بخش ۶۱ - آوردن امام نعش برادر زاده را به خیام حرم و مویه گری اهل حرم بر آنجناب
پذیره شتابید داماد را
ببینید این سرو آزاد را
نگارین رخ آوردمش زی عروس
بگویید پیش آیدش بافسوس
فشاند گلاب از سرشکش به روی
برد گردش از سنبل مشگبوی
تن خرد او بهر شوی جوان
چو آب بقا در سیاهی نهان
حسن (ع) کوکه گرید بدو زار زار
چو بیند ورا کشته در کارزار
ایا هاشمی دوده ی نامور
برآرید از تربت پاک سر
بگریید بر کشته ی خویشتن
که شد زخت دامادی اوکفن
ز پرده سرا بانوان حجاز
نهادند رخ سوی آه کشته باز
ز یکسوی فرخنده عمزاده اش
ز یکسوی اعمام آزاده اش
زن و مرد آل پیمبر تمام
گرفتند زاری بر آن تشنه کام
به یک ره همه بانوان بانوا
بگفتند کای کشته ی نینوا
نمانیم بی تو دمی زنده شاد
رود خاک هستی جهان را به باد
جوانا چرا زار خفتی چنین
یکی دیده بگشا و برما ببین
که مارا ز مرگت چه آمد به سر
زنان موی کن کودکان مویه گر
پریزاد سرپنجه ی آن سوار؟
که زد بر تو شمشیر در کارزار؟
که چاکت بدینسان به پیکر فکند؟
که کردت چنین پایمال سمند؟
که از خون نگارت به سر پنجه بست؟
که از نعل اسب استخوانت شکست؟
دل مادرش ناگه از غم به جوش
درآمد برآورد از دل خروش
که ای شیر خورده ز پستان من
فروزنده شمع شبستان من
مرآن شیر خورده گوارات باد
مکان اندر آغوش زهرات باد
حسن (ع) چون به محشر نهد پای پیش
زخونت کند سرخ رخسار خویش
بدان خون بلزند سکان عرش
کند غازه یزدانش بر چهر فرش
مرا خوش ز خجلت رها ساختی
که در راه جانان فدا ساختی
به خرم بهشت اندرت سور باد
پرستنده ات روز و شب حور باد
عروس سیه روز یکسو شتافت
وزان انجمن روی فرخ بتافت
به خیمه درون رفت و بر روی خاک
نشست وبه تن پیرهن کرد چاک
همی گفت آهسته کای جان من
برون شو پس از مرگ جانان من
دلا خون شو و ریز بردامنم
مبین ای دو بیننده ی روشنم
تو شو سرنگون ای سپهر کبود
به من این چنین جور بهر چه بود
تو ای بیوفا ابن عم درنگر
سوی جفت غمخوار آسیمه سر
ببین از غم خویشتن زاری اش
به رخ از دو بیننده خونباری اش
چه کردم که ببریدی ازبن تومهر
نهفتی ز چشم ترم خوب چهر
برفتی و از غم مرا سوختی
چنین عهد سست از که آموختی
خطا گفتم ای یار چونان نه ای
ستم پیشه وسست پیمان نه ای
به سوی منت مرگ بربست راه
زخون کرد آکنده راه نگاه
بگریم برآن جسم صد چاک تو
برآن مشکبو موی پر خاک تو
دریغا ازآن روی خورشید گون
که بگرفت تاریکی از خاک وخون
دریغا نگهبان و غمخوار من
ز آشوب گیتی نگهدار من
دریغا که زین پس اسیرم کنند
به بند بلا دستگیرم کنند
سبک دست نامحرم نابکار
برون آرد از گوش من گوشوار
به تو تا بمانم بمویم همی
تو را در دو گیتی بجویم همی
جهان بی تو امروز گور من است
به دگیر سرا با تو سور من است
بسی گفت از اینسان و خاموش شد
به خاک اندر افتاد وبیهوش شد
جهانا پس از کشته داماد شاه
نتابد دگر درتو خورشید و ماه
نه دامادی آید سو ی حجله باز
نه شادان عروسی خرامد به ناز
نه دست نگاری نگارین شود
نه بیننده چشمی جهان بین شود
نیارم نوشتن دگر ای شگفت
به سرپنجه ام خامه آتش گرفت
درافتاد آتش به جانم همی
زبانه کشید از زبانم همی
چه آتش بداین کاستخوانم بسو خت
دل و سینه و جسم و جانم بسوخت
خدایا تو این آتشم تیز کن
زبان مرا آتش انگیز کن
پس از رزم داماد خونین کفن
سخن گویم از احمد بن حسن (ع)
بخش ۶۰ - رفتن ح – باردیگر به میدان: دو زلف ازکمندش دلاویزتربخش ۶۲ - ذکر شهادت شاهزاده احمد بن حسن علیه السلام: که شهزاده ی راد و هشیار بود
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پذیره شتابید داماد را
ببینید این سرو آزاد را
هوش مصنوعی: در این جمله به استقبال دامادی میروند و به زیبایی و عظمت او که مانند یک سرو آزاد است، اشاره شده است. این نشاندهندهی شادی و احترام به داماد در این فرصت ویژه است.
