گنجور

بخش ۵۷ - برانگیختن عمر – ازرق شامی رابه مبارزت ح قاسم

ز بیمش سپهدار ناپاکزاد
بلرزید چون بید از تند باد
یکی تیره دل مرد خنجر زنی
هژیر دژ آگاه مردافکنی
که او ازرق بدگهر داشت نام
نژاد وی از مرز ویران شام
بد استاده چون کوه آهن زدور
نمی کرد رای نبرد از غرور
به بر خواند او را سپهدار شوم
به نیرنگ آهن دلش کردموم
بدو گفت کای مردبا زور و فر
به سر پنجه و یال چون شیر نر
پر آوازه ی تست روی زمین
بدین یال و برز و برسهمگین
ز شاهنشه شامیان سالیان
بسی سود آید ترا بی زیان
به پاداش آن بخشش و خواسته
یکی کار کین را شو آراسته
برو زین دلاور بر آور دمار
مرا و سپه را دل آسوده دار
بدو گفت ازرق که در مصر و شام
به مردی چنانم بلندست نام
که با یک هزار از سواران کار
شمارندم انباز در روزگار
تو خواهی که نامم درآری به ننگ
ابا خردسالی فرستی به جنگ
به رزم یکی شیر مردم گمار
که گردد هنرهای من آشکار
زازرق عمر چون بدینسان شنفت
بدو خنده ی خشمگین کرد و گفت
چنانی که گفتی وزآن برتری
گواهم ترا اندرین داوری
ولیکن ازین دوده ی نامور
چنان چونکه باید نداری خبر
اگر نام این دودمان درابه کوه
بخوانند کوه از وی آید ستوه
ویا بر فلک در نوردد بهم
ویا بر به دریا خروشد زنم
همه با دلیری ز فرخنده مام
بزایند این دوده نیکنام
زکس این دلیری نیاموختند
ز حیدر به میراث اندوختند
تو مشمار بازیچه پیگارشان
ز نیروی یزدان بدان کارشان
از اینان یکی کودک خردسال
زما یک سپه مرد با سفت و یال
برو کانچه گفتم بیابی درست
اگر نه بهانه نبایدت جست
اگر زنده برگشتی ازاین جوان
زهر مرد افزونی اندر جهان
بگفتا نشاید به افسون وبند
مرا آوری پست نام بلند
بدین برز و بالا و این سفت ویال
نخواهم شدن پیش این خردسال
مرا چار پور است هریک دلیر
که رخ برنتابند از رزم شیر
فرستم به رزمش یکی زان چهار
که آید روا کام فرمانگزار
بگفت این و برگشت بر جای خویش
مهین زاده ی خویش را خواند پیش
برآراست او را به ساز ستیز
بگفتش که زی پهنه بشتاب نیز
سر این جوان را در آور به گرد
چو باد دمان سوی من باز گرد
مبادا که سست آوری کارزار
که نزد سپهبد شوم شرمسار
چو بشنید این، از پدر زشتخوی
به پیکار شهزاده آورد روی
هم از گرد ره بر جهانجو بتاخت
عنان درکشید وسنان برفراخت
چو شهزاده آن حمله از وی بدید
یکی نعره ای خشمگین بر کشید
بیفکند بر سینه ی نابکار
سنانی گزاینده مانند مار
ستمگر سپر داشت زآهن به دست
نشد کارگر نیزه درهم شکست
به خشم اندر آمد نبرده جوان
سنان را بیفکند و تیغ از میان
برآورد و بر بدگهر حمله کرد
همی خواست از وی بر آورد گرد
خم آورد هم نیزه یکسو فکند
کشید از میان آبداده پرند
سپر و برسر آورد داماد شاه
چو مه شد نهان زیر ابر سیاه
زتیغ بداختر سپر بردرید
سرتیغ بر دست قاسم رسید
شهنشاه زاده عنان گردکرد
بدانسوی میدان شد از پیش مرد
