گنجور

بخش ۶۰ - رفتن ح – باردیگر به میدان

دو زلف ازکمندش دلاویزتر
خود از تیغ برنده خون ریزتر
جمال رسول ازرخش رونمای
به خفتانش در جان شیر خدای
نمی داشتی باره را گر عنان
بجستی ز ترک سر دشمنان
چنان سود بر دسته ی تیغ دست
چنان جنگ را آستین بر شکست
چنان بر دو ابرو بیافکند چین
چنان زد به کوفی سپه خشمگین
که سالار لشکر دل از جان برید
تو گفتی اجل را برابر بدید
بلرزید ازو پیکر کوهسار
زمین گشت جنبنده سیماب وار
زمین را چو انباشت ازکشتگان
برانگیخت اسب و بیفشرد ران
به سوی علمدار بد خواه تاخت
سبک تیغ و بازوی مردی فراخت
که سازد درفش سپهبد نگون
کشد پیکر نابکارش به خون
سپاه از سوار و پیاده دمان
گرفتند گردش به تیر و کمان
سبک در یکی حمله شیر نبرد
از آنان بیفکند هشتاد مرد
نه اندیشه بودش ز تیر وسنان
نه بیمی ز بسیاری دشمنان
به قلب سپه زو درآمد شکست
بسی مردافکند و بس باره جست
به ناگاه از تیر باران سخت
بشد باره اش پست و برگشت بخت
پیاده چو شهزاده قاسم بماند
به پهلوی او کافری نیزه راند
که بودی زنازاده از باب و مام
شبث پورسعد بداختر به نام
همان نیزه کار جوان را بساخت
دو اسبه اجل برسر او بتاخت
چو دیدندش افتاده ازکار جنگ
گرفتند گردش سپه بی درنگ
یکی زد به تیرش دگر یک به تیغ
یکی با زدوده سنان ای دریغ
یکی نیش خنجر زدش بی درنگ
یکی زد به زوبین یکی زد به سنگ
زپای اندر افتاد سرو جوان
ز هر حلقه ی جوشنش خون روان
نهاد آن رخ پاک بر خاک و زار
خروشید کای عم دشمن شکار
به ناکام ازین دامگاه فنا
روانم سوی بارگاه بقا
بیا تا نرفته است جان از برم
که بار دگر بر رخت بنگرم
چو بشنید بانگ برادر پسر
که او را همی زار خواند به سر
چو دریای موج او برآمد به جوش
بزد بر سپه خویش را پر خروش
به دست اندر آتشفشان ذوالفقار
زهر جوهرش دوزخی شعله بار
بدان پره ی لشگر از هم گسیخت
از ایشان بسی کشت و بر دشت ریخت
چو نزدیک داماد فرخ رسید
به خونش تن نازنین خفته دید
نشسته به سینه یکی کافرش
همی خواست کزتن ببرد سرش
یکی بد عمر نام آن بدسرشت
که نفرین رسادا بدان نام زشت
برآهیخت شمشیر وزد نعره سخت
که برخیز از اینجای ای تیره بخت
سپر کرد دژخیم دست پلید
به تیغ شه از پیکرش بگسلید
بیفتاد از بیم برخاک پست
سوی لشکر افکند ببریده دست
خروشید کای دوده ی نامور
مرا کشت فرزند خیرالبشر
بکوشید در کینه جستن دلیر
برون آوریدم ز چنگال شیر
سپه سوی شاه پیمبر (ص) شکوه
به جنبش در آمد زگروها گروه
شهنشاه تیغ پدر برفراخت
بکشت آن تن وبر سواران بتاخت
همی بود با کوفیان گرم جنگ
زخون پهنه می کرد یاقوت رنگ
که آمد یکی ناله در گوش او
ز داماد افتاده بیتوش او
که ای عم ز پیگار بردار دست
که نعل سمند استخوانم شکست
ازین جنگ جستن به یکباره گی
شدم پایمال از سم باره گی
شهنشه سوی کشته برداشت گام
فرود آمد از اسب خیرالانام
بدیدش رها گشته زین دامگاه
به فردوس بر جسته آرامگاه
گشاده سوی ذروه ی عرش پر
روانش روان گشته سوی پدر
زهم بگسلیده تنش بند بند
شده پیکرش پایمال سمند
بیامد سرش را به زانو نهاد
رخ ناز پرورد بر رو نهاد
لب خود به پر خون لبانش بسود
به رخ بر زدیده روان کرد رود
