بخش ۷۳ - اذن رزم خواستن حضرت عباس از امام علیه السلام و گفتگوی ایشان
چو رفتند اخوان و یاران شاه
به سوی پیمبر ازین دامگاه
سپهبد دلش از غم آمد به درد
نگه کرد لختی به دشت نبرد
زمین را پراز باره و مرد دید
هوارا پر از قیرگون گرد دید
زهر سو درخشان درفشی به پای
جهان پر ز بانک تبیر و درای
زبسیاری درع و شمشیر و خود
زمین همچو دریای آهن نمود
تن پر دلان خفته در خون و خاک
زمانه هراسان زمین سهمناک
زیکسو خداوند دین بی پناه
ستاده به میدان آوردگاه
زده تکیه بر نیزه ی بیکسی
پی کشتنش نیزه داران بسی
نمانده کس از جان نثاران او
به خون غرقه خویشان ویاران او
زاصحاب و اخوان نام آورش
نمانده به جا جز علی اکبرش
زیکسو زنی چند بی غمگسار
غریب و پسر کشته و داغدار
زیکسو بسی کودک ماه وش
به گردون برآورده بانگ عطش
پی یاری شاه واهل حرم
دل ساقی تشنه لب شد دژم
زغیرت بجوشید خون درتنش
برون شد سر موی از جوشنش
به خود گفت هنگامت آمد فراز
یکی چاره از بهر رفتن بساز
ترا جای اندر زمانه نماند
دگر بهر رفتن بهانه نماند
بباید شدن لابه گر پیش شاه
به سودن همی چهره بر خاک راه
زدن بوسه بر دست و پا ورکاب
به رخساره از دیده بارید آب
مگر بخشدت رخصت کارزار
رها گردی از رنج این روزگار
بگفت این و از دیده شد اشکبار
درفش همایون به کف استوار
بیامد بر خسرو راستین
بدو خیره چشم سپهر و زمین
فرود آمد از کوهه ی بادپای
بزد بر زمین رایت چرخ سای
بگفت ای نگهبان هر دو جهان
خداوند هر آشکار و نهان
یکی حاجت خرد دارم به شاه
ببخشایش ار می نماید نگاه
سرم سبز گردد دلم شادمان
رها گردم از بند رنج و غمان
دل من ازین زندگی سیر شد
به راه تو جان دادنم دیر شد
تو تنها به خون خفته اخوان من
نیاید به کار این تن و جان من
پس از مرگ اخوان نام آورم
نخواهم به گیتی به پیکر سرم
مراجان ازآن داده پروردگار
که در خاک پای تو سازم نثار
ازین همت پست شرم آیدم
همی بر رخان آب گرم آیدم
که درحضرتت نام آرم ز جان
چسازم که نبود مراغیر از آن
تو این مختصر پیشکش در پذیر
سرم را برآور به چرخ اثیر
مخواه از در قرب حق دوری ام
ببخشا پی رزم دستوری ام
که تا خون اخوان خود زین سپاه
بخواهم به میدان آوردگاه
وزان پس ببخشم ترا جان خویش
بگیرم ره گلشن خلد پیش
روم در حضور پدر سرخ روی
بگویم غم و محنت خودبدوی
شهنشاه چون گفت او را شنید
مرآن زاری و اشگباری بدید
فرو ریخت از دیده اشک روان
برو دامنش گشت پر ارغوان
نگه کرد لختی به سیمای او
بدان فره وبرز وبالای او
قدی دید مانند سرو بلند
بری شیر وش بازوی زورمند
رخی پرتو افکن چو ماه تمام
خطی سبز برگرد آن مشک نام
به کافور مشک سیه بیخته
دو دست ازن دوزانو برآویخته
به گیتی ندیدش همانند کس
تو گفتی که شیر خدا بود وبس
بدان فر والای آن بی قرین
همی خواند نام جهان آفرین
وزان پس بدو گفت کای ارجمند
خداوند بالا ودست بلند
علمدار و پشت و پناهم تویی
نگهبان چتر و کلاهم تویی
درین کارزارم تویی یار وبس
مددکار و غمخوار و فریاد رس
همه جمع مارا توباشی اساس
دل دشمنان از تو دارد هراس
تو تاهستی ای شیر دشمن شکار
بود پرده گی زینب داغدار
تو چون کشته گشتی اسیرش کنند
به بند ستم دستگیرش کنند
بود از تو پیروزی بخت من
