گنجور

بخش ۶۲ - ذکر شهادت شاهزاده احمد بن حسن علیه السلام

که شهزاده ی راد و هشیار بود
به دین و به دانش پدر وار بود
ده وشش گذشته بدو سالیان
پی خدمت عم کمر بر میان
پس از مرگ قاسم به نزدیک شاه
بیامد بگفت ای شه دین پناه
مراهم بده رخصت کار زار
کزین نابکاران برآرم دمار
به پایت فشانم سرو جان خویش
بپیوندم آنگه به یاران خویش
شهنشه بدو گفت ازمن مخواه
که بفرستمت سوی این رزمگاه
تو از رفته گان یادگار منی
شکیب دل بی قرار منی
برشاه بس لایه بسیار کرد
که راضیش بر اذن پیگار کرد
نخستین جوان رفت سوی حرم
پس آنگه به میدان کین زد علم
رجز خواند وبردشمنان حمله کرد
در آن حمله افکند هشتاد مرد
از آن پس همی خواست کز رزمگاه
بیاید ببوسد سم اسب شاه
گرفتند گردش سواران جنگ
گشادند بازو به تیغ و خدنگ
جوان بار دیگر بدیشان بتاخت
سبک دست و تیغ دلیری فراخت
همی بر خروشید و زد بر سپاه
چو سوزنده آتش که افتد به کاه
زهم رشته ی عمر مردان گسیخت
به خون برادر بسی خون بریخت
نه بیم از سنان سوارانش بود
نه باکی ز خنجر گذارانش بود
به شمشیر از آن فرقه ی نابکار
بیفکند پنجاه تن نامدار
بیامد بر عم فرخنده نام
بدو گفت کای سبط خیر الانام
مراتشنگی برده از کار سخت
بدانسان که لرزم چو شاخ درخت
رسد گر یکی قطره آبم به کام
سپه را به هم در نوردم تمام
شهنشه به رویش همی بنگریست
نبودش چو آبی چو باران گریست
بدو گفت از تشنه کامی شکیب
بورز و نگه دار پا در رکیب
برو سوی میدان که شوی بتول
دهد آبت ازن چشمه سار رسول (ص)
ببوسید فرخ جوان دست شاه
دگر بار و آمد سوی رزمگاه
بزد خویش را برسپاه گشن
بیفکند زا گمرهان شصت تن
زبس بر تنش زخم کاری رسید
نگون ز اسب شد از جهان پا کشید
شهنشاه زی پهنه یکران بماند
بسی کشت و آن کشته را برنشاند
بیاورد و بنهاد در خیمه گاه
دریغ از چنان نامور پور شاه
جوانان بسی کشتی ای روزگار
به رخ هر یکی چون شکفته بهار
خردمند آن کز تو برتافت روی
به دل نامدش از تو هیچ آرزو

