گنجور

بخش ۵۵ - عزم رزم فرمودن ح – قاسم و گفتگوی او با عروس

چو آمد به نزدیک پرده سرای
برآمد زلشگر غو کوس و نای
یکی زان گشن لشگر آواز داد
که هان ای شهنشاه حیدر نژاد
گرت هست مردی به میدان گمار
وگرنه بیا خودسوی کارزار
چو این ویله زان کینه جو اهرمن
نیوشید داماد شمشیر زن
رگ هاشمی غیرت حیدری
همان گوهر و فر نام آوری
نهشتش به خرگه رود ای فسوس
رهاکرد ازدست دست عروس
بدو گفت با ناله ی جان خراش
که من رفتم اینگ تو پدرام باش
زمان وصال من آید به پای
نبینی مرا جز به دیگر سرای
اگر چه مرا دل پر از مهر تست
دو بیننده ام روشن ازچهر تست
همین بودم از دور گیتی هوس
که از تو نمانم جدا یک نفس
ولیکن چه سازم که چرخ کهن
نگشته است یک لحظه برمیل من
نبینی که بدخواه از شهریار
همی مرد خواهد پی کارزار
تو نک می پسندی بزرگان من
بجویند رزم سپاه گشن
بمانم من و کامرانی کنم
پس از مرگشان زنده گانی کنم
تویی گرچه مانند جان درتنم
نکو باشد امروز جان دادنم
در اینجا نه جای سرور من است
بود ماتمم این نه سور من است
چو رفتم ز دنیا به فردوس بر
کنم تازه آیین سور دگر
به خلوتگه خلد بنشانمت
به سر برگلاب و گل افشانمت
نبینم به چیزی مگر روی تو
نبویم مگر سنبل موی تو
دراین روز اگر جان نبازیم زار
به قرب خدایی نیابیم بار
وصال خدا بهتر از وصل تست
شنو تا چه گویم بیابش درست
تو و خویشتن رادر این کارزار
ببخشم به دیدار پروردگار
روم خویشتن سوی شمشیر وتیر
فرستم ترا سوی کوفه اسیر
سوی کوفه با کاروان تو من
بیایم به سر گر نیایم به تن
کنم تا به غم درنماند دلت
سرخویش آویزه ی محملت
ز دنبالت ای ماه خرگاه عشق
به سر می سپارم همی راه عشق
زداماد ناشاد چون نو عروس
شنید این به سرزد دودست فسوس
به زاری بیاویخت بردامنش
نگه داشت بر جای از رفتنش
بگفت ای سرافراز جفت جوان
مساز از جدایی مر خسته جان
نه اینست در مهر آیین و خوی
که رخ نانموده بپوشند روی
پسر عم به تیغ غمم خون مریز
سوی تیغ وشمشیر مشتاب تیز
بگفتم مگر غمگسارم تویی
پناه از بد روزگارم تویی
بگویم ترا گر غمی دارمی
همه راز دل با تو بگذارمی
ز بی مهری تو نبد باورم
که بر غم فزایی غم دیگرم
پدر دست من زان به دستت سپرد
که دشمن نیارد به من دستبرد
چو باشد زتو سایه ای برسرم
بماند به جا یاره و چادرم
تو ا زچه زمن روی برکاشتی
چنین بی کس و خوار بگذاشتی
مرا می گذاری دراین دامگاه
که خود در جنان سازی آرامگاه
ز آزاده گان این سزاوار نیست
سزاوار یار وفادار نیست
چو بشنید شهزاده گفتار جفت
دمی زار بگریست و آنگاه گفت
که ای از غمت سوخته جان من
ازین بیش بر جانم آتش مزن
مرو راه بر خویش از غم نهیب
بخواه و ز دادار کیهان شکیب
ازین رزم جستن مرا چاره نیست
ز دشمن دگر تاب بیغاره نیست
پدر چون به دست منت داد دست
به مهر شهادت به من عقد بست
کنون می روم تا که گردم شهید
به توفیق یزدان وبخت سعید
دمی دیگرم روی و مو غرق خون
ببینی به خاک اوفتاده نگون
ندانم از آن پس چه پیش آوری
شکیبا شوی یا که غم پروری
زگفت جوان جفت بگریست زار
به وی گفت با دیده ی اشکبار
اگر جست خواهی به ناچار جنگ
زخون گرددت موی ورو لاله رنگ
به تو نا بمانم بمویم همی
