بخش ۵۶ - به میدان فرستادن امام علیه السلام قاسم
به شکل کفن کرد رختش به بر
زدش بوسه بسیار بر چشم وسر
بگفت این تو وین پهنه ی رزمگاه
برو کت خداوند بادا پناه
دریغا که تیغی شد از مشت من
که بشکستنش بشکند پشت من
همی رفت داماد و شه میگریست
بدان هردو تن مهر و مه میگریست
چو آمد دمان سوی آوردگاه
تو گفتی فرود آمد از چرخ ماه
یکی خردسال از نژاد علی
فکند از پی رزم اسب یلی
که در سوکش این سالخورد آسمان
بگرید همی تا بپاید زمان
خروشید کای بد سکالان دین
منم شبل شیر جهان آفرین
منم قاسم آن صفدر نامور
قسیم جهیم و جنان را پسر
حسن شاه ابرار باب من است
کجا چرخ را توش وتاب من است
نیا مصطفی (ص) مام بابم بتول
که زهرا همی خواند او را رسول
همین شه او را نباشد کسی
بکشتید یاران او را بسی
خداوند دین است و عم من است
به دیدار من چشم او روشن است
منم بدر تابان برج یلی
منم پر گهر دست و تیغ علی
به مردان شیر اوژن تیغ زن
دهد مژده ی مرگ شمشیرمن
کنونم که از سیزده بیش سال
نرفته است رای مردم بد سکال
به گهواره فریلان داشتم
برو بازوی پر دلان داشتم
مرالب چو زاینده از شیر شست
دلم رزم و سر پنجه شمشیر جست
بلند آسمان زیر دست من است
اجل پیرو تیر شست من است
مرا کشته خواهد خداوند من
برای همین است جانم به تن
اگر بر کنند از تنم زنده پوست
نتابم سراز عهد وپیمان دوست
به جانان سپرد آنکه جان او نمرد
به نرد و فا هر که جان باخت برد
به لشگر گر ایدون تنی هست مرد
نهد پای مردی به دشت نبرد
بسی گفت زینسان و از آن سپاه
نیامد تنی پیش او رزمخواه
چو نوباوه ی مجتبی آن بدید
به سالار لشگر خروشی کشید
که ای زاده ی سعد بد روزگار
همانا نترسی ز پروردگار
ندانی تو ای پست با خشم و کین
که فرموده پیغمبر راستین
حسین است جان تن روشنم
زجان و تن اوست جان و تنم
همانا نباشد ترا استوار
گزین گفت پیغمبر تاجدار
وگرنه به جان و تن مصطفی (ص)
پسندی چرا کین و جور و جفا
مریز اینهمه خون آل رسول (ص)
مکش بیش ازین زاده گان بتول (ص)
بسی ظلم کردی و کین توختی
دل شاه دنیا و دین سوختی
گه آن نیامد دگر کز گناه
پشیمان شوی عذر خواهی ز شاه
عمر از سپاه خود آواز داد
که ای نوجوان ستوده نژاد
گه آن نیامد که دیگر شما
پذیرید فرمان سالار ما
ازین جنگجویی پشیمان شوید
به جان وتن خویش رحم آورید
به دنیا درون کامرانی کنید
به آسوده گی زندگانی کنید
بدو گفت شهزاده کاهریمنت
چو جان جای کرده ست اندر تنت
که از راه دین روی برکاشتی
بریدی ز حق رشته ی آشتی
برآنی که مردن برای تو نیست
همی جاودانه ببایدت زیست
ندانی جز اندک نمانی که مرگ
ز شاخ جهان ریزدت بار و برگ
بگو با من از راستی رخ متاب
بدین باره ی خویش دادستی آب؟
بگفتا بلی داده ام چند بار
دهم نیز اگر باشدم روزگار
بگفتا کجا می پسندد خدای
که، سیراب باشد ترا چارپای
سپارند جان زاده گان بتول (ص)
زلب تشنگی شرم داراز رسول (ص)
مراین خردسالان شیرین زبان
که از تشنگی می سپارند جان
چنان آمد ازین خردسالان گناه
که باید شد از تشنه کامی تباه
اگر کافری گوسفندی کشد
دهد آب و پس تیغ بروی کشد
تو لب تشنه از عترت مصطفی (ص)
بری سر زهی کافر پر جفا
بیندیش از خشم پروردگار
وزان تشنه گی های روز شمار
