گنجور

بخش ۷۵ - رفتن ح عباس به فرمان امام علیه السلام

به بدرود آل رسول امین
روان شد چو جان ازبرشاه دین
ستمدیده گان را چو بدرود کرد
پی آب رو جانب رود کرد
چو آمد به نزدیک رود روان
سپه دیدآنجا کران تا کران
بیاستاد لختی به میدان کین
نگه کرد برآن سپه خشمگین
زمین کرد از سنگ اویال خم
دل ماه وماهی شد از غم دژم
بدیدند لشگر یکی شاه نو
به دستش یکی دشنه چون ماه نو
تو گفتی به کف تیغ آن بی همال
به دریاست افتاده عکس هلال
بر برز آن شیر با تیغ و خود
جهان چون یکی تنگنا خانه بود
فلک خیره بر برز وبالای او
ملک محو دیدار والای او
بگفتند یا رب چه بالاست این
چه فرخنده سیمای والاست این
چه بازوی و دست بلندست این
کدامین یل ارجمندست این
بدیدیم ما نامداران بسی
ندیدیم با فره ی این کسی
همانا که این نامورحیدرست
واین سرزمین وادی خیبرست
به دست اندرش تیغ دشمن شکار
همانا بود سرفشان ذوالفقار
چنان چرمه اش دلدل مرتضی است
سر نیزه دندان مار قضاست
دریغا که این شهسوار عرب
دراین رزمگاه است خشکیده لب
نبودی گر این نامور تشنه کام
نماندی ز دشمن دراین دشت نام
چو دیدند او را دلیران زدور
جهان گشت در چشمشان تنگ گور
از آن دست و ران و رکیب دراز
وزان سفت ویال و بر سرافراز
فسردند نامی سواران به زین
ستاره شد اندر فلک سهمگین
سپهدار چون شرزه شیری دژم
بغرید و گفتا به اهل ستم
که ای قوم عباس نام من است
هیون توسن چرخ رام من است
علمدار شاه شهیدان منم
فدای ره اوست جان و تنم
بود نام او نقش لوح دلم
به مهرش سرشته اسب آب وگلم
سروترک دشمن برآرم به زیر
نمانم که بر شاه گردید چیر
منم آن که جویم نبرد یلان
زنم تیغ بر تارک پر دلان
منم وارث مردی مرتضی
منم فارس پهنه ی کربلا
همینم به مردانگی بس گواه
کهبابم بود حیدر رزم خواه
منم صاحب جود و مهر و وفا
منم برخی زاده ی مرتضی (ع)
دم تیغ من کام نر اژدها ست
سرنیزه ام افعی جانگزاست
همان زور خیبر شکن با من است
که را تاب نیروی من درتن است؟
ببینید دست بلند مرا
پرند و کمان و کمند مرا
به ران و رکیبم یکی بنگرید
ز نیروی بازویم آگه شوید
چو زاینده شادابم از شیر کرد
به گهواره بودم چو مرد نبرد
به خردی بسا کارهای بزرگ
بکردم که ناید ز مرد سترگ
کنونم که شد دست مردی دراز
شما را به من کار افتاده باز
بجویید دوری زکام نهنگ
میارید بر دوده ی خویش تنگ
به چنگال ضیغم میازید دست
میارید بر دوده ی خویش تنگ
مخارید ای بد منش کوفیان
به بازیچه یال هژبر ژیان
بیارید ای مردم بد نهاد
خود از تشنه گی های محشر به یاد
وگرنه به نیروی پروردگار
برانم شما را ازین جویبار
برم آب از بهر طفلان شاه
نیارد کسی خیره بر من نگاه
بدند از سواران هزاری چهار
درآندم نگهبان آن رودبار
زگفت سپهبد به هوش آمدند
چو دیو دژم در خروش آمدند
به یکره سمند ستم تاختند
به رزم سپهبد سنان آختند
نیامد به دل بیم سالار را
