گنجور

بخش ۸۳ - مبارزت حضرت عباس با ماردبن صدیف تغلبی به روایت بعضی از علما

ولیکن گروهی دگر این چنین
نوشتند از رزم سالار دین
که چون زاده ی شیر پروردگار
روان شد پی آب زی رودبار
به روداندرون رفت ومشکی پرآب
برآورد وشد رهسپر با شتاب
بدانسان که گفتیم ازین پیش تر
گرفتند گردش سپاه عمر
برایشان سپهدار دین راند تیغ
ز بیمش گرفتند راه کریغ
به هر سو که رو کردی آن نامدار
ندیدی مگر پشت اسب و سوار
غو الحذر آنچنان شد به پای
که نشنید کس ناله ی کر ونای
به لشگر درون بود مردی دلیر
به تن زنده پیل وبه دل شرزه شیر
دو بازوش بد چون دوسنگ ستون
به اندام همچون که بی ستون
برابر بدی درصف کارزار
ابا نامور مرد جنگی هزار
صدیفش پدر بود و عفریت مام
که خود مارد تغلبی داشت نام
چو دید او که آن لشکر بی شمار
چنان می گریزند ازیک سوار
زغیرت بجوشید خونش به تن
چو اشتر برآورد کف ازدهن
که ای مردم اینگونه پیگار چیست
شما را مگر شرم بر چهره نیست
چرا می گریزند از یک سوار
به خود می پسندید این ننگ و عار
شما بی شمارید و او یکتن است
بیفتد اگر کوهی از آهن است
شگفتی چنین در جهان کس ندید
که امروز ازین مرد آمد پدید
به من واگذارید ناورداو
که جز من نباشد کسی مرد او
هم اکنون نگونش کنم از سمند
بدین جانستان نیزه ی بندبند
چو شمر این سخن ها مارد شنفت
بخندید وبا وی به تسخر بگفت
که هان ای دلاور سوار سره
که از گرگ نر باز گیری بره
دلیری و گردی ونام آوری
گواهم ترا اندرین داوری
شه شام اگر ازتو آگه شدی
همانا تو سردار لشگر بدی
بیانات ذی میر لشگر برم
هنرهای تو سر به سر بشمرم
ببخشد ترابی شمر خواسته
فرستد سوی رزمت آراسته
ولیکن یکی پیش من بازگوی
ترا هر چه باشد به دل آرزوی
که گویم چو رفتم به کوفه دیار
به جفت تو و کودکان نزار
که دانم ز میدان این نامور
ترا بازگشتن نباشد دگر
به من گر نگویی چو گشتی هلاک
بری آرزوی دل خود به خاک
خروشید مارد بدان کینه جوی
که ای اهرمن زاده یاوه مگوی
تو شایسته ی طعن و بیغاره ای
که از راه پیکار آواره ای
کجا دیده ای دستبرد یلان
به میدان هماوردی پر دلان
زمارد چو شمر پلید این شنفت
خمش گشت یک لخت و آنگه بگفت
که بر مردی خویش چندین ملاف
ترا آنچه گفتم منال از گزاف
برو تا به بینی که نر اژدها
نیابد از این شیر غژمان رها
اگر زنده از وی شدی باز جای
مرااهرمن خوان و یاوه سرای
بگفت این و بر لشگر آورد روی
خروشید کای مردم جنگجوی
زمیدان بباشید بریک کنار
به مارد گذارید رزم سوار
ببینید کاین مرد رزم آزمای
چسان این جوان را درآرد زپای
چو بشنید آن مارد تیره بخت
ز بیغاره ی او بر آشفت سخت
بزد بر جبین همچو ابرو گره
بپوشید برتن دو رومی زره
یکی خود پولاد برسر گذاشت
تو گفتی به البرز گنبد فراشت
به بند کمر تیغ بران ببست
یکی نیزه ی اژدها وش به دست
نشست ازبرزین چو یک لخت کوه
برون شد چو باد از میان گروه
خروشید بر پور شیر خدای
که ای هاشمی زاد رزم آزمای
فرود آی از کوهه ی تند تاز
گرت هست بر زندگانی نیاز
بنه دست بردست و زنهار خواه
وگرنه به خونخواهی این سپاه
بیایم ببندم به خم کمند
تو را استوار ای یل ارجمند
کشانم بدین دشت آوردگاه
نهم پیکرت رابه پیش سپاه
که سازند از زخم پیکان تنت
پر از رخنه چون حلقه ی جوشنت