زگفتار شهزاده ی کامیاب
ز مژگان همی ریخت ازدیده آب
فرو برده درخویش از شرم سر
نداد ایچ پاسخ بدان نامور
وزان پس چنین گفت با مردمان
همانا که این ماهرو نوجوان
حسن راست فرخنده فرزند راد
حسین از دل آرا رخ اوست شاد
همانا ز یاران آن شهریار
نمانده تنی زنده در روزگار
که تن داده بر مرگ این نوجوان
نموده تنی زنده در روزگار
وز آنسو چو شهزاده زان پر زکین
ندید ایچ پاسخ بشد خشمگین
کشید از میان آذر آبدار
همان ابر سوزنده ی شعله بار
بزد اسب وشد حمله ور بر سپاه
تو گفتی که حیدر شده رزمخواه
همان تیغ او سر گرایی گرفت
بداندیش را ترک سایی گرفت
به هر جا که رخشان پرند آختی
جهان از سواران بپرداختی
چو دریای تیغش برآمد به موج
سپاهی در آن غرق شد فوج فوج
زبس کشته افکند در کارزار
زمین گشت چون کوهه ی کوهسار
پراکنده کرد آن سپه یکسره
صف میمنه ریخت بر میسره
بخش ۵۵ - عزم رزم فرمودن ح – قاسم و گفتگوی او با عروس: چو آمد به نزدیک پرده سرایبخش ۵۷ - برانگیختن عمر – ازرق شامی رابه مبارزت ح قاسم: ز بیمش سپهدار ناپاکزاد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به شکل کفن کرد رختش به بر
زدش بوسه بسیار بر چشم وسر
هوش مصنوعی: او لباسش را به گونهای به تن کرده بود که شبیه کفن به نظر میرسید و بسیاری بوسه بر چشمانش و سرش نثار کرد.
بگفت این تو وین پهنه ی رزمگاه
برو کت خداوند بادا پناه
هوش مصنوعی: او گفت: این تو هستی و این میدان نبرد؛ برو که خداوند نگهدارت باشد.
دریغا که تیغی شد از مشت من
که بشکستنش بشکند پشت من
هوش مصنوعی: افسوس که ضربهای از دست من به وجود آمد که اگر بشکنمش، باعث آسیب به خودم خواهد شد.
همی رفت داماد و شه میگریست
بدان هردو تن مهر و مه میگریست
هوش مصنوعی: داماد به سمت خانهاش میرفت و پادشاه در حال گریه بود. بر این دو نفر، عشق و محبت جاری بود و آنها را به سمت یکدیگر میکشاند.
چو آمد دمان سوی آوردگاه
تو گفتی فرود آمد از چرخ ماه
هوش مصنوعی: وقتی زمان به سوی محل ملاقات تو رسید، تو گفتی که ماه از آسمان فرود آمده است.
یکی خردسال از نژاد علی
فکند از پی رزم اسب یلی
هوش مصنوعی: یک کودک از نسل علی به دنبال یک اسب قوی و شجاع برای شرکت در جنگ و مبارزه رفت.
که در سوکش این سالخورد آسمان
بگرید همی تا بپاید زمان
هوش مصنوعی: در غم آن سالخورده، آسمان نیز گریه میکند تا زمان باقی بماند.
خروشید کای بد سکالان دین
منم شبل شیر جهان آفرین
هوش مصنوعی: از من صدای بلندی به گوش میرسد که میگوید: ای دشمنان دین، من همانند شیر درندهای هستم که بر جهان سلطه دارد.
منم قاسم آن صفدر نامور
قسیم جهیم و جنان را پسر
هوش مصنوعی: من قاسم هستم، همان صفدر معروف که بین جهنم و بهشت را تقسیم میکند.
حسن شاه ابرار باب من است
کجا چرخ را توش وتاب من است
هوش مصنوعی: حسن، جمال و زیبایی نیکان و افراد فرهیخته منبع قدرت و سرزندگی من است، در حالی که زندگی من به حرکات و چرخشهای زمان بستگی دارد.
نیا مصطفی (ص) مام بابم بتول
که زهرا همی خواند او را رسول
هوش مصنوعی: ای پیامبر خدا، ای پدرم، به سوی مادر بینظیرم، دختر حضرت علی (ع)، بیا که او نیز تو را پیامبر میخواند.
