینجاش بیرون کشید
که ترسم چو گردید خشمم فزون
بریزم از این یاوه گو نیز خون
غلامان دویدند از هر کنار
کشیدند او را از آنجای خوار
چو بطریق را از برخود براند
اسیران غم را به نزدیک خواند
بخش ۱۰۰ - مسلمانی و شهادت فرستادهٔ پادشاه فرنگ در مجلس یزید: بگفتا که ای کار فرمای شامبخش ۱۰۲ - مکالمه ی یزید با اهل بیت و پاسخ حضرت سکینه خاتون اورا: ببردندشان بسته در یک کمند
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کسی باسر بی تن آورده جنگ؟
ز تو نام شاهان درآمد به ننگ
هوش مصنوعی: آیا کسی با سر بریدهاش به میدان جنگ رفته است؟ نام تو باعث رسوایی شاهان شده است.
همین سرکه با چوب آزاری اش
گمانم که چون خویش پنداری اش
هوش مصنوعی: این سرکه که با چوبش زخم میزند، به نظرم مثل این است که آن را به خود شبیه بدانی.
بد او زیب آغوش خیرالبشر
بپرورده زهرا (س) چو جانش ببر
هوش مصنوعی: بدی او به آغوش بهترین انسانها (پیامبر) پرورش یافته است. به گونهای که اگر جانش را ببرند، همچنان بر او زیباست.
یکی داستان دارم از وی به یاد
شنو تا بدانی که از تو چه زاد
هوش مصنوعی: داستانی دارم که در یاد اوست، بشنو تا بدانی که از تو چه به وجود آمده است.
به بازرگانی از این پیش تر
نمودم به یثرب زمین من مقر
هوش مصنوعی: من قبلاً به تجارت در یثرب پرداختهام و آنجا خانه و محل سکونتم است.
بخود گفتم آن به که در این دیار
به بازارگانی گشادم چو بار
هوش مصنوعی: به خود گفتم بهتر است که در این سرزمین به شغل بازرگانی روی آورم و مانند باری که بر دوش دارم، به کسب روزی مشغول شوم.
برم ارمغانی به سالارشان
شوم آگه ازحال و کردارشان
هوش مصنوعی: میخواهم هدیهای برای پیشوای ایشان ببرم تا از وضعیت و رفتار آنها مطلع شوم.
ببینم که این مرد پیغمبر است
و یا پادشاه است و خود سروراست
هوش مصنوعی: میخواهم ببینم که آیا این مرد پیامبر است یا پادشاه، و خود او در واقع بزرگتر از هر دوی اینهاست.
پژوهش نمودم که آن کامگار
چه خوش دارد از تحفه ی روزگار
هوش مصنوعی: من به بررسی این موضوع پرداختم که آن فرد خوشبخت چه چیزهایی را از نعمتهای زندگی دوست دارد.
بگفتند او را خوش آید بسی
گرش بوی خوش هدیه آرد کسی
هوش مصنوعی: گفتند او از این موضوع خوشحال میشود، به شرطی که کسی برایش هدیهای خوشبو بیاورد.
بسی مشک و عنبر گرفتم زبار
برفتم پی دیدن شهریار
هوش مصنوعی: بسیاری از عطرها و خوشبوکنندهها را از زمین برداشت کردم و با شور و شوق به دیدار پادشاه رفتم.
در آن روز پیغمبر انس و جان
بدش حجره ی ام سلمه مکان
هوش مصنوعی: در آن روز، پیامبر در خانه ام سلمه و در جایگاه خود حضور داشتند و با تمام وجود به مقامات معنوی و روحانی خود میپرداختند.
چو رفتم مرا داد برخویش بار
بدیدم چو آن چهره ی نور بار
هوش مصنوعی: وقتی که خود را دیدم، بار گران سرنوشت را احساس کردم؛ زیرا چهرهی درخشان و نورانی درونم را مشاهده کردم.
