بخش ۷ - درذکر گفتگوی جناب حر ریاحی با عمر سعد و بیرون آمد از لشگر مخالف
همان حر که سالاری آزاه بود
به یکسوی ازآن لشگر استاده بود
چو دید از سپاه گران چیره گی
به رزم خداوند خود خیره گی
بجنبید مردانه رگ بر تنش
پر از چین شد ابروی شیرافکنش
چو رخشنده برق و خروشنده رعد
بیامد برپور ناپاک سعد
بدو گفت کای دل به کین کرده سخت
بداندیش پیغمبر نیکبخت
چه از پور مرجانه دیدی همی
که از پور زهرا بریدی همی
نبود این گمانم که انجام تو
تبه گردد و زشت زین کام تو
سپه ساخته رایت افراشتی
کنون جنگجویی تویا آشتی؟
بگفتا کنم رزمی امروز من
که افسانه ماند به دهر کهن
چه رزمی که میدان آوردگاه
شود پر، ز دست و سر رزمخواه
چه رزمی که کافوری از بیم او
شود موی مردان مشکینه موی
بدو اینچنین گفت آزاده مرد
که ای با خداوند خود درنبرد
بسی خواست این آن جهان شهریار
که تازد ازیدر به یثرب دیار
نپذرفتی آن خواسته را زشاه
به مکر و فریبت زد ابلیس راه
به آهنگ کین با جهانبان خویش
زدی چاک بر جامه ی جان خویش
بدو پور سعد بد اندیش گفت
که ای با خرد پاک جان تو بخت
گر این کار بودی به فرمان من
پذیرفتمی گفت شاه زمن
چه سازم ولی کاندرین کارزار
برون رفته از دست من اختیار
چو بشنید این گونه حر زان پلید
دژم گشت و ابروی درهم کشید
به لشگر گه خویش پس همچو باد
بیامد به آرامگه ایستاد
به مردی که او رابدی قره نام
بگفت آن یلی را هژبر کنام
که من خواهم ای پر دل کامیاب
بدین باره ی خویشتن داد آب
تو هم خواهی ار باره گی آب داد
زلشگر برون تاز با من چو باد
بگفت این و برتاخت از وی عنان
تن مرد لرزان چو چوب سنان
بدانسان چو یک لخت پیمود راه
مهاجر بدو گفت کای رزمخواه
تو را کوفیان با سواری هزار
برابر شمارند در کارزار
که این کوه آهن بجنباند سخت
که لرزد چو یا زنده شاخ درخت
یکی دار ستوار پا در رکیب
چنین مگسل از کف عنان شکیب
ببین تا خواهد شد انجام کار
دراین روز و این دشت و این کارزار
سپهبد بدو گفت کز دشمنم
نه بیم است کاینگونه لرزد تنم
به میدان چو من بر بیازم سنان
ستاره ز بیمم بپیچد عنان
من از اژدر و شیر ترسان نیم
زیک دشت لشگر هراسان نیم
بدینگونه لرزم ز خشم خدای
که تابم ببرد از تن و دل ز جای
به دوزخ همی خواندم دیو زشت
ولی پاک یزدان به سوی بهشت
ندانم ز پیکار نفس و خرد
چه امروز برمن همی بگذرد
همان به که سازم خرد رهنمای
سپارم سر نفس را زیر پای
بخش ۶ - گفتگوی امام علیه السلام با عمربن سعد ملعون: چو لختی به ایشان چنین راز راندبخش ۸ - آمدن حر به خدمت امام و توبه نمودن و پذیرفتن حضرت توبه ی آن سعادتمند را: چو گفت این درفش دلیری فراخت
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
همان حر که سالاری آزاه بود
به یکسوی ازآن لشگر استاده بود
هوش مصنوعی: یک سردار بزرگ و آزادمنش، در میان لشکری که زیر فرمانش بود، در یک سمت ایستاده و با وقار و شجاعت خود را نمایان کرده است.
چو دید از سپاه گران چیره گی
به رزم خداوند خود خیره گی
هوش مصنوعی: زمانی که او از پیروزی ارتش قوی و توانمند خود آگاه شد، به قدرت و شجاعت خدای خود توجه کرد.