همی گفت کای کشته داماد من
شکیب دل و جان ناشاد من
عقاب قوی پنجه باز دمان
گل تازه بشکفته سرو جوان
سلیل پیمبر نبیره ی علی
شکوه مهی فرو برز یلی
برنازک از تیغ کین چاک چاک
رخ پاک بنهفته در خون و خاک
گرانست برعمت ای تیز جنگ
که خواهی ازو یاوری روز جنگ
نیاید به یاری ویا آیدت
نیارد که از رنج برهاندنت
جوانا – گلا – نونهالا –مها
به خردی ز راز جان آگها
به دنیادرون زیر چرخ کبود
نکوتر زتو نوجوانی نبود
که برکند سرو سهی رازباغ؟
که خاموش کرد این فروزان چراغ؟
که کرد این بنای دلیری خراب؟
که افکند در پنجه ی شیر تاب؟
که بنهاد این داغ بر جان من؟
نترسید از آه سوزان من؟
بگفت این و بگرفت در پیش زین
تن پاک شهزاده ی نازنین
به سوی سراپرده آورد باز
خروشید کای بانوان حجاز

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دو زلف ازکمندش دلاویزتر
خود از تیغ برنده خون ریزتر
هوش مصنوعی: دو رشته موی او از بهترین کمندها زیباتر است و خود او از تیغی که خون می‌ریزد، خطرناک‌تر و برنده‌تر به نظر می‌رسد.
جمال رسول ازرخش رونمای
به خفتانش در جان شیر خدای
هوش مصنوعی: زیبایی پیامبر از چهره‌اش آشکار می‌شود و خوابش در جان شیر خدا است.
نمی داشتی باره را گر عنان
بجستی ز ترک سر دشمنان
هوش مصنوعی: اگر شجاعت و قدرتی داشتی، می‌توانستی با رهایی از خواب و غفلت به مقابله با دشمنانت بیایی.
چنان سود بر دسته ی تیغ دست
چنان جنگ را آستین بر شکست
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویری از نبرد و جنگ اشاره می‌کند. او از سلاحی چون تیغ سخن می‌گوید که سود و فایده‌ای بر آن دسته‌اش است، به گونه‌ای که نشان‌دهندهٔ قدرت و پیروزی در میدان نبرد است. این تصویر بیانگر سختی و چالش‌هایی است که در جنگ وجود دارد و نشان‌دهندهٔ عزم و اراده در مواجهه با شکست و مشکلات است.
چنان بر دو ابرو بیافکند چین
چنان زد به کوفی سپه خشمگین
هوش مصنوعی: او به زیبایی و به طور دلنشینی ابروهایش را چنان آرایش کرده که انگار با آن، خشم و زبونی را به سپاه کوفیان می‌اندازد.
که سالار لشکر دل از جان برید
تو گفتی اجل را برابر بدید
هوش مصنوعی: سالار لشکر عشق، دلش را از جان جدا کرد، و تو گفتی که مرگ را رو به روی خود دید.
بلرزید ازو پیکر کوهسار
زمین گشت جنبنده سیماب وار
هوش مصنوعی: کوه‌ها به لرزه درآمدند و زمین مانند جیوه به حرکت درآمد.
زمین را چو انباشت ازکشتگان
برانگیخت اسب و بیفشرد ران
هوش مصنوعی: زمانی که زمین پر از اجساد کشته‌شدگان شد، اسب به حرکت درآمد و پای خود را در فشار قرار داد.
به سوی علمدار بد خواه تاخت
سبک تیغ و بازوی مردی فراخت
هوش مصنوعی: به سمت دشمن علمدار حمله شد، با تیغی تند و بازویی قوی.
که سازد درفش سپهبد نگون
کشد پیکر نابکارش به خون
هوش مصنوعی: کسی که پرچم سپهبد را برپا می‌کند، بدن ناپاک و بدکار او را به خون می‌مالد.
سپاه از سوار و پیاده دمان
گرفتند گردش به تیر و کمان
هوش مصنوعی: ارتش با سواران و پیادگان در حال آماده‌باش، به سرعت در حال آماده‌سازی برای نبرد بود و در آن لحظه، تیر و کمان‌هایشان را به سمت دشمن نشانه گرفته بودند.