مرا گشت روشن دل از چهر او
بشد جان من بسته ی مهر او
هوش مصنوعی: چهره او دل مرا روشن کرده و جانم به محبت او وابسته شده است.
نهادم به نزدیکش آن ارمغان
بگفتم که ای داور مهربان
هوش مصنوعی: به او نزدیک شدم و هدیهای را به او تقدیم کردم و گفتم: ای داور مهربان.
مر این هدیه ی خرد را زین حقیر
ز راه بزرگی خود در پذیر
هوش مصنوعی: این پیام به شما میگوید که این هدیهی دانش را از من، که انسان سادهای هستم، بپذیر و به خاطر بزرگی شخصیت خودت، این هدیه را قبول کن.
بفرمود بپذیری ار دین من
ز دل اندر آیی به آیین من
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از صمیم قلب به دین من ایمان بیاوری، باید به شیوه و روش من عمل کنی.
پذیرم ورا ورنه سازش تو دور
زگفتار او در دلم تافت نور
هوش مصنوعی: من این را میپذیرم، زیرا اگر نه، توافق تو باعث میشود که حرفهای او از دل من دور شود و نوری در آن بتابد.
برفت از دلم زنگ و بی اختیار
مسلمان شدم پیش آن شهریار
هوش مصنوعی: از دل من غم و اندوهی رخت بربست و بدون این که خودم بخواهم، در برابر آن پادشاه، مسلمان شدم.
بپرسید از نامم آنگاه شاه
بگفتم بود عبد شمس ای پناه
هوش مصنوعی: از من نامم را پرسیدند، و من گفتم که بندهی خورشید هستم، ای پناه!
بفرمود این نام زشت است و خام
نهادم منت عبدوهاب نام
هوش مصنوعی: او فرمود که این نام زشت و ناپسند است و به خاطر عبادت و محبت نام عبدوهاب را بر خود نمیگذارم.
درآندم خداوند این سر رسید
چو از دور او را پیمبر بدید
هوش مصنوعی: در آن لحظه که پیامبر او را از دور دید، خداوند این سرنوشت را نازل کرد.
رخش چون گل از بالش خور شکفت
پسر گفت جد را درودی شگفت
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند گل از بالش زیبا شکفت و پسر گفت: برای جد خود، درود شگفتانگیزی فرستاد.
پیمبر چو جان تنگ اندر برش
کشید و ببوسید چشم و سرش
هوش مصنوعی: زمانی که پیامبر با دلی پر از احساس و محبت به نزد او آمد، او را در آغوش کشید و چشمانش را بوسید.
لبش را ببوسید از روی مهر
همی گفتی ای زاده ی پاک چهر
هوش مصنوعی: لب هایش را به نشانه عشق بوسید و گفت: ای فرزند پاک و معصوم.
کسی کو بود دشمن جان تو
بدو باد نفرین یزدان تو
هوش مصنوعی: هر کسی که دشمن جان تو باشد، بادهای نفرین خداوند بر او بوزد.
کسانی که ریزند خونت به خاک
خداشان کشد کیفر دردناک
هوش مصنوعی: افرادی که خون تو را بر زمین میریزند، خداوند به خاطر این عمل، عذاب سختی را برایشان خواهد فرستاد.
خود آن روز بگذشت و روز دگر
چو خورشید تابان برآمد به سر
هوش مصنوعی: آن روز گذشت و روز دیگری مانند خورشید درخشان طلوع کرد.
زخانه برفتم پی فرض دین
به مسجد به نزد رسول امین
هوش مصنوعی: از خانه خارج شدم تا به خاطر انجام وظیفه دینیام به مسجد بروم و در کنار پیامبر راستگو باشم.
بدیدم دو فرزند فخر زمن
حسین (ع) و برادرش فرخ حسن (ع)
هوش مصنوعی: من دو پسر را دیدم که هر یک از آنها به نوعی مایه فخر و افتخار زمان خود بودند: حسینی که از نسل حسین (ع) بود و برادری به نام حسن (ع) که همواره خوشبخت و موفق بود.