نگارین رخ آوردمش زی عروس
بگویید پیش آیدش بافسوس
هوش مصنوعی: گفتم که زیبایی او را به عروسی بیاورید تا دلمان را شاد کند و حرمت وجود آن را نگهدارید.
فشاند گلاب از سرشکش به روی
برد گردش از سنبل مشگبوی
هوش مصنوعی: عطر گل را با سرشک چشمانش بر روی زمین پاشید و به آرامی بر روی گلهای خوشبو قدم نهاد.
تن خرد او بهر شوی جوان
چو آب بقا در سیاهی نهان
هوش مصنوعی: جوانی او مثل آبی است که در تاریکی پنهان شده و اگر کسی آن را پیدا کند، به حیات و زندگی ادامه میدهد.
حسن (ع) کوکه گرید بدو زار زار
چو بیند ورا کشته در کارزار
هوش مصنوعی: حسن (ع) به حال زاری میگرید وقتی که میبیند او را در میدان جنگ به قتل رسیدهاند.
ایا هاشمی دوده ی نامور
برآرید از تربت پاک سر
هوش مصنوعی: آیا هاشمی، نسل مشهور خود را از خاک پاک بلند خواهد کرد؟
بگریید بر کشته ی خویشتن
که شد زخت دامادی اوکفن
هوش مصنوعی: به خودت تأسف بخور که چون عروسی به خاک سپرده شد، در واقع تو نیز به نوعی در این سوگ شریک هستی.
ز پرده سرا بانوان حجاز
نهادند رخ سوی آه کشته باز
هوش مصنوعی: بانوان حجاز چهرههای خود را از پشت پرده نمایان کردند و به سوی عاشقان دلسوخته نگریستند.
ز یکسوی فرخنده عمزاده اش
ز یکسوی اعمام آزاده اش
هوش مصنوعی: از یک طرف، او فرزند خانوادهای خوشبخت و شاد است و از طرف دیگر، خانوادهاش هم آزاد و آزادمنش هستند.
زن و مرد آل پیمبر تمام
گرفتند زاری بر آن تشنه کام
هوش مصنوعی: زن و مردی که از نسل پیامبر هستند، به شدت برای کسی که تشنه و نیازمند است، ناله و گریه کردند.
به یک ره همه بانوان بانوا
بگفتند کای کشته ی نینوا
هوش مصنوعی: همه زنان در یک مسیر به یکدیگر گفتند: ای کسی که در نینوا جان خود را از دست دادهای.
نمانیم بی تو دمی زنده شاد
رود خاک هستی جهان را به باد
هوش مصنوعی: بدون تو لحظهای زنده نمیمانیم؛ زندگی ما مانند خاکی است که در باد پراکنده میشود.
جوانا چرا زار خفتی چنین
یکی دیده بگشا و برما ببین
هوش مصنوعی: ای جوان، چرا اینگونه غمگین خوابیدهای؟ چشمت را باز کن و به ما نگاه کن.
که مارا ز مرگت چه آمد به سر
زنان موی کن کودکان مویه گر
هوش مصنوعی: از مرگ تو چه بر ما گذشته است که آن را زنان در موهای خود تاب میدهند و کودکان در سوگ تو زاری میکنند؟
پریزاد سرپنجه ی آن سوار؟
که زد بر تو شمشیر در کارزار؟
هوش مصنوعی: آیا آن پریزاد، فرشتهای که بر نیروی شجاعت آن سوار تاکید میکند، تو را با شمشیر در میدان جنگ مجروح کرده است؟
که چاکت بدینسان به پیکر فکند؟
که کردت چنین پایمال سمند؟
هوش مصنوعی: چه کسی چنین بیپروا چاک این لباس را به بدن افتاده است؟ چه کسی تو را اینگونه زیر سم اسب قرار داد؟
که از خون نگارت به سر پنجه بست؟
که از نعل اسب استخوانت شکست؟
هوش مصنوعی: چه کسی از خون چهره تو بر دستانش لکهای دارد؟ چه کسی از نعل اسب، استخوانت را شکسته است؟
دل مادرش ناگه از غم به جوش
درآمد برآورد از دل خروش
هوش مصنوعی: ناگهان دل مادرش از غم پرشد و از عمق وجودش صدای نالهای بلند کرد.
