گنجور

بخش ۵۸ - کشته شدن ازرق شامی به دست شاهزاده ی گرامی

همی گفت کز زاده ی بوتراب
مرا خانه ی دودمان شد خراب
چو کوهی ز آهن بر آمد به زین
هیون تاخت در دشت کین خشمگین
به آیینه ی روی فرزند شاه
چو شد روبرو گفت آن کینه خواه
که ای هاشمی کودک نامور
بکشتی زمن چار نامی پسر
که همتای هر یک به مردی نبود
ز تاری سواران با کبر و خود
هم ایدون به خون درکشم پیکرت
ز مرگت بسوزم دل مادرت
بغرید مردانه هاشم نژاد
که ای بد گهر مردناپاکزاد
چه نالی تو بر چار فرزند خویش
چه سوزی به داغ جگر بند خویش
غم خویش خور سوک ایشان مدار
که اینک سرآرم تو را روزگار
به ناگاه چشم خداوند دین
به ازرق فتاد اندر آن دشت کین
که یکران به رزم جوان تاخته
سنان دلیری برافراخته
به پور برادر بترسید سخت
فرو ریخت خون از مژه لخت لخت
برآورد گریان دو دست نیاز
به درگاه داد آور چاره ساز
بگفت ای خدای بی انباز من
که هستی نیوشنده ی راز من
در این کارزارش یکی یار باش
یتیم حسن (ع) را نگهدار باش
بده چیره دستیش بردشمنا
به مرگش مسوزان روان منا
خدایا ببخشا جوانیش را
میاور به سر زندگانیش را
دراین گفتگو بود فرخنده شاه
که ناگه خروش آمد از رزمگاه
سنان یلی کرد ازرق دراز
سوی مینمه قاسم سرفراز
گران کرد قاسم رکاب سمند
سبک نیزه بر نیزه ی او فکند
چو اندر میان طعن چندی گذشت
رخ ازرق از خشم چون قیر گشت
سنانی بزد بر بر اسب مرد
که ماند او پیاده به دشت نبرد
یکی اسب زرینه برگستوان
شهنشه فرستاد بهر جوان
جوان زد بن نیزه را برزمین
چو پران تذروی در آمد به زین
خروشان سوی ازرق آورد روی
بدو حمله ور گشت پرخاشجوی
به دست دویل شد دو تیغ آخته
دو بازو به جنگ آمد افراخته
که از بیم شیر فلک باخت رنگ
بیفکند بهرام خنجر زچنگ
چو بر تیغ بگشود چشم
هم آورد بد گوهر آمد به خشم
بگفت این پرند آور آبدار
خود از کشته پور من است ای سوار
به زهر آب خورده است این تیغ تیز
که با وی همی جست خواهی ستیز
بدو گفت شهزاده ی نامدار
بدین سرفشان تیغ زهر آبدار
هم ایدون فرستمت سوی پسر
که مهمانش گردد به دوزخ پدر
ازین تیغ نوشانمت زهر مرگ
کفن سازمت آهنین ساز وبرگ
نبیند سرت زین سپس خود جنگ
نه ترکش به کار آیدت نی خدنگ
بسایم چو افتد ز زین پیکرت
به نعل سم باره آهن سرت
شنیدستم این ازسواران کار
که هشیار مردی تو در کارزار
بسی از فنون نبرد آگهی
کنون بینمت مغز ازهش تهی
ابرباره ناکرده تنگ استوار
چرا تاختی سوی جنگ ای سوار
یکی درنگر تنگ بگسسته را
ابر باره ستوار نابسته را
خم آورد بال ازرق بد گهر
که برتنگ توسن گشاید نظر
ندادش مجال آسمان یلی
بیفراشت بازو چو جدش علی (ع)
بزد تیغ و کرد از میانش دونیم
سپه را همه گشت دل پر زبیم
بدو از جهان آفرین آفرین
رسید از بلند آسمان بر زمین
شهنشه فرستاد وی را درود
وزان زخم مردانه او را ستود
چو از زین فتاد آن دو نیمه سوار
شد او را یله باره ی راهوار
بر آن نامور باره ی تیزگام
زر آموده زین و ستام و لگام
گزین پور سبط رسول امین
بزد آن بن نیزه را بر زمین
بجست از بر باره ی راهوار
برآب اسب زرینه زین شد سوار
یدک ساخت اسب خود و سوی شاه
به پیروزی آمد از آن رزمگاه
چو پیش آمد از باره گی شد فرمود
دو رخ بر رکاب شهنشاه سود
ز رخ سودنش بررکاب هیون
رکاب آهنین بود شد سیمگون
همی گفت زار ای شه نینوای
جهان را خداوند فرمانروای
از این رزمگه سرفراز آمدم
بکشتم بسی خصم وباز آمدم