سبک در یکی حمله شیر نبرد
از آنان بیفکند هشتاد مرد
هوش مصنوعی: در یک حمله، شیر به راحتی هشتاد مرد را به زمین می‌زند.
نه اندیشه بودش ز تیر وسنان
نه بیمی ز بسیاری دشمنان
هوش مصنوعی: او نه به فکر تیر و کمان بود و نه از دشمنان زیاد ترس داشت.
به قلب سپه زو درآمد شکست
بسی مردافکند و بس باره جست
هوش مصنوعی: به دل سپاه وارد شد و شکست‌های زیادی بر جای گذاشت، و عده‌ای از مردان را به زمین انداخت و بارها به جنگ ادامه داد.
به ناگاه از تیر باران سخت
بشد باره اش پست و برگشت بخت
هوش مصنوعی: ناگهان از باران تیرهای ستمگرانه، زندگی‌اش به شدت تغییر کرد و وضعیتش به بُهت و ناامیدی افتاد.
پیاده چو شهزاده قاسم بماند
به پهلوی او کافری نیزه راند
هوش مصنوعی: هنگامی که شاهزاده قاسم پیاده ایستاد، در کنار او یک کافر نیزه ای را پرتاب کرد.
که بودی زنازاده از باب و مام
شبث پورسعد بداختر به نام
هوش مصنوعی: شخصی که از نژاد ناپاک و یا فرزند نامشروع به دنیا آمده، به خاطر خانواده‌اش به بدنامی معروف است.
همان نیزه کار جوان را بساخت
دو اسبه اجل برسر او بتاخت
هوش مصنوعی: جوان در جوانی خود به کار و تلاش مشغول بود و همان سرنوشت یا سرنوشت‌های ناخوشایند، مانند دو اسب که به سرعت به سوی او می‌آیند، به ناگاه بر او یورش آوردند.
چو دیدندش افتاده ازکار جنگ
گرفتند گردش سپه بی درنگ
هوش مصنوعی: وقتی دیدند که او از کار جنگ افتاده، بلافاصله سپاه را به دور او جمع کردند.
یکی زد به تیرش دگر یک به تیغ
یکی با زدوده سنان ای دریغ
هوش مصنوعی: یکی با تیرش زد، دیگری با تیغش حمله کرد، و یک نفر هم با شمشیر زنگ‌زده‌اش حمله کرد. افسوس که این وضعیت پیش آمد.
یکی نیش خنجر زدش بی درنگ
یکی زد به زوبین یکی زد به سنگ
هوش مصنوعی: یکی به او ضربه‌ای زد با چاقو بیوقفه، یکی دیگر با چوب تیر به او حمله کرد و یکی هم با سنگ به او ضربه زد.
زپای اندر افتاد سرو جوان
ز هر حلقه ی جوشنش خون روان
هوش مصنوعی: سرو جوان به خاطر آسیب از پای افتاد و از هر حلقه زره‌اش خون جاری شد.
نهاد آن رخ پاک بر خاک و زار
خروشید کای عم دشمن شکار
هوش مصنوعی: آن چهره‌ی زیبا بر زمین قرار گرفت و با ناله‌ای دردناک گفت: ای دشمن، تو شکارم هستی.
به ناکام ازین دامگاه فنا
روانم سوی بارگاه بقا
هوش مصنوعی: من از این دام مخوف که به فنا ختم می‌شود، به سمت مملکت جاودانگی حرکت می‌کنم.
بیا تا نرفته است جان از برم
که بار دگر بر رخت بنگرم
هوش مصنوعی: بیا تا زمانی که جانم از بدنم نرفته، فرصتی داشته باشم تا دوباره به چهره‌ات نگاه کنم.
چو بشنید بانگ برادر پسر
که او را همی زار خواند به سر
هوش مصنوعی: وقتی برادر پسر صدای زاری را شنید که او را نام می‌برد و به کمک می‌خواند، متوجه شد که او در درد و رنج است.
چو دریای موج او برآمد به جوش
بزد بر سپه خویش را پر خروش
هوش مصنوعی: وقتی که موج‌های او مانند دریا به اوج می‌رسند، با قدرت و هیجان، بر گروه خود حمله می‌کند.
