گنجور

بخش ۶۸ - آوردن ح – ابو الفضل علیه السلام برادران خود را به سوی امام علیه السلام

بگفت ای خداوند دنیا ودین
جگر گوشه ی سیّدا لمرسلین(ص)
گرآید پذیرفته در پیشگاه
سه قربانی آورده ام بهر شاه
اگر خار اگر گل زباغ تواند
فروغی ز روشن چراغ تواند
برآور زجان باختن کامشان
بنه منتی بردل مامشان
بدیشان بده رخصت کارزار
مرا کن دل آسوده ای شهریار
شهنشه چو گفت برادر شنید
زمانی خمش گشت ودم درکشید
به زیر آمد از باره ی راهوار
دمی تنگ بگرفتشان در کنار
بمویید زار و بنالید سخت
ببارید خون از مژه لخت لخت
چو لختی بمویید آن سرفراز
به پیگار داد آن مهان را جواز
نخستین از آن نامداران داد
درجنگ فرخنده عثمان گشاد
به دشمن کشتی اندر افکند اسب
سوی پهنه آمد چو آذر گشسب
بدان لشکر گشن آواز داد
که ای بدگهر قوم ناپاکزاد
گزین بچه ی شیر یزدان منم
دلیر و سرافراز عثمان منم
حسین است فرخ برادر مرا
امام و خداوند و رهبر مرا
شهنشاه آزاده گان است او
سرهاشمی زاده گان است او
سرور دل و جان خیرالنسا است
بهین یادگار رسول خداست
من آن شاه دین را یکی بنده ام
به مهرش دل و جان برآکنده ام
عدو را دم تیغ من مرگ بس
کفن – بهر او جوشن و برگ بس
به شست اندرم ناوک چاربر
زفولاد و خارا نماید گذر
سنانم چو مهر سلیمان ز دیو
ز جان دلیران برآرد غریو
به میدان اگر بی درنگ آمدم
به شوق شهادت به جنگ آمدم
نترسم اگر مرگم آید به پیش
که من زندگی جویم ازمرگ خویش
هرآنکس که از جان خود گشته سیر
بیاید سوی چنگ و دندان شیر
بدیدند چون فرو عزمش سپاه
نیامد به سویش تنی رزمخواه
دلاور چو این دید بازو فراشت
بزد آسب ورو سوی لشگرگذاشت
بکشت وبیفکندو از زین ربود
بسی نامداران با کبر وخود
فتاده در آن لشگر بی شمر
چو آتش که افتد به نیزار در
به هر سو که تیغش شرر برفروخت
تن خصم همچون خس وخارسوخت
بد اندیش خولی زکین ناگهان
به سویش خدنگی گشاد ازکمان
چو آن تیر پران رها شد ز شست
به پیشانی تابناکش نشست
بدان تیر گردید در خاک و خون
تن نازنینش زرین واژگون
چو زان آگهی ناوک انداز یافت
به خون ریزی صید بسمل شتافت
سر پاکش ازتن به خنجر برید
جگر گاه شیر خدا را درید
جوان را سر پاک چون شد جدای
بلرزید بر خویش عرش خدای
چو جعفر برادرش را کشته دید
بزد دست واز غم گریبان درید
برآمد خروشان چو دریای نیل
به زین یکی باره چون زنده پیل
یکی نیزه ی جانشکارش به چنگ
چو شیر خدا تاخت دردشت جنگ
خروشید کای لشکر بی حیا
به کین با خدا وشه انبیا
منم پور حیدر شه تاجدار
بود نام من جعفر کامگار
چو همسنگ عم بلند اخترم
از آن خوانده شیر خدا جعفرم
زسر پنجه ی شاه خیبرگشای
منم خرد انگشت رزم آزمای
حسین (ع) علی پیشوای من است
به سوی خدا رهنمای من است
به مهرش سرو جان ندارم دریغ
به جان می خرم در رهش زخم تیغ
ستایش به بازوی زور آورم
همین بس که از دوده ی حیدرم
بگفت این و زد بر صف کافران