ز دستار یک لخت ببرید ودست
بدان لخت دستار محکم ببست
چو این دید یک تن ز یاران شاه
بیامد دمان سوی آوردگاه
یکی اسپر آوردش از شهریار
چو گردون ز سیاره گوهر نگار
سپر بستد و تاخت زی همنبرد
بگردید با تیغ برگرد مرد
زنو زاده ی ازرق کینه خواه
برآهیخت تیغی به فرزند شاه
به ناگه چمان چرمه اش کرد رم
سوار از چپ وراست بگرفت خم
تهی شد ز سر خود و از پا رکیب
در آمد ز پشت هیون برنشیب
چو آن دید شهزاده شد گرم تاز
بدو کرد دست دلیری دراز
بپیچد موی سرش را به دست
برآوردش از جایگاه نشست
همی تاخت پوینده ی خویش را
همی برد با خود بد اندیش را
در آن گرمی اش برزمین زد چنان
که در پیکرش خرد شد استخوان
به خونش همه پهنه آلوده کرد
تنش با تک باره فرسوده کرد
سنان و پرند آورش برگرفت
مبارزه طلب کردن از سر گرفت
به جامه در ازرق بیفکند چاک
بپاشید بر فرق خود تیره خاک
دگر پور خود را سلیحی گزین
بداد و فرستاد زی دشت کین
مگر کین رفته بجوید همی
ز رخ گرد ننگش بشوید همی
بد اختر چو آمد سوی رزمگاه
برآورد آوا به داماد شاه
که کشتی جوانی سرافراز را
دلیری یلی ناوک انداز را
که درشام چونان سواری نبود
به خونش کنم روی بختت کبود
بدو گفت فرزند ضرغام دین
چه مویی ز سوک برادر چنین؟
هم ایدون بر او روانت کنم
به دوزخ درون میهمانت کنم
بگفت این و بر وی بغرید سخت
سر از پای گم کرده شوریده بخت
چنان نیزه ای زد به پهلوی او
که نوکش برون جست زانسوی او
تهی گشت از اهرمن روزگار
درافتاد بر دشت پیکار خوار
دگر باره زآنان هماورد خواست
بزد بانک بر لشگر و مرد خواست
سیم پور ازرق درآمد ز جای
بیامد سوی شیر رزم آزمای
هم ازگرد ره سبط خیرالامم
مراو را به یک نیزه زد بر شکم
کش ازپشت بگذشت نوک سنان
برون شد زدست بد اختر عنان
درآمد ز پشت تکاور به خاک
پدر شد به سوک وی اندوهناک
چو این چارمین پور ازرق بدید
بدان کشته گان جامه برتن درید
تکاور به میدان ناورد راند
جوان را به دشنام لختی بخواند
چو با آن سرافراز شد روبرو
بیفکند پیچان سنان سوی او
شهنشاه زاده ندادش امان
بدو تاخت توسن چو باد دمان
بزد تیغ و از پیکرش دست راست
بیفکند وزان پهنه فریاد خاست
عنان را بپیچید نامرد ازو
سوی ازرق بد گهر کرد رو
همی رفت و خون می چکید از برش
زره پر زخون ونگون مغفرش
به نزد سپاه آمد و جان سپرد
روانش خدا سوی دوزخ ببرد
ز ازرق چو شد کشته آن چار پور
هش از مغز او گشت یکباره دور
همی از زنخ کند ریش پلید
گرازانه آوا ز دل بر کشید

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز بیمش سپهدار ناپاکزاد
بلرزید چون بید از تند باد
هوش مصنوعی: از ترس او، سردار بدذات مانند بیدی از وزش تند باد لرزید.
یکی تیره دل مرد خنجر زنی
هژیر دژ آگاه مردافکنی
هوش مصنوعی: یک مرد با دل تاریک و خشن، که در زدن خنجر مهارت دارد، در دژ و قلعه‌ای آگاه به هنر کشتن و نابود کردن است.