به دست اندر آتشفشان ذوالفقار
زهر جوهرش دوزخی شعله بار
هوش مصنوعی: در دستان قهرمانی همچون ذوالفقار، که مانند آتشفشانی خروشان است، زهر این شمشیر آتشین، قدرتی ویرانگر و سوزان دارد.
بدان پره ی لشگر از هم گسیخت
از ایشان بسی کشت و بر دشت ریخت
هوش مصنوعی: بدانید که نیروی سپاه متلاشی شد و از میان آن‌ها بسیاری کشته شدند و بر روی دشت پخش شدند.
چو نزدیک داماد فرخ رسید
به خونش تن نازنین خفته دید
هوش مصنوعی: زمانی که داماد خوشحال به مکان عروسی نزدیک شد، بدن نازنینش را در خون دید که بی‌حرکت خوابیده است.
نشسته به سینه یکی کافرش
همی خواست کزتن ببرد سرش
هوش مصنوعی: یک بی‌دین در دلش آرزوی این را داشت که سرش را از تنش جدا کند.
یکی بد عمر نام آن بدسرشت
که نفرین رسادا بدان نام زشت
هوش مصنوعی: یکی از بدی‌ها در زندگی، نام بدسرشتی است که بواسطه آن نفرین می‌شود و به یاد می‌آورند.
برآهیخت شمشیر وزد نعره سخت
که برخیز از اینجای ای تیره بخت
هوش مصنوعی: شمشیر را بالا برد و صدای نعره‌ی بلندی سر داد، که از این جا برخیز، ای بدشانس!
سپر کرد دژخیم دست پلید
به تیغ شه از پیکرش بگسلید
هوش مصنوعی: دژخیم با دست آلوده‌اش سپری درست کرد، اما تیغ شاه این سپر را شکسته و او را از پای درآورد.
بیفتاد از بیم برخاک پست
سوی لشکر افکند ببریده دست
هوش مصنوعی: از ترس به زمین افتاد و دستش را به سوی سپاه انداخت، در حالی که دستش بریده بود.
خروشید کای دوده ی نامور
مرا کشت فرزند خیرالبشر
هوش مصنوعی: فریاد می‌زند که ای نسل معروف، فرزند بهترین بشر مرا کشت.
بکوشید در کینه جستن دلیر
برون آوریدم ز چنگال شیر
هوش مصنوعی: سعی کنید با شجاعت انتقام بگیرید، من از چنگال شیر آزاد شدم.
سپه سوی شاه پیمبر (ص) شکوه
به جنبش در آمد زگروها گروه
هوش مصنوعی: سپاهیان به سوی پیامبر حرکت کردند و از میان گروه‌های مختلف به سمت او آمدند و شکوه و زیبایی خود را به نمایش گذاشتند.
شهنشاه تیغ پدر برفراخت
بکشت آن تن وبر سواران بتاخت
هوش مصنوعی: پادشاه شمشیر پدر را بالا برد و آن بدن را کشت و بر سوارکاران حمله‌ور شد.
همی بود با کوفیان گرم جنگ
زخون پهنه می کرد یاقوت رنگ
هوش مصنوعی: در جنگ با کوفیان به شدت مشغول بود و خون بر زمین گسترده می‌شد، به‌گونه‌ای که رنگ زمین به رنگ یاقوت درآمده بود.
که آمد یکی ناله در گوش او
ز داماد افتاده بیتوش او
هوش مصنوعی: یک نفر صدایی را در گوش او می‌شنود که از دامادی که در حال افتادن است خبر می‌دهد.
که ای عم ز پیگار بردار دست
که نعل سمند استخوانم شکست
هوش مصنوعی: ای عمو، از سرم بدگویی بردار، چون که پای سمند بر استخوانم فرود آمد و آن را شکست.
ازین جنگ جستن به یکباره گی
شدم پایمال از سم باره گی
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی از این جنگ دور شدم و زیر پای اسب‌ها له شدم.
شهنشه سوی کشته برداشت گام
فرود آمد از اسب خیرالانام
هوش مصنوعی: شاه به سوی کشته رفت و از اسب پیاده شد.
بدیدش رها گشته زین دامگاه
به فردوس بر جسته آرامگاه
هوش مصنوعی: او را دیدم که از این دامگاه رها شده و به آرامگاه بهشتی رفته است.
