گنجور

بخش ۵۹ - رفتن شاهزاده قاسم به خیمه گاه به وداع مادر و عروس خود

بزد بوسه داماد بردست شاه
به زاری سوی خیمه پیمود راه
درخشنده خورشید گیتی فروز
به پرده سرا نارسیده هنوز
از آن بر کشیده سرادق به گوش
رسیدش ز غمدیده مادر خروش
که میگفت ای سرو باغ حسن
سرور دل و جان ناشاد من
شه یثربی را برادر پسر
یتیم جوان یادگار از پدر
ندانم چه پیش آمد از دشمنت؟
چه آمد ز پیگار اهریمنت
شدی زنده زایدر بر رزمساز؟
ندانم که آیی برم زنده باز
و یا کشته بینم تورا در نبرد
بگریم به مرگ تو با داغ و درد
اگر زنده ای پس چرا سوی من
نیایی که بینی دمی روی من
کنارم شود از برت کامجوی
لب من شود با لبت راز گوی
بچینم گل خرمی از رخت
شود پر شکر کامم از پاسخت
به جنگ سپه تشنه لب تاختی
در آن دم که بازو برافراختی
ندانم ز آب آمدی کامیاب
ویا ز آبگون دشنه خوردی توآب
سوی خیمه بگذر ز آوردگاه
شنو ناله ی نه پرده ی آبنوس
چو شهزاده بشنید افغان مام
به سوی سراپرده بگذاشت گام
به پیشش دویدند مام و عروس
یکی با فغان و یکی با فسوس
یکی بی شکیب و یکی بیقرار
یکی مویه ساز و یکی اشکبار
چو شهزاده آن هر دو را بنگریست
به کردار ایشان زمانی گریست
شکیبایی از اندهشان بداد
وزان خیمه رخ سوی میدان نهاد
برون از در خیمه ننهاده گام
که بگرفت دامانش دخت امام
همی رفت با او خروشان به راه
همی برکشید از دل خسته آه
چو از پرده بی پرده آمدعروس
خروش آمد از پرده ی آبنوس
بدو گفت کای راحت جان من
پرستار و جفت ونگهبان من
چنین بی کسم چند خواهی همی
زدوری روانم چه کاهی همی
سرافراز داماد فرخنده شاه
کجا می خرامی از این حجله گاه
مخواه ای پسر عم که بی تو مرا
شود حجله ی سور ماتم سرا
منه رخ سوی خنجر آبدار
مکن نازنین پنجه از خون نگار
به جان حسن (ع) ای پسر عم مرو
ز نزدیک دلدار همدم مرو
خدا را مکن دورم ا زخویشتن
مبر همره خود روانم زتن
مرا از غم خویش دلخون مخواه
مکن روی بختم چو مویت سیاه
گمانم تو را شوق دیدار حور
به باغ جنان رامش و جشن وسور
زسرآنچنان برده آرام و هوش
کت این زاری من نیاید به گوش
چو داماد آن ناله از نو عروس
نیوشید گفتش به آه و فسوس
که ای ناز پرور نهال دلم
میافزا دگر بر ملال دلم
به یزدان که رخسار حور جنان
بود بی توام روی اهریمنان
بهشت از بجویم بهشتم تویی
نگارین حورا سرشتم تویی
من و رامش حور خلد –این مباد
که گردم به دیدار کس جز تو شاد
دریغا که با تو نبودم دمی
نبردم به دیدارت کس از دل غمی
نگفتم به تو راز پنهان خویش
گرفتم ره مرگ ناکام پیش
تو ای بانوی جنتی بانوان
شنو راز عم زاده ی ناتوان
چو من کشته گشتم در آوردگاه
تنم را بیاورد زی خیمه شاه
تو زنهار از پرده بیرون میا
پریشیده مو چهره پر خون میا
به مرگ من آوا مگردان بلند
گره باز منما ز مشگین کمند
زدشمن رخ وموی خودکن نهان
مرادل مرنجان به دیگر جهان
شکیبایی از ماتمم پیش گیر
مکان درسراپرده خویش گیر
وگر غم بگیرد عنانت زدست
بکن گریه آهسته و ناله پست
من اینک برفتم تو پاینده مان
شکیبا کنادت خدای جهان
بگفت این و چون جان ز جسم عروس
برفت آن سرافراز با صد فسوس
نشست از بر باره ی باد پای
به پیگار دشمن درآمد ز جای

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بزد بوسه داماد بردست شاه
به زاری سوی خیمه پیمود راه
هوش مصنوعی: داماد با اندوه به سمت خیمه رفت و در حالیکه دست شاه را بوسید، قدم برداشت.