رکاب سبک پوی او شد گران
سمندش چو دردشت کین پویه کرد
زمین بهر سکان خود مویه کرد
بلرزید چرخ و بتوفید دشت
غو خاکیان ز آسمان در گذشت
ز خون شد زمین همچو دریای آب
سرکافران اندر آن چون حباب
زبس سر بیفکند و پیکر بخست
نماندش به تن تاب و نیرو به دست
تبهکار دونی به ناگه زکین
ددی را به میدان بجست از کمین
کمان را به زه کرد و از روی خشم
یکی تیر شهزاده را زد به چشم
بدان ناوک از زین نگونسار گشت
به شه داد جان وز جهان در گذشت
به خون بردار سوی کارزار
شتابید عبدالله نامدار
دل از مرگ عثمان و جعفر دژم
شد از بهر کین دست و تیغش علم
بیفکند چندان به خاک اسب و مرد
که پر کشته گردید دشت نبرد
چو لختی بدان گونه پیگار ساخت
دو اسبه اجل بر سر او بتاخت
به یک ضربت هانی ابن شبیب
برون کرد ناکام پا از رکیب
ازین خاکدان فنا رخ بتافت
به فردوس نزد شهیدان شتافت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگفت ای خداوند دنیا ودین
جگر گوشه ی سیّدا لمرسلین(ص)
هوش مصنوعی: ای خداوند دنیا و دین، تو تنها فرزند گرامی سید پیامبران را بگو.
گرآید پذیرفته در پیشگاه
سه قربانی آورده ام بهر شاه
هوش مصنوعی: اگر کسی بیاید و مورد پذیرش قرار بگیرد، من سه قربانی برای پادشاه آورده‌ام.
اگر خار اگر گل زباغ تواند
فروغی ز روشن چراغ تواند
هوش مصنوعی: هرچند که ممکن است در باغ، خار یا گل وجود داشته باشد، اما همواره روشنی و نورانی از چراغی وجود دارد که می‌تواند فضا را روشن کند.
برآور زجان باختن کامشان
بنه منتی بردل مامشان
هوش مصنوعی: از جان خود برای رسیدن به خواسته‌هایشان بکوش و این لطف را در دل مادرانشان نادیده نگیر.
بدیشان بده رخصت کارزار
مرا کن دل آسوده ای شهریار
هوش مصنوعی: اجازه بده که با آن‌ها به نبرد بروم، به من آرامش بده ای پادشاه.
شهنشه چو گفت برادر شنید
زمانی خمش گشت ودم درکشید
هوش مصنوعی: فرمانروا وقتی برادرش را صدا کرد، او مدتی سکوت کرد و نفس عمیقی کشید.
به زیر آمد از باره ی راهوار
دمی تنگ بگرفتشان در کنار
هوش مصنوعی: به ناگاه از دامان بلند راه، لحظه‌ای به زمین افتاد و آن‌ها را در کنار خود گرفت.
بمویید زار و بنالید سخت
ببارید خون از مژه لخت لخت
هوش مصنوعی: مدتی است که از غم و اندوه خود می‌گریم و با چشمانی پر از اشک، به حزن و غم می‌پردازم.
چو لختی بمویید آن سرفراز
به پیگار داد آن مهان را جواز
هوش مصنوعی: وقتی که مدتی از آن گذشت، آن پیشوای سرفراز به بزرگان اجازه داد تا به فعالیت‌های خود ادامه دهند.
نخستین از آن نامداران داد
درجنگ فرخنده عثمان گشاد
هوش مصنوعی: نخستین قهرمانانی که در جنگ پیروزمندانه، در کنار عثمان، به میدان آمدند.
به دشمن کشتی اندر افکند اسب
سوی پهنه آمد چو آذر گشسب
هوش مصنوعی: اسب به سمت دشمن به دریا پرتاب شد و همچون آذرگشسب، به میدان آمد.
