گنجور

بخش ۹۴ - لباس رزم پو شاندن امام مظلوم فرزند خود را وبه میدان فرستادن

جبین سود پیش شه دین به خاک
بگفت ای تن خلق را جان پاک
من اینک ز بدرود باز آمدم
به درگاه تو با نیاز آمدم
بپوشان مرا ساز و برگ نبرد
که انگیزم از جان بدخواه گرد
مر او را خداوند دین خواند پیش
بپوشاند بر پیکرش درع خویش
نهادش به سر بهر معراج عشق
ز دستار پیغمبری تاج عشق
یکی تیغ دادش چو ابروی او
که بد درخود دست و بازوی او
بدو اسپر حمزه را داد شاه
که دارد ز آسیب تیغش نگاه
کدامین سپر کش درخت قباب
زدی تیغ بر چهر ه ی آفتاب
یکی نیزه دادش که از تیغ آن
تن مرگ لرزید چون خیزران
به کاویدن جسم مردان جنگ
زبان کرده تیز و میان بسته تنگ
چو آراست خود را به برگ نبرد
نشست از بر توسنی رهنورد
چه توسن؟ نبی(ص) خوانده او را عقاب
به جستن چو آتش به رفتن چو آب
بر او چو جولانش آهنگ بود
چه سوراخ سوزان جهان تنگ بود
بدی از فرازش چو میل فرود
تو گفتی شهاب درخشنده بود
شدی سوی بالا ز پستی فراز
چو آه دل بانوان حجاز
تو گفتی که بود آن پیمبر نژاد
سلیمان و بنشسته بر پشت باد
سپس شد سوی رزمگاه آن جوان
چو جان از تن خسرو دین روان
چو لختی بپیمود شهزاد ه راه
پیاده همی از پی اش رفت شاه
به زاری خروشیدن آغاز کرد
سوی نوجوان خود آواز کرد
که آهسته تر ره بپوی ای جوان
یکی بازبین سوی پیر نوان
سوارا بپرس از پیاده خبر
که بهر چه ای از قفا رهسپر
شد از رفتنت سست زانوی من
برون رفت نیرو ز بازوی من
بمان تا دگر باره بینم رخت
برم توشه از شکرین پاسخت
چو شهزاده بشنید آوای باب
فرو جست از زین اسب عقاب
بیفکند خود را در آغوش شاه
تو گفتی به پیوست با مهر ماه
چو با هم دمی مویه کردند سر
پدر ماند بر جا روان شد پسر
شهنشه سوی پاک پروردگار
بیفراشت دست و بنالید زار
که باش ای خداوند بینا گواه
میان من و این بداختر سپاه
که کردند بر من چنان کار تنگ
که سازم روان سوی میدان جنگ
جوانی همانند خبر البشر (ص)
به دیدار و کردار وگفتار و فر
به روی نیا داشتم چون نیاز
بدین مو و رو کردمی دیده باز
عمر را پس آنگاه آواز داد
بگفتا که ای خصم ناپاکزاد
بریدی چنانکه تو پیوند من
بکشتی همه یار و فرزند من
ببرا پیوند تو کردگار
نسازد به دلخواه تو هیچ کار
یکی بر گمارد که در بسترت
ببرد سر از کینه جو پیکرت
وز آن سوی شهزاده ی نامدار
بیامد سوی پهنه ی کارزار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جبین سود پیش شه دین به خاک
بگفت ای تن خلق را جان پاک
هوش مصنوعی: پیشانی سود بر زمین افتاده و به خاک می‌گوید: ای بدن، جان مردم را پاک و خالص کن.
من اینک ز بدرود باز آمدم
به درگاه تو با نیاز آمدم
هوش مصنوعی: من حالا از وداع برگشتم و با نیرنگ و نیاز به سوی تو آمدم.
بپوشان مرا ساز و برگ نبرد
که انگیزم از جان بدخواه گرد
هوش مصنوعی: مرا با نشانه‌های جنگ بپوشان که انگیزه‌ام از زندگی، دشمنی است.