درخشنده خورشید گیتی فروز
به پرده سرا نارسیده هنوز
هوش مصنوعی: خورشید درخشان هنوز به پرده خانه نرسیده است.
از آن بر کشیده سرادق به گوش
رسیدش ز غمدیده مادر خروش
هوش مصنوعی: صدای ناله و زاری مادر اندوهگینش به گوشش رسید که از آن سو درازا کشیده شده بود.
که میگفت ای سرو باغ حسن
سرور دل و جان ناشاد من
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به درخت سرو که نماد زیبایی و طراوت است، خطاب می‌کند و به او می‌گوید که تو، به عنوان نماد زیبایی، دل و جان من را شاد کن، زیرا زندگی‌ام بی‌سرور و غم‌انگیز است.
شه یثربی را برادر پسر
یتیم جوان یادگار از پدر
هوش مصنوعی: برادرِ پسر یتیمی که یادگار پدرش است، به پادشاه یثرب (مدینه) اشاره دارد.
ندانم چه پیش آمد از دشمنت؟
چه آمد ز پیگار اهریمنت
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه بر سرت آمده است از دشمنی‌ات؟ چه بلایی از طرف شیطانت به سرت آمده است؟
شدی زنده زایدر بر رزمساز؟
ندانم که آیی برم زنده باز
هوش مصنوعی: آیا تو در میدان جنگ همچنان زنده‌ای؟ نمی‌دانم که آیا دوباره به زندگی برمی‌گردی یا نه.
و یا کشته بینم تورا در نبرد
بگریم به مرگ تو با داغ و درد
هوش مصنوعی: اگر در میدان نبرد تو را ببینم که کشته شده‌ای، بر مرگ تو گریه می‌کنم و دل‌تنگ و غمگین می‌شوم.
اگر زنده ای پس چرا سوی من
نیایی که بینی دمی روی من
هوش مصنوعی: اگر زنده هستی، پس چرا به سمت من نمی‌آیی تا یک لحظه چهره‌ام را ببینی؟
کنارم شود از برت کامجوی
لب من شود با لبت راز گوی
هوش مصنوعی: کنارم بنشین و از خوشی‌های خود بگو، لب من به خاطر لب تو رموزی را بیان خواهد کرد.
بچینم گل خرمی از رخت
شود پر شکر کامم از پاسخت
هوش مصنوعی: اگر از تو گل زیبایی بچینم، کامم از sweetness پاسخ تو پر خواهد شد.
به جنگ سپه تشنه لب تاختی
در آن دم که بازو برافراختی
هوش مصنوعی: در زمانی که تو برای نبرد آماده شدی و بازوهایت را بالا بردی، به سوی سپاه دشمن با تشنگی و شجاعت حمله کردی.
ندانم ز آب آمدی کامیاب
ویا ز آبگون دشنه خوردی توآب
هوش مصنوعی: نمی‌دانم تو از کدام آب و سرزمین به این موفقیت رسیده‌ای، یا اینکه آیا از آب تند و خشمگین آسیب دیده‌ای.
سوی خیمه بگذر ز آوردگاه
شنو ناله ی نه پرده ی آبنوس
هوش مصنوعی: به سمت خیمه برو و از میدان جنگ، صدای ناله و زاری را که از پرده‌های چوبی سیاه می‌آید بشنو.
چو شهزاده بشنید افغان مام
به سوی سراپرده بگذاشت گام
هوش مصنوعی: زمانی که شاهزاده صدای ناله مادرش را شنید، به سمت چادر او راهی شد.