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

که شهزاده ی راد و هشیار بود
به دین و به دانش پدر وار بود
هوش مصنوعی: شهزاده‌ای با شخصیت و آگاه بود که به دین و علم پدرش پایبند بود.
ده وشش گذشته بدو سالیان
پی خدمت عم کمر بر میان
هوش مصنوعی: سال‌ها گذشت و من به عشق تو با تمام وجود، خود را آماده خدمت به تو کرده‌ام و در این راه همیشه تلاش کرده‌ام.
پس از مرگ قاسم به نزدیک شاه
بیامد بگفت ای شه دین پناه
هوش مصنوعی: پس از فوت قاسم، کسی به نزدیک شاه آمد و به او گفت: ای پادشاه! تو تنها پناه دین و مردم هستی.
مراهم بده رخصت کار زار
کزین نابکاران برآرم دمار
هوش مصنوعی: به من اجازه بده تا در میدان جنگ حاضر شوم، زیرا می‌خواهم از شر این بدکاران رهایی یابم و آنها را از میان بردارم.
به پایت فشانم سرو جان خویش
بپیوندم آنگه به یاران خویش
هوش مصنوعی: من جانم را به پای تو می‌ریزم و سپس به دوستانم می‌پیوندم.
شهنشه بدو گفت ازمن مخواه
که بفرستمت سوی این رزمگاه
هوش مصنوعی: پادشاه به او گفت: از من نخواه که تو را به سوی این میدان جنگ بفرستم.
تو از رفته گان یادگار منی
شکیب دل بی قرار منی
هوش مصنوعی: تو یادگاری از کسانی هستی که رفته‌اند و آرامش دل بی‌قرارم هستی.
برشاه بس لایه بسیار کرد
که راضیش بر اذن پیگار کرد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فردی به طور مکرر و با دلایل مختلف به پادشاه مراجعه کرده است تا او را راضی کند، و نهایتاً به خواسته‌اش دست یافته است.
نخستین جوان رفت سوی حرم
پس آنگه به میدان کین زد علم
هوش مصنوعی: نخستین جوان به سوی مکان مقدسی رفت و سپس به میدان نبرد رفت تا سلاحش را برافرازد.
رجز خواند وبردشمنان حمله کرد
در آن حمله افکند هشتاد مرد
هوش مصنوعی: او به هنگام نبرد، به رجزخوانی پرداخت و به دشمنان حمله کرد. در این حمله، هشتاد نفر را به زمین زد.
از آن پس همی خواست کز رزمگاه
بیاید ببوسد سم اسب شاه
هوش مصنوعی: پس از آن، او آرزو داشت که از میدان جنگ بیاید و پاهای اسب شاه را ببوسد.
گرفتند گردش سواران جنگ
گشادند بازو به تیغ و خدنگ
هوش مصنوعی: سواران جنگ آماده شدند و سلاح‌های خود را برای نبرد آماده کردند.
جوان بار دیگر بدیشان بتاخت
سبک دست و تیغ دلیری فراخت
هوش مصنوعی: جوان دوباره به آن‌ها حمله کرد و با تیزی و شجاعت خود، آنان را به چالش کشید.
همی بر خروشید و زد بر سپاه
چو سوزنده آتش که افتد به کاه
هوش مصنوعی: او با فریادی بلند به سپاه حمله کرد، مانند آتش سوزانی که بر کاه بیفتد و همه جا را شعله‌ور کند.
زهم رشته ی عمر مردان گسیخت
به خون برادر بسی خون بریخت
هوش مصنوعی: شکافتی که در زندگی مردان به وجود آمد، با خون برادران بسیاری همراه بود و هزینه‌های زیادی به دنبال داشت.
نه بیم از سنان سوارانش بود
نه باکی ز خنجر گذارانش بود
هوش مصنوعی: او نه از نیزه‌داران سواران ترسی داشت و نه از خنجر برانان نگران بود.
به شمشیر از آن فرقه ی نابکار
بیفکند پنجاه تن نامدار
هوش مصنوعی: این گروه بدخواه با شمشیر خود پنجاه نفر از افراد معروف و برجسته را به زمین انداختند.
بیامد بر عم فرخنده نام
بدو گفت کای سبط خیر الانام
هوش مصنوعی: فردی با نامی نیکو به عمویش مراجعه کرد و به او گفت: ای نوه‌ی بهترینِ موجودات، من آمدم.
مراتشنگی برده از کار سخت
بدانسان که لرزم چو شاخ درخت
هوش مصنوعی: درد و سختی زندگی باعث شده که من به شدت احساس ضعف و لرز کنم، مانند شاخی که درختان در برابر باد به لرزه درمی‌آیند.
رسد گر یکی قطره آبم به کام
سپه را به هم در نوردم تمام
هوش مصنوعی: اگر یک قطره آب به دهانم برسد، تمام سپاه را از هم می‌پاشم.
شهنشه به رویش همی بنگریست
نبودش چو آبی چو باران گریست
هوش مصنوعی: شاه به چهره او نگاه می‌کرد، اما او آنقدر غمگین بود که همچون باران اشک می‌ریخت و آبی در چهره‌اش نبود.
بدو گفت از تشنه کامی شکیب
بورز و نگه دار پا در رکیب
هوش مصنوعی: به او گفت از بی‌صبری و تشنگی خود آرامش کن و پا در رکاب نگه‌دار.
برو سوی میدان که شوی بتول
دهد آبت ازن چشمه سار رسول (ص)
هوش مصنوعی: به میدان برو که در آنجا، پاکی و طهارت را از چشمه‌های پیامبر به دست خواهی آورد.
ببوسید فرخ جوان دست شاه
دگر بار و آمد سوی رزمگاه
هوش مصنوعی: جوان خوشبخت دست شاه را بوسید و دوباره به سمت میدان نبرد برگشت.
بزد خویش را برسپاه گشن
بیفکند زا گمرهان شصت تن
هوش مصنوعی: او شمشیرش را بر سپاه گرسنه ضربه زد و شصت نفر از گمراهان را به زمین افکند.
زبس بر تنش زخم کاری رسید
نگون ز اسب شد از جهان پا کشید
هوش مصنوعی: به قدری بر بدنش زخم‌های جدی وارد شد که از روی اسب به زمین افتاد و از دنیا رفت.
شهنشاه زی پهنه یکران بماند
بسی کشت و آن کشته را برنشاند
هوش مصنوعی: پادشاه در سرزمین وسیع باقی ماند و بسیاری از جوانان را کشت و کسانی را که کشته شدند، در مکان‌های مناسب قرار داد.
بیاورد و بنهاد در خیمه گاه
دریغ از چنان نامور پور شاه
هوش مصنوعی: او را آورد و در خیمه‌ای قرار داد. افسوس که چنین فرزند مشهور و بزرگواری متعلق به پادشاه است.
جوانان بسی کشتی ای روزگار
به رخ هر یکی چون شکفته بهار
هوش مصنوعی: جوانان همچون شکوفه‌های بهار، در زندگی جوان و سرزنده هستند و هر کدام به نوبه خود تجربیات و توانایی‌های خاص خود را دارند. روزگار همانند دریایی وسیع است که در آن این جوانان به تلاش و حرکت مشغولند.
خردمند آن کز تو برتافت روی
به دل نامدش از تو هیچ آرزو
هوش مصنوعی: خردمند کسی است که وقتی از تو روی برگرداند، هیچ آرزویی در دلش برای تو باقی نمانده باشد.