وزان پس به خنجر ببرم سرت
کنم طعمه ی کرکسان پیکرت
ازو چون سپهدار دین این شنید
خروشی چو شیر خدا برکشید
بگفتا که ای مرد بی نام و ننگ
اجل می دواند تو را سوی جنگ
ندانی چو گیتی سر آید به گور
به شیر دژ آهنگ تازد به شور
چو خواهد بدو آورد دستبرد
به پشتش کند مهره آن شیر خرد
بیا تا روانت برآرم زتن
فرستم به مهمانی اهرمن
چو مارد بدید آن یل جنگجوی
همان خونچکان تیغ در مشت اوی
ز بیمش بلرزید برخویش سخت
چو از باد دیماه شاخ درخت
به ناچار شد سوی او گرمتاز
بدو راست کرد آن سنان دراز
چو این دید پور شه راستین
برآورد دست یلی زآستین
گلوگاه آن نیزه بگرفت سخت
برآوردش از چنگ شوریده بخت
چو این دید مارد برآهیخت تیغ
خروشید بر وی چو غرنده میغ
سپهدار ایمان ندادش مجال
بزد نیزه بر اسب آن بدسگال
ازآن نیزه آمد به سر باره گی
فرو ماند از پویه یکباره گی
بداختر جدا شد زپشت سمند
پیاده برآهیخت برآن پرند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ولیکن گروهی دگر این چنین
نوشتند از رزم سالار دین
هوش مصنوعی: اما گروهی دیگر چنین نوشتند که درباره‌ی فرمانده‌ی جنگ و دین صحبت می‌کنند.
که چون زاده ی شیر پروردگار
روان شد پی آب زی رودبار
هوش مصنوعی: چون فرزند شیر، از دستان پروردگار بزرگ می‌شود، برای جستجوی آب به سمت رودخانه روانه می‌گردد.
به روداندرون رفت ومشکی پرآب
برآورد وشد رهسپر با شتاب
هوش مصنوعی: به رودخانه رفت و ظرفی پر از آب برداشت و با سرعت به راه خود ادامه داد.
بدانسان که گفتیم ازین پیش تر
گرفتند گردش سپاه عمر
هوش مصنوعی: به کسی که گفتیم، قبلاً سپاه عمر را به حرکت درآوردند.
برایشان سپهدار دین راند تیغ
ز بیمش گرفتند راه کریغ
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از او، فرمانده دین شمشیر کشید و راه کریغ را بستند.
به هر سو که رو کردی آن نامدار
ندیدی مگر پشت اسب و سوار
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه کردی، شخص مشهور و معروفی را ندیدی، جز آنکه او را بر روی اسب و در حال سوارکاری مشاهده کردی.
غو الحذر آنچنان شد به پای
که نشنید کس ناله ی کر ونای
هوش مصنوعی: هشدارها و خطرات آنقدر شدید شد که هیچ کس صدای ناله‌ی ناشنوا و موسیقی نای را نشنید.
به لشگر درون بود مردی دلیر
به تن زنده پیل وبه دل شرزه شیر
هوش مصنوعی: در میان گروهی از جنگجویان، مردی شجاع وجود دارد که به قدرتمندی یک فیل درشت‌بدن و به دلیری یک شیر نیرومند است.
دو بازوش بد چون دوسنگ ستون
به اندام همچون که بی ستون
هوش مصنوعی: دو بازوی او همچون دو سنگ استوار و محکم به نظر می‌رسند، و بدنش به گونه‌ای است که بدون پشتیبانی و استحکام ستون‌ها، مستقلاً ایستاده است.
برابر بدی درصف کارزار
ابا نامور مرد جنگی هزار
هوش مصنوعی: در برابر بدی و نیکی در میدان جنگ، هزاران مرد نامور و دلیر استوار هستند.
صدیفش پدر بود و عفریت مام
که خود مارد تغلبی داشت نام
هوش مصنوعی: پدرش صدیف بود و مادرش عفریت، که او نیز به شخصیتی پر قدرت و غالب معروف بود.
چو دید او که آن لشکر بی شمار
چنان می گریزند ازیک سوار
هوش مصنوعی: او وقتی دید که آن لشکر بی شمار چقدر از یک سوار فرار می‌کنند...