چو ارزق دلیری فکندم به خاک
نمودم برو، جوشنش چاک چاک
فکندم در این پهنه پیکرش را
همان چار پور دلاورش را
به پاداش این خدمت ای شهریار
یکی جرعه آبم بده خوشگوار
که از تشنگی در تنم تاب نیست
بخواهم کنون مردن ار آب نیست
تو آب آفرین من چنین تشنه لب
دهم جان دراین کارزار ای عجب
شهنشه چو دید آنهمه لابه اش
ز مژگان به رخسار خونابه اش
سرتاجدار اندر افکند زیر
زمین را نمود از سر شک آبگیر
بگفت ای زرویت دلم شاد کام
نکو جستی امروز در جنگ نام
هزار آفرین بر دلیریت باد
بدان پنجه و زور شیریت باد
روان منت برخی جان شود
ز کار تو خشنود یزدان شود
چه سازم که در دست من آب نیست
ز شرم تو در تن مرا تاب نیست
دم دیگرت ساقی سلسبیل
به مینو کند آب کوثر سبیل
دم آخرین است لختی بچم
به بدرود غمدیده گان حرم
کزین رزم دیگر نیایی تو باز
نسازد کسی دیده سوی تو باز

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همی گفت کز زاده ی بوتراب
مرا خانه ی دودمان شد خراب
هوش مصنوعی: او می‌گفت که به خاطر فرزند بوتراب، خانه و خاندان من ویران شده است.
چو کوهی ز آهن بر آمد به زین
هیون تاخت در دشت کین خشمگین
هوش مصنوعی: مردی مانند کوهی از آهن به جنگ آمد و در دشت خونین با خشم و غضب به پیش تاخت.
به آیینه ی روی فرزند شاه
چو شد روبرو گفت آن کینه خواه
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن به روی فرزند شاه در آینه نگاه کرد و با او روبرو شد، چیزی را به زبان آورد.
که ای هاشمی کودک نامور
بکشتی زمن چار نامی پسر
هوش مصنوعی: ای هاشمی، کودک مشهور، تو به من بگو که چرا پسر چهار نامی را کشتی؟
که همتای هر یک به مردی نبود
ز تاری سواران با کبر و خود
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند به اندازه‌ی آن سوارکاران مغرور و خودخواه، با مردانگی و شجاعت همتایی داشته باشد.
هم ایدون به خون درکشم پیکرت
ز مرگت بسوزم دل مادرت
هوش مصنوعی: من نیز پیکرت را به خاطر مرگت به خون می‌کشم و دل مادرت را از سوختن در غمت آتشین می‌کنم.
بغرید مردانه هاشم نژاد
که ای بد گهر مردناپاکزاد
هوش مصنوعی: هاشم نژاد با صدایی پرشور و دلیرانه فریاد کشید که ای مرد بدسیرت و ناپاک!
چه نالی تو بر چار فرزند خویش
چه سوزی به داغ جگر بند خویش
هوش مصنوعی: چرا این‌قدر بر چهار فرزندت ناله می‌کنی؟ چه دردی در دل داری که به خاطر آن می‌سوزی؟
غم خویش خور سوک ایشان مدار
که اینک سرآرم تو را روزگار
هوش مصنوعی: غم خودت را بخور و به غم دیگران فکر نکن، چون در حال حاضر لحظه‌ای فرارسیده که روزگار تو به سر آمده است.
به ناگاه چشم خداوند دین
به ازرق فتاد اندر آن دشت کین
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، نگاه خداوند دین به زمین به رنگ آبی افتاد در آن میدان جنگ.
که یکران به رزم جوان تاخته
سنان دلیری برافراخته
هوش مصنوعی: یک دیدار از جوانی که با شجاعت و دلیرانه به میدان جنگ رفته و شمشیرش را بلند کرده است.
به پور برادر بترسید سخت
فرو ریخت خون از مژه لخت لخت
هوش مصنوعی: از پسر برادر بترسید و توجه کنید که چشمانش به قدری پر از اشک شده که قطرات آن به صورتش سرازیر شده است.
برآورد گریان دو دست نیاز
به درگاه داد آور چاره ساز
هوش مصنوعی: با دو دست به سوی درگاه خداوند دعا می‌کنم و از او کمک و چاره‌ای را برای مشکلاتم درخواست می‌کنم.