شود بی تو وارون سر و تخت من
به من آسمان بی تو موید همی
تنم بستر گور جوید همی
فرستم چسانت سوی تیغ و تیر
بسوزد ز مرگت دل مام پیر
به مرگت ندارد دلم توش وتاب
مکن خانه ی طاقتم را خراب
ابوالفضل بالا خم آورد و گفت
که ای آگه از رازهای نهفت
تو خود این بلا خواستی از نخست
وگرنه جهان زیر فرمان تست
همه آفرینش سپاه تواند
سراسر زبد در پناه تواند
کی ام من که باشم نگهبان تو
نگهبان تو هست یزدان تو
ترا من برادر نی ام بنده ام
به درگاه کهتر پرستنده ام
پی تخت تو هست تاج سرم
کنیزی است برمادرت مادرم
از آن مادرم را خدای آفرید
که از وی چو من پوری آید پدید
که درپای تو جان فشانی کنم
به خلد برین کامرانی کنم
برفتند یاران و گاه من است
جهان بین آنان به راه من است
نبینی که بدخواه ناهوشمند
هماورد خواهد به بانگ بلند
زمن بگذرد مرد ناورد خواه
نماند به جز شاه وفرزند شاه
نشاید که من بنگرم خیر خیر
رود شاه من پیش شمشیر وتیر
ویا رزم جوید جگر بند او
دلش بشکند مرگ فرزند او
بدو گفت شاهنشه بحر و بر
که ای در هنر یادگار پدر
به ناچارت ارجنگ بایست جست
سبک سوی میدان بچم ازنخست
یکی جرعه ی آب از این سپاه
که نوشند این خردسالان بخواه
زلب تشنگی های این گل وشان
همان از عطش ناله ی زارشان
بگوبا بد اندیش ناهوشمند
دراین پهن میدان به بانگ بلند
مراین قوم راساز خاطر نشان
یکایک زمن حال ونام ونشان
هم از باب و مام و زفرخ نیا
همان جاه من در بر کبریا
مگررحمت آرند برحال ما
ببخشند آبی به اطفال ما
هم از آب اگر بر نیارند کام
شود حجت حق برایشان تمام
چو پاسخ شنیدی بدینسو گرای
کز آن پس ببینم که برچیست رای
سپهدار فرخ رخ تابناک
بسایید پیش برادر به خاک
بخش ۷۲ - نیایش ناظم کتاب با حضرت عباس و خواستن حاجت خود را از آنجناب: گرانمایه فرزند حیدر توییبخش ۷۴ - به میدان رفتن حضرت عباس علیه السلام به فرمان امام علیه السلام: پس آنگه برآمد به زین خدنگ –
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو رفتند اخوان و یاران شاه
به سوی پیمبر ازین دامگاه
هوش مصنوعی: وقتی که برادران و دوستان شاه به سمت پیامبر رفتند و از این محل خارج شدند.
سپهبد دلش از غم آمد به درد
نگه کرد لختی به دشت نبرد
هوش مصنوعی: سردار دلش از غم و اندوه دچار درد و ناراحتی شده است. او لحظهای به دشت و میدان نبرد نگاه میکند.
زمین را پراز باره و مرد دید
هوارا پر از قیرگون گرد دید
هوش مصنوعی: زمین را پر از میوه و مرد را دید که هوا پر از تاریکی و غبار است.
زهر سو درخشان درفشی به پای
جهان پر ز بانک تبیر و درای
هوش مصنوعی: پرتوی درخشان از یک پرچم در همه جا میتابد و صداهای زنگزنی و نداهای جنگ در فضا پیچیده است.
زبسیاری درع و شمشیر و خود
زمین همچو دریای آهن نمود
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده است که افراد زیادی با زره و شمشیر در زمین حضور دارند و این صحنه به شکل گسترده و وسیع مانند دریا و از جنس آهن به نظر میرسد.
تن پر دلان خفته در خون و خاک
زمانه هراسان زمین سهمناک
هوش مصنوعی: تنهایی که دلهای پرشوری دارند، در خون و خاک خوابیدهاند. زمانه به قدری وحشتناک و ترسناک است که زمین هم از آن به لرزه درآمده است.