به پیشش دویدند مام و عروس
یکی با فغان و یکی با فسوس
هوش مصنوعی: مادر عروس با زاری و گریه و خواهرش با شادی و تبریک به سمت او دویدند.
یکی بی شکیب و یکی بیقرار
یکی مویه ساز و یکی اشکبار
هوش مصنوعی: در اینجا به دو نوع انسان اشاره شده است؛ یکی که صبر و تحمل ندارد و همیشه بی‌تاب است، و دیگری که در حال گله و شکایت است و از چشمانش اشک می‌ریزد.
چو شهزاده آن هر دو را بنگریست
به کردار ایشان زمانی گریست
هوش مصنوعی: وقتی شاهزاده هر دوی آن‌ها را دید، مدتی به خاطر رفتارشان گریه کرد.
شکیبایی از اندهشان بداد
وزان خیمه رخ سوی میدان نهاد
هوش مصنوعی: شکیبایی و صبری که از غم‌های آن‌ها به دست آورد، سبب شد تا به سمت میدان نگاه کند و از چادر خود بیرون بیاید.
برون از در خیمه ننهاده گام
که بگرفت دامانش دخت امام
هوش مصنوعی: از خیمه خارج نشو، زیرا دختر امام دامنش را گرفته است.
همی رفت با او خروشان به راه
همی برکشید از دل خسته آه
هوش مصنوعی: او با شتاب و هیجان در راه می‌رفت و از دل خسته‌اش آهی برمی‌کشید.
چو از پرده بی پرده آمدعروس
خروش آمد از پرده ی آبنوس
هوش مصنوعی: وقتی عروس از پشت پرده بیرون آمد، صدای شاد و پرشوری از پرده سیاه ایجاد شد.
بدو گفت کای راحت جان من
پرستار و جفت ونگهبان من
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پرستار و همسر و نگهبان جان من، تو آرامش زندگی من هستی.
چنین بی کسم چند خواهی همی
زدوری روانم چه کاهی همی
هوش مصنوعی: چقدر می‌خواهی دوری از من، در حالی که من در تنهایی‌ام همراهم نیستی؟ روح من چه کم و کاستی دارد که این‌گونه از من دوری می‌کنی؟
سرافراز داماد فرخنده شاه
کجا می خرامی از این حجله گاه
هوش مصنوعی: داماد شاد و با افتخار شاه، کجا می‌روی که از این اتاق عروسی خارج شده‌ای؟
مخواه ای پسر عم که بی تو مرا
شود حجله ی سور ماتم سرا
هوش مصنوعی: ای پسر عم، نخواه که بدون تو من به محفل شادی و خوشی بروم، چون آنجا برای من تبدیل به محلی برای غم و عزا می‌شود.
منه رخ سوی خنجر آبدار
مکن نازنین پنجه از خون نگار
هوش مصنوعی: به چهره‌ات خنجر تیز و برّنده نزن، ای زیباروی! دستت را از خون عاشق دور نگه‌دار.
به جان حسن (ع) ای پسر عم مرو
ز نزدیک دلدار همدم مرو
هوش مصنوعی: ای پسر عم، به جان حسن (ع)، از نزدیک محبوب نرو و دلدار را ترک نکن.
خدا را مکن دورم ا زخویشتن
مبر همره خود روانم زتن
هوش مصنوعی: خدایا، مرا از خودت دور نکن و روحم را از بدنم جدا مساز.
مرا از غم خویش دلخون مخواه
مکن روی بختم چو مویت سیاه
هوش مصنوعی: از من نخواه که به خاطر غم خودم دلم را خون کنم. همان‌طور که موهایت سیاه است، قسمت من هم همین‌طور است.
گمانم تو را شوق دیدار حور
به باغ جنان رامش و جشن وسور
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که شوق دیدار تو، مانند شوق دیدن حوریان بهشتی، مرا به باغ بهشتی می‌برد و در آنجا مملو از شادی و جشن است.
زسرآنچنان برده آرام و هوش
کت این زاری من نیاید به گوش
هوش مصنوعی: به خاطر حال و روز نابسامان من، آرامش و هوش از من سلب شده است و این درد و زاری من به کسی نمی‌رسد.