دورخ رابه خونابه شویم همی
نرانم مگر نام تو بر زبان
نمانم مگر با غمت شادمان
دراین گیتی اینم زسوک تو کار
بفرما چو آیم به روز شمار
چه باشد نشان بهر بشناختن؟
مرا از تو در آن بزرگ انجمن؟
که آنجا بدان باز جویم تو را؟
همه هر چه دیدم بگویم ترا؟
بزد دست شهزاده ی راستین
جدا کرد یک پاره از آستین
بگفت اندر آن پهنه ی پر هراس
بدین پاره ی آستینم شناس
کنونم بهل تا روم سوی جنگ
که از من برفته است تاب درنگ
عروس سیه روز ناگشته شاد
به ناچار دامانش از کف نهاد
چو باز دمان از بر او جوان
برون آمد و شد بر شه، روان
بیفکند خوند را درآغوش شاه
بگفت ای درت عرش را سجده گاه
ممانم ازین بیش در انتظار
زیاران بگذشته دورم مدار
چو امر برادرت آمد به جای
مراسوی خلد برین ره نمای
شهنشاه داماد را خواند پیش
بدو داد برنده شمشیرخویش

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آمد به نزدیک پرده سرای
برآمد زلشگر غو کوس و نای
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی پرده‌نشین رسید، صدای طبل و نی از میان لشکر بلند شد.
یکی زان گشن لشگر آواز داد
که هان ای شهنشاه حیدر نژاد
هوش مصنوعی: یکی از سربازان در میان لشگر فریاد زد و گفت: ای شاه، فرزند حیدر، گوش کن.
گرت هست مردی به میدان گمار
وگرنه بیا خودسوی کارزار
هوش مصنوعی: اگر مردی هستی، به میدان برو و خودت را نشان بده؛ وگرنه بهتر است که به سمت میدان نبرد نروی.
چو این ویله زان کینه جو اهرمن
نیوشید داماد شمشیر زن
هوش مصنوعی: وقتی این ناله و فریاد از دشمن کینه‌توز شنیده شد، داماد شمشیرزن آماده شد تا پاسخ دهد.
رگ هاشمی غیرت حیدری
همان گوهر و فر نام آوری
هوش مصنوعی: شجاعت و غیرت در خون هاشمی هاست و آن‌ها همانند حیدر، معروف به دلاوری و افتخارند.
نهشتش به خرگه رود ای فسوس
رهاکرد ازدست دست عروس
هوش مصنوعی: در جایی که او زندگی می‌کند، همچون خانه‌ای برای آرامش است و مانند رودخانه‌ای جاری، به سرعت از دست عشق آزاد شده است.
بدو گفت با ناله ی جان خراش
که من رفتم اینگ تو پدرام باش
هوش مصنوعی: او با صدای ناله و درد گفت که من به سوی سرنوشت خود می‌روم، اما تو به یاد من پدرم باش.
زمان وصال من آید به پای
نبینی مرا جز به دیگر سرای
هوش مصنوعی: زمانی که با هم خواهیم بود، تو مرا نخواهی دید، مگر در دنیای دیگری.
اگر چه مرا دل پر از مهر تست
دو بیننده ام روشن ازچهر تست
هوش مصنوعی: هرچند که قلب من از محبت تو پر است، اما من دو چشم دارم که از چهره تو روشنایی می‌گیرند.
همین بودم از دور گیتی هوس
که از تو نمانم جدا یک نفس
هوش مصنوعی: من همیشه به این وضعیت عادت داشتم که به دنیا نگاه کنم و آرزو کنم هرگز از تو یک نفس هم دور نشوم.
ولیکن چه سازم که چرخ کهن
نگشته است یک لحظه برمیل من
هوش مصنوعی: اما چه کنم که زمانه کهنه هرگز یک لحظه هم با میل و خواسته من هم‌راستا نشده است.
نبینی که بدخواه از شهریار
همی مرد خواهد پی کارزار
هوش مصنوعی: آیا نمی‌بینی که دشمنان از پادشاه نیز برای جنگ آماده می‌شوند؟
تو نک می پسندی بزرگان من
بجویند رزم سپاه گشن
هوش مصنوعی: تو نمی‌پسندی که بزرگان، جنگ و نبرد را جستجو کنند.