بدان لشکر گشن آواز داد
که ای بدگهر قوم ناپاکزاد
هوش مصنوعی: به آن سپاه گرسنه ندا داد که ای قوم ناپاک و بدجنس!
گزین بچه ی شیر یزدان منم
دلیر و سرافراز عثمان منم
هوش مصنوعی: من فرزند شجاع و قهرمان یزدان هستم و افتخار و سربلندی عثمان را دارم.
حسین است فرخ برادر مرا
امام و خداوند و رهبر مرا
هوش مصنوعی: برادرم حسین، هم امام و هم خداوند و رهبر من است.
شهنشاه آزاده گان است او
سرهاشمی زاده گان است او
هوش مصنوعی: او پادشاه آزاده‌دل‌هاست و سرچشمه‌ی نیکان و بزرگانی است که در خاکی زاده شده‌اند.
سرور دل و جان خیرالنسا است
بهین یادگار رسول خداست
هوش مصنوعی: سرور دل و جان، بهترین یادگار پیامبر خدا، خیرالنسا است.
من آن شاه دین را یکی بنده ام
به مهرش دل و جان برآکنده ام
هوش مصنوعی: من یکی از بندگان آن شاه بزرگ دین هستم و به خاطر محبت او، دل و جانم را به او تقدیم کرده‌ام.
عدو را دم تیغ من مرگ بس
کفن – بهر او جوشن و برگ بس
هوش مصنوعی: دشمن وقتی به تیغ من نزدیک می‌شود، مرگ را در انتظارش می‌بیند؛ چرا که من برای او زره و سپر کافی دارم.
به شست اندرم ناوک چاربر
زفولاد و خارا نماید گذر
هوش مصنوعی: ناوک در دستم با چاربر (یک نوع تیغ برنده) از فولاد و سنگ سخت می‌گذرد و نشان‌دهنده قدرت و مهارت من است.
سنانم چو مهر سلیمان ز دیو
ز جان دلیران برآرد غریو
هوش مصنوعی: نیزه‌ام مانند خورشید سلیمان، از دلیران در برابر دیوان فریاد برمی‌آورد.
به میدان اگر بی درنگ آمدم
به شوق شهادت به جنگ آمدم
هوش مصنوعی: من بدون تردید به میدان آمده‌ام، زیرا به شوق نایل شدن به مقام شهادت و جنگیدن آمده‌ام.
نترسم اگر مرگم آید به پیش
که من زندگی جویم ازمرگ خویش
هوش مصنوعی: نمی‌ترسم اگر مرگ به سمت من بیاید، چون من از مرگ خودم زندگی می‌طلبم.
هرآنکس که از جان خود گشته سیر
بیاید سوی چنگ و دندان شیر
هوش مصنوعی: هر کسی که از زندگی و سختی‌هایش خسته شده باشد، به سمت چنگ و دندان شیری می‌آید.
بدیدند چون فرو عزمش سپاه
نیامد به سویش تنی رزمخواه
هوش مصنوعی: وقتی که سپاه دشمن عزم جنگ را مشاهده کرد، هیچ کس به سمت او نرفت و تنها یک جنگجو از او حمایت کرد.
دلاور چو این دید بازو فراشت
بزد آسب ورو سوی لشگرگذاشت
هوش مصنوعی: دلیر وقتی این را دید، بازوانش را به حرکت درآورد و با سرعت به سوی لشکر رفت.
بکشت وبیفکندو از زین ربود
بسی نامداران با کبر وخود
هوش مصنوعی: او را از پای درآورد و از زینش انداخت و بسیاری از نامداران را با تکبر و خودپسندی به زانو درآورد.
فتاده در آن لشگر بی شمر
چو آتش که افتد به نیزار در
هوش مصنوعی: در درگیری و جنگ، بدون توجه به رهبری و سازماندهی، مانند آتش که بر روی نی‌ها می‌افتد و باعث آتش‌سوزی می‌شود، اوضاع به شدت خطرناک و ناگهانی می‌شود.