مر او را خداوند دین خواند پیش
بپوشاند بر پیکرش درع خویش
هوش مصنوعی: خداوند او را به عنوان پیشوای دین شناسایی کرد و به همین خاطر او را با لباس و زره خود حفاظت کرد.
نهادش به سر بهر معراج عشق
ز دستار پیغمبری تاج عشق
هوش مصنوعی: او برای رسیدن به مرتبه‌ی بالای عشق، تاج محبت را از روی سر پیامبری برداشت.
یکی تیغ دادش چو ابروی او
که بد درخود دست و بازوی او
هوش مصنوعی: او به او امانتی داد که مانند ابروی او زیبا و دلربا بود، و در آن همانند دست و بازوی او قدرت و زیبایی نهفته بود.
بدو اسپر حمزه را داد شاه
که دارد ز آسیب تیغش نگاه
هوش مصنوعی: شاه به حمزه اسپر (زره) داد تا از آسیب تیغ دشمن در امان باشد.
کدامین سپر کش درخت قباب
زدی تیغ بر چهر ه ی آفتاب
هوش مصنوعی: کدام درختی با تنه‌ی کج و قوی، به آسمان ایستاده و به نور خورشید حمله می‌کند؟
یکی نیزه دادش که از تیغ آن
تن مرگ لرزید چون خیزران
هوش مصنوعی: یکی نیزه‌ای به او داد که وقتی با آن به بدن دشمن ضربه زد، دشمن از ترس مرگ به لرزه درآمد، مثل خیزرانی که بلرزد.
به کاویدن جسم مردان جنگ
زبان کرده تیز و میان بسته تنگ
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فردی می‌پردازد که در جنگ و نبرد بسیار ماهر و باهوش است. او با سرعت و دقت به جستجوی عیب‌ها و نقاط ضعف دشمن می‌پردازد و در عین حال در میان دشمنان خود نیز با احتیاط و دقت عمل می‌کند.
چو آراست خود را به برگ نبرد
نشست از بر توسنی رهنورد
هوش مصنوعی: هنگامی که خود را تزیین کرد و آماده شد، بر اسب جنگی نشسته و به میدان نبرد رفت.
چه توسن؟ نبی(ص) خوانده او را عقاب
به جستن چو آتش به رفتن چو آب
هوش مصنوعی: چه اسبی؟ پیامبر او را عقاب نامیده است، مانند شعله‌ی آتش به حرکت درآمده و همچون آب در جریان است.
بر او چو جولانش آهنگ بود
چه سوراخ سوزان جهان تنگ بود
هوش مصنوعی: وقتی که او تصمیم به حرکت می‌گیرد، هرچند که دنیا ممکن است تنگ و پر از مشکلات باشد، اما همچنان نشان‌دهنده‌ی قدرت و اراده او است.
بدی از فرازش چو میل فرود
تو گفتی شهاب درخشنده بود
هوش مصنوعی: بدی مانند شعله‌ای است که از بالا می‌افتد و تو آن را مانند شهابی درخشان توصیف کردی.
شدی سوی بالا ز پستی فراز
چو آه دل بانوان حجاز
هوش مصنوعی: به اوج و بلندی رسیدی، مانند آه دل‌های بانوان حجاز که از درد و غم برخاست.
تو گفتی که بود آن پیمبر نژاد
سلیمان و بنشسته بر پشت باد
هوش مصنوعی: تو پرسیدی که آن پیامبر که نسلش به سلیمان می‌رسد، کجاست و بر پشت باد نشسته است؟
سپس شد سوی رزمگاه آن جوان
چو جان از تن خسرو دین روان
هوش مصنوعی: سپس آن جوان به سمت میدان جنگ رفت، مانند اینکه جان از بدن خسرو دین جدا شده باشد.
چو لختی بپیمود شهزاد ه راه
پیاده همی از پی اش رفت شاه
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده می‌شود که وقتی شاهزاده مدتی را در حال پیاده‌روی سپری کرد، شاه نیز به دنبال او به همین روش پیش می‌رود.
به زاری خروشیدن آغاز کرد
سوی نوجوان خود آواز کرد
هوش مصنوعی: او با صدای ناله و گریه شروع به فریاد زدن کرد و به سوی پسر جوانش آواز خواند.