زیکسو خداوند دین بی پناه
ستاده به میدان آوردگاه
هوش مصنوعی: از یک سو خداوند دین به تنهایی و بدون یاری در میدان نبرد قرار گرفته است.
زده تکیه بر نیزه ی بیکسی
پی کشتنش نیزه داران بسی
هوش مصنوعی: زنی بر نیزه تکیه زده به کسی که کسی را نمیشناسد و برای کشتن او، نیزهداران زیادی آمادهاند.
نمانده کس از جان نثاران او
به خون غرقه خویشان ویاران او
هوش مصنوعی: هیچ کس از جانفشانان او باقی نمانده و نزدیکان و دوستانش در خون غوطهور هستند.
زاصحاب و اخوان نام آورش
نمانده به جا جز علی اکبرش
هوش مصنوعی: از دوستان و برادران او، جز علی اکبرش کسی نامی از خود باقی نگذاشته است.
زیکسو زنی چند بی غمگسار
غریب و پسر کشته و داغدار
هوش مصنوعی: از یک سو، عدهای بیدغدغه و بیخبر از غم و اندوه دیگران زندگی میکنند، و از سوی دیگر، مردمی هستند که پسرانشان کشته شدهاند و در سوگ و اندوه بسر میبرند.
زیکسو بسی کودک ماه وش
به گردون برآورده بانگ عطش
هوش مصنوعی: از سویی، کودکی زیبا و مانند ماه به آسمان میخواند و از تشنگی شکایت میکند.
پی یاری شاه واهل حرم
دل ساقی تشنه لب شد دژم
هوش مصنوعی: در پی کمک و حمایت شاه و خانوادهاش، دل ساقی که لبش تشنه است، غمگین و ناراحت شد.
زغیرت بجوشید خون درتنش
برون شد سر موی از جوشنش
هوش مصنوعی: به خاطر غیرت و احساساتش، خون در بدنش به جوش آمد و موهایش از زیر زره بیرون زد.
به خود گفت هنگامت آمد فراز
یکی چاره از بهر رفتن بساز
هوش مصنوعی: به خود گفت که اکنون زمان مناسبی است و باید برای رفتن یک راهحل پیدا کند.
ترا جای اندر زمانه نماند
دگر بهر رفتن بهانه نماند
هوش مصنوعی: دیگر جایی برای تو در این دنیا نمیماند و بهانهای برای رفتن نیز وجود ندارد.
بباید شدن لابه گر پیش شاه
به سودن همی چهره بر خاک راه
هوش مصنوعی: باید برای درخواست یا ناله کردن پیش پادشاه رفت و برای به دست آوردن سود، باید چهره را بر خاک بگذارد.
زدن بوسه بر دست و پا ورکاب
به رخساره از دیده بارید آب
هوش مصنوعی: بوسه زدن به دست و پا و اشک ریختن به خاطر زیبایی چهره.
مگر بخشدت رخصت کارزار
رها گردی از رنج این روزگار
هوش مصنوعی: تا زمانی که به تو اجازه نبخشند، نمیتوانی از سختیهای زندگی رها شوی.
بگفت این و از دیده شد اشکبار
درفش همایون به کف استوار
هوش مصنوعی: او این را گفت و با چشمانی پر از اشک از دیدگان ناپدید شد، و پرچم پرآوازه را به دستان محکم خود سپرد.
بیامد بر خسرو راستین
بدو خیره چشم سپهر و زمین
هوش مصنوعی: شخصی به سوی خسرو حقیقی آمد و چشمهایش به آسمان و زمین خیره شد.
فرود آمد از کوهه ی بادپای
بزد بر زمین رایت چرخ سای
هوش مصنوعی: نسیم خوشی از ارتفاعات پایین آمد و به آرامی بر زمین سایهای از چرخهای آسمان افکند.
بگفت ای نگهبان هر دو جهان
خداوند هر آشکار و نهان
هوش مصنوعی: ای نگهبان هر دو جهان، خداوندی که هر چیزی را به وضوح و به پنهان میبیند.
یکی حاجت خرد دارم به شاه
ببخشایش ار می نماید نگاه
هوش مصنوعی: من به یک خواستهی کوچک نیاز دارم، امیدوارم شاه به من نگاه کند و رحمتش را نثارم کند.