برآورد شمشیر خونبار را
بیفراشت شمشیر ودست یلی
چو در جنگ خندق علی ولی (ع)
براند اسب و برآن سپه حمله کرد
ز سم سمندش همی خاست گرد
گرازان سوی شیر حق تاختند
ولی زهره زان تاختن باختند
نه یارست نام آوری رزم خواست
نه دستی به مردی سنان کرد راست
به هر سو که او روی کردی ز دور
رمیدندی از وی چو از شیر گور
زبیمش زدی مرد بر مرد کوس
به تن جمله لرزان به رخ سندروس
به هرکس زدی نعره ی خشمگین
فکندی ز زین خویش را برزمین
چو برق پرندش زبانه کشید
اجل خویش رااز میانه کشید
روان شد ز شمشیر آن پر شکوه
روان ها به دوزخ گروها گروه
سمندش همی کشت دونان به نعل
بدانسان که نعلش زخون گشت لعل
نه از تیر باکش نه از تیغ بیم
همی کرد دونی به زخمی دونیم
زبس خصم دون را دو نیمه نمود
شمار سپه یک به یک برفزود
بیفکند آن شیر دشمن شکار
زنام آوران هشت و پنجه سوار
نه شد تیغ ازوکند نه دست سست
نه دوری زن پیگار بد خواه جست
ازو شد به کوفی سپه کار تنگ
نه پای گریز و نه جای درنگ
زپس آتش تیغ و از پیش آب
گسسته عنان ها بریده رکاب
نمودند هر یک به سویی فرار
تهی شد از ایشان لب رودبار
سپهبد هیون تاخت در رود زود
شگفتا که دریا نگنجد به رودا
چو بر رود آب روان بنگریست
زلب تشنگان کرد یاد و گریست
همی گفت کای آب شیرین گوار
زآب آفرین شاه شرمی بدار
روانی تو برخاک و سنگ زمین
لب تشنه آل رسول امین
تو موج اندر آورده جوشان همی
سکینه برایت خروشان همی
سزد کز تو نوشند مردم تمام؟
بمیرند آل علی تشنه کام
پس از تشنه کامان هاشم نژاد
به کامی تو را خوشگواری مباد
نیاید دگر تشنه ای از تو سیر
همه چشمه سار تو گردد کویر
شگفتا که آب روان زان خطاب
نشد چون ز شرم ابوالفضل آب
سپهبد زانده چنان می گریست
که از بهر او آسمان می گریست
چنان ازعطش بود در التهاب
که گفتی زره بر تنش گردد آب
نفس چون کشیدی همی تیره دود
شدی از لبش سوی چرخ کبود
کفی آب برداشت تا نوشدا
که کمتر دلش از عطش جو شدا
به یاد آمدش کام خشک امام
به خود گفت این آب بادت حرام
ره یاری این نیست آزرم دار
ز روی برادر یکی شرم دار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به بدرود آل رسول امین
روان شد چو جان ازبرشاه دین
هوش مصنوعی: به خداحافظی اهل بیت پیامبر، روح او مانند جان از بدن پادشاه دین جدا شد.
ستمدیده گان را چو بدرود کرد
پی آب رو جانب رود کرد
هوش مصنوعی: روزگارانی که در آن، افرادی که دچار مشکلات و سختی‌ها بودند، از یکدیگر خداحافظی کردند و به سوی رودخانه رفتند تا آب بنوشند.
چو آمد به نزدیک رود روان
سپه دیدآنجا کران تا کران
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی رودخانه رسید، ارتش را مشاهده کرد که از یک سمت تا سمت دیگر گسترده شده بود.
بیاستاد لختی به میدان کین
نگه کرد برآن سپه خشمگین
هوش مصنوعی: به میدان جنگ بایست و لحظه‌ای نگاه کن به آن سپاه خشمگین.