که او ازرق بدگهر داشت نام
نژاد وی از مرز ویران شام
هوش مصنوعی: او از خانواده‌ای بدذات و نجس است و نام او به سرزمین ویران شام تعلق دارد.
بد استاده چون کوه آهن زدور
نمی کرد رای نبرد از غرور
هوش مصنوعی: بد نیست در جایگاهی چون کوه آهن است، از دور نمی‌توان به او حمله کرد چون مغرور است.
به بر خواند او را سپهدار شوم
به نیرنگ آهن دلش کردموم
هوش مصنوعی: او را به خویش دعوت کردم و امیدوارم که با فریب و نیرنگ دلش را به دست آورم.
بدو گفت کای مردبا زور و فر
به سر پنجه و یال چون شیر نر
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای مرد با قدرت و شجاعت، همانند شیر نر با دندان‌های تیز و یال بلندی که دارد.
پر آوازه ی تست روی زمین
بدین یال و برز و برسهمگین
هوش مصنوعی: تو به قدری معروف و شناخته‌شده‌ای که در سراسر زمین، نام و آوازه‌ات به گوش می‌رسد و بر سر زبان‌هاست.
ز شاهنشه شامیان سالیان
بسی سود آید ترا بی زیان
هوش مصنوعی: از پادشاه شام سال‌های زیادی به تو سود خواهد رسید، بی‌آنکه ضرری ببینی.
به پاداش آن بخشش و خواسته
یکی کار کین را شو آراسته
هوش مصنوعی: به خاطر آن بخشش و خواسته، یکی از کارهایی که باید انجام دهی، این است که کینه را از خود دور کنی و با آراستگی رفتار کنی.
برو زین دلاور بر آور دمار
مرا و سپه را دل آسوده دار
هوش مصنوعی: برو و کار مرا تمام کن و سپاه را در آرامش نگه‌دار.
بدو گفت ازرق که در مصر و شام
به مردی چنانم بلندست نام
هوش مصنوعی: ازرق گفت: در مصر و شام نام من به خاطر مردانگی‌ام بسیار بلند است.
که با یک هزار از سواران کار
شمارندم انباز در روزگار
هوش مصنوعی: من با هزاران سوارکار هم‌پایه و هم‌سطح هستم و در این روزگار هیچ کس نمی‌تواند با من رقابت کند.
تو خواهی که نامم درآری به ننگ
ابا خردسالی فرستی به جنگ
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی نامم را با ننگ جوانی‌ام لکه‌دار کنی، باید به جنگ فرستاده شوی.
به رزم یکی شیر مردم گمار
که گردد هنرهای من آشکار
هوش مصنوعی: برای نشان دادن هنرم و قابلیت‌هایم، باید فردی قوی و شجاع را به نبرد بفرستم.
زازرق عمر چون بدینسان شنفت
بدو خنده ی خشمگین کرد و گفت
هوش مصنوعی: عمر وقتی این را شنید، با خشم و کنایه لبخندی زد و گفت.
چنانی که گفتی وزآن برتری
گواهم ترا اندرین داوری
هوش مصنوعی: همان‌طور که گفتی و بالاتر از آن، من در این قضاوت شاهد توام.
ولیکن ازین دوده ی نامور
چنان چونکه باید نداری خبر
هوش مصنوعی: اما تو از این خاندان نامدار، به گونه‌ای که شایسته است، خبری نداری.
اگر نام این دودمان درابه کوه
بخوانند کوه از وی آید ستوه
هوش مصنوعی: اگر نام این نسل را در دل کوه فریاد کنند، کوه از این آواز خسته و ناتوان می‌شود.
ویا بر فلک در نوردد بهم
ویا بر به دریا خروشد زنم
هوش مصنوعی: یا بر بلندای آسمان پرواز می‌کند و یا به دریا سرازیر می‌شود.