همین شه او را نباشد کسی
بکشتید یاران او را بسی
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند این شاه را بکشد، زیرا دوستان و یارانش به اندازه کافی او را محافظت خواهند کرد.
خداوند دین است و عم من است
به دیدار من چشم او روشن است
هوش مصنوعی: خداوند همراه و یار من است و دیدارش برای من روشنیبخش و دلنواز است.
منم بدر تابان برج یلی
منم پر گهر دست و تیغ علی
هوش مصنوعی: من همان ماه درخشانم و همانند سلاح و زیبایی علی، پر از ارزش و گوهر هستم.
به مردان شیر اوژن تیغ زن
دهد مژده ی مرگ شمشیرمن
هوش مصنوعی: مردان شجاع و دلیر را با خبر مرگ من، تیغی در دست خواهند گرفت.
کنونم که از سیزده بیش سال
نرفته است رای مردم بد سکال
هوش مصنوعی: حال که از سیزده سال بیشتر نگذشته، هنوز نظر مردم به بدی است.
به گهواره فریلان داشتم
برو بازوی پر دلان داشتم
هوش مصنوعی: در زمان خواب و آرامش، حس میکردم که در کنار افرادی شجاع و با اراده قرار دارم.
مرالب چو زاینده از شیر شست
دلم رزم و سر پنجه شمشیر جست
هوش مصنوعی: وقتی نیروی تازهای به من داده شد و از شیر حیات بهرهمند شدم، قلبم به وجد آمده و برای نبرد و جنگیدن آماده شد.
بلند آسمان زیر دست من است
اجل پیرو تیر شست من است
هوش مصنوعی: آسمان بلند، زیر دست من قرار دارد و مرگ، همچون تیرکی که از انگشت من رها میشود، به من نزدیک است.
مرا کشته خواهد خداوند من
برای همین است جانم به تن
هوش مصنوعی: خداوند من را خواهد کشت و به همین دلیل است که جانم به تن من وابسته است.
اگر بر کنند از تنم زنده پوست
نتابم سراز عهد وپیمان دوست
هوش مصنوعی: اگر از بدنم پوست بکنند و به من آسیب برسانند، هرگز از عهد و پیمان دوستیام سست نخواهم شد.
به جانان سپرد آنکه جان او نمرد
به نرد و فا هر که جان باخت برد
هوش مصنوعی: کسی که عشق و جانش را به معشوقش تقدیم کند، به راستی زندگی را به دست آورده است. هر کسی که در این مسیر عشق باخت، در حقیقت پیروز است.
به لشگر گر ایدون تنی هست مرد
نهد پای مردی به دشت نبرد
هوش مصنوعی: اگر در میدان جنگ مردی باشد که جسدش به لشکر دشمن بیفتد، همهٔ مردانگی و شجاعت او در میدان نبرد اهمیت پیدا میکند.
بسی گفت زینسان و از آن سپاه
نیامد تنی پیش او رزمخواه
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد دربارهٔ این موضوع سخن گفتند، اما هیچکس از آن لشکر، فردی را برای مبارزه به پیش او نفرستاد.
چو نوباوه ی مجتبی آن بدید
به سالار لشگر خروشی کشید
هوش مصنوعی: وقتی آن نوجوان، فرزند مجتبی را دید، به فرماندهی لشگر فریادی سر داد.
که ای زاده ی سعد بد روزگار
همانا نترسی ز پروردگار
هوش مصنوعی: ای فرزند سعد، در روزگار سختی به تو میگویم که از خداوند نترس.
ندانی تو ای پست با خشم و کین
که فرموده پیغمبر راستین
هوش مصنوعی: ای شخص بیخود، با کینه و عصبانیت به یاد داشته باش که آنچه پیامبر راستین فرمود، حقیقت دارد.
حسین است جان تن روشنم
زجان و تن اوست جان و تنم
هوش مصنوعی: حسین برای من همچون جان و روحی است که در بدنم وجود دارد. او برای من ارزش و حقیقت زندگیام است.
همانا نباشد ترا استوار
گزین گفت پیغمبر تاجدار
هوش مصنوعی: حقیقت این است که تو هرگز نمیتوانی به طور ثابت و بدون تغییر برگزیده باشی، همانطور که پیامبر بزرگوار فرمود.