زمین کرد از سنگ اویال خم
دل ماه وماهی شد از غم دژم
هوش مصنوعی: زمین از سنگ سختی درست شد و دل ماه از غم و اندوه پر شد تا جایی که به حالت افسردگی درآمد.
بدیدند لشگر یکی شاه نو
به دستش یکی دشنه چون ماه نو
هوش مصنوعی: لشکری را دیدند که شاهی نو به دست دارد و دشنه‌ای درخشنده مانند ماه نو به همراهش است.
تو گفتی به کف تیغ آن بی همال
به دریاست افتاده عکس هلال
هوش مصنوعی: تو گفتی که تیغ بدون حامی به نزدیکی دریا افتاده و تصویری از هلال در آن پیداست.
بر برز آن شیر با تیغ و خود
جهان چون یکی تنگنا خانه بود
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده است که برز به مانند شیر قدرتمند است که با تیغی در دستانش، در حالی که دنیا به یک تنگنا و محدودیت تبدیل شده است، به میدان می‌آید. مفهوم به نوعی نشان‌دهنده‌ی قدرت و شجاعت در برابر چالش‌ها و محدودیت‌هاست.
فلک خیره بر برز وبالای او
ملک محو دیدار والای او
هوش مصنوعی: آسمان با حیرت به بلندی‌های او نگاه می‌کند و ملک هم در تماشای عظمت و بزرگی او غرق شده است.
بگفتند یا رب چه بالاست این
چه فرخنده سیمای والاست این
هوش مصنوعی: گفتند ای پروردگار، این چه حال خوشی است و این چه چهره زیبای خوشبختی است.
چه بازوی و دست بلندست این
کدامین یل ارجمندست این
هوش مصنوعی: این شعر به وصف فردی قدرتمند و بزرگ اشاره دارد. شاعر از قدرت و بلندی بازوها و دست‌های او حیرت‌زده است و به او به عنوان یک قهرمان و یا شخصیتی برجسته و ارزشمند نگریسته است. التیام این جملات نشان‌دهنده‌ی تحسین و ستایش نسبت به قدرت و ویژگی‌های منحصر به فرد اوست.
بدیدیم ما نامداران بسی
ندیدیم با فره ی این کسی
هوش مصنوعی: ما افراد برجسته و معروف زیادی را دیده‌ایم، اما کسی را با این ویژگی و درخشش مانند او ندیده‌ایم.
همانا که این نامورحیدرست
واین سرزمین وادی خیبرست
هوش مصنوعی: این شخص معروف و بزرگ، حیدر است و این مکان، سرزمین خیبر می‌باشد.
به دست اندرش تیغ دشمن شکار
همانا بود سرفشان ذوالفقار
هوش مصنوعی: دشمن در دست او مانند شکار است و ذوالفقار، شمشیر افتخار و قدرت است.
چنان چرمه اش دلدل مرتضی است
سر نیزه دندان مار قضاست
هوش مصنوعی: عشق و محبت او به اندازه‌ای قوی و عمیق است که جانش را به خطر می‌اندازد و در مقابل مشکلات و چالش‌های زندگی، استقامت و شجاعت از خود نشان می‌دهد. به عبارتی، در میدان نبرد، او نشانه‌ای از قدرت و استقامت است که همچون نیزه‌ای تیز به چالش‌های سرنوشت می‌نگرد.
دریغا که این شهسوار عرب
دراین رزمگاه است خشکیده لب
هوش مصنوعی: افسوس که این جنگجو عرب در این میدان نبرد، با لبانی خشک و بی‌حالت به سر می‌برد.
نبودی گر این نامور تشنه کام
نماندی ز دشمن دراین دشت نام
هوش مصنوعی: اگر این شخص معروف و تشنه کام نبود، در این دشت پر از نام، از دست دشمنان چیزی باقی نمی‌ماند.