همه با دلیری ز فرخنده مام
بزایند این دوده نیکنام
هوش مصنوعی: همه با شجاعت از مادری خوشبخت به دنیا می‌آیند و این خانواده با نام نیک شناخته می‌شود.
زکس این دلیری نیاموختند
ز حیدر به میراث اندوختند
هوش مصنوعی: هیچ‌کس چنین شجاعتی را نیاموخته، بلکه این ویژگی از علی به ارث رسیده است.
تو مشمار بازیچه پیگارشان
ز نیروی یزدان بدان کارشان
هوش مصنوعی: تو به قدرت الهی نگاه کن و بازیچه‌های ظاهری را نادیده بگیر؛ کار آن‌ها به خاطر نیروی خدای بزرگ است.
از اینان یکی کودک خردسال
زما یک سپه مرد با سفت و یال
هوش مصنوعی: یکی از این افراد یک کودک کوچک است و دیگری یک جنگجوی قدرتمند با تجهیزات و کلاه‌خود.
برو کانچه گفتم بیابی درست
اگر نه بهانه نبایدت جست
هوش مصنوعی: اگر چیزی را که گفتم دنبال کنی و به درستی پیدا کنی، خوب است؛ اما اگر نتوانستی، نباید به دنبال توجیه و بهانه باشی.
اگر زنده برگشتی ازاین جوان
زهر مرد افزونی اندر جهان
هوش مصنوعی: اگر تو دوباره به زندگی برگردی، از این جوان مردی که از زهر مرگ می‌کاهد، در دنیا بیشتر و بیشتر خواهی یافت.
بگفتا نشاید به افسون وبند
مرا آوری پست نام بلند
هوش مصنوعی: او گفت: با جادو و فریب نمی‌توانی مرا به جایگاه پایین‌تری بکشانی، چرا که نام و مقام من بسیار بزرگ و بلند است.
بدین برز و بالا و این سفت ویال
نخواهم شدن پیش این خردسال
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم در این مقام و مکان بالا و در برابر این جوان نادان قرار بگیرم.
مرا چار پور است هریک دلیر
که رخ برنتابند از رزم شیر
هوش مصنوعی: من چهار نفر دلاور دارم که هیچ یک از آن‌ها از جنگ با شیر نمی‌ترسند و از خطر روگردان نیستند.
فرستم به رزمش یکی زان چهار
که آید روا کام فرمانگزار
هوش مصنوعی: من یکی از چهار نفر را به نبرد می‌فرستم که برای سرنگونی دشمن مناسب و شایسته است.
بگفت این و برگشت بر جای خویش
مهین زاده ی خویش را خواند پیش
هوش مصنوعی: او این را گفت و به جای خود بازگشت، سپس فرزند بزرگش را به نزد خود فرا خواند.
برآراست او را به ساز ستیز
بگفتش که زی پهنه بشتاب نیز
هوش مصنوعی: او را با تجهیزات جنگی آماده کرد و به او گفت که برای نبرد در میدان جنگ سریع‌تر برود.
سر این جوان را در آور به گرد
چو باد دمان سوی من باز گرد
هوش مصنوعی: به سر این جوان فکر کن و او را به سمت من برگردان، مثل باد که به سرعت حرکت می‌کند.
مبادا که سست آوری کارزار
که نزد سپهبد شوم شرمسار
هوش مصنوعی: مواظب باش که در میدان نبرد ضعیف نشوی، زیرا در این صورت باعث شرمندگی خود در برابر فرمانده خواهی شد.
چو بشنید این، از پدر زشتخوی
به پیکار شهزاده آورد روی
هوش مصنوعی: وقتی پدر زشت‌خو این را شنید، به سمت جنگ با شهزاده رفت.