بمانم من و کامرانی کنم
پس از مرگشان زنده گانی کنم
هوش مصنوعی: اگر بعد از مرگ آنها زندگی کنم، در کنار آن‌ها می‌مانم و از زندگی لذت می‌برم.
تویی گرچه مانند جان درتنم
نکو باشد امروز جان دادنم
هوش مصنوعی: اگرچه تو در وجودم همچون جان زندگی می‌کنی، اما امروز فدای تو خواهم شد.
در اینجا نه جای سرور من است
بود ماتمم این نه سور من است
هوش مصنوعی: این مکان برای شادی و خوشحالی من مناسب نیست؛ محلی است که در آن غم و اندوه من برپا است و جایی برای جشن و سرور من نیست.
چو رفتم ز دنیا به فردوس بر
کنم تازه آیین سور دگر
هوش مصنوعی: زمانی که از این دنیا بروم، به بهشت می‌روم و جشن و شادی جدیدی را آغاز می‌کنم.
به خلوتگه خلد بنشانمت
به سر برگلاب و گل افشانمت
هوش مصنوعی: تو را به باغی زیبا و دل‌انگیز می‌برم و در آنجا با گل‌های خوشبو و عطرآگین، تو را غرق در شادی و خوشی می‌کنم.
نبینم به چیزی مگر روی تو
نبویم مگر سنبل موی تو
هوش مصنوعی: من فقط به تو نگاه می‌کنم و نمی‌خواهم چیزی دیگری را ببینم، جز زیبایی و عطر موی تو.
دراین روز اگر جان نبازیم زار
به قرب خدایی نیابیم بار
هوش مصنوعی: اگر امروز جانمان را فدای خدا نکنیم و از شدت محبتش زار و نزار نشویم، به قرب و نزدیکی او نخواهیم رسید.
وصال خدا بهتر از وصل تست
شنو تا چه گویم بیابش درست
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی با خداوند از هر نوع دوستی دیگری بهتر است. بشنو که چقدر ارزشمند است این ارتباط را درست و عمیق بیابی.
تو و خویشتن رادر این کارزار
ببخشم به دیدار پروردگار
هوش مصنوعی: من برای دیدار با پروردگار، تو و خودم را در این نبرد فدای می‌کنم.
روم خویشتن سوی شمشیر وتیر
فرستم ترا سوی کوفه اسیر
هوش مصنوعی: من به سمت خودم می‌روم و شمشیر و تیر را به سمت تو می‌فرستم تا تو به عنوان اسیر به کوفه فرستاده شوی.
سوی کوفه با کاروان تو من
بیایم به سر گر نیایم به تن
هوش مصنوعی: به سوی کوفه با کاروان تو می‌آیم، اگرچه تنم در این سفر نمی‌تواند بیاید.
کنم تا به غم درنماند دلت
سرخویش آویزه ی محملت
هوش مصنوعی: من تلاش می‌کنم تا دل تو از غم آزاد بماند و همیشه خودت را به یاد داشته باشی.
ز دنبالت ای ماه خرگاه عشق
به سر می سپارم همی راه عشق
هوش مصنوعی: ای ماه، به دنبال تو هستم و همه زندگی‌ام را به خاطر عشق می‌گذارم.
زداماد ناشاد چون نو عروس
شنید این به سرزد دودست فسوس
هوش مصنوعی: داماد غمگین چون خبر این ماجرا را شنید، مانند عروس جدیدی که به استقبال مشکلات می‌رود، دچار ناراحتی شد.
به زاری بیاویخت بردامنش
نگه داشت بر جای از رفتنش
هوش مصنوعی: با ناراحتی و التماس، او را به دامن خود چسباند و مانع رفتنش شد.
بگفت ای سرافراز جفت جوان
مساز از جدایی مر خسته جان
هوش مصنوعی: ای جوان خوش‌فراز، به خاطر جدایی مرا آزار نده.
نه اینست در مهر آیین و خوی
که رخ نانموده بپوشند روی
هوش مصنوعی: اینطور نیست که در محبت و رفتار خوب، کسی که چهره‌اش را به درستی نمایش نمی‌دهد، بتواند عشق را پنهان کند.