که ای شیر خورده ز پستان من
فروزنده شمع شبستان من
هوش مصنوعی: ای کسی که از پستان من تغذیه کردهای و نوربخش اتاق خواب من هستی.
مرآن شیر خورده گوارات باد
مکان اندر آغوش زهرات باد
هوش مصنوعی: دوست آن کسی را به یاد دارم که همچون عسل شیرین و دلپذیر است و خوشبختانه در آغوش گل ها قرار گرفته است.
حسن (ع) چون به محشر نهد پای پیش
زخونت کند سرخ رخسار خویش
هوش مصنوعی: حسن (ع) زمانی که در قیامت وارد میشود، به خاطر خون شما در راه حق، چهرهاش را سرخ و زیبا میکند.
بدان خون بلزند سکان عرش
کند غازه یزدانش بر چهر فرش
هوش مصنوعی: بدان خون، فرمانروایی بر عرش و آسمان به دست میآید و در این میان، نور خداوند بر چهره زمین میتابد.
مرا خوش ز خجلت رها ساختی
که در راه جانان فدا ساختی
هوش مصنوعی: تو با رهایی من از شر خجالت، به من خوشحالی بخشیدی، زیرا برای عشق و معشوقم، خود را فدای تو کردهام.
به خرم بهشت اندرت سور باد
پرستنده ات روز و شب حور باد
هوش مصنوعی: در باغ بهشت که سرشار از نشاط است، روز و شب به پرستش تو مشغولند و فرشتهها همچون حوریان به تو خدمت میکنند.
عروس سیه روز یکسو شتافت
وزان انجمن روی فرخ بتافت
هوش مصنوعی: عروسی که روزهای سختی را پشت سر میگذاشت، به سرعت از آن جمعیت دور شد و از آنجا چهرهی خوشبختی را نمایان کرد.
به خیمه درون رفت و بر روی خاک
نشست وبه تن پیرهن کرد چاک
هوش مصنوعی: وارد خیمه شد و بر روی زمین نشست و پیرهنش را با دقت پاره کرد.
همی گفت آهسته کای جان من
برون شو پس از مرگ جانان من
هوش مصنوعی: او با نرمی میگوید: ای جان من، پس از مرگ محبوب من، بیرون بیا.
دلا خون شو و ریز بردامنم
مبین ای دو بیننده ی روشنم
هوش مصنوعی: ای دل، به شدت از درد و رنج رنجور شو و جراحتهایت را بر دامن من نریز. ای کسانی که همه چیز را میبینید و درک میکنید، مراقب باشید!
تو شو سرنگون ای سپهر کبود
به من این چنین جور بهر چه بود
هوش مصنوعی: ای آسمان آبی، سرنگون شو و بر من این گونه سختیها را نازل کن، این وضعیت برای چه کسی است؟
تو ای بیوفا ابن عم درنگر
سوی جفت غمخوار آسیمه سر
هوش مصنوعی: ای پسر عموی بی وفا، به همدم غمگین خود نگاه کن که در حال پریشانی است.
ببین از غم خویشتن زاری اش
به رخ از دو بیننده خونباری اش
هوش مصنوعی: اشک و زاریاش از درد خود را ببین، چهرهاش برای دو ناظر به قدری غمانگیز است که به خون میماند.
چه کردم که ببریدی ازبن تومهر
نهفتی ز چشم ترم خوب چهر
هوش مصنوعی: چه کار کردهام که تو بهطور ناگهانی از من دور شدهای؟ محبتت را از من پنهان کردهای و حالا اشکهایم را نمیبینی.