به هر سو که تیغش شرر برفروخت
تن خصم همچون خس وخارسوخت
هوش مصنوعی: در هر جا که شمشیر او می‌درخشد و آتش اشتیاقش را بر می‌افروزد، جسم دشمن مانند علف و خار در آتش می‌سوزد.
بد اندیش خولی زکین ناگهان
به سویش خدنگی گشاد ازکمان
هوش مصنوعی: شخص بداندیش ناگهان تیری از کمان به سوی او رها کرد.
چو آن تیر پران رها شد ز شست
به پیشانی تابناکش نشست
هوش مصنوعی: وقتی آن تیر با قدرت از یراق رها شد، به صورت تابناک او اصابت کرد.
بدان تیر گردید در خاک و خون
تن نازنینش زرین واژگون
هوش مصنوعی: بدان تیر به زمین افتاد و در خون فرو رفت و بدن لطیف و نازنین او به صورت زرین و واژگون درآمد.
چو زان آگهی ناوک انداز یافت
به خون ریزی صید بسمل شتافت
هوش مصنوعی: هنگامی که از آن خبر آگاه شد، با تیر پیکان به سمت قربانی مجروح شتافت و شروع به خون‌ریزی کرد.
سر پاکش ازتن به خنجر برید
جگر گاه شیر خدا را درید
هوش مصنوعی: سر او را با خنجر از بدن جدا کرد و جگر شیر خدا را درید.
جوان را سر پاک چون شد جدای
بلرزید بر خویش عرش خدای
هوش مصنوعی: وقتی که جوان پاکدل و بی‌آلایش از دنیای مادی فاصله گرفت، به قدری تکان‌دهنده است که حتی عرش خدا هم به خاطر او می‌لرزد.
چو جعفر برادرش را کشته دید
بزد دست واز غم گریبان درید
هوش مصنوعی: وقتی جعفر برادرش را کشته دید، به شدت ناراحت شد و با دست خود گریبانش را چاک زد.
برآمد خروشان چو دریای نیل
به زین یکی باره چون زنده پیل
هوش مصنوعی: همان‌طور که دریای نیل با خروش و طغیانی عظیم برمی‌خیزد، زین هم یک‌باره مانند فیل زنده و پُرقدرتمند ظاهر می‌شود.
یکی نیزه ی جانشکارش به چنگ
چو شیر خدا تاخت دردشت جنگ
هوش مصنوعی: شخصی نیزه‌ای را در دست گرفته و مانند شیر خدا به جنگ و نبرد در دشت شتابان می‌شتابد.
خروشید کای لشکر بی حیا
به کین با خدا وشه انبیا
هوش مصنوعی: صدای خشمگینی به گوش می‌رسد که به لشکر بی‌شرم می‌گوید: ای کسانی که به جنگ با خدا و پیامبرانش برخاسته‌اید!
منم پور حیدر شه تاجدار
بود نام من جعفر کامگار
هوش مصنوعی: من پسر حیدر هستم و نام من جعفر است، کسی که در زندگی خود موفق و خوشبخت بوده و دارای مقام و شرافت است.
چو همسنگ عم بلند اخترم
از آن خوانده شیر خدا جعفرم
هوش مصنوعی: من همچون ستاره‌ای بلند و درخشان هستم که از نسل شیر خدا، جعفر، متولد شده‌ام.
زسر پنجه ی شاه خیبرگشای
منم خرد انگشت رزم آزمای
هوش مصنوعی: من فرزند کسی هستم که توانسته است در جنگ با بزرگترین حریفان پیروز شود و قدرت و هوش خود را در میدان نبرد نشان دهد.
حسین (ع) علی پیشوای من است
به سوی خدا رهنمای من است
هوش مصنوعی: حسین (ع) برای من همچون علی است که رهبری‌ام می‌کند و به سمت خدا هدایت می‌کند.
به مهرش سرو جان ندارم دریغ
به جان می خرم در رهش زخم تیغ
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق او هیچ چیزی جز جانم را ندارم و برای رسیدن به او از جانم هم چشم‌پوشی می‌کنم، حتی اگر در این مسیر زخم و دردی به من برسد.