پسر عم به تیغ غمم خون مریز
سوی تیغ وشمشیر مشتاب تیز
هوش مصنوعی: پسر عم، بر اثر اندوه من، خون نریز و به سرعت به سمت شمشیر نرو.
بگفتم مگر غمگسارم تویی
پناه از بد روزگارم تویی
هوش مصنوعی: گفتم آیا تو کسی نیستی که غم‌هایم را تسکین دهی و در برابر سختی‌های زندگی، پناهی برای من باشی؟
بگویم ترا گر غمی دارمی
همه راز دل با تو بگذارمی
هوش مصنوعی: اگر غمی داری، بگو تا تمام رازهای دلم را با تو در میان بگذارم.
ز بی مهری تو نبد باورم
که بر غم فزایی غم دیگرم
هوش مصنوعی: از بی‌محبتی تو دیگر باورم نیست که بر غم‌های من افزوده شود و غم تازه‌ای به دل من بیافتد.
پدر دست من زان به دستت سپرد
که دشمن نیارد به من دستبرد
هوش مصنوعی: پدر برای حفظ امنیت من، دستم را به تو سپرد تا دشمن نتواند به من آسیب برساند.
چو باشد زتو سایه ای برسرم
بماند به جا یاره و چادرم
هوش مصنوعی: وقتی که سایه‌ای از تو بر سرم باشد، یاد تو به عنوان دوست و همراهم همیشه در کنارم می‌ماند.
تو ا زچه زمن روی برکاشتی
چنین بی کس و خوار بگذاشتی
هوش مصنوعی: تو چرا از من روی برگرداندی و مرا این‌گونه بی‌کس و خوار رها کردی؟
مرا می گذاری دراین دامگاه
که خود در جنان سازی آرامگاه
هوش مصنوعی: تو مرا در این تله رها می‌کنی، در حالی که خودت در بهشت آرامش می‌سازی.
ز آزاده گان این سزاوار نیست
سزاوار یار وفادار نیست
هوش مصنوعی: از انسان‌های آزاد، چنین رفتاری شایسته نیست و هیچ‌کس از یار وفادار این کار را نمی‌کند.
چو بشنید شهزاده گفتار جفت
دمی زار بگریست و آنگاه گفت
هوش مصنوعی: وقتی شهزاده صحبت‌های همراه خود را شنید، لحظه‌ای بسیار ناراحت شد و اشک ریخت. سپس شروع به صحبت کرد.
که ای از غمت سوخته جان من
ازین بیش بر جانم آتش مزن
هوش مصنوعی: ای کسی که از غم تو جانم به شدیدترین حال سوخته است، دیگر بر جانم آتش نزن و درد مرا بیشتر نکن.
مرو راه بر خویش از غم نهیب
بخواه و ز دادار کیهان شکیب
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، از غم و اندوه فرار نکن و به یاد خداوند بلندمرتبه صبر و استقامت را از او بخواه.
ازین رزم جستن مرا چاره نیست
ز دشمن دگر تاب بیغاره نیست
هوش مصنوعی: برای نجات از این جنگ چاره‌ای ندارم، زیرا از دشمن دیگر نیازی به آرامش و بی‌خیالی نیست.
پدر چون به دست منت داد دست
به مهر شهادت به من عقد بست
هوش مصنوعی: پدر وقتی که به من محبت و لطف کرد، با این کارش به نوعی پیمان و عهدی با من بست.
کنون می روم تا که گردم شهید
به توفیق یزدان وبخت سعید
هوش مصنوعی: حالا می‌روم تا به مقام شهادت برسم، با کمک و نجاح از سوی خداوند و سرنوشت خوب.
دمی دیگرم روی و مو غرق خون
ببینی به خاک اوفتاده نگون
هوش مصنوعی: اگر لحظه‌ای دیگر به من نگاه کنی، خواهی دید که چین و چروک‌ها و موهایم به خون آغشته شده و من بر زمین افتاده‌ام و به حالتی سخت دچار شده‌ام.
ندانم از آن پس چه پیش آوری
شکیبا شوی یا که غم پروری
هوش مصنوعی: نمی‌دانم بعد از این چه پیش خواهد آمد؛ آیا صبر و تحمل می‌کنی یا اینکه غم و اندوه را به جان خواهی خرید؟
زگفت جوان جفت بگریست زار
به وی گفت با دیده ی اشکبار
هوش مصنوعی: جوان به خاطر چیزی بسیار ناراحت شد و به شدت گریه کرد. کسی به او گفت که با چشمان پر از اشک به او نگاه کند.