زغیرت بجوشید خونش به تن
چو اشتر برآورد کف ازدهن
هوش مصنوعی: از غیرت او خونش به جوش آمد و مانند شتری که دندان‌هایش را نشان می‌دهد، از دهانش کف کرد.
که ای مردم اینگونه پیگار چیست
شما را مگر شرم بر چهره نیست
هوش مصنوعی: ای مردم، دلیل این رفتار شما چیست؟ آیا برایتان شرم و حیا وجود ندارد که چنین می‌کنید؟
چرا می گریزند از یک سوار
به خود می پسندید این ننگ و عار
هوش مصنوعی: چرا از یک سوار می‌گریزند؟ آیا این زشتی و ننگ را برای خود پسندیده‌اید؟
شما بی شمارید و او یکتن است
بیفتد اگر کوهی از آهن است
هوش مصنوعی: شما بسیارید و او تنهاست. اگر کوهی از آهن هم به زمین بیفتد، تاثیری بر او نخواهد داشت.
شگفتی چنین در جهان کس ندید
که امروز ازین مرد آمد پدید
هوش مصنوعی: در جهان، کسی هرگز چنین شگفتی را ندیده است که امروز شخصی از این نوع ظهور کرده باشد.
به من واگذارید ناورداو
که جز من نباشد کسی مرد او
هوش مصنوعی: به من بسپارید این کار را، زیرا هیچ‌کس جز من لایق انجام آن نیست.
هم اکنون نگونش کنم از سمند
بدین جانستان نیزه ی بندبند
هوش مصنوعی: من در این لحظه او را از اسب به زیر می‌آورم و در این سرزمین جانش را می‌گیرم.
چو شمر این سخن ها مارد شنفت
بخندید وبا وی به تسخر بگفت
هوش مصنوعی: وقتی شمر این حرف‌ها را شنید، خندید و با تمسخر به او گفت.
که هان ای دلاور سوار سره
که از گرگ نر باز گیری بره
هوش مصنوعی: ای دلیر سوار، تو که می‌توانی از گرگ نر، بره را نجات دهی، پس تلاش کن و به میدان بیا.
دلیری و گردی ونام آوری
گواهم ترا اندرین داوری
هوش مصنوعی: شجاعت و دلیری و همچنین شهرتت را در این قضاوت به عنوان شاهدی برای تو می‌آورم.
شه شام اگر ازتو آگه شدی
همانا تو سردار لشگر بدی
هوش مصنوعی: اگر شاه شب از تو باخبر شود، یقیناً تو فرمانده سپاه خواهی شد.
بیانات ذی میر لشگر برم
هنرهای تو سر به سر بشمرم
هوش مصنوعی: من به توانایی‌ها و هنرهای تو افتخار می‌کنم و همواره به ستایش و شمارش آنها مشغولم.
ببخشد ترابی شمر خواسته
فرستد سوی رزمت آراسته
هوش مصنوعی: ترابی در دلش آرزویی دارد و قصد دارد تا خواسته‌اش را به سمت یاری و کمک برساند و آن را بهبود بخشد.
ولیکن یکی پیش من بازگوی
ترا هر چه باشد به دل آرزوی
هوش مصنوعی: اما یکی به من بگوید هر چه در دل داری و آرزو می‌کنی.
که گویم چو رفتم به کوفه دیار
به جفت تو و کودکان نزار
هوش مصنوعی: وقتی به کوفه می‌روم، جایی که تو و فرزندان بی‌گناهی وجود دارید، چه بگویم...
که دانم ز میدان این نامور
ترا بازگشتن نباشد دگر
هوش مصنوعی: من می‌دانم که تو از این میدان بزرگ و معروف دیگر برنمی‌گردی.
به من گر نگویی چو گشتی هلاک
بری آرزوی دل خود به خاک
هوش مصنوعی: اگر به من نگیری بالیدنت که به خاطر عشق و آرزوهایت به خاک افتاده‌ای، دلم می‌خواهد که رویاهایم هم خاک شود.
خروشید مارد بدان کینه جوی
که ای اهرمن زاده یاوه مگوی
هوش مصنوعی: مارد به خاطر کینه‌اش فریاد زد و گفت: ای پسر شیطان، بیهوده صحبت نکن.
تو شایسته ی طعن و بیغاره ای
که از راه پیکار آواره ای
هوش مصنوعی: تو لیاقت سرزنش و بی‌احترامی را داری چون به خاطر نبرد و درگیری آواره و پریشان‌حالت شده‌ای.