رسیدند و هر دو به آغوش شاه
نشستند و گفتند درگوش شاه
هوش مصنوعی: دو نفر به نزد شاه آمدند و در آغوش او نشستند و در گوش او صحبت کردند.
که ما هر دو خواهیم ای موتمن
بگیریم کشتی در این انجمن
هوش مصنوعی: ما هر دو در این جمع و در این محفل، با همدیگر به سوی مقصدی خواهیم رفت و در واقع، کشتی زندگیمان را به پیش میبریم.
که بینی تو چون است نیروی ما
کدامین تواناست بازوی ما
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به تواناییها و قدرتهای انسانی اشاره دارد. شاعر میخواهد بگوید که قدرت و نیروی انسان تحت تاثیر شرایط و توانمندیهای خود اوست. همچنین به نوعی از سنجش و ارزیابی قدرتهای مختلف میپردازد و نشان میدهد که قدرت واقعی انسان در درون خودش نهفته است.
به ایشان بفرمود آن شهریار
که کشتی نیاید شما را به کار
هوش مصنوعی: فرمانده به آنها گفت که کشتیای نخواهد آمد که به کار شما برسد.
به نام شما نیست شایسته این
که مالید خود را بروی زمین
هوش مصنوعی: این بیان به این معناست که نام شما برای خود را بر روی زمین مالیدن یا به زمین افتادن، شایسته نیست و منطقی نیست که این کار را انجام دهید. به عبارت دیگر، مقام و منزلت شخص از آن این نیست که به این صورت خود را پایین بیاورد.
نویسید هر یک خطی بر حریر
هر انکس که باشد خطش دلپذیر
هوش مصنوعی: هر کسی که خطوط زیبایی بر روی پارچه حریر بنویسد، هر یک از آن خطوط به زیبایی خود اشاره دارد.
فزون است نیروی او زان دگر
به فرمان آن شه نهادند سر
هوش مصنوعی: قدرت او بیشتر از دیگران است و به همین خاطر تحت فرمان آن پادشاه، سر تسلیم فرود آوردهاند.
به زودی برفتند و باز آمدند
به نزد یک آن سر فراز آمدند
هوش مصنوعی: به زودی رفتند و دوباره بازگشتند، پیش یکی از آنها که سرش بلندتر بود آمدند.
نوشته به یک جا دو خط دلپذیر
بگفتند ای شاه اندازه گیر
هوش مصنوعی: در یک مکان دو خط زیبا نوشته شده که به شاه میگویند: اندازهاش را بگیر و ارزیابی کن.
فرو ماند ازان کار شه اندکی
نمی خواست آزرد زان دو یکی
هوش مصنوعی: پادشاه از آن کار ناراضی ماند، زیرا نمیخواست هیچیک از دو طرف را آزار دهد.
بگفت ای شهان دیار بهشت
نیاتان نخواند و نه هرگز نوشت
هوش مصنوعی: ای پادشاهان، سرزمین بهشت شما را دعا نمیکند و هیچگاه نام شما را در هیچ دفتر و نوشتهای ثبت نخواهد کرد.
برید این نوشته به نزد پدر
که هست از بدو نیک خط با خبر
هوش مصنوعی: این نوشته را به پدر برسانید، زیرا او از همان ابتدا به خوبی از خطی که نیکو است مطلع است.
چو رفتند ایشان سوی باب، تفت
ز مسجد پیمبر سوی خانه رفت
هوش مصنوعی: وقتی آنها به سمت در رفتند، از مسجد پیامبر به سوی خانه روانه شدند.
چو شب گشت و بیرون شد از خیمه ماه
عیان گشت خورشید دیدار شاه
هوش مصنوعی: وقتی شب شد و ماه از خیمه بیرون آمد، خورشید مانند شاهی در حال ظهور و دیدار نمایان شد.