اگر جست خواهی به ناچار جنگ
زخون گرددت موی ورو لاله رنگ
هوش مصنوعی: اگر به دنبال پیشرفت و موفقیت هستی، باید آماده جنگ با مشکلات و چالش‌ها باشی، چرا که این مسیر ممکن است سختی‌ها و آسیب‌ها را در پی داشته باشد.
به تو نا بمانم بمویم همی
دورخ رابه خونابه شویم همی
هوش مصنوعی: می‌گوید اگر من از تو دور باشم، دل تنگی و اشک‌هایم از شدت غم برای تو مانند خون خواهد شد.
نرانم مگر نام تو بر زبان
نمانم مگر با غمت شادمان
هوش مصنوعی: من هیچگاه نام تو را بر زبان نمی‌آورم و هرگز با غم تو شاد نخواهم بود.
دراین گیتی اینم زسوک تو کار
بفرما چو آیم به روز شمار
هوش مصنوعی: در این دنیا، من به خاطر تو فعالیت می‌کنم و وقتی به روزشمار برسم، به تو پاسخ می‌دهم.
چه باشد نشان بهر بشناختن؟
مرا از تو در آن بزرگ انجمن؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که چه نشانه‌ای وجود دارد که من بتوانم تو را بشناسم؟ آیا در آن جمع بزرگ، مرا به سوی تو راهنمایی می‌کند؟
که آنجا بدان باز جویم تو را؟
همه هر چه دیدم بگویم ترا؟
هوش مصنوعی: من چگونه می‌توانم تو را دوباره پیدا کنم؟ آیا هر آنچه را که دیدم، برای تو بگویم؟
بزد دست شهزاده ی راستین
جدا کرد یک پاره از آستین
هوش مصنوعی: دست شاهزاده اصیل را بزد و تکه‌ای از آستینش را جدا کرد.
بگفت اندر آن پهنه ی پر هراس
بدین پاره ی آستینم شناس
هوش مصنوعی: در آن فضای پر از خطر، به من گفت که مرا با این تکه آستینم بشناسند.
کنونم بهل تا روم سوی جنگ
که از من برفته است تاب درنگ
هوش مصنوعی: الان بگذار تا به سوی جنگ بروم، زیرا دیگر تاب و توان انتظار کشیدن را ندارم.
عروس سیه روز ناگشته شاد
به ناچار دامانش از کف نهاد
هوش مصنوعی: عروسی که روزهای سیاه و بدی را تجربه کرده، به ناچار و به رغم ناراحتی‌اش به شادی می‌پردازد و در این حال همه چیز را از دست می‌دهد.
چو باز دمان از بر او جوان
برون آمد و شد بر شه، روان
هوش مصنوعی: زمانی که پرنده‌ای دوباره از آن بهار جوان برآمد و به سوی شاه پرواز کرد، جان تازه‌ای پیدا کرد.
بیفکند خوند را درآغوش شاه
بگفت ای درت عرش را سجده گاه
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویری زیبا از احترام و ارادت به پادشاه اشاره می‌کند. او خون خود را به نشانه وفاداری و سرسپردگی در آغوش پادشاه می‌ریزد و به او می‌گوید که تو مانند عرش، جایی برای سجده و پرستش هستی. این بیان نشان‌دهنده مقام والای پادشاه و ارزشمند بودن او در نظر شاعر است.
ممانم ازین بیش در انتظار
زیاران بگذشته دورم مدار
هوش مصنوعی: من دیگر در انتظار یاران نخواهم ماند، گذشته‌ها را به یاد نیاور.
چو امر برادرت آمد به جای
مراسوی خلد برین ره نمای
هوش مصنوعی: هرگاه که دستوری از برادر تو به من رسید، مانند راهی به بهشت، به تو نشان می‌دهم.
شهنشاه داماد را خواند پیش
بدو داد برنده شمشیرخویش
هوش مصنوعی: پادشاه داماد را به حضور خود فراخواند و شمشیر خود را به او تقدیم کرد تا برنده آن شود.