هم از گرد ره بر جهانجو بتاخت
عنان درکشید وسنان برفراخت
هوش مصنوعی: سوار بر اسب، به سمت جستجوگران دنیا می‌شتابد و نیرنگ‌های خود را با تیر و کمان به نمایش می‌گذارد.
چو شهزاده آن حمله از وی بدید
یکی نعره ای خشمگین بر کشید
هوش مصنوعی: زمانی که شاهزاده آن حمله را مشاهده کرد، فریادی خشمگین از دل برآورد.
بیفکند بر سینه ی نابکار
سنانی گزاینده مانند مار
هوش مصنوعی: بر سینه‌ی بدکار، تازیانه‌ای سخت فرود می‌آید، مانند نیش مار که بر جان می‌نشیند.
ستمگر سپر داشت زآهن به دست
نشد کارگر نیزه درهم شکست
هوش مصنوعی: ستمگر با سپری از آهن به میدان آمده بود، اما توانست کارگر و مجری را از صحنه کنار بگذارد و نیزه را هم شکسته کند.
به خشم اندر آمد نبرده جوان
سنان را بیفکند و تیغ از میان
هوش مصنوعی: جوان در خشم شده و دلاوری را که در میدان نبرد است، بدون اینکه او را بزند، به زمین می‌اندازد و شمشیر را از دست او بیرون می‌کشد.
برآورد و بر بدگهر حمله کرد
همی خواست از وی بر آورد گرد
هوش مصنوعی: او به سمت دشمن هجوم برد و در تلاش بود تا با قدرت از او انتقام بگیرد.
خم آورد هم نیزه یکسو فکند
کشید از میان آبداده پرند
هوش مصنوعی: کمان را به سمت خود خم کرد و نیزه را به یک سو انداخت و از میان پرنده‌ای که در آب غوطه‌ور بود، کشید.
سپر و برسر آورد داماد شاه
چو مه شد نهان زیر ابر سیاه
هوش مصنوعی: داماد شاه با سپر بر سر، در روزی که مانند ماه در زیر ابر سیاه پنهان شده است.
زتیغ بداختر سپر بردرید
سرتیغ بر دست قاسم رسید
هوش مصنوعی: با شمشیری تیز و برنده، سرت را از سپر دور کرده و به قلب میدان جنگ رسیدی که قاسم در آن ایستاده است.
شهنشاه زاده عنان گردکرد
بدانسوی میدان شد از پیش مرد
هوش مصنوعی: پسر شاه، افسار اسب را محکم کرد و به سمت دیگر میدان رفت و از پیش مردان عبور کرد.
ز دستار یک لخت ببرید ودست
بدان لخت دستار محکم ببست
هوش مصنوعی: از دستار یک تکه جدا کرده و دست خود را با آن محکم بستم.
چو این دید یک تن ز یاران شاه
بیامد دمان سوی آوردگاه
هوش مصنوعی: یکی از یاران شاه وقتی این صحنه را دید، به سرعت به سوی میدان آوردگاه رفت.
یکی اسپر آوردش از شهریار
چو گردون ز سیاره گوهر نگار
هوش مصنوعی: یکی از شاهان، به مانند زمین که ستاره‌های زیبا را در بر دارد، شخصی را به همراه خود آورد.
سپر بستد و تاخت زی همنبرد
بگردید با تیغ برگرد مرد
هوش مصنوعی: او armor خود را به تن کرد و با همپیمانانش پیش رفت؛ سپس با شمشیرش به دور و برش حمله‌ور شد.
زنو زاده ی ازرق کینه خواه
برآهیخت تیغی به فرزند شاه
هوش مصنوعی: زنی از قوم ازرق که به شدت کینه‌توز بود، شمشیری علیه فرزند پادشاه بلند کرد.
به ناگه چمان چرمه اش کرد رم
سوار از چپ وراست بگرفت خم
هوش مصنوعی: ناگهان، سوارکار با چابکی از سمت چپ و راست به طرف او یورش برد و او را در بر گرفت.