به مسجد روان گشت شاه از سرا
به همراهش آن پارسی پارسا
هوش مصنوعی: شاه با همراهی مردی پارسا و خردمند، به سوی مسجد حرکت کرد.
به من آشنا بود سلمان راد
گفتم که ای بر نیکو نژاد
هوش مصنوعی: سلمان راد که فردی آشنا و نیکو نژاد بود، به من معرفی شد.
گو تا چه شد کار شهزاده ها
ز این آرزو ساز جانم رها
هوش مصنوعی: بگو ببینم، سرنوشت شاهزادهها چه شد که از این امید و آرزو، جانم آزاد شد؟
چنین گفت سلمان که شیر خدا
چو آگاه گردید زان ماجرا
هوش مصنوعی: سلمان گفت که وقتی شیر خدا از آن ماجرا باخبر شد...
ندادش دل او نیز کز آن دوتن
یکی گردد آزرده گفتا که من
هوش مصنوعی: دل او نیز نتوانست اجازه دهد که آن دو نفر یکی شوند. او با ناراحتی گفت که من...
ندارم زمان بهر این بازدید
به نزدیک فرخنده مامش برید
هوش مصنوعی: برای دیدن فرخنده، وقت کافی ندارم و باید زودتر بروم.
که وی آورد داوری را تمام
برفتند شهزاده گان نزد مام
هوش مصنوعی: او برای قضاوت به نزد قاضی رفت و شاهزادگان نیز به همراه او رفتند.
بگفتند کای بانوی کامیاب
فرستاده ما را به نزد تو باب
هوش مصنوعی: گفتند ای بانوی موفق و پیروز، ما را به نزد تو فرستادهاند.
که از این دو بنگاشته برپرند
بگویی کدامین بود دل پسند
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به دو گزینه یا دو چیز است که شکلی زیبا و دلنشین دارند و از میان آنها باید یکی را انتخاب کرد. سوالی مطرح میشود که کدامیک برای دل بهتر و دلپذیرتر است.
درآن کار زهرای (س) حورا کنیز
فرو ماند چون شوهر و باب نیز
هوش مصنوعی: در آن کار، مقام و ارزش حضرت زهرای (س) از حرائر و کنیزان کمتر نیست، همانطور که شوهر و پدر او نیز ارزش و مقام خاص خود را دارند.
دراندیشه لختی سرافکند پیش
سپس گفت با آن دو دلبند خویش
هوش مصنوعی: مدتی در اندیشه و فکر بود و بعد با شرمندگی به دو محبوب خود گفت.
که عقدی است در گردنم از گهر
بود اندر آن هفت لؤلؤی تر
هوش مصنوعی: در گردنم تعهدی وجود دارد که از گوهری تشکیل شده و در آن، هفت مروارید تازه نهفته است.
ندارم چو آگاهی از خط فزون
بدین کارتان میکنم آزمون
هوش مصنوعی: من چون آگاهی کافی از موضوعات مختلف ندارم، تصمیم دارم در این زمینهها آزمایش و تجربه کنم.
پراکنده سازم مران عقد زود
از آن دانه ها هر که افزون ربود
هوش مصنوعی: من هر کسی را که بیش از حد بذرهایی را که باید بکارند، برداشت کند، به سرعت کنار میزنم و از خود میرانم.
گمانم بود خط او دل پسند
بگفت این و بگسیخت از عقد بند
هوش مصنوعی: فکر میکنم که خط او، دلنشین و دلپسند است. این را گفت و از بند عشق آزاد شد.
پراکند آن دانه ها بر زمین
ربودند هر یک سه در ثمین
هوش مصنوعی: دانهها را در زمین پخش کردند و هر یک از آنها سه میوه با ارزش برداشت کردند.
میان دو گوهر یکی دانه ماند
یکی گل میان دو ریحانه ماند
هوش مصنوعی: در میان دو جواهر، یکی همچون دانهای ساده باقی مانده و دیگری مانند گلی زیبا در میان دو شاخه گل سرسبز مانده است.
دو ماه اوفتادند بر روی خاک
ز هر یکی اختر تابناک
هوش مصنوعی: دو ماه بر روی زمین افتادهاند، که هر یک از آنها مانند ستارهای درخشان است.
فتادند با خنده بر روی هم
به تاب اندرافکنده بازوی هم
هوش مصنوعی: آنها با خنده به سمت یکدیگر افتادند و بازوان همدیگر را در آغوش گرفتند.
که ناگه ز وی خدای جلیل
خطاب اینچنین رفت بر جبرییل
هوش مصنوعی: ناگهان صدای پروردگار بزرگ از طرف او به جبرییل رسید و چنین فرمانی صادر شد.
که ای باز عرشی بچم در زمین
بزن پر بدان دانه در ثمین
هوش مصنوعی: ای باز آسمانی، بزن به زمین و به دانهای که در آن رشد و باروری وجود دارد، حمله کن.
دو نیمش بکن تا که هریک یکی
ربایند و گردند شاد اندکی
هوش مصنوعی: نیمههای آن را تقسیم کن تا هرکدام بخشی را بگیرند و برای مدتی خوشحال شوند.
که ما هیچ یک زین دو را ای امین
نیاریم آزرده دید و غمین
هوش مصنوعی: ما هیچیک از این دو حالتی که تو داری را، ای بسیار مورد اعتماد، نمیتوانیم تحمل کنیم، نه از دیدن آزردگی و نه از دیدن اندوه.
زهم طایر سدره پر باز کرد
زگردون سوی خاک پرواز کرد
هوش مصنوعی: پرندهای از درخت سدر به پرواز درآمد و از آسمان به سوی زمین رفت.
بزد پر بدان گوهر تابناک
دو نیمش بیفکنده بر روی خاک
هوش مصنوعی: او پرندهای را که دارای جواهر خیرهکنندهای است، شکار کرده و پس از اینکه آن را به دو نیم کرده، تکههایش را بر زمین افکنده است.
یکی را حسن (ع) بر دو دیگر حسین (ع)
بشد شادمان بانوی عالمین
هوش مصنوعی: یک نفر از حسن (ع) بر دو نفر دیگر حسین (ع) برتری یافته و این امر باعث خوشحالی بانوی عالمیان شده است.
چو یک چند ماندم برشاه من
به رومم بیفکند حب الوطن
هوش مصنوعی: مدتی که در کنار پادشاه ماندم، دلم به عشق وطنم به روم افتاد.
به پایه همه روز برتر شدم
همین شد که دستور قیصر شدم
هوش مصنوعی: هر روز به قدرت و موقعیت بالاتری دست یافتم و به همین خاطر به مقام فرماندهی قیصر رسیدم.
زوی داشتم کیش خود را نهان
همی تا پیمبر برفت از جهان
هوش مصنوعی: من از زمان پیامبر، دین و عقاید خود را پنهان میکردم.
شنیدم به محراب پس مرتضی (ع)
بشد کشته از تیغ یک ناسزا
هوش مصنوعی: شنیدم که در محراب، پس از علی (ع)، شخصی به خاطر یک حرف ناپسند کشته شد.
غمی گشتم و دم نیارست زد
شب و روز بودم به غم نامزد
هوش مصنوعی: من در غم فرو رفتهام و نمیتوانم جِرعهای از خود بزنم، روز و شب در فکر ناراحتیهای عشق ماندهام.
وزان پس شنیدم که بابت به زهر
بپرداخت از مجتبی (ع) روی دهر
هوش مصنوعی: پس از آن شنیدم که امام مجتبی (ع) به خاطر کسانی که در دنیا وجود دارند، به اندازهای فداکاری کرد که تاوان آن را با زهر پرداخت.
بیفزود از آن بر غم من غمی
نبودم جدایی انده دمی
هوش مصنوعی: از آنچه بر غم من افزوده شد، دیگر غمی نداشتم؛ در زمان جدایی، اندوهی نداشتم.