چو دیدند او را دلیران زدور
جهان گشت در چشمشان تنگ گور
هوش مصنوعی: وقتی دلیران او را دیدند، احساس کردند که دنیا برایشان تنگ و محدود شده است، مانند فضایی که درون قبر باشد.
از آن دست و ران و رکیب دراز
وزان سفت ویال و بر سرافراز
هوش مصنوعی: او دارای دستان و پاهایی بلند و قوی است و به خاطر همین ویژگی‌ها، به زیبایی و جذابیت خاصی می‌رسد.
فسردند نامی سواران به زین
ستاره شد اندر فلک سهمگین
هوش مصنوعی: سواران به نامی معروف شدند و مانند ستاره‌ای در آسمان، در این فضا حضور پیدا کردند.
سپهدار چون شرزه شیری دژم
بغرید و گفتا به اهل ستم
هوش مصنوعی: فرمانده مانند شیر قهرمان و دلیر زوزه کشید و به ستمگران گفت:
که ای قوم عباس نام من است
هیون توسن چرخ رام من است
هوش مصنوعی: ای مردم، من عباس هستم و اسب من توسن چرخ است که بسیار نرم و رام می‌باشد.
علمدار شاه شهیدان منم
فدای ره اوست جان و تنم
هوش مصنوعی: من علمدار و همراه شاه شهیدان هستم و جان و بدنم فدای راه اوست.
بود نام او نقش لوح دلم
به مهرش سرشته اسب آب وگلم
هوش مصنوعی: نام او در دل من به زیبایی و محبت نوشته شده است، مانند اسبی که در دشت به دنبال آب می‌گردد و به گل‌های زیبایی که در مسیرش هستند، توجه دارد.
سروترک دشمن برآرم به زیر
نمانم که بر شاه گردید چیر
هوش مصنوعی: من به هیچ وجه زیر بار نخواهم رفت و تسلیم دشمن نخواهم شد، حتی اگر او به قدرتی برسد.
منم آن که جویم نبرد یلان
زنم تیغ بر تارک پر دلان
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که در جستجوی حماسه‌ها و نبردهای دلیران هستم و با شمشیر بر سر کسانی که دل بزرگ دارند، حمله می‌کنم.
منم وارث مردی مرتضی
منم فارس پهنه ی کربلا
هوش مصنوعی: من وارث مردی از خاندان علی هستم و متعلق به سرزمین پهناور کربلا هستم.
همینم به مردانگی بس گواه
کهبابم بود حیدر رزم خواه
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که مردانگی و شجاعت من به این واقعیت بستگی دارد که پدرم، حیدر، فردی جنگجو و دلاور بوده است.
منم صاحب جود و مهر و وفا
منم برخی زاده ی مرتضی (ع)
هوش مصنوعی: من فردی سخاوتمند و وفادار هستم و به ریشه و نسب خود که به حضرت علی (ع) می‌رسد، افتخار می‌کنم.
دم تیغ من کام نر اژدها ست
سرنیزه ام افعی جانگزاست
هوش مصنوعی: تیغ من به اندازه‌ای تیز و مرگبار است که می‌تواند جان اژدها را بگیرد و نیزه‌ام مانند افعی است که جان می‌گیرد.
همان زور خیبر شکن با من است
که را تاب نیروی من درتن است؟
هوش مصنوعی: زور و قدرتی که من دارم، همانند قدرت کسی است که خیبر را شکست داد. حالا چه کسی می‌تواند در برابر نیروی من ایستادگی کند؟
ببینید دست بلند مرا
پرند و کمان و کمند مرا
هوش مصنوعی: ببینید که چگونه دستانم قدرت دارند و چطور می‌توانند پرنده و تیر و ریسمان را به دست بگیرند.
به ران و رکیبم یکی بنگرید
ز نیروی بازویم آگه شوید
هوش مصنوعی: به بدن و اسبم نگاه کنید، تا از قدرت بازویم باخبر شوید.