گشاده سوی ذروه ی عرش پر
روانش روان گشته سوی پدر
هوش مصنوعی: او با شتاب و آزادی به سمت اوج آسمان می‌رود و روانش به سوی پدرش سرازیر شده است.
زهم بگسلیده تنش بند بند
شده پیکرش پایمال سمند
هوش مصنوعی: به خاطر مشکلاتی که پیش آمده، بدن او از هم گسسته و پیکرش زیر پاها آسیب دیده است.
بیامد سرش را به زانو نهاد
رخ ناز پرورد بر رو نهاد
هوش مصنوعی: او سرش را به زانو گذاشت و صورت زیبایش را روی صورت نازنینش قرار داد.
لب خود به پر خون لبانش بسود
به رخ بر زدیده روان کرد رود
هوش مصنوعی: او با لبان خود خونی را بر لبانش جاری کرده و با چهره‌اش، اشک‌ها را مانند جویباری به سمت چشمانش سرازیر کرده است.
همی گفت کای کشته داماد من
شکیب دل و جان ناشاد من
هوش مصنوعی: او می‌گفت ای کسی که داماد من هستی، صبر کن، زیرا دل و جان من خوشحال نیست.
عقاب قوی پنجه باز دمان
گل تازه بشکفته سرو جوان
هوش مصنوعی: عقاب قوی پنجه‌ای در حال پرواز است و در کنار آن، گل تازه‌ای در حال شکفتن و سرو جوانی در حال رشد است.
سلیل پیمبر نبیره ی علی
شکوه مهی فرو برز یلی
هوش مصنوعی: این بیت به ویژگی‌های برجسته و عظیم دینی اشاره دارد. شاعر به نسل پیامبر و ویژگی‌های خاص آن‌ها اشاره می‌کند و قدرت و بزرگی این نسل را مورد ستایش قرار می‌دهد. همچنین بر اهمیت و نمایندگی آن‌ها از علی، یکی از شخصیت‌های برجسته اسلام، تأکید دارد.
برنازک از تیغ کین چاک چاک
رخ پاک بنهفته در خون و خاک
هوش مصنوعی: بر روی بدن لطیف و زیبا، زخم‌های ناشی از کینه و عداوت به وضوح دیده می‌شود، و چهره‌ی پاکش در میان خون و زمین پنهان شده است.
گرانست برعمت ای تیز جنگ
که خواهی ازو یاوری روز جنگ
هوش مصنوعی: ای جنگجوی تند و تیز، بر تو گران است که در روز نبرد از او یاری بگیری.
نیاید به یاری ویا آیدت
نیارد که از رنج برهاندنت
هوش مصنوعی: به کمکت نمی‌آید و اگر هم بیاید، نمی‌تواند تو را از رنج و زحمت نجات دهد.
جوانا – گلا – نونهالا –مها
به خردی ز راز جان آگها
هوش مصنوعی: ای جوانان! گل‌های نونهال، شما به درستی از راز جان آگاهید.
به دنیادرون زیر چرخ کبود
نکوتر زتو نوجوانی نبود
هوش مصنوعی: در این دنیا، در زیر آسمان آبی، هیچ چیز بهتر از جوانی و شادابی تو نیست.
که برکند سرو سهی رازباغ؟
که خاموش کرد این فروزان چراغ؟
هوش مصنوعی: کیست که بتواند درخت بلند و زیبا را از ریشه بکند؟ و چه کسی می‌تواند این نور درخشان را خاموش کند؟
که کرد این بنای دلیری خراب؟
که افکند در پنجه ی شیر تاب؟
هوش مصنوعی: چه کسی این ساختار دلیری را ویران کرد؟ چه کسی جرأت کرده است که در دستان شیر، تاب و توان را بیندازد؟
که بنهاد این داغ بر جان من؟
نترسید از آه سوزان من؟
هوش مصنوعی: کیست که این درد و رنج را بر دل من گذاشته است؟ آیا از ناله و فریاد عمیق من نترسیده است؟
بگفت این و بگرفت در پیش زین
تن پاک شهزاده ی نازنین
هوش مصنوعی: او این کلمات را گفت و سپس در برابر این بدن پاک، شاهزاده محبوب را در آغوش گرفت.
به سوی سراپرده آورد باز
خروشید کای بانوان حجاز
هوش مصنوعی: به سمت چادرها برگشت و دوباره فریاد زد که ای بانوان حجاز!