گنجور

بخش ۵۴ - به یاد آمدن ح – قاسم را از وصیتنامه ی پدر بزرگوارش

چو لختی ببودند زین گونه زار
به یاد آمدش قاسم نامدار
زاندرز نغزی که بابش حسن (ع)
نوشته است با خامه ی خویشتن
بدین سان هم او را بفرموده بود
که چو خیل غم برتو آید فرود
زبازوش بگشا و برخوان درست
که درخواندنش چاره ی درد تست
جوان این شگفتی چو آورد یاد
زبازو مرآن حرز را برگشاد
ببوسید و بگشود و لختی بخواند
جهان آفرین راستایش براند
که بخ بخ برستم ز بند غمان
به امید دل آمدم کامران
همین است منشور آزادی ام
همین است سرمایه ی شادی ام
همه راز آن نامه بامام گفت
همال حسن (ع) همچو گل برشکفت
بدو گفت خندان که رنجت مباد
زتیمار گیتی شکنجت مباد
تو این نامه راسوی فرخنده عم
ببر تا دلت وارهاند ز غم
قوی پنجه شاهین گردون گرای
که بد عرشیان را همایون همای
برآمد ز جای وبشد نزد شاه
بدو داد آن نامه با اشک و آه
همی گفت هان گر سزا دانی ام
نگه کن به منشور قربانی ام
کزین پیش فرخ پدر برنگاشت
مرا بهر این دم به بازو گذاشت
به جان همین تاجور شهریار
مراو را رهان از غم روزگار
گمان کن مرا حق بدان شه نداد
چنان داد که قاسم ز مادر نزاد
ز پور برادر شه تاجدار
گرفت آن گزین نامه ی نامدار
چو خط برادرش را بنگریست
فزون تر زابر بهاری گریست
ببوسید و چون تاج برسر گذاشت
زهامون به گردون برآوا فراشت
بگفت ای برادر کجایی کنون
که بینی برادرت زار و زبون
تو با احمد و حیدر اندر بهشت
من اندر کف دشمن بدسرشت
تو از باده ی کوثر آکنده جام
من اندر صف کربلا تشنه کام
تو را بانوی جنتی همنفس
مرا ناله ی پرده گی ها وبس
تو می بینی ای شه جنان در جنان
من ازخیل دشمن سنان در سنان
گذر کن دراین پهنه آخر دمی
بر آر از دل مستمندان غمی
به فرزند بین درمن آویخته
به خاک از مژه خون دل ریخته
همی خواهد از من جواز نبرد
نهان کرده تن رابه ساز نبرد
ندانم چه گویم من او را جواب
مرا حیرت است از درنگ وشتاب
فرستم گرش سوی شمشیر تیز
برآرد زمن مرگ او رستخیز
وگر گویم او را بمان مر به جای
ترا غیر ازین بوده فرمان ورای
دریغا کس آسیمه ساری چو من
ندید و نبیند به دهر کهن
پس از مویه شهزاده را پیش خواند
درآغوش مانند جانش نشاند
به رخسار و مویش بمالید دست
بگفت ای مرا بهتر از هر چه هست
شنو تا دراین نامه فرخ پدر
چسان کرده اندرز نامی پسر
نوشته است کای قاسم راد من
جوان خردمند آزاد من
چو دیدی که از کوفیان خیل خیل
روان شد به رزمش به کردار سیل
چو دیدی سنان های افراخته
دلیران رده در رده ساخته
چو دیدی دلیران ویاران اوی
زهر سو پی رزم بنهاده روی
مباد ای پسر سخت جانی کنی
بترسی وبیم از جوانی کنی
به جای پدر جان به قربانش کن
سر خویش را برخی جانش کن
نفرمودت ار جنگ دامانش گیر
رکاب سرافراز یکرانش گیر
بزن بوسه سم تکاورش را
بجنبان دل مهر پرورش را
مگر تازدت از پی کارزار
که سازی سر و جان به راهش نثار
نگارش دراین نامه این است وبس
چنین نغز اندرز ننوشته کس
جز این نیست امروز فرجام تو
برآید زمان دگر کام تو
گراین لحظه نفرستمت سوی جنگ
خدا را بود حکمتی در درنگ
یک اندرز فرموده بابت به من
مراگفته در گوش جان این سخن
به من گفته کای زاده ی فاطمه
به صحرای پر خوف و پر واهمه
چو بگشایدت دست تقدیربار
به فرزند من دخت خودرا سپار
بمان کاین وصیت به جای آورم
سپس هر چه خواهی زمن بگذرم
شنید این چو شهزاده ی نوجوان
بدو گفت کای عم روشن روان
چنین روز کی روز دامادی است
دم غم بود کی گه شادی است
مراماتم ازاین چنین سور به
ز بنگاه عشرت لب گور به
گرازان همه چیره شیران زبون
همه پهنه مانند دریای خون
دل پرده گی ها چو سیماب ناب
ز غریدن کوس در اضطراب
تو تنها و بدخواه چندین هزار
نمانده زیاران یکی نامدار
چسان من نشینم به بزم سرور
چگونه نمایم به پا جشن وسور
همین دم فرستم به میدان رزم
که پیش من آن به زایوان بزم
بدوگفت آن خسرو کم سپاه
که من سر نپیچم ز فرمان شاه
سپارم بتو این زمان دخت خویش
پس آنگه سوی رزم نه پای پیش
بگفت این و بگرفت دست جوان
زمیدان به خرگاه خود شد روان
پسرهای شیر خدا را تمام
به بر خواند فرزند خیرالانام
یکی کرسی عرش مقدار داشت
بیاورد وبالای خرگه گذاشت
برآمد به کرسی چو احمد (ص) به عرش
زمین را ز رخ کرد خورشید فرش
پس آنگه یکی خطبه آغاز کرد
سزا ذات حق را ثنا ساز کرد
خداوند و پیغمبران را ستود
به شیر خدا هم نیایش نمود
سپس گوهری رازکان رسول
که هم نام بد با گرامی بتول
به مهر شهادت به قاسم بداد
ازآن مهر شد تازه داماد شاد
به مهر شهادت چو آن عقد بست
از آن عقد عقد دو گیتی گسست
بپوشاند پس بر برادر پسر
زسر تا به پا رخت فرخ پدر
توگفتی شه دین حسن زنده بود
جهان از فروغش فروزنده بود
پس آنگه بدین گونه فرمان نمود
که بر پا نمایند یک خیمه زود
چه خیمه؟ طنابش ز گیسوی حور
به رشک ازشکوهش بهشتی قصور
به داماد بسپرد دست عروس
بدان دو دلش پر دریغ و فسوس
بدان نغز خیمه فرستادشان
خود آمد سوی پهنه دامن کشان
ازآن سوی چو قاسم نوجوان
سوی خیمه شد با همالش روان
گهی دیده بر جفت خود می گشاد
گه از محنت شاه می کرد یاد
زمانی نگه برزمین می فکند
زمانی گرستی به بانگ بلند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو لختی ببودند زین گونه زار
به یاد آمدش قاسم نامدار
هوش مصنوعی: پس از مدتی که چنین حالتی ادامه داشت، به یادش قاسم نامی آمد که مشهور و شناخته شده بود.
زاندرز نغزی که بابش حسن (ع)
نوشته است با خامه ی خویشتن
هوش مصنوعی: از آن نصیحت زیبا که حسن (ع) با قلم خود نوشته است، استفاده کن.
بدین سان هم او را بفرموده بود
که چو خیل غم برتو آید فرود
هوش مصنوعی: به این شکل به او فرمان داده بود که وقتی غم و اندوه بر تو فرود آید، همانند گروهی از مردم.
زبازوش بگشا و برخوان درست
که درخواندنش چاره ی درد تست
هوش مصنوعی: دستت را بگشا و درست بخوان، چرا که در خواندن آن، درمان درد تو نهفته است.
جوان این شگفتی چو آورد یاد
زبازو مرآن حرز را برگشاد
هوش مصنوعی: جوان وقتی به یاد بازوها و قدرتش می‌افتد، درهای حفاظت و امنیت را برای خود باز می‌کند.
ببوسید و بگشود و لختی بخواند
جهان آفرین راستایش براند
هوش مصنوعی: او را بوسید و دستانش را باز کرد و لحظاتی به ستایش خالق جهان مشغول شد.
که بخ بخ برستم ز بند غمان
به امید دل آمدم کامران
هوش مصنوعی: من از بند غم رهایی یافتم و با امید در دل به خوشبختی رسیدم.
همین است منشور آزادی ام
همین است سرمایه ی شادی ام
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که خود آزادی و شادی، اصول و دارایی‌های اساسی او هستند. از نظر او، این دو عنصر مهم‌ترین چیزهایی هستند که به زندگی‌اش معنا می‌دهند و او را شاداب می‌کنند.
همه راز آن نامه بامام گفت
همال حسن (ع) همچو گل برشکفت
هوش مصنوعی: همه اسرار آن نامه به امام گفته شد و همانطور که گل شکوفا می‌شود، حسن (ع) نیز درخشید و ