بخش ۹۰ - اجازه ی نبرد خواستن ح علی اکبر(ع)
پدر را چو در رزم بی یار دید
شکسته دل از مرگ سالار دید
همه پهنه پر دشمن و شاه فرد
دل نازکش گشت لبریز درد
به خود گفت تا چند باید درنگ
که یکباره بر شاه شد کار تنگ
کنونش که جز تو تنی یار نیست
کسی کو رود سوی پیگار نیست
همانا ببخشد جواز نبرد
تو را گر ازو بازخواهی به درد
بسی داد زینگونه خود را نوید
زجا جست با خاطری پر امید
چو یک بوستان سرو و یک چرخ ماه
خرامان بیامد به نزدیک شاه
بدان قد که از سرو بردی گرو
به پوزش خم آورد چون ماه نو
ببوسید شه را هلال رکاب
که ای چرخ دین رابلند آفتاب
چو دیگر ز یاران فریادرس
به جز من نمانده است برجای عکس
چو باشد اگر بنگری سوی من
کنی سرخ پیش خدا روی من
ببخشی پی رزم دستوری ام
شکیب آوری دل پی دوری ام
برفتند خویشان آزاده ام
همان نامور عم و عم زاده ام
ببردند با خود روان مرا
نهشتند درتن توان مرا
روان کن مرا سوی رزم سپاه
زعم و زعم زاده دورم مخواه
گرفتم که لختی دگر زیستم
تو چون کشته گشتی چسان بایستم
مراتاب این جانشکر درد نیست
براین زندگانیم باید گریست
شهنشه چو بر روی او بنگرید
تو گفتی جمال پیمبر بدید
ز فر خدا بر سرش تاج یافت
دو ابروش قوسین معراج یافت
جمال خدا از رخش جلوه گر
بدانسان که از روی خیرالبشر
زمانی بدان روی و مو خیره ماند
برآن نوجوان نام یزدان بخواند
سپس گفت با او مرا ای پسر
از آن به که مانم ز وصل تو فرد
زمن اذن پیگار دشمن مخواه
جهان را مکن پیش چشمم سیاه
برو در سراپرده بگزین قرار
بمان مادر پیر را غمگسار
چو بشنید فرمان شه نوجوان
به ناچار سوی حرم شد روان
نهاد آن گل باغ دین درحرم
بنفشه صفت سر به زانوی غم
پیاپی همی ریخت اشک روان
زنرگس به رخسار چون ارغوان
همی گفت آوخ ز دام جهان
بخستم به جا ماندم از همرهان
نشد پوزش من بر شه قبول
تو ای ماه عمر من آور افول
همی بود شهزاده ی سرفراز
بدینگونه پژمان دل و مویه ساز
که ناگه ز لشگر گه آوای کوس
برآمد بر این گنبد آبنوس
خروش ازسواران جنگی بخاست
ز هل من مبارزنواگشت راست
دگر باره شهزاده ی نامجوی
زخرگه سوی شاه بنهاد روی
بزد لابه را چنگ بردامنش
همی سود رخ بر سم توسنش
بدو گفتکای شاه اقلیم عشق
خداوند اورنگ و دیهیم عشق
یکی سوی این پهنه بگمار گوش
خروش سواران جنگی نیوش
که از شه هماورد خواهند باز
دهانشان به بیغاره و ژاژ باز
مرابخش دستوری کارزار
که بردشمنان آورم کار – زار
زبانشان ز بیغاره کوته کنم
روان را سپس برخی شه کنم
به کوی تو عشاق جان باختند
به سوی جنان زین جهان تاختند
مگر من ز عشاق تو نیستم
وگرآنکه هستم چرا بایستم
خداخاک من زآب عشقت سرشت
به کوی تو از کشته گانم نوشت
اشارت زابروی تیغ عدو
رسد بهر قتل من از چار سو
بخواه آنچه حق بهر من خواسته
به ساز نبردم کن آراسته
مرا مام بهر دم تیغ زاد
به مهد از پی جانفشانی نهاد
توام پروراندی از آن در کنار
که در اینچنین روزت آیم به کار
بود تیغ زن تا که دست پسر
روا نیست پیکار بهر پدر
به ویژه پدر چون شاهی که هست
جهان را نگهبان بالا و پست
ز پور جوان شاه چون این شنید
سرشکش زچشم جهان بین چکید
کشیدش چوجان اندر آغوش تنگ
زدش بوسه بر لعل یاقوت رنگ
بدو گفت کای نور چشم ترم
به ناچار چون می روی از برم
ازیدر بچم سوی پرده سرای
بر عمه و مادر نیکرای
ازیشان بجو نیز اذن نبرد
وزان پس به سوی پدر باز گرد
بپیمود فرزند دلبند شاه
چو ماه دو هفته به خرگاه راه
بخش ۸۹ - در ستایش حضرت علی اکبر عالی مقدار علیه السلام: هنوزش نرسته بنفشه ز گلبخش ۹۱ - رفتن ح علی اکبر علیه السلام به وداع اهل حرم: چو زو بانوان آگهی یافتند
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پدر را چو در رزم بی یار دید
شکسته دل از مرگ سالار دید
هوش مصنوعی: زمانی که پدر در جنگ و در حال مبارزه با دشمنانش حاضر شد و حامی و یاری در کنار خود نداشت، دلش به خاطر مرگ فرماندهی خود به شدت شکسته و ناامید شد.
همه پهنه پر دشمن و شاه فرد
دل نازکش گشت لبریز درد
هوش مصنوعی: تمامی سرزمین پر از دشمن است و قلب شاه که انسان نازنینی است، از درد پر شده است.
به خود گفت تا چند باید درنگ
که یکباره بر شاه شد کار تنگ
هوش مصنوعی: به خود گفت که چه مدت باید صبر کنم، زیرا وضعیت به سرعت بر شاه دشوار شده است.
کنونش که جز تو تنی یار نیست
کسی کو رود سوی پیگار نیست
هوش مصنوعی: اکنون که هیچ کس جز تو نیست که بتواند با او ارتباط برقرار کنم، هیچ کسی به سراغ پیغام من نمیآید.
همانا ببخشد جواز نبرد
تو را گر ازو بازخواهی به درد
هوش مصنوعی: اگر از او درخواستی درست و منطقی داشته باشی، میتواند به تو اجازه دهد تا در میدان نبرد حضور پیدا کنی و به تو کمک کند تا از مشکلات رهایی یابی.
بسی داد زینگونه خود را نوید
زجا جست با خاطری پر امید
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فرد، با دل پر از امید و آرزو، به دنبال تغییرات و نویدهای جدیدی در زندگیاش است و سعی دارد وضعیت فعلی را به حالت بهتری تبدیل کند.
چو یک بوستان سرو و یک چرخ ماه
خرامان بیامد به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: زمانی که یک بوستان از درختان سرو و یک ماه در حال حرکت به سمت شاه نزدیک شدند.
بدان قد که از سرو بردی گرو
به پوزش خم آورد چون ماه نو
هوش مصنوعی: بدان قد که تو از سرو قد بلندی گرفتهای، به خاطر زیباییات، مانند ماه نو، اینقدر جذاب و دلربا هستی که هر کسی را تحت تأثیر قرار میدهی.
ببوسید شه را هلال رکاب
که ای چرخ دین رابلند آفتاب
هوش مصنوعی: پادشاه را که مانند هلال بر کمر خیشاب است، ببوسید؛ زیرا ای فلک، دین او را مانند آفتاب بر افرازید.
چو دیگر ز یاران فریادرس
به جز من نمانده است برجای عکس
هوش مصنوعی: در میان یاران، هیچ کس جز من باقی نمانده است که بتواند فریادرس باشد.
چو باشد اگر بنگری سوی من
کنی سرخ پیش خدا روی من
هوش مصنوعی: اگر به من نظر کنی، مانند اینکه در برابر خدا سرخ میشوم.
ببخشی پی رزم دستوری ام
شکیب آوری دل پی دوری ام
هوش مصنوعی: من از تو عذرخواهی میکنم که در مسیر جنگ و نبرد، صبر و تحمل تو را آزمایش میکنم و به خاطر دوریام از تو، دل تو را میآزارد.
برفتند خویشان آزاده ام
همان نامور عم و عم زاده ام
هوش مصنوعی: خویشاوندان آزادمنش من رفتند و من تنها ماندم، همانطور که عم و پسر عموی نامدارم.
ببردند با خود روان مرا
نهشتند درتن توان مرا
هوش مصنوعی: آنها مرا با خود بردند و در وجودم جای گرفتند.
روان کن مرا سوی رزم سپاه
زعم و زعم زاده دورم مخواه
هوش مصنوعی: مرا به سوی جنگ و نبرد بفرست و از خیال و توهم دورم نگاهدار.
گرفتم که لختی دگر زیستم
تو چون کشته گشتی چسان بایستم
هوش مصنوعی: من دریافت کردم که وقتی کمی بیشتر زندگی کردم، تو که مانند یک کشته هستی، چگونه میتوانم بایستم و ادامه دهم؟
مراتاب این جانشکر درد نیست
براین زندگانیم باید گریست
هوش مصنوعی: این زندگی پر از رنج و درد است و به خاطر آن باید برای زندگیامان گریست.
شهنشه چو بر روی او بنگرید
تو گفتی جمال پیمبر بدید
هوش مصنوعی: هنگامی که پادشاه به چهره ی او نگاه میکند، به نظر میرسد که زیبایی پیامبر را مشاهده میکند.
ز فر خدا بر سرش تاج یافت
دو ابروش قوسین معراج یافت
هوش مصنوعی: از جانب خدا بر سر او تاجی قرار گرفته و دو ابروی او به شکل قوسهایی زیبا و معجزهآسا درآمده است.
جمال خدا از رخش جلوه گر
بدانسان که از روی خیرالبشر
هوش مصنوعی: زیبایی خداوند به قدری در چهرهاش نمایان است که همانند زیبایی روی بهترین انسانها میباشد.
زمانی بدان روی و مو خیره ماند
برآن نوجوان نام یزدان بخواند
هوش مصنوعی: روزی به چهره و موهای زیبا و دلربای آن جوان نگاه میکرد و نام خدا را بر زبان میآورد.
سپس گفت با او مرا ای پسر
از آن به که مانم ز وصل تو فرد
هوش مصنوعی: سپس گفت: ای پسر، بهتر است که من از وصل تو دور بمانم.
زمن اذن پیگار دشمن مخواه
جهان را مکن پیش چشمم سیاه
هوش مصنوعی: از من اجازه نخواه که دشمن تو باشم، جهان را در برابر چشمانم تیره مکن.
برو در سراپرده بگزین قرار
بمان مادر پیر را غمگسار
هوش مصنوعی: به خیمه برو و در آنجا آرامش را انتخاب کن، تا بتوانی بر دل مادر سالخوردهای که نگران است، تسلی دهی.
چو بشنید فرمان شه نوجوان
به ناچار سوی حرم شد روان
هوش مصنوعی: زمانی که جوانی فرمان پادشاه را شنید، ناگزیر به سمت حرم حرکت کرد.
نهاد آن گل باغ دین درحرم
بنفشه صفت سر به زانوی غم
هوش مصنوعی: آن گل زیبای دین در آغوش بنفشه، با حالتی غمگین و با سر بر زانوی اندوه نشسته است.
پیاپی همی ریخت اشک روان
زنرگس به رخسار چون ارغوان
هوش مصنوعی: اشکها به طور مداوم از چهرهی زنبیق مانند گل سرخ بر میریخت.
همی گفت آوخ ز دام جهان
بخستم به جا ماندم از همرهان
هوش مصنوعی: همواره میگفت افسوس که از چنگال این دنیا رها شدم، اما در عوض از دوستان و همراهان خود دور ماندم.
نشد پوزش من بر شه قبول
تو ای ماه عمر من آور افول
هوش مصنوعی: نشد که عذرخواهی من مورد پذیرش تو قرار بگیرد، ای ماه زندگی من، زمان آن رسیده که از درخشش خود کم شوی.
همی بود شهزاده ی سرفراز
بدینگونه پژمان دل و مویه ساز
هوش مصنوعی: شاهزاده ای با عزت و شکوهمند همیشه در حال دلتنگی و ناله است.
که ناگه ز لشگر گه آوای کوس
برآمد بر این گنبد آبنوس
هوش مصنوعی: ناگهان از میان لشکر صدای طبل به گوش رسید و بر این گنبد سیاه (آسمان) طنین انداز شد.
خروش ازسواران جنگی بخاست
ز هل من مبارزنواگشت راست
هوش مصنوعی: صدای جنگجویان به گوش میرسد که فریاد میزنند: آیا کسی هست که با ما به مبارزه بیاید؟ طبیعتاً آمادهاند و به میدان جنگ میروند.
دگر باره شهزاده ی نامجوی
زخرگه سوی شاه بنهاد روی
هوش مصنوعی: شهزادهی نامدار دوباره از خانه بیرون آمد و به سمت شاه حرکت کرد.
بزد لابه را چنگ بردامنش
همی سود رخ بر سم توسنش
هوش مصنوعی: او فریاد و ناله را به دامانش چنگ میزند و به سمت زیبایی چهرهات روی میآورد.
بدو گفتکای شاه اقلیم عشق
خداوند اورنگ و دیهیم عشق
هوش مصنوعی: ای شاهِ سرزمین عشق، تو که صاحب تخت و تاج عشق هستی، به تو میگویم که...
یکی سوی این پهنه بگمار گوش
خروش سواران جنگی نیوش
هوش مصنوعی: یکی را به سمت این دشت بفرست که صدای شور و هیجان سواران جنگی را بشنود.
که از شه هماورد خواهند باز
دهانشان به بیغاره و ژاژ باز
هوش مصنوعی: کسانی که از شاه توانمندی میطلبند، زبانشان به بیهودهگویی و دروغپردازی باز میشود.
مرابخش دستوری کارزار
که بردشمنان آورم کار – زار
هوش مصنوعی: به من دستور بده تا در میدان جنگ، دشمنان را به زانو درآورم و آنها را شکست دهم.
زبانشان ز بیغاره کوته کنم
روان را سپس برخی شه کنم
هوش مصنوعی: زبان آنها را از دیدن ناگوار کوتاه میکنم، سپس روح خود را شاد میسازم و برخی چیزها را برای خود به وجود میآورم.
به کوی تو عشاق جان باختند
به سوی جنان زین جهان تاختند
هوش مصنوعی: عشاق در مسیر عشق تو جان خود را سپر کردند و برای رسیدن به بهشت، از این دنیا عبور کردند.
مگر من ز عشاق تو نیستم
وگرآنکه هستم چرا بایستم
هوش مصنوعی: آیا من از عاشقان تو نیستم؟ و اگر هستم، چرا بیحرکت بمانم؟
خداخاک من زآب عشقت سرشت
به کوی تو از کشته گانم نوشت
هوش مصنوعی: خداوند از خاک وجود من با آب عشق تو بهره گرفته و در کوی تو، مرا به عنوان یکی از عاشقان خود ثبت کرده است.
اشارت زابروی تیغ عدو
رسد بهر قتل من از چار سو
هوش مصنوعی: بروبی که بر تیغ دشمن اشارهای دارد، به من از همه سو برای قتل میرسد.
بخواه آنچه حق بهر من خواسته
به ساز نبردم کن آراسته
هوش مصنوعی: از خداوند چیزی بخواه که برای من مقدر کرده است و در این راه تلاش میکنم تا خود را آماده سازم.
مرا مام بهر دم تیغ زاد
به مهد از پی جانفشانی نهاد
هوش مصنوعی: مادرم برای من از لحظه تولد، زندگیاش را فدای من کرد و با عشق و فداکاری من را بزرگ کرد.
توام پروراندی از آن در کنار
که در اینچنین روزت آیم به کار
هوش مصنوعی: تو از من پشتیبانی و نگهداری کردی، به طوری که در این روز خاص، من هم بتوانم به تو کمک کنم.
بود تیغ زن تا که دست پسر
روا نیست پیکار بهر پدر
هوش مصنوعی: وقتی که پسر برای جنگیدن به خاطر پدر صلاح نیست، شمشیر کشیدن بیفایده است.
به ویژه پدر چون شاهی که هست
جهان را نگهبان بالا و پست
هوش مصنوعی: به ویژه پدر مانند شاهی است که نگهبان جهان و همه موجودات در بالا و پایین است.
ز پور جوان شاه چون این شنید
سرشکش زچشم جهان بین چکید
هوش مصنوعی: زمانی که پسر جوان پادشاه این سخنان را شنید، اشکهایش از چشمانش مانند باران بر زمین ریخت.
کشیدش چوجان اندر آغوش تنگ
زدش بوسه بر لعل یاقوت رنگ
هوش مصنوعی: او را به آغوش فشردهاش کشید و بر لبانش که همچون یاقوت قرمز بود، بوسهای زد.
بدو گفت کای نور چشم ترم
به ناچار چون می روی از برم
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای نور چشمم، ناگزیر وقتی که از پیشم میروی...
ازیدر بچم سوی پرده سرای
بر عمه و مادر نیکرای
هوش مصنوعی: از دیوارهای خانه با شوق به سوی پردهها میروم تا به عمه و مادر زیبا سلام کنم.
ازیشان بجو نیز اذن نبرد
وزان پس به سوی پدر باز گرد
هوش مصنوعی: از آنها اجازه نخواهی گرفت و سپس به سوی پدر خود برمیگردی.
بپیمود فرزند دلبند شاه
چو ماه دو هفته به خرگاه راه
هوش مصنوعی: فرزند عزیز شاه به مانند ماهی که دو هفته در آسمان میدرخشد، راهی به سمت خرگاه رفت.

الهامی کرمانشاهی