چو زاینده شادابم از شیر کرد
به گهواره بودم چو مرد نبرد
هوش مصنوعی: من از شیر زاینده شادم و زمانی که در گهواره بودم، به مانند مردی که در نبرد است، جسور و پرانرژی بودم.
به خردی بسا کارهای بزرگ
بکردم که ناید ز مرد سترگ
هوش مصنوعی: با دقت و خرد، کارهای بزرگ و مهمی انجام داده‌ام که از عهده‌ی مردان بزرگ خارج است.
کنونم که شد دست مردی دراز
شما را به من کار افتاده باز
هوش مصنوعی: حالا که کار من به دست مردی افتاده، شما هم باید به من کمک کنید.
بجویید دوری زکام نهنگ
میارید بر دوده ی خویش تنگ
هوش مصنوعی: دوری از دمای سرد و مرطوب را جستجو کنید، زیرا این وضعیت برای سلامتی شما مضر است و می‌تواند به شما آسیب برساند.
به چنگال ضیغم میازید دست
میارید بر دوده ی خویش تنگ
هوش مصنوعی: به درندگان نزدیک نشوید، زیرا ممکن است به خود و عزیزانتان آسیب بزنید.
مخارید ای بد منش کوفیان
به بازیچه یال هژبر ژیان
هوش مصنوعی: ای اهل کوفه، دست از کارهای ناپسند خود بردارید و با حیله و تزویر بازی نکنید.
بیارید ای مردم بد نهاد
خود از تشنه گی های محشر به یاد
هوش مصنوعی: ای مردم، به یاد داشته باشید که بر سر تشنگی روز محشر چه بر شما می‌گذرد و از ویژگی‌های ناپسند خودتان پرهیز کنید.
وگرنه به نیروی پروردگار
برانم شما را ازین جویبار
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهید که به نیروی پروردگار شما را از این مسیر دور کنم، باید به حرف‌هایم گوش دهید.
برم آب از بهر طفلان شاه
نیارد کسی خیره بر من نگاه
هوش مصنوعی: من به دنبال آب برای فرزندان شاه هستم و هیچ کس جرأت نمی‌کند با نگاه خیره به من نگاه کند.
بدند از سواران هزاری چهار
درآندم نگهبان آن رودبار
هوش مصنوعی: در آن لحظه، چهار نگهبان از میان هزار سوار به آن رودبار آمدند.
زگفت سپهبد به هوش آمدند
چو دیو دژم در خروش آمدند
هوش مصنوعی: از سخنان فرمانده، همه هوشیار شدند و مانند دیوان غمگین، به خروش و هیاهو درآمدند.
به یکره سمند ستم تاختند
به رزم سپهبد سنان آختند
هوش مصنوعی: در این بیت، گفته می‌شود که بر روی یک اسب تندرو، با سرعت و شجاعت به سوی دشمنان حمله کردند و نیروی جنگی سپهبد سنان را مورد هدف قرار دادند.
نیامد به دل بیم سالار را
برآورد شمشیر خونبار را
هوش مصنوعی: دل از نگرانی سالار آرام نگرفت و شمشیر خونی را به دست گرفت.
بیفراشت شمشیر ودست یلی
چو در جنگ خندق علی ولی (ع)
هوش مصنوعی: به تلاشی بزرگ و نیرومند اشاره دارد که هنگام جنگ به نمایش گذاشته می‌شود. در اینجا، مظاهر شجاعت و قدرت علی (ع) در میدان نبرد به تصویر کشیده شده است، در حالی که او با تسلط و قدرت به دشمنان حمله می‌کند.
براند اسب و برآن سپه حمله کرد
ز سم سمندش همی خاست گرد
هوش مصنوعی: سوار بر اسب به پیش می‌رفت و سپاه را به حمله وادار می‌کرد، گرد و غباری از سم‌های اسبش برمی‌خاست.