بگفت ای خدای بی انباز من
که هستی نیوشنده ی راز من
هوش مصنوعی: ای خداوندی که هیچ همسایه و همراهی نداری، تو کیستی که به رازهایم گوش می‌کنی؟
در این کارزارش یکی یار باش
یتیم حسن (ع) را نگهدار باش
هوش مصنوعی: در این نبرد، با کسی همراه شو و از یتیم حسن (ع) حمایت کن.
بده چیره دستیش بردشمنا
به مرگش مسوزان روان منا
هوش مصنوعی: به من ن یکه‌زنی تهمت نزن و با زخم زبان به روحم آسیب نرسان.
خدایا ببخشا جوانیش را
میاور به سر زندگانیش را
هوش مصنوعی: خدایا، جوانی او را ببخش و به زندگی‌اش پایان نده.
دراین گفتگو بود فرخنده شاه
که ناگه خروش آمد از رزمگاه
هوش مصنوعی: در این گفتگو، شاه خوشبخت در حال صحبت بود که ناگهان صدای بلندی از میدان نبرد شنیده شد.
سنان یلی کرد ازرق دراز
سوی مینمه قاسم سرفراز
هوش مصنوعی: تیر نازکی از یک پهلوان بلندقد و چابک به سمت مینمه قاسم، سرفرازی و افتخار پرتاب شد.
گران کرد قاسم رکاب سمند
سبک نیزه بر نیزه ی او فکند
هوش مصنوعی: قاسم با کتف سنگین و استقامت خود، ستم و فشار را تحمل کرد و بر دشواری‌ها غلبه یافت. او در مواجهه با چالش‌ها، سنگینی وظایف را بر دوش خود احساس کرد و با شجاعت به میدان آمد.
چو اندر میان طعن چندی گذشت
رخ ازرق از خشم چون قیر گشت
هوش مصنوعی: پس از رد و بدل شدن چندین کنایه و طعنه، چهره‌اش از خشم به رنگ قیر درآمد.
سنانی بزد بر بر اسب مرد
که ماند او پیاده به دشت نبرد
هوش مصنوعی: مردی بر اسبش چوبی را کوبید که آن شخص پیاده در میدان نبرد نماند.
یکی اسب زرینه برگستوان
شهنشه فرستاد بهر جوان
هوش مصنوعی: شاه جوانی را به دوش اسب زرین سوار کرد و به سمت او فرستاد.
جوان زد بن نیزه را برزمین
چو پران تذروی در آمد به زین
هوش مصنوعی: جوان نیزه‌اش را به زمین زد، تا مانند پرنده‌ای که از قفس می‌گریزد، به زین اسبش رسید.
خروشان سوی ازرق آورد روی
بدو حمله ور گشت پرخاشجوی
هوش مصنوعی: سیل خروشان به سمت آبی آمد و بر روی او حمله‌ور شد و با خشم به نبرد پرداخت.
به دست دویل شد دو تیغ آخته
دو بازو به جنگ آمد افراخته
هوش مصنوعی: شیطان دو شمشیر را در دستان خود آماده کرده و با قدرت و عزم راسخ به میدان جنگ آمده است.
که از بیم شیر فلک باخت رنگ
بیفکند بهرام خنجر زچنگ
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از قدرت و ظلمانی که در آسمان وجود دارد، بهرام (شخصیتی که به شجاعت و دلاوری شناخته می‌شود) رنگ و حالت خود را از دست می‌دهد و خنجرش را از چنگ می‌اندازد.
چو بر تیغ بگشود چشم
هم آورد بد گوهر آمد به خشم
هوش مصنوعی: وقتی چشم‌ام را بر تیغ باز کرده‌ام، رقیب بدجنس و خشمگین به میدان آمد.
بگفت این پرند آور آبدار
خود از کشته پور من است ای سوار
هوش مصنوعی: سوار به پرنده‌ای اشاره می‌کند که از آب و زندگی خود خبر می‌دهد و می‌گوید که این پرنده از نسل اوست و نشان‌دهنده‌ی افتخار و ارزش اوست.
به زهر آب خورده است این تیغ تیز
که با وی همی جست خواهی ستیز
هوش مصنوعی: این تیغ تیز که به زهر آلوده شده، به خطرناک و کشنده بودنش اشاره دارد و اگر کسی بخواهد با آن مبارزه کند، باید مراقب باشد.
بدو گفت شهزاده ی نامدار
بدین سرفشان تیغ زهر آبدار
هوش مصنوعی: شهزاده معتبر به او گفت: با این سرهای افراشته، تیغ زهرآلودی داریم.