سرم سبز گردد دلم شادمان
رها گردم از بند رنج و غمان
هوش مصنوعی: میخواهم سرم شاداب و دلم خوش باشد و از زنجیرهای درد و غم آزاد شوم.
دل من ازین زندگی سیر شد
به راه تو جان دادنم دیر شد
هوش مصنوعی: دل من از این زندگی خسته و سیر شده است و جان دادن برای راه تو برایم خیلی دیر شده است.
تو تنها به خون خفته اخوان من
نیاید به کار این تن و جان من
هوش مصنوعی: تو تنها به خاطر من نیایی و من نه برای این بدن و روح خود، نمیخواهم.
پس از مرگ اخوان نام آورم
نخواهم به گیتی به پیکر سرم
هوش مصنوعی: پس از مرگم، هیچ نام و نشانی از من در دنیا باقی نخواهد ماند.
مراجان ازآن داده پروردگار
که در خاک پای تو سازم نثار
هوش مصنوعی: ای کاش از آن نعمتهایی که پروردگار به من داده، برای خاک پایت قربانی کنم.
ازین همت پست شرم آیدم
همی بر رخان آب گرم آیدم
هوش مصنوعی: از تلاش ناچیز و بیارزش خود خجالت میکشم و بر چهرهام عرق سردی مینشیند.
که درحضرتت نام آرم ز جان
چسازم که نبود مراغیر از آن
هوش مصنوعی: در حضور تو نامی از خود بر زبان آورم، زیرا که جز تو هیچ کس دیگری برایم وجود ندارد.
تو این مختصر پیشکش در پذیر
سرم را برآور به چرخ اثیر
هوش مصنوعی: این متن به شما یک هدیه کوچک هدیه میدهد و از شما میخواهد که سر خود را به سمت آسمان بلند کنید.
مخواه از در قرب حق دوری ام
ببخشا پی رزم دستوری ام
هوش مصنوعی: از خداوند میخواهم که مرا از نزدیکیاش دور نکند و از من خطاهایم را بگذرد، چرا که هدف من فقط در جستجوی حقیقت و پیروزی است.
که تا خون اخوان خود زین سپاه
بخواهم به میدان آوردگاه
هوش مصنوعی: من میخواهم تا زمانی که خون برادرانم از این سپاه به میدان جنگ جاری شود، به نبرد بروم.
وزان پس ببخشم ترا جان خویش
بگیرم ره گلشن خلد پیش
هوش مصنوعی: پس از این، جان خود را به تو میسپارم و راهی باغ بهشت میشوم.
روم در حضور پدر سرخ روی
بگویم غم و محنت خودبدوی
هوش مصنوعی: من در حضور پدرم با رویی شرمنده میخواهم از غم و سختیهایم صحبت کنم.
شهنشاه چون گفت او را شنید
مرآن زاری و اشگباری بدید
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه آن را گفت، او این سخن را شنید و به زاری و اشکریزی افتاد.
فرو ریخت از دیده اشک روان
برو دامنش گشت پر ارغوان
هوش مصنوعی: از چشمانش اشکی روان فرو ریخت و دامنش پر از گلهای ارغوانی شد.
نگه کرد لختی به سیمای او
بدان فره وبرز وبالای او
هوش مصنوعی: او لحظهای به چهرهاش نگاهی کرد و از زیبایی و بزرگیاش شگفتزده شد.
قدی دید مانند سرو بلند
بری شیر وش بازوی زورمند
هوش مصنوعی: دختری را دیدم که مانند سرو، قد بلند و خوش قامت بود. او با زیبایی و قدرتی که داشت، توجه هر کسی را به خود جلب میکرد.
رخی پرتو افکن چو ماه تمام
خطی سبز برگرد آن مشک نام
هوش مصنوعی: چهرهای چون ماه درخشان و روشن دارد که نوری زیبا بر چهرهاش میتابد و مانند یک خط سبز دور آن موهای سیاه و زیبا را احاطه کرده است.
به کافور مشک سیه بیخته
دو دست ازن دوزانو برآویخته
هوش مصنوعی: با دو دست به کافور و مشک سیاه پراکنده شده، از حالت نشسته بلند شده است.