گرازان سوی شیر حق تاختند
ولی زهره زان تاختن باختند
هوش مصنوعی: گرازان، که اشاره به افرادی قوی و بی‌محابا دارد، به سمت حق و حقیقت حمله‌ور شدند، اما جرات و شجاعت آن چنان را از دست دادند که نتوانستند در این مسیر پیش بروند.
نه یارست نام آوری رزم خواست
نه دستی به مردی سنان کرد راست
هوش مصنوعی: این بیت می‌گوید که نه دوستی وجود دارد که بخواهد در میدان جنگ خود را مطرح کند، و نه کسی هست که با شجاعت و دقت، شمشیر بزند.
به هر سو که او روی کردی ز دور
رمیدندی از وی چو از شیر گور
هوش مصنوعی: هر جا که او به سمت کسی می‌رفت، آن شخص از دور فرار می‌کرد، درست مثل اینکه از شیر درنده‌ای می‌گریزد.
زبیمش زدی مرد بر مرد کوس
به تن جمله لرزان به رخ سندروس
هوش مصنوعی: مردی به مرد دیگری ضربه‌ای زد که در نتیجه آن، همه بدنش به لرزه درآمد و چهره‌اش مانند درخت سنجد به سرخی درآمد.
به هرکس زدی نعره ی خشمگین
فکندی ز زین خویش را برزمین
هوش مصنوعی: هر کس را که با خشم و فریاد مورد حمله قرار دادی، او را از مقام و جایگاهش به زمین انداختی.
چو برق پرندش زبانه کشید
اجل خویش رااز میانه کشید
هوش مصنوعی: هنگامی که پرنده مانند برق، پرواز کرد، اجل و سرنوشتش را از میان برداشت.
روان شد ز شمشیر آن پر شکوه
روان ها به دوزخ گروها گروه
هوش مصنوعی: از ضربه شمشیر، روح‌های باعظمت به دوزخ روانه شدند، گروه گروه.
سمندش همی کشت دونان به نعل
بدانسان که نعلش زخون گشت لعل
هوش مصنوعی: سمند او به طور شهوانی و با سرعتی فوق‌العاده به جلو می‌تازد و چنان به زمین می‌کوبد که نشانه‌های خون بر نعل‌هایش معلوم می‌شود و به مانند گوهرهای ارزشمند به نظر می‌رسد.
نه از تیر باکش نه از تیغ بیم
همی کرد دونی به زخمی دونیم
هوش مصنوعی: نه از تیر و کمان واهمه‌ای دارد و نه از تیغ و شمشیر می‌ترسد، اما به خاطر زخم و جراحتی که دارد، گویی خود را دون و کوچک می‌داند.
زبس خصم دون را دو نیمه نمود
شمار سپه یک به یک برفزود
هوش مصنوعی: به قدری دشمن ناتوان را تقسیم کرد که شمار سربازان یک به یک افزایش یافت.
بیفکند آن شیر دشمن شکار
زنام آوران هشت و پنجه سوار
هوش مصنوعی: شیر قهری که دشمنان را می‌زند، شکارچی قدرتمندی است و در میان هشت و پنج سواران، نامش شناخته شده است.
نه شد تیغ ازوکند نه دست سست
نه دوری زن پیگار بد خواه جست
هوش مصنوعی: نه شمشیر او شکست و نه دستش ضعیف شد، و نه دشمن از تیر دوری جست.
ازو شد به کوفی سپه کار تنگ
نه پای گریز و نه جای درنگ
هوش مصنوعی: به خاطر او، کار سپاه در کوفه دشوار شده است؛ نه امکان فرار وجود دارد و نه جایی برای توقف.
زپس آتش تیغ و از پیش آب
گسسته عنان ها بریده رکاب
هوش مصنوعی: در پشت سر آتش و در جلو آب وجود دارد و پس از این چالش‌ها، زمام امور از دست رفته و امکان پیشروی وجود ندارد.
نمودند هر یک به سویی فرار
تهی شد از ایشان لب رودبار
هوش مصنوعی: هر یک به سمتی فرار کردند و در کنار رودبار، خالی از وجود آنها شد.
سپهبد هیون تاخت در رود زود
شگفتا که دریا نگنجد به رودا
هوش مصنوعی: سپهبد هیون به سرعت از روی رود عبور کرد و شگفت انگیز است که دریا نمی‌تواند به اندازه رود باشد.
چو بر رود آب روان بنگریست
زلب تشنگان کرد یاد و گریست
هوش مصنوعی: همزمانی که به جریان آب نگاه کرد، به یاد تشنگان افتاد و اشک ریخت.
همی گفت کای آب شیرین گوار
زآب آفرین شاه شرمی بدار
هوش مصنوعی: می‌گفت ای آب شیرین و خوشمزه، از خالق خود، که همان پادشاه است، شرم کن.
روانی تو برخاک و سنگ زمین
لب تشنه آل رسول امین
هوش مصنوعی: تو در سرزمین خاک و سنگ، به حالت روانی، همانند کسی هستی که لب تشنه و انتظار کشنده آل پیامبر امینی.
تو موج اندر آورده جوشان همی
سکینه برایت خروشان همی
هوش مصنوعی: تو مانند موجی هستی که به دنبال آرامش می‌گردد، اما در چنگال طوفانی خروشان قرار داری.
سزد کز تو نوشند مردم تمام؟
بمیرند آل علی تشنه کام
هوش مصنوعی: آیا شایسته نیست که مردم از تو بنوشند؟ آیا خوب است که آل علی از تشنگی جانشان را از دست بدهند؟
پس از تشنه کامان هاشم نژاد
به کامی تو را خوشگواری مباد
هوش مصنوعی: پس از گرسنگی و تشنگی هاشم‌نژاد، به تو آرزوی خوشبختی و کامیابی نمی‌کنم.
نیاید دگر تشنه ای از تو سیر
همه چشمه سار تو گردد کویر
هوش مصنوعی: هیچ تشنه‌ای دیگر از تو سیراب نمی‌شود، همه چشمه‌هایت به سادگی کویر را پر می‌کند.
شگفتا که آب روان زان خطاب
نشد چون ز شرم ابوالفضل آب
هوش مصنوعی: عجب که آب جاری از آن سخن تحت تأثیر قرار نگرفت، همان‌طور که آب به خاطر شرم ابوالفضل، احساس نشد.
سپهبد زانده چنان می گریست
که از بهر او آسمان می گریست
هوش مصنوعی: سپهبد زانده به حدی اشک می‌ریخت که انگار آسمان نیز به خاطر او در حال باریدن است.
چنان ازعطش بود در التهاب
که گفتی زره بر تنش گردد آب
هوش مصنوعی: آنقدر تشنه و بی‌تاب بود که گویی به جای پوست، زره بر تنش تنیده شده است و آب به جای خون در بدنش در جریان است.
نفس چون کشیدی همی تیره دود
شدی از لبش سوی چرخ کبود
هوش مصنوعی: وقتی نفس عمیقی کشیدی، مانند دود سیاهی از لبانش به سوی آسمان آبی پرواز کردی.
کفی آب برداشت تا نوشدا
که کمتر دلش از عطش جو شدا
هوش مصنوعی: با دستش آب برداشت و نوشید، تا اینکه عطشش کمی برطرف شد.
به یاد آمدش کام خشک امام
به خود گفت این آب بادت حرام
هوش مصنوعی: یادش آمد که امام در حال تشنگی بوده و به خاطر این موضوع به خود گفت که این آب برای او حرام است.
ره یاری این نیست آزرم دار
ز روی برادر یکی شرم دار
هوش مصنوعی: راه رسیدن به عشق و یاری این نیست که از روی برادر خجالت بکشی، بلکه باید با شرم و حیا برخورد کنی.