هم ایدون فرستمت سوی پسر
که مهمانش گردد به دوزخ پدر
هوش مصنوعی: من تو را به سوی پسر فرستادم تا او مهمان پدرش در دوزخ شود.
ازین تیغ نوشانمت زهر مرگ
کفن سازمت آهنین ساز وبرگ
هوش مصنوعی: من تو را با این شمشیر مسموم خواهم کرد و مرگ تو را به عنوان کفن بر تن می‌سازم، تو را چون آهن محکم و نیرومند خواهم کرد.
نبیند سرت زین سپس خود جنگ
نه ترکش به کار آیدت نی خدنگ
هوش مصنوعی: اگر به سر خود توجه نکنی و در جنگ نرنجی، دیگر نه تیرک‌های تو به کار می‌آید و نه نیزه‌ات.
بسایم چو افتد ز زین پیکرت
به نعل سم باره آهن سرت
هوش مصنوعی: زمانی که بر زمین می‌افتم و بدنم درگیر می‌شود، مانند اسبی که زیر سمش نعل آهنی قرار دارد، درد و زحمت را احساس می‌کنم.
شنیدستم این ازسواران کار
که هشیار مردی تو در کارزار
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که جنگجویان می‌گویند در دل میدان جنگ، مردان با هوش و آگاه همیشه برترند.
بسی از فنون نبرد آگهی
کنون بینمت مغز ازهش تهی
هوش مصنوعی: اکنون تو را می‌بینم که با وجود آگاهی از فنون نبرد، اما به نظر می‌رسد فکر و درایت لازم را ندارید.
ابرباره ناکرده تنگ استوار
چرا تاختی سوی جنگ ای سوار
هوش مصنوعی: سوار، چرا به سمت جنگ می‌روی در حالی که ابرها بارنده نشده‌اند و آسمان هنوز آرام و بی‌تنش است؟
یکی درنگر تنگ بگسسته را
ابر باره ستوار نابسته را
هوش مصنوعی: به یکی نگاه کن که از سختی‌ها رهایی یافته است، مانند ابری که پس از بارانی سنگین، آرام و بدون فشار است.
خم آورد بال ازرق بد گهر
که برتنگ توسن گشاید نظر
هوش مصنوعی: پرنده‌ای با بال‌های آبی و با اصالت به زمین نزدیک می‌شود، تا بر اسب شما نظر بیفکند و شما را تحت تأثیر قرار دهد.
ندادش مجال آسمان یلی
بیفراشت بازو چو جدش علی (ع)
هوش مصنوعی: آسمان به این یلی فرصت نداد که بازوانش را مانند جدش علی (ع) بالا ببرد.
بزد تیغ و کرد از میانش دونیم
سپه را همه گشت دل پر زبیم
هوش مصنوعی: او شمشیر کشید و سپاه را از وسط دو نیم کرد، همه دل‌ها پر از ترس و هراس شد.
بدو از جهان آفرین آفرین
رسید از بلند آسمان بر زمین
هوش مصنوعی: به سوی او که جهان را آفرید، تحسین و ستایش فرود آمد از آسمان به زمین.
شهنشه فرستاد وی را درود
وزان زخم مردانه او را ستود
هوش مصنوعی: شاه به او سلام فرستاد و از زخم‌های مردانه‌اش ستایش کرد.
چو از زین فتاد آن دو نیمه سوار
شد او را یله باره ی راهوار
هوش مصنوعی: وقتی که سوار از زین اسب به زمین افتاد، آن دو نیمه سوار دیگر به راحتی و بدون دغدغه به راهشان ادامه دادند.
بر آن نامور باره ی تیزگام
زر آموده زین و ستام و لگام
هوش مصنوعی: بر آن سرزمین معروف و پرآوازه که با سرعت بسیار حرکت می‌کند و از زین و افسار طلا آراسته شده است.
گزین پور سبط رسول امین
بزد آن بن نیزه را بر زمین
هوش مصنوعی: فرزند زاده پیامبر، با قوت و شجاعت، نیزه‌اش را به زمین زد.
بجست از بر باره ی راهوار
برآب اسب زرینه زین شد سوار
هوش مصنوعی: به دنبال راهی صاف و هموار، اسب طلایی را زین کردند و سوار شدند.
یدک ساخت اسب خود و سوی شاه
به پیروزی آمد از آن رزمگاه
هوش مصنوعی: او سلاح اسب خود را آماده کرد و به سمت شاه به پیروزی آمد از آن میدان جنگ.
چو پیش آمد از باره گی شد فرمود
دو رخ بر رکاب شهنشاه سود
هوش مصنوعی: زمانی که از کوره در رفت، دستور داد که دو چهره بر زین پادشاه قرار گیرد.