وگرنه به جان و تن مصطفی (ص)
پسندی چرا کین و جور و جفا
هوش مصنوعی: اگر به جان و جسم پیامبر (ص) اهمیت نمیدهی، پس چرا ظلم و بدرفتاری را برمیتابی؟
مریز اینهمه خون آل رسول (ص)
مکش بیش ازین زاده گان بتول (ص)
هوش مصنوعی: این شعر به ما میگوید که نگذاریم خون آل پیامبر (ص) بیشتر از این ریخته شود و از کشتار نسل بنو هاشم و دختر پیامبر، حضرت زهرا (ص)، جلوگیری کنیم. به نوعی، خواهان حفظ و حفاظت از مقدسات و زادهگان پاک میباشد و از تداوم خشونت در این زمینه نگران است.
بسی ظلم کردی و کین توختی
دل شاه دنیا و دین سوختی
هوش مصنوعی: تو به بسیاری از مردم ظلط کردی و کینه به دل باغم و غم در دنیا و دین به وجود آوردی.
گه آن نیامد دگر کز گناه
پشیمان شوی عذر خواهی ز شاه
هوش مصنوعی: هرگز نخواهد آمد زمانی که از خطاهای خود پشیمان شوی و از پادشاه عذرخواهی کنی.
عمر از سپاه خود آواز داد
که ای نوجوان ستوده نژاد
هوش مصنوعی: عمر از گروه خود صدا کرد و گفت: ای جوان باخود، که تو به خوبی صفات و ویژگیهایت شهره هستی.
گه آن نیامد که دیگر شما
پذیرید فرمان سالار ما
هوش مصنوعی: گاهی اوقات پیش میآید که شما دیگر از پذیرفتن دستوری که به شما داده شده، خودداری میکنید.
ازین جنگجویی پشیمان شوید
به جان وتن خویش رحم آورید
هوش مصنوعی: از این نبرد و جنگیدن دست بردارید و به خودتان رحم کنید.
به دنیا درون کامرانی کنید
به آسوده گی زندگانی کنید
هوش مصنوعی: در زندگی سعی کنید خوشبختی را تجربه کنید و با آرامش زندگی کنید.
بدو گفت شهزاده کاهریمنت
چو جان جای کرده ست اندر تنت
هوش مصنوعی: شهزاده به او گفت: وقتی جان تو در بدنت جای دارد، چگونه میتوانی این طور بیاهمیت رفتار کنی؟
که از راه دین روی برکاشتی
بریدی ز حق رشته ی آشتی
هوش مصنوعی: تو که از مسیر دین دور شدی و رابطهات را با حقیقت قطع کردی، در واقع پیوند آشتی و دوستی را گسستی.
برآنی که مردن برای تو نیست
همی جاودانه ببایدت زیست
هوش مصنوعی: اینجا اشاره شده که زندگی ابدی و جاودانی برای تو نیست، پس باید از زندگی در این دنیا بهرهمند شوی و در همین جا زندگی کنی و احساسات و تجربیات آن را درک کنی.
ندانی جز اندک نمانی که مرگ
ز شاخ جهان ریزدت بار و برگ
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که اگر زندگیات کوتاه باشد، مرگ میتواند همانند میوهای که از درخت میافتد، تو را از این دنیا جدا کند.
بگو با من از راستی رخ متاب
بدین باره ی خویش دادستی آب؟
هوش مصنوعی: بگو با من از حقیقت صحبت کن و از چهرهات دور نشو؛ آیا در این مورد چیزی را به من یاد دادهای؟
بگفتا بلی داده ام چند بار
دهم نیز اگر باشدم روزگار
هوش مصنوعی: او گفت: بله، من چندین بار این کار را انجام دادهام و اگر زمانی دیگر هم در این شرایط باشم، دوباره این کار را میکنم.
بگفتا کجا می پسندد خدای
که، سیراب باشد ترا چارپای
هوش مصنوعی: گفت: خداوند از کجا خوشش میآید که تو مانند چهارپا سیراب و سیر باشی؟
سپارند جان زاده گان بتول (ص)
زلب تشنگی شرم داراز رسول (ص)
هوش مصنوعی: فرزندان پاک و معصوم بانوی بزرگوار بتول (سلاماللهعلیها) به خاطر تشنگی شرمنده و متاثر از پیامبر (ص) شدند.
مراین خردسالان شیرین زبان
که از تشنگی می سپارند جان
هوش مصنوعی: این بچههای شیرینزبان را ببین که از شدت تشنگی جانشان را از دست میدهند.