که آهسته تر ره بپوی ای جوان
یکی بازبین سوی پیر نوان
هوش مصنوعی: ای جوان، آهسته‌تر قدم بردار و مسیر خود را دنبال کن و برخی از نکات را از بزرگ‌ترها بیاموز.
سوارا بپرس از پیاده خبر
که بهر چه ای از قفا رهسپر
هوش مصنوعی: از سواره بپرس که پیاده چه خبر دارد، چرا که او از پشت سر، راه را می‌داند.
شد از رفتنت سست زانوی من
برون رفت نیرو ز بازوی من
هوش مصنوعی: با رفتن تو، ناتوانی و ضعف به سراغ من آمد و قدرت و نیرویی که داشتم، از بین رفت.
بمان تا دگر باره بینم رخت
برم توشه از شکرین پاسخت
هوش مصنوعی: بمان تا دوباره چهره‌ات را ببینم و از پاسخ شیرینت توشه‌ای بردارم.
چو شهزاده بشنید آوای باب
فرو جست از زین اسب عقاب
هوش مصنوعی: وقتی که شاهزاده صدای پدرش را شنید، به سرعت از زین اسب هُرع شد.
بیفکند خود را در آغوش شاه
تو گفتی به پیوست با مهر ماه
هوش مصنوعی: او خود را در آغوش پادشاه انداخت و گفت که به پیوند با زیبایی مهتاب شبیه است.
چو با هم دمی مویه کردند سر
پدر ماند بر جا روان شد پسر
هوش مصنوعی: وقتی که آن‌ها چند لحظه‌ای برای پدرشان نوحه‌سرایی کردند، پدر در همان جا ماند و پسر دلِ خود را به تنهایی برد.
شهنشه سوی پاک پروردگار
بیفراشت دست و بنالید زار
هوش مصنوعی: رهبر بزرگ به سوی خالق پاکش دست بلند کرد و با دل‌سوزی به ناله در آمد.
که باش ای خداوند بینا گواه
میان من و این بداختر سپاه
هوش مصنوعی: ای خداوند بینا، تو شاهدی میان من و این نیروی دشمن.
که کردند بر من چنان کار تنگ
که سازم روان سوی میدان جنگ
هوش مصنوعی: آنها بر من کار بسیار سختی کردند که ناچار شوم به سوی میدان نبرد بروم.
جوانی همانند خبر البشر (ص)
به دیدار و کردار وگفتار و فر
هوش مصنوعی: جوانی مانند پیامبر خداست که در رفتار و گفتار و ویژگی‌هایش قابل مشاهده است.
به روی نیا داشتم چون نیاز
بدین مو و رو کردمی دیده باز
هوش مصنوعی: چهره‌ام را به خاطر نیاز به او می‌نمودم و چشمانم را به روی او باز می‌کردم.
عمر را پس آنگاه آواز داد
بگفتا که ای خصم ناپاکزاد
هوش مصنوعی: عمر پس از مدتی صدا زد و گفت: ای دشمن ناپاک، تو کجا هستی؟
بریدی چنانکه تو پیوند من
بکشتی همه یار و فرزند من
هوش مصنوعی: تو به قدری از من جدا شدی که مانند این است که پیوند من را قطع کردی و همه‌ی دوستان و فرزندانم را از من گرفته‌ای.
ببرا پیوند تو کردگار
نسازد به دلخواه تو هیچ کار
هوش مصنوعی: هیچ کار و فعالیتی که به دلخواه تو باشد، توسط خداوند سامان نمی‌گیرد و انجام نخواهد شد.
یکی بر گمارد که در بسترت
ببرد سر از کینه جو پیکرت
هوش مصنوعی: کسی را بگمار تا در کنار تو باشد و از حسادت و کینه‌توزی دیگران، تو را محافظت کند.
وز آن سوی شهزاده ی نامدار
بیامد سوی پهنه ی کارزار
هوش مصنوعی: شهزاده مشهور از آن طرف آمد و به میدان نبرد نزدیک شد.