بجنبید مردانه رگ بر تنش
پر از چین شد ابروی شیرافکنش
هوش مصنوعی: هر چه سریعتر و با قدرت عمل کنید، زیرا رگهای بدنش پر از فشار و تنش شده و ابرویش به حالت مخوفی درآمده است.
چو رخشنده برق و خروشنده رعد
بیامد برپور ناپاک سعد
هوش مصنوعی: چون درخشش برق و صدای رعد به وجود آمد، بر روی زمین ناپاک، شخصیت سعد نمایان شد.
بدو گفت کای دل به کین کرده سخت
بداندیش پیغمبر نیکبخت
هوش مصنوعی: به او گفت: ای دل، که به خاطر کینه بسیار بدخواهان، دچار سختی شدهای و در فکر بدیها هستی. پیامبر خوشبخت و نیکو کار است.
چه از پور مرجانه دیدی همی
که از پور زهرا بریدی همی
هوش مصنوعی: به چه چیزی از فرزند مرجان اشاره داری، در حالی که فرزند زهرا را رها کردی؟
نبود این گمانم که انجام تو
تبه گردد و زشت زین کام تو
هوش مصنوعی: نمیدانستم که کار تو خراب میشود و این نتیجه برای تو مایهی شرمساری خواهد بود.
سپه ساخته رایت افراشتی
کنون جنگجویی تویا آشتی؟
هوش مصنوعی: نیروها را آماده کرده و پرچم را برافراشتهای، حالا آیا تو میدان جنگی یا در جستجوی صلحی؟
بگفتا کنم رزمی امروز من
که افسانه ماند به دهر کهن
هوش مصنوعی: او گفت: امروز مبارزهای میکنم که یادگار آن در تاریخ خواهد ماند.
چه رزمی که میدان آوردگاه
شود پر، ز دست و سر رزمخواه
هوش مصنوعی: چه نمایشی در میدان جنگ به وجود میآید که پر از صدای شمشیرها و فریادهای جنگجویان است.
چه رزمی که کافوری از بیم او
شود موی مردان مشکینه موی
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و قدرت مردان اشاره شده است. این اشعار بیانگر این است که آنقدر مردان با اقتدار و شجاع هستند که حتی عطر کافور هم از ترس آنها موهایشان به رنگ مشکی درمیآید. به عبارتی، این تصویر به شکوه و تاثیرگذاری مردان بر محیط اطرافشان اشاره دارد.
بدو اینچنین گفت آزاده مرد
که ای با خداوند خود درنبرد
هوش مصنوعی: آزاد مرد به او گفت: ای کسی که در مبارزه با خداوند خود هستی، توجه کن.
بسی خواست این آن جهان شهریار
که تازد ازیدر به یثرب دیار
هوش مصنوعی: بسیاری خواستند که آن پادشاه جهان، از در یثرب خارج شود و به شهر خودش برود.
نپذرفتی آن خواسته را زشاه
به مکر و فریبت زد ابلیس راه
هوش مصنوعی: تو خواستهای که از سوی شاه بود را نپذیرفتی و به خاطر فریب و نیرنگت، ابلیس تو را گمراه کرد.
به آهنگ کین با جهانبان خویش
زدی چاک بر جامه ی جان خویش
هوش مصنوعی: با صدای کینه به مقابله با جهان خود رفتی و روح خود را در این نبرد زخمی کردی.
بدو پور سعد بد اندیش گفت
که ای با خرد پاک جان تو بخت
هوش مصنوعی: به او که فرزند سعد بود و اندیشهاش نابخردانه بود، گفت: ای دارای خرد و پاک، جان تو خوشبخت است.
گر این کار بودی به فرمان من
پذیرفتمی گفت شاه زمن
هوش مصنوعی: اگر این کار به دستور من بود، من هم آن را قبول میکردم، پس شاه از من گفت.
چه سازم ولی کاندرین کارزار
برون رفته از دست من اختیار
هوش مصنوعی: چه کنم که در این جنگ، کنترل از دست من خارج شده است.
چو بشنید این گونه حر زان پلید
دژم گشت و ابروی درهم کشید
هوش مصنوعی: وقتی حر این حرفها را شنید، ناراحت و غمگین شد و ابروهایش را در هم کشید.