ستایش به بازوی زور آورم
همین بس که از دوده ی حیدرم
هوش مصنوعی: من به قدرت و توانایی خود افتخار می‌کنم و کافی است بدانید که من از نسل حیدر هستم.
بگفت این و زد بر صف کافران
رکاب سبک پوی او شد گران
هوش مصنوعی: او این را گفت و با کمر به کافران حمله کرد، اسب او سبک بود اما با ضربه‌اش سنگین و محکم شد.
سمندش چو دردشت کین پویه کرد
زمین بهر سکان خود مویه کرد
هوش مصنوعی: وقتی سمندش به سمت دشت کین شتاب گرفت، زمین به خاطر قافله‌اش به شدت ناله و زاری کرد.
بلرزید چرخ و بتوفید دشت
غو خاکیان ز آسمان در گذشت
هوش مصنوعی: زمین به شدت تکان خورد و در دشت طوفان به پا شد. در این بین، خاکیان از آسمان عبور کردند.
ز خون شد زمین همچو دریای آب
سرکافران اندر آن چون حباب
هوش مصنوعی: زمین به خاطر خون‌ها به رنگ دریا درآمده و دشمنان در آن همچون حباب‌هایی در حال غرق شدن به نظر می‌رسند.
زبس سر بیفکند و پیکر بخست
نماندش به تن تاب و نیرو به دست
هوش مصنوعی: او به حدی سرش را از کارهایی که انجام داده پایین انداخته و جسمش را خسته کرده است که دیگر نه توانایی در بدنش باقی مانده و نه نیرویی در دستانش دارد.
تبهکار دونی به ناگه زکین
ددی را به میدان بجست از کمین
هوش مصنوعی: یک مرد نابکار و پست ناگهان به طرف میدان جنگ حمله کرد و از پنهان خود را به دیگران نشان داد.
کمان را به زه کرد و از روی خشم
یکی تیر شهزاده را زد به چشم
هوش مصنوعی: او کمان را به زه کشید و از روی خشم، تیر را به چشمان شهزاده نشانه رفت و پرتاب کرد.
بدان ناوک از زین نگونسار گشت
به شه داد جان وز جهان در گذشت
هوش مصنوعی: بدان تیر از چرخ نامطلوب به زمین افتاد و جان خود را به شاه تقدیم کرد و از دنیای مادی عبور کرد.
به خون بردار سوی کارزار
شتابید عبدالله نامدار
هوش مصنوعی: عبدالله نامدار با شجاعت و عزم راسخ به سوی میدان نبرد حرکت کرد و آمادهٔ رویارویی با دشمنان شد.
دل از مرگ عثمان و جعفر دژم
شد از بهر کین دست و تیغش علم
هوش مصنوعی: دل به خاطر کینه‌ای که از مرگ عثمان و جعفر دارد، ناراحت و اندوهگین شده است و تیغ و دستانش را به عنوان نشانه‌ای از این کینه برمی‌افرازد.
بیفکند چندان به خاک اسب و مرد
که پر کشته گردید دشت نبرد
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، به قدری مردان و اسب‌ها به زمین افتادند و جان خود را از دست دادند که دشت به شکل یک زمین پر از کشته‌ها درآمد.
چو لختی بدان گونه پیگار ساخت
دو اسبه اجل بر سر او بتاخت
هوش مصنوعی: لحظه‌ای بعد، سرنوشت مانند یک تیر دو سر به او حمله‌ور شد.
به یک ضربت هانی ابن شبیب
برون کرد ناکام پا از رکیب
هوش مصنوعی: در یک ضربه، هانی ابن شبیب به دشمن آسیب زد و او را ناامید و بدون پیروزی به عقب راند.
ازین خاکدان فنا رخ بتافت
به فردوس نزد شهیدان شتافت
هوش مصنوعی: از این دنیای گذرا، چهره‌ای زیبا به سوی بهشت تابید و به سمت شهیدان رفت.