کجا دیده ای دستبرد یلان
به میدان هماوردی پر دلان
هوش مصنوعی: کجا دیده‌ای که دلیران در میدان مبارزه به دیگران حمله کنند و از شجاعت خود دست بکشند؟
زمارد چو شمر پلید این شنفت
خمش گشت یک لخت و آنگه بگفت
هوش مصنوعی: زمانی که مردی پلید به نام شمر این سخن را شنید، یکباره خاموش شد و سپس از روی ناچاری چیزی گفت.
که بر مردی خویش چندین ملاف
ترا آنچه گفتم منال از گزاف
هوش مصنوعی: برای این که تو بر مردی و رفتار او سخت نگیری، بدان که آنچه من گفته‌ام را بی‌دلیل نپندار.
برو تا به بینی که نر اژدها
نیابد از این شیر غژمان رها
هوش مصنوعی: برو و ببین که نر اژدها نمی‌تواند از این شیر قوی و شجاع فرار کند.
اگر زنده از وی شدی باز جای
مرااهرمن خوان و یاوه سرای
هوش مصنوعی: اگر از روح و نفس خود، زنده شوی دوباره، مرا به نام اهریمن یا کسی که بیهوده می‌گوید، نخوان.
بگفت این و بر لشگر آورد روی
خروشید کای مردم جنگجوی
هوش مصنوعی: او این را گفت و به لشکر فرمان داد که ای مردم شجاع آماده باشید.
زمیدان بباشید بریک کنار
به مارد گذارید رزم سوار
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، در کنار یکدیگر بایستید و در حین این اتحاد، از مهارت خود در جنگیدن بهره‌برداری کنید.
ببینید کاین مرد رزم آزمای
چسان این جوان را درآرد زپای
هوش مصنوعی: ببینید چگونه این جنگجوی ماهر، این جوان را از پای در می‌آورد.
چو بشنید آن مارد تیره بخت
ز بیغاره ی او بر آشفت سخت
هوش مصنوعی: وقتی آن موجود بدبخت و غمگین از وضع او خبر شد، به شدت خشمگین و بی‌تاب شد.
بزد بر جبین همچو ابرو گره
بپوشید برتن دو رومی زره
هوش مصنوعی: همچون ابرو که بر پیشانی مچاله شده است، او زره‌ای رومی بر تن پوشیده است.
یکی خود پولاد برسر گذاشت
تو گفتی به البرز گنبد فراشت
هوش مصنوعی: یک نفر بر سر خود کلاهی از فولاد گذاشت و تو گویی که بر فراز کوه البرز گنبدی ساخته است.
به بند کمر تیغ بران ببست
یکی نیزه ی اژدها وش به دست
هوش مصنوعی: با کمربند خود تیغ تیزی را به خود بست و نیزه‌ای که شبیه به اژدها بود را در دست گرفت.
نشست ازبرزین چو یک لخت کوه
برون شد چو باد از میان گروه
هوش مصنوعی: از روی اسب به پایین فرود آمد و مانند کوه، محکم و استوار ظاهر شد، چنان که باد از میان جمعیت به سرعت بیرون می‌رود.
خروشید بر پور شیر خدای
که ای هاشمی زاد رزم آزمای
هوش مصنوعی: بچه شیر خدا به شدت فریاد می‌زند، ای کسی که از نسل هاشمی‌ها هستی، آماده نبرد باش.
فرود آی از کوهه ی تند تاز
گرت هست بر زندگانی نیاز
هوش مصنوعی: از قله‌ی بلند پایین بیا و اگر به زندگی نیاز داری، آرامش را پیدا کن.
بنه دست بردست و زنهار خواه
وگرنه به خونخواهی این سپاه
هوش مصنوعی: دستت را به دست من بده و مراقب باش، وگرنه سپاهیان به خاطر خونخواهی خواهند آمد.
بیایم ببندم به خم کمند
تو را استوار ای یل ارجمند
هوش مصنوعی: می‌خواهم تو را با کمند خود محکم بگیرم، ای قهرمان عزیز.
کشانم بدین دشت آوردگاه
نهم پیکرت رابه پیش سپاه
هوش مصنوعی: من تو را به این دشت که میدان نبرد است می‌آورم و پیکرت را پیش روی سپاه قرار می‌دهم.