چو داماد آن ناله از نو عروس
نیوشید گفتش به آه و فسوس
هوش مصنوعی: چون داماد آن ناله را از عروس جدید شنید، با حسرت و آه به او گفت.
که ای ناز پرور نهال دلم
میافزا دگر بر ملال دلم
هوش مصنوعی: ای دلبر خوش‌چهره، دل من را شاد بگردان و غم‌های آن را از بین ببر.
به یزدان که رخسار حور جنان
بود بی توام روی اهریمنان
هوش مصنوعی: در برابر خداوند، که چهره‌ای زیبا و دلربا دارد، من بدون تو مانند روی اهریمنان هستم.
بهشت از بجویم بهشتم تویی
نگارین حورا سرشتم تویی
هوش مصنوعی: من به دنبال بهشت هستم و در این تلاش، تو را می‌یابم که مانند حوری زیبا و دلربا، بهشت منی.
من و رامش حور خلد –این مباد
که گردم به دیدار کس جز تو شاد
هوش مصنوعی: من و نوازش حوری بهشت – این را نخواهم که به ملاقات کسی جز تو خوشحال شوم.
دریغا که با تو نبودم دمی
نبردم به دیدارت کس از دل غمی
هوش مصنوعی: ای کاش که لحظه‌ای با تو بودم و کسی از دل این غم به دیدارت نمی‌رسید.
نگفتم به تو راز پنهان خویش
گرفتم ره مرگ ناکام پیش
هوش مصنوعی: به تو هیچگاه رازی از دل خود نگفتم، زیرا راهی که در پیش گرفته‌ام به ناکامی و مرگ می‌انجامد.
تو ای بانوی جنتی بانوان
شنو راز عم زاده ی ناتوان
هوش مصنوعی: ای بانوی بهشتی، به سخنان عموزاده‌ی ناتوان گوش کن.
چو من کشته گشتم در آوردگاه
تنم را بیاورد زی خیمه شاه
هوش مصنوعی: وقتی من در میدان نبرد کشته شوم، بدنم را به نزد خیمه ی شاه بیاورید.
تو زنهار از پرده بیرون میا
پریشیده مو چهره پر خون میا
هوش مصنوعی: از حضور تو در جامعه دوری کن، که در غیر این صورت، با ظاهری نامناسب و چهره‌ای خونی نمایان خواهی شد.
به مرگ من آوا مگردان بلند
گره باز منما ز مشگین کمند
هوش مصنوعی: برای من به خاطر مرگم نوای غمگین سر نده و گره‌هاي ناامیدی‌ام را باز نکن.
زدشمن رخ وموی خودکن نهان
مرادل مرنجان به دیگر جهان
هوش مصنوعی: از دشمن خود، چهره و موی خود را پنهان کن، چرا که ناراحتی و آزار در دنیاهای دیگر را برنمی‌تابی.
شکیبایی از ماتمم پیش گیر
مکان درسراپرده خویش گیر
هوش مصنوعی: صبر و بردباری را از غم و اندوه خود بگیر و در خلوت خود به آن پناه ببر.
وگر غم بگیرد عنانت زدست
بکن گریه آهسته و ناله پست
هوش مصنوعی: اگر غم و اندوهی بر تو سایه افکند، آرام آرام اشک بریز و آهسته ناله کن.
من اینک برفتم تو پاینده مان
شکیبا کنادت خدای جهان
هوش مصنوعی: حال که من رفته‌ام، تو را پاینده و پایدار نگه دارد. ای خدای جهان، به تو پناه می‌برم.
بگفت این و چون جان ز جسم عروس
برفت آن سرافراز با صد فسوس
هوش مصنوعی: او گفت این را و به محض اینکه جان از بدن جدا شد، آن فرد بلندمرتبه با افسوس بسیار رفت.
نشست از بر باره ی باد پای
به پیگار دشمن درآمد ز جای
هوش مصنوعی: او از بالای تپه‌ای که بادی بر آن می‌وزید نشسته و پا بر خاک گذاشت و به سمت دشمن خود حرکت کرد.