ز رخ سودنش بررکاب هیون
رکاب آهنین بود شد سیمگون
هوش مصنوعی: بر چهره‌اش نوری می‌تابد که مانند سوارکاری بر اسب، قدرت و زیبایی‌اش را نمایان می‌کند. این زیبایی به مانند نقره‌ای می‌درخشد و نیرویی خاص دارد.
همی گفت زار ای شه نینوای
جهان را خداوند فرمانروای
هوش مصنوعی: او به طور غمگین می‌گوید: ای پادشاه نینوا، خداوندی که بر جهان حاکم است.
از این رزمگه سرفراز آمدم
بکشتم بسی خصم وباز آمدم
هوش مصنوعی: من با افتخار از میدان جنگ برگشتم، در حالی که دشمنان زیادی را از پای درآوردم و دوباره به خانه بازگشتم.
چو ارزق دلیری فکندم به خاک
نمودم برو، جوشنش چاک چاک
هوش مصنوعی: زمانی که شجاعت و دلیری را از خود بروز دادم و به میدان جنگ رفتم، زره و تجهیزات او را پاره کردم و او را به خاک انداختم.
فکندم در این پهنه پیکرش را
همان چار پور دلاورش را
هوش مصنوعی: در این دشت و وسیع، تصویر او را قرار دادم، همان چهارپای دلیرش را.
به پاداش این خدمت ای شهریار
یکی جرعه آبم بده خوشگوار
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به خاطر خدمتی که انجام داده‌ام، فقط یک جام آب خوش‌طعم به من بده.
که از تشنگی در تنم تاب نیست
بخواهم کنون مردن ار آب نیست
هوش مصنوعی: من از شدت تشنگی در حال بی‌تابی هستم و اگر آبی نباشد، اکنون آرزوی مرگ دارم.
تو آب آفرین من چنین تشنه لب
دهم جان دراین کارزار ای عجب
هوش مصنوعی: من با وجود تشنگی بسیار، جانم را در این نبرد فدای تو می‌کنم. واقعا شگفت‌انگیز است!
شهنشه چو دید آنهمه لابه اش
ز مژگان به رخسار خونابه اش
هوش مصنوعی: وقتی شاه آن همه زاری و گریه را از چشمان او به روی صورتش دید که مانند خونابه سرازیر است، متوجه شد.
سرتاجدار اندر افکند زیر
زمین را نمود از سر شک آبگیر
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این مفهوم می‌پردازد که شخصی با مقام و اعتبار بالا (سرتاجدار) به گونه‌ای افت کرده و به زمین افتاده است که نشان از قدرت و تاثیر او دارد. به نوعی، او به زیر زمین می‌رود و از آنجا بر سر دشمنان یا حریفان خویش تسلط پیدا می‌کند، همچون آبی که از سویی به سوی دیگر سرازیر می‌شود.
بگفت ای زرویت دلم شاد کام
نکو جستی امروز در جنگ نام
هوش مصنوعی: گفت: ای طلای تو، دلم شاد است. امروز در میدان نبرد، به خوبی نامی به دست آوردی.
هزار آفرین بر دلیریت باد
بدان پنجه و زور شیریت باد
هوش مصنوعی: هزار بار بر دلیری‌ات آفرین باد، به خاطر قدرت و توانایی‌ات.
روان منت برخی جان شود
ز کار تو خشنود یزدان شود
هوش مصنوعی: روح بعضی از افراد به خاطر اعمال تو تحت تأثیر قرار می‌گیرد و خداوند از این خوشنود می‌شود.
چه سازم که در دست من آب نیست
ز شرم تو در تن مرا تاب نیست
هوش مصنوعی: چه کنم که در دستانم آبی وجود ندارد و به خاطر شرم تو، در وجودم قوت و تاب کافی نیست.
دم دیگرت ساقی سلسبیل
به مینو کند آب کوثر سبیل
هوش مصنوعی: در زمان زندگی تو، ای ساقی، بهشت مانند آبی را به من نشان می‌دهد که می‌توان از آن نوشید و کام دل را شاد کرد.
دم آخرین است لختی بچم
به بدرود غمدیده گان حرم
هوش مصنوعی: در دقایق آخر زندگی، لحظه‌ای درنگ کن و به وداع با افرادی که در غم و اندوه به سر می‌برند بپرداز.
کزین رزم دیگر نیایی تو باز
نسازد کسی دیده سوی تو باز
هوش مصنوعی: اگر از این نبرد برنگردی، هیچ‌کس نخواهد توانست دوباره به تو نظر کند.