تهی شد ز سر خود و از پا رکیب
در آمد ز پشت هیون برنشیب
هوش مصنوعی: او از فکر و اندیشه‌اش خالی شد و از پشت اسب پایین آمد.
چو آن دید شهزاده شد گرم تاز
بدو کرد دست دلیری دراز
هوش مصنوعی: وقتی شاهزاده آن را دید، به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و دستش را برای نشان دادن شجاعت دراز کرد.
بپیچد موی سرش را به دست
برآوردش از جایگاه نشست
هوش مصنوعی: موهای سرش را بپیچاند و با دستش آنها را از جایی که نشسته، بلند کند.
همی تاخت پوینده ی خویش را
همی برد با خود بد اندیش را
هوش مصنوعی: او همچنان که می‌تازد، کسی را که در درونش بد اندیش است، با خود می‌برد.
در آن گرمی اش برزمین زد چنان
که در پیکرش خرد شد استخوان
هوش مصنوعی: در آن گرما، به زمین افتاد و مانند این بود که استخوان‌هایش در بدنش شکسته شد.
به خونش همه پهنه آلوده کرد
تنش با تک باره فرسوده کرد
هوش مصنوعی: او با خون خود تمام سرزمین را آلوده کرد و جسمش را با یک بار نبرد خسته و فرسوده ساخت.
سنان و پرند آورش برگرفت
مبارزه طلب کردن از سر گرفت
هوش مصنوعی: سلاح و پرچمش را برداشت و دوباره به چالش و مبارزه پرداخت.
به جامه در ازرق بیفکند چاک
بپاشید بر فرق خود تیره خاک
هوش مصنوعی: او لباس آبی خود را درهم می‌کند و خاک سیاه را بر سرش می‌ریزد.
دگر پور خود را سلیحی گزین
بداد و فرستاد زی دشت کین
هوش مصنوعی: او یک سلاحی برای پسرش انتخاب کرد و آن را به او داد تا به میدان نبرد برود.
مگر کین رفته بجوید همی
ز رخ گرد ننگش بشوید همی
هوش مصنوعی: آیا نمی‌خواهی که انتقام این زخم را بگیری و لکه‌ی ننگ را از چهره‌ات پاک کنی؟
بد اختر چو آمد سوی رزمگاه
برآورد آوا به داماد شاه
هوش مصنوعی: زمانی که شخص بدشانس به میدان جنگ پا گذاشت، فریادی به راه انداخت که توجه داماد شاه را جلب کرد.
که کشتی جوانی سرافراز را
دلیری یلی ناوک انداز را
هوش مصنوعی: کشتی جوانی با افتخار را، دلیری که مانند یلی با اراده و توانایی است، به حرکت در می‌آورد.
که درشام چونان سواری نبود
به خونش کنم روی بختت کبود
هوش مصنوعی: در شب مانند سواری وجود نداشت که بتوانم با خون او وضعیت بختت را تغییر دهم و به تو نشان دهم.
بدو گفت فرزند ضرغام دین
چه مویی ز سوک برادر چنین؟
هوش مصنوعی: پسر ضرغام به او گفت: برادر چرا اینگونه نگران و غمگین هستی؟
هم ایدون بر او روانت کنم
به دوزخ درون میهمانت کنم
هوش مصنوعی: من هم برای تو روح تو را به دوزخ می‌فرستم و میهمان تو می‌کنم.
بگفت این و بر وی بغرید سخت
سر از پای گم کرده شوریده بخت
هوش مصنوعی: او این را گفت و با خشم بر او فریاد زد، در حالی که به شدت در حیرت و سردرگمی از سر و پا نمی‌شناخت.
چنان نیزه ای زد به پهلوی او
که نوکش برون جست زانسوی او
هوش مصنوعی: او به قدری محکم به پهلوی او ضربه زد که نوک نیزه از سمت دیگر بدنش بیرون زد.