به لشگر گه خویش پس همچو باد
بیامد به آرامگه ایستاد
هوش مصنوعی: او مانند باد به سوی لشگر خود آمد و در محل آرامی توقف کرد.
به مردی که او رابدی قره نام
بگفت آن یلی را هژبر کنام
هوش مصنوعی: مردی را که به او "بدی قره" نامیده بودند، به عنوان یک قهرمان بزرگ معرفی میکنند.
که من خواهم ای پر دل کامیاب
بدین باره ی خویشتن داد آب
هوش مصنوعی: من به دل پر از عشق و امید خود، به خاطر دغدغههایم و خواستههایم از زندگی، تلاش میکنم و با تلاش و کوشش به آنچه میخواهم خواهم رسید.
تو هم خواهی ار باره گی آب داد
زلشگر برون تاز با من چو باد
هوش مصنوعی: اگر تو هم خواهان زیبایی و طراوتی همچون باد هستی، باید از زلال و پاکی برخوردار شوی و به درستی از آن بهره ببری.
بگفت این و برتاخت از وی عنان
تن مرد لرزان چو چوب سنان
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و به سرعت از کنار او دور شد. بدن مردی که به شدت ترسیده بود، مانند چوبی لرزان و بیثبات بود.
بدانسان چو یک لخت پیمود راه
مهاجر بدو گفت کای رزمخواه
هوش مصنوعی: به آن شخص که راهی سفر را طی کرده بود، گفت: ای جنگجوی شجاع.
تو را کوفیان با سواری هزار
برابر شمارند در کارزار
هوش مصنوعی: کوفیان تو را در میدان نبرد به خاطر شجاعت و مهارتت هزار برابر بیشتری میشمارند.
که این کوه آهن بجنباند سخت
که لرزد چو یا زنده شاخ درخت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر کوهی از آهن حرکت کند، آنقدر قوی و محکم است که باعث لرزش و ارتعاش درختان زنده خواهد شد. به عبارتی دیگر، قدرت و نیرویی که این کوه دارد به اندازهای است که میتواند همه چیز را تحت تاثیر قرار دهد.
یکی دار ستوار پا در رکیب
چنین مگسل از کف عنان شکیب
هوش مصنوعی: یکی سوار بر اسبی استوار، پا بر رکاب گذاشته و نمیگذارد که از دستش اختیار و صبرش خارج شود.
ببین تا خواهد شد انجام کار
دراین روز و این دشت و این کارزار
هوش مصنوعی: ببین که چگونه کارها در این روز، در این دشت و در این میدان جنگ به نتیجه میرسد.
سپهبد بدو گفت کز دشمنم
نه بیم است کاینگونه لرزد تنم
هوش مصنوعی: سپهبد به او گفت که از دشمنم هیچ ترسی ندارم، زیرا بدنم اینگونه میلرزد.
به میدان چو من بر بیازم سنان
ستاره ز بیمم بپیچد عنان
هوش مصنوعی: وقتی که من به میدان میروم و با شمشیر میجنگم، ستارهها از ترس به عقب میروند و کنترل خود را از دست میدهند.
من از اژدر و شیر ترسان نیم
زیک دشت لشگر هراسان نیم
هوش مصنوعی: من از اژدها و شیر نمیترسم و از دشت و لشکر هم هراسان نیستم.
بدینگونه لرزم ز خشم خدای
که تابم ببرد از تن و دل ز جای
هوش مصنوعی: من از خشم خدا به شدت در حال لرزیدنم، به طوری که توان تحمل این احساس را از دست دادهام و روح و جسمم بیقرار شدهاند.
به دوزخ همی خواندم دیو زشت
ولی پاک یزدان به سوی بهشت
هوش مصنوعی: من در دوزخ فریاد میزدم و دیوان زشت را به یاد میآوردم، اما خداوند پاک و پاکیزه به سمت بهشت فرا میخواند.
ندانم ز پیکار نفس و خرد
چه امروز برمن همی بگذرد
هوش مصنوعی: نمیدانم که جنگ میان نفس و عقل چه بر سر من امروز میآید.
همان به که سازم خرد رهنمای
سپارم سر نفس را زیر پای
هوش مصنوعی: بهتر است که خود را تحت هدایت عقل قرار دهم و ارادهام را زیر پا بگذارم.