که سازند از زخم پیکان تنت
پر از رخنه چون حلقه ی جوشنت
هوش مصنوعی: زخم‌هایی که بر تن تو ایجاد شده، مانند حلقه‌های جوش می‌باشند و نشان‌دهنده‌ی آزار و دردهای تو هستند که به هم متصل شده‌اند.
وزان پس به خنجر ببرم سرت
کنم طعمه ی کرکسان پیکرت
هوش مصنوعی: پس از آن، با شمشیر تو را می‌زنم تا طعمه‌ی لاشخورها شوی و بدن تو را ببلعند.
ازو چون سپهدار دین این شنید
خروشی چو شیر خدا برکشید
هوش مصنوعی: وقتی آن فرماندهی که مدافع دین است این را شنید، مانند شیر به شدت برخواست و فریاد زد.
بگفتا که ای مرد بی نام و ننگ
اجل می دواند تو را سوی جنگ
هوش مصنوعی: او گفت: ای مردی که نه نامی داری و نه عیبی، مرگ تو را به سوی جنگ می‌برد.
ندانی چو گیتی سر آید به گور
به شیر دژ آهنگ تازد به شور
هوش مصنوعی: نمی‌دانی وقتی عمرت به پایان برسد چه می‌شود، اما به مانند شیری که به سوی شکار می‌رود، با هیجان و قدرت به سمت زندگی و چالش‌ها پیش می‌روی.
چو خواهد بدو آورد دستبرد
به پشتش کند مهره آن شیر خرد
هوش مصنوعی: وقتی کسی بخواهد به دیگری آسیب برساند، مثل شیر باهوش از پشت به او حمله می‌کند و او را غافلگیر می‌کند.
بیا تا روانت برآرم زتن
فرستم به مهمانی اهرمن
هوش مصنوعی: بیا تا روح تو را از تن خارج کنم و به مهمانی شیطان بفرستم.
چو مارد بدید آن یل جنگجوی
همان خونچکان تیغ در مشت اوی
هوش مصنوعی: وقتی مارد، آن جنگجوی قوی و شجاع را دید، فهمید که او صاحب قدرت و مهارت دلاوری است و با تیغی در دست خود خطرناک و آماده به جنگ است.
ز بیمش بلرزید برخویش سخت
چو از باد دیماه شاخ درخت
هوش مصنوعی: از ترس او به شدت به خود لرزید، مثل درختی که در باد سرد دی‌ماه تکان می‌خورد.
به ناچار شد سوی او گرمتاز
بدو راست کرد آن سنان دراز
هوش مصنوعی: به ناچار به سمت او رفت و نیزه‌ی بلند را با دقت به سمتش نشانه گرفت.
چو این دید پور شه راستین
برآورد دست یلی زآستین
هوش مصنوعی: وقتی پسر شاه واقعی این را دید، دست خود را از آستین بیرون آورد.
گلوگاه آن نیزه بگرفت سخت
برآوردش از چنگ شوریده بخت
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به لحظه‌ای است که یک نیزه به شدت در گلوگاه کسی فرو می‌رود و او را به سختی از دست تقدیر ناخوشایندش آزاد می‌کند. این تصویر نمادین به نوعی از مبارزه و رهایی اشاره دارد.
چو این دید مارد برآهیخت تیغ
خروشید بر وی چو غرنده میغ
هوش مصنوعی: وقتی مارد این را دید، شمشیرش را بلند کرد و بر او فریاد زد، همانند رعدی که در آسمان می‌غرد.
سپهدار ایمان ندادش مجال
بزد نیزه بر اسب آن بدسگال
هوش مصنوعی: فرمانده سپاه به او اجازه نداد که عمل کند و ناگهان نیزه‌ای به سمتش پرتاب کرد.
ازآن نیزه آمد به سر باره گی
فرو ماند از پویه یکباره گی
هوش مصنوعی: از آن نیزه به باره گی رسید و به خاطر یک حرکت ناگهانی، درنگ کرد.
بداختر جدا شد زپشت سمند
پیاده برآهیخت برآن پرند
هوش مصنوعی: در این بیت، گفته شده است که فردی از پشت یک اسب به سرعت پیاده می‌شود و به سوی یک پرنده می‌دود. این حرکت به نوعی نشان‌دهنده‌ی شجاعت و اکتیویته آن شخص است که به دنبال هدفی تیزبینانه و پرانرژی است.