تهی گشت از اهرمن روزگار
درافتاد بر دشت پیکار خوار
هوش مصنوعی: زمانه از وجود شیطان خالی شد و در جنگ افزار به زمین افتاد.
دگر باره زآنان هماورد خواست
بزد بانک بر لشگر و مرد خواست
هوش مصنوعی: او دوباره از دشمنان درخواست مبارزه کرد و دستور داد که در میان سپاه فریاد بزنند و مردان را برای مقابله آماده کنند.
سیم پور ازرق درآمد ز جای
بیامد سوی شیر رزم آزمای
هوش مصنوعی: سیم‌پور آبی‌رنگ از مکان خود خارج شد و به سمت شیر جنگجو آمد.
هم ازگرد ره سبط خیرالامم
مراو را به یک نیزه زد بر شکم
هوش مصنوعی: شخصی که از نسل بهترین پیامبران است، با ضربه‌ای که به شکم من زد، مرا آسیب رسانید.
کش ازپشت بگذشت نوک سنان
برون شد زدست بد اختر عنان
هوش مصنوعی: سوار از پشت سر عبور کرد و تیغه‌های سنانش بیرون آمد، کنترل اسب از دستش خارج شد و چهره‌اش زشت شد.
درآمد ز پشت تکاور به خاک
پدر شد به سوک وی اندوهناک
هوش مصنوعی: یک جنگجو از پشت به زمین پدری آمد و به خاطر او بسیار غمگین بود.
چو این چارمین پور ازرق بدید
بدان کشته گان جامه برتن درید
هوش مصنوعی: وقتی چهارمین پسر آبی‌رنگ را دید، لباس را بر تن کشته‌شدگان پاره کرد.
تکاور به میدان ناورد راند
جوان را به دشنام لختی بخواند
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، جنگجوی ماهر جوان را مورد خطاب قرار داده و به او فحش می‌دهد تا او را تحریک کند.
چو با آن سرافراز شد روبرو
بیفکند پیچان سنان سوی او
هوش مصنوعی: به محض اینکه او با افتخار و شکوه در برابرش قرار گرفت، شمشیر را به سمت او پرتاب کرد.
شهنشاه زاده ندادش امان
بدو تاخت توسن چو باد دمان
هوش مصنوعی: شاهزاده نتوانست به او فرصتی برای فرار بدهد و همچون تندباد به او حمله کرد.
بزد تیغ و از پیکرش دست راست
بیفکند وزان پهنه فریاد خاست
هوش مصنوعی: با شمشیر حمله کرد و دست راست او را قطع کرد و از آن میدان صدای فریاد بلند شد.
عنان را بپیچید نامرد ازو
سوی ازرق بد گهر کرد رو
هوش مصنوعی: شخص نامرد و بی‌نوا، افسار را به دست گرفت و به طرف فردی با خصلت‌های بد و خبیث، روی آورد.
همی رفت و خون می چکید از برش
زره پر زخون ونگون مغفرش
هوش مصنوعی: او در حال حرکت بود و از زره‌اش خون میریخت و کلاه‌خودش نیز پر از خون بود.
به نزد سپاه آمد و جان سپرد
روانش خدا سوی دوزخ ببرد
هوش مصنوعی: به جمع سربازان آمد و جان خود را فدای آنان کرد، روحش را خداوند به جهنم برد.
ز ازرق چو شد کشته آن چار پور
هش از مغز او گشت یکباره دور
هوش مصنوعی: زمانی که آن چهار پسر از رنگ آبی کشته شدند، ناگهان از مغز او همه چیز فرار کرد و دور شد.
همی از زنخ کند ریش پلید
گرازانه آوا ز دل بر کشید
هوش مصنوعی: زنخی که در ریش پلید مانند گراز است، از دل خود صدایی برمی‌آورد.