برفتی و از غم مرا سوختی
چنین عهد سست از که آموختی
هوش مصنوعی: رفتی و با رفتنت باعث شدی که دلم بسوزد. چنین عهد و دلبستگی سستی را از چه کسی یاد گرفتی؟
خطا گفتم ای یار چونان نه ای
ستم پیشه وسست پیمان نه ای
هوش مصنوعی: من به اشتباه گفتم که تو مانند آنچه مینمایی هستی، زیرا تو بیرحم و بیپایه نیستی.
به سوی منت مرگ بربست راه
زخون کرد آکنده راه نگاه
هوش مصنوعی: به سوی عطای مرگ، راهی باز نشده و نگاهی که پر از حسرت و غم است، به خون آغشته شده است.
بگریم برآن جسم صد چاک تو
برآن مشکبو موی پر خاک تو
هوش مصنوعی: من به خاطر آن جسمی که پر از زخم و آسیب است، گریه میکنم و به خاطر موی خوشبوی تو که به خاک افتاده است.
دریغا ازآن روی خورشید گون
که بگرفت تاریکی از خاک وخون
هوش مصنوعی: ای کاش از آن چهره درخشان که همچون خورشید میتابید، خبر داشتم که چگونه تاریکیها از خاک و خون به وجود آمدهاند.
دریغا نگهبان و غمخوار من
ز آشوب گیتی نگهدار من
هوش مصنوعی: افسوس که نگهبان و دلسوز من، مرا از آشفتگیهای جهان حفظ کن.
دریغا که زین پس اسیرم کنند
به بند بلا دستگیرم کنند
هوش مصنوعی: افسوس که از این پس به زنجیر مشکلات گرفتار میشوم و در دام سختیها به دام میافتم.
سبک دست نامحرم نابکار
برون آرد از گوش من گوشوار
هوش مصنوعی: دست ناپاک فردی غیراخلاقی گوشوارهام را از گوشم در میآورد.
به تو تا بمانم بمویم همی
تو را در دو گیتی بجویم همی
هوش مصنوعی: من برای تو در این زندگی و آن زندگی به جستجویم ادامه میدهم و تا زمانی که در کنار تو باشم، نمیروم.
جهان بی تو امروز گور من است
به دگیر سرا با تو سور من است
هوش مصنوعی: زندگی بدون تو برای من مانند مکانی تاریک و افسرده است، ولی وقتی تو در کنارم هستی، همه چیز شاد و خوشایند میشود.
بسی گفت از اینسان و خاموش شد
به خاک اندر افتاد وبیهوش شد
هوش مصنوعی: بسیار صحبت کرد، اما ناگهان ساکت شد و به زمین افتاد و بیهوش گردید.
جهانا پس از کشته داماد شاه
نتابد دگر درتو خورشید و ماه
هوش مصنوعی: پس از اینکه داماد شاه کشته شد، دیگر کسی در تو تابش خورشید و ماه را نخواهد دید.
نه دامادی آید سو ی حجله باز
نه شادان عروسی خرامد به ناز
هوش مصنوعی: نه کسی به سمت عروسی و جشن میآید و نه عروسی با حالتی شاداب و زیبا قدم میزند.
نه دست نگاری نگارین شود
نه بیننده چشمی جهان بین شود
هوش مصنوعی: نه دست نگارنده میتواند زیبا بنویسد و نه بینندهای میتواند به درستی جهان را ببیند.
نیارم نوشتن دگر ای شگفت
به سرپنجه ام خامه آتش گرفت
هوش مصنوعی: نمیتوانم دیگر بنویسم، ای شگفتی، چرا که نوک قلمم به آتش درآمده است.
درافتاد آتش به جانم همی
زبانه کشید از زبانم همی
هوش مصنوعی: آتش در دل من شعلهور شده و این احساس سوزان به زبانم نیز منتقل میشود.
چه آتش بداین کاستخوانم بسو خت
دل و سینه و جسم و جانم بسوخت
هوش مصنوعی: چه آتشی است که استخوانهای من را میسوزاند و دل و سینه و جسم و جانم را به آتش میکشد؟
خدایا تو این آتشم تیز کن
زبان مرا آتش انگیز کن
هوش مصنوعی: خداوند، تو قدرت من را بیشتر کن و به من کلامی بده که تشویقکننده و آتشین باشد.
پس از رزم داماد خونین کفن
سخن گویم از احمد بن حسن (ع)
هوش مصنوعی: بعد از نبرد، همسر جنگیده و مجروح را که در خون خود غوطهور است، یاد میکنم و درباره احمد بن حسن صحبت میکنم.