چنان آمد ازین خردسالان گناه
که باید شد از تشنه کامی تباه
هوش مصنوعی: گناهانی که از این بچهها سر زده، آنقدر زیاد است که باید به خاطر تشنگی و نیاز آنها، دچار مشکل و تباهی شوند.
اگر کافری گوسفندی کشد
دهد آب و پس تیغ بروی کشد
هوش مصنوعی: اگر کسی که اعتقادی ندارد، گوسفندی را بکشد، ابتدا به آن آب میدهد و بعد با تیغاش آن را میکشد.
تو لب تشنه از عترت مصطفی (ص)
بری سر زهی کافر پر جفا
هوش مصنوعی: تو با تشنگی به سراغ خاندان پیامبر (ص) میروی، در حالی که ای سنگدل، به حق دین بیوفایی میکنی.
بیندیش از خشم پروردگار
وزان تشنه گی های روز شمار
هوش مصنوعی: به خودت بیاندیش همچنین از خشم خداوند و از عطش عذابهایی که در هر روز ممکن است به سراغت بیایند.
زگفتار شهزاده ی کامیاب
ز مژگان همی ریخت ازدیده آب
هوش مصنوعی: از سخنان شاهزاده خوشبخت، اشکهایی از چشمانش میریزد.
فرو برده درخویش از شرم سر
نداد ایچ پاسخ بدان نامور
هوش مصنوعی: به دلیل شرم و خجالت، او نتوانست به این فرد مشهور پاسخ دهد و در خود فرو رفته است.
وزان پس چنین گفت با مردمان
همانا که این ماهرو نوجوان
هوش مصنوعی: سپس با مردم سخن گفت و به آنها گفت که این دختر جوان و زیبای ماهرو است.
حسن راست فرخنده فرزند راد
حسین از دل آرا رخ اوست شاد
هوش مصنوعی: حسن به عنوان فرزند راد حسین، زیبایی و خوشحالی را با چهرهای دلانگیز به ارمغان آورده است.
همانا ز یاران آن شهریار
نمانده تنی زنده در روزگار
هوش مصنوعی: در حقیقت، از دوستان آن پادشاه دیگر کسی زنده نمانده است.
که تن داده بر مرگ این نوجوان
نموده تنی زنده در روزگار
هوش مصنوعی: این نوجوان که با مرگ مواجه شده، اما روح و زندگیاش همچنان در روزگار ما باقی مانده است.
وز آنسو چو شهزاده زان پر زکین
ندید ایچ پاسخ بشد خشمگین
هوش مصنوعی: وقتی آن طرف، شهزاده هیچ پاسخ دیگری به آن پر زکین نداد، با خشم و غضب مواجه شد.
کشید از میان آذر آبدار
همان ابر سوزنده ی شعله بار
هوش مصنوعی: از دل آتش داغ و سوزان، همانند ابرهای آتشین به وجود آمد.
بزد اسب وشد حمله ور بر سپاه
تو گفتی که حیدر شده رزمخواه
هوش مصنوعی: اسب یالا را به حرکت درآورد و به سمت سپاه تو حمله کرد، انگار که حیدر (علی) در حال جنگ است.
همان تیغ او سر گرایی گرفت
بداندیش را ترک سایی گرفت
هوش مصنوعی: تیغ او (که به معنای قدرت و تندخویی اوست) به شدت به دشمنان و بداندیشان آسیب میزند و آنها را از خود دور میکند و از آنها فاصله میگیرد.
به هر جا که رخشان پرند آختی
جهان از سواران بپرداختی
هوش مصنوعی: هر کجا که چهره زیبایش را نشان داد، دنیا پر از سوارکارانی میشود که به او احترام میگذارند.
چو دریای تیغش برآمد به موج
سپاهی در آن غرق شد فوج فوج
هوش مصنوعی: زمانی که تیغ او مانند دریا به حرکت درآمد، سپاهیان در آن غرق شدند و گروه گروه به درون آن رفتند.
زبس کشته افکند در کارزار
زمین گشت چون کوهه ی کوهسار
هوش مصنوعی: بسیاری در میدان نبرد به زندانیان افتادهاند و زمین مانند کوههای بلند پر از اجساد شده است.
پراکنده کرد آن سپه یکسره
صف میمنه ریخت بر میسره
هوش مصنوعی: سپاه دشمن را به کلی شکست داد و صفوف نیروهای خود را به سمت راست سازماندهی کرد.