کنون بینم ای مرد بی دین و داد
که چون تو ستمگر به گیتی مباد
هوش مصنوعی: حالا میبینم ای مرد بیدین و ظالم، که هیچکس در دنیا نمیتواند به بدی تو باشد.
شهی را بکشتی که جان آفرین
نمی خواشتش یک دم اندوهگین
هوش مصنوعی: شاهی را به دریا افکندی که حتی در لحظه ای از زندگیاش، از اندوه و غم نمیخواست چیزی احساس کند.
به پا داشتی نزد نامحرمان
عیال شهنشاه آخر زمان
هوش مصنوعی: تو در حضور افراد ناآشنا، همسر پادشاه آخر زمان را به پا داشتی.
یقینم که هستید بیرون ز کیش
تو و هر که خواند ترا شاه خویش
هوش مصنوعی: من مطمئنم که شما از اصول و قواعد دین خود خارج هستید و هر کسی که شما را پادشاه خود بداند، در واقع دچار اشتباه شده است.
ز گفتار آن مرد دانش پژوه
برآمد هیاهویی از آن گروه
هوش مصنوعی: از سخنان آن مرد با دانش، صدای بلندی از آن جمع به وجود آمد.
ز غوغا بترسید برخود یزید
که نفرین بر او باد هردم مزید
هوش مصنوعی: از هیاهو بترسید و از یزید دوری کنید، زیرا هر لحظه نفرین بر او افزوده میشود.
بگفتا که ای مرد ترسای شوم
وزیر ار نبودی به دارای روم
هوش مصنوعی: او گفت: ای مرد ترسای، اگر وزیر نبود، من نیز به داراییهای روم دست نمییافتم.
سر آوردمی بر تو ایدون زمان
که غوغا نیانگیزی از مردمان
هوش مصنوعی: زمانی را به یاد میآورم که بر تو آمده بودم، در حالی که مردم هیچ شور و شوقی نداشتند.
بدو اینچنین گفت آن مرد راد
که آزرمی ایشاه بی دین و داد
هوش مصنوعی: آن مرد شجاع به او گفت که تو باید با افتخار و دین خود را حفظ کنی و به عدالت پایبند باشی.
بداری مرا این چنین محترم
که یک تن فرستاده از قیصرم
هوش مصنوعی: مرا به گونهای احترام بگذار که انگار نماینده و فرستادهای از طرف قیصر هستم.
کشی تشنه لب پور آن شاه را
کزو داری این رتبه و جاه را
هوش مصنوعی: اگر تو به دلیل تشنگی به سوی آن شاه روی، به خاطر اوست که تو این مقام و جایگاه را داری.
خدای جهان برتو نفرین کناد
پیمبر به نفرینش آمین کناد
هوش مصنوعی: خداوند جهان بر تو لعنت کند و پیامبر هم با نفرینش بر این لعنت تأکید کند.
ز گفتار او خشمگین شد پلید
بگفتا کز اینجاش بیرون کشید
هوش مصنوعی: از حرفهای او خشمگین شد، و گفت که از اینجا بیرونش کن.
که ترسم چو گردید خشمم فزون
بریزم از این یاوه گو نیز خون
هوش مصنوعی: میترسم که اگر خشمم زیاد شود، به این یاوهگو هم آسیب بزنم و خونش را بریزم.
غلامان دویدند از هر کنار
کشیدند او را از آنجای خوار
هوش مصنوعی: خادمها از هر سمت به سرعت به سمت او آمدند و او را به شدت از آنجا دور کردند.
چو بطریق را از برخود براند
اسیران غم را به نزدیک خواند
هوش مصنوعی: وقتی که راه درست از سر راهی که دچار انحراف شده جدا میشود، افراد گرفتار در غم و اندوه را به نزد خود میخواند.

الهامی کرمانشاهی