به گیتی ندیدش همانند کس
تو گفتی که شیر خدا بود وبس
هوش مصنوعی: در دنیا کسی را مانند تو ندیدم. تو همانگونهای که گفتی، تنها شیر خدا هستی.
بدان فر والای آن بی قرین
همی خواند نام جهان آفرین
هوش مصنوعی: بدان که فر و مقام بلند او که هیچ کس همتای او نیست، نام خالق جهان را بر زبان میآورد.
وزان پس بدو گفت کای ارجمند
خداوند بالا ودست بلند
هوش مصنوعی: سپس به او گفت: ای بزرگوار، صاحب مقام والایی و دست توانمند.
علمدار و پشت و پناهم تویی
نگهبان چتر و کلاهم تویی
هوش مصنوعی: تو، قهرمان و پشتیبان من هستی و با وجود تو احساس امنیت و پناه میکنم.
درین کارزارم تویی یار وبس
مددکار و غمخوار و فریاد رس
هوش مصنوعی: در این میدان سخت، تو تنها حامی و یار منی، که به من کمک میکنی و در زمان مشکلات همراه و حامی من هستی.
همه جمع مارا توباشی اساس
دل دشمنان از تو دارد هراس
هوش مصنوعی: شما تنها کسی هستی که در جمع ما حضور داری و دشمنان از وجود تو میترسند و این ترس پایه و اساس وجود آنهاست.
تو تاهستی ای شیر دشمن شکار
بود پرده گی زینب داغدار
هوش مصنوعی: تو همچون یال و کوپال شیر هستی، دشمن با تو شکار خواهد شد. پرده زینب در غم و اندوه به سر میگرداند.
تو چون کشته گشتی اسیرش کنند
به بند ستم دستگیرش کنند
هوش مصنوعی: وقتی که تو به زمین افتادی و جان باختی، دیگران به راحتی تو را اسیر میکنند و در زنجیر ظلم قرار میدهند.
بود از تو پیروزی بخت من
شود بی تو وارون سر و تخت من
هوش مصنوعی: وجود تو باعث موفقیت و پیروزی من است، و بدون تو، همه چیز به هم میریزد و سرنوشت و مقامم دگرگون میشود.
به من آسمان بی تو موید همی
تنم بستر گور جوید همی
هوش مصنوعی: بدون تو، آسمان بر من میبارد و به احساس من گویی که تنم آرزوی خواب در زیر خاک را دارد.
فرستم چسانت سوی تیغ و تیر
بسوزد ز مرگت دل مام پیر
هوش مصنوعی: بگو به من چطور میتوانم به تو برسم در حالی که تیر و تیغ در کمین است و دل مادرت از مرگ تو میسوزد.
به مرگت ندارد دلم توش وتاب
مکن خانه ی طاقتم را خراب
هوش مصنوعی: دل من درباره مرگ تو نگرانی ندارد، پس بیدلیل ناراحت نباش و خانهی صبر و شکیباییام را خراب نکن.
ابوالفضل بالا خم آورد و گفت
که ای آگه از رازهای نهفت
هوش مصنوعی: ابوالفضل به سمت پایین خم شد و گفت: "ای کسی که از اسرار پنهان آگاه هستی..."
تو خود این بلا خواستی از نخست
وگرنه جهان زیر فرمان تست
هوش مصنوعی: تو خود از ابتدا خواستهای که به این مشکلات دچار باشی و اگر اینطور نبود، همهچیز در اختیار تو بود.
همه آفرینش سپاه تواند
سراسر زبد در پناه تواند
هوش مصنوعی: تمام موجودات جهان تحت فرمان تو هستند و تو میتوانی بر آنها تسلط داشته باشی. آنها همگی در پناه تو قرار دارند.
کی ام من که باشم نگهبان تو
نگهبان تو هست یزدان تو
هوش مصنوعی: من کی هستم که نگهبان تو باشم؟ نگهبان واقعی تو، خدایی است که بر همه چیز نظارت دارد.
ترا من برادر نی ام بنده ام
به درگاه کهتر پرستنده ام
هوش مصنوعی: من برادر تو نیستم، بلکه به عنوان بندهای در درگاه تو ایستادهام و به تو احترام میگذارم.
پی تخت تو هست تاج سرم
کنیزی است برمادرت مادرم
هوش مصنوعی: تاج سر من به خاطر توست و من همچون کنیزی هستم برای مادرت.
از آن مادرم را خدای آفرید
که از وی چو من پوری آید پدید
هوش مصنوعی: مادرم را خدا خلق کرده است و از او کسی چون من به وجود آمده است.
که درپای تو جان فشانی کنم
به خلد برین کامرانی کنم
هوش مصنوعی: میگوید که میخواهم برای تو جانم را فدای تو کنم و در بهشت خوشبختی به سر ببرم.
برفتند یاران و گاه من است
جهان بین آنان به راه من است
هوش مصنوعی: یاران از کنارم رفتند و اکنون وقت آن است که به دنیا و مسیر خودم بپردازم.
نبینی که بدخواه ناهوشمند
هماورد خواهد به بانگ بلند
هوش مصنوعی: بدخواه نادان را نمیبینی که با صدای بلند مقابل میآید و به چالش میکشد.
زمن بگذرد مرد ناورد خواه
نماند به جز شاه وفرزند شاه
هوش مصنوعی: از من بگذرد مرد بیدرد، جز شاه و فرزند شاه چیزی باقی نخواهد ماند.
نشاید که من بنگرم خیر خیر
رود شاه من پیش شمشیر وتیر
هوش مصنوعی: من نباید به خوبی و خوشی کسی نگاه کنم در حالی که شاه من در مقابل شمشیر و تیر قرار دارد.
ویا رزم جوید جگر بند او
دلش بشکند مرگ فرزند او
هوش مصنوعی: او در جنگ تلاش میکند و دلش به خاطر مرگ فرزندش میشکند.
بدو گفت شاهنشه بحر و بر
که ای در هنر یادگار پدر
هوش مصنوعی: به او گفت شاهنشاه دریا و زمین که تو یادگار پدرت در هنر هستی.
به ناچارت ارجنگ بایست جست
سبک سوی میدان بچم ازنخست
هوش مصنوعی: ناچار باید به خوبی تلاش کنی و با آرامش به سمت میدان بروی و از آغاز کار خود را آماده کنی.
یکی جرعه ی آب از این سپاه
که نوشند این خردسالان بخواه
هوش مصنوعی: از این نیروی بزرگ یک جرعه آب برای این کودکان بگیر که از آن بنوشند.
زلب تشنگی های این گل وشان
همان از عطش ناله ی زارشان
هوش مصنوعی: لبهای گلهای معطر به واسطهی عطش و تشنگی، نالههای زاری سر میدهند که نشاندهندهی نیاز و آزردگی آنهاست.
بگوبا بد اندیش ناهوشمند
دراین پهن میدان به بانگ بلند
هوش مصنوعی: به فرد بداندیش و نادان بگو که در این میدان گسترده، با صدای بلند صحبت کند.
مراین قوم راساز خاطر نشان
یکایک زمن حال ونام ونشان
هوش مصنوعی: این قوم را به یاد بسپار و حال و نام و نشانی از من در خاطرشان بگذار.
هم از باب و مام و زفرخ نیا
همان جاه من در بر کبریا
هوش مصنوعی: من از نسل یکتاینده و بزرگ، علاوه بر نزدیکی به خانوادهام، در جایگاهی با عظمت و معتبر قرار دارم.
مگررحمت آرند برحال ما
ببخشند آبی به اطفال ما
هوش مصنوعی: آیا رحمتای به حال ما میآورند و برای بچههای ما آبی میبخشند؟
هم از آب اگر بر نیارند کام
شود حجت حق برایشان تمام
هوش مصنوعی: حتی اگر از آب نیز به آنها نرسد، باز هم دلیل و حجت خدا بر آنها کامل میشود.
چو پاسخ شنیدی بدینسو گرای
کز آن پس ببینم که برچیست رای
هوش مصنوعی: پس از اینکه به این پرسش پاسخ دادی و به این سمت آمدی، میخواهم ببینم که چه تصمیمی خواهی گرفت.
سپهدار فرخ رخ تابناک
بسایید پیش برادر به خاک
هوش مصنوعی: رئیس خوشچهره و پر افتخار، با احترام و محبت به برادر خود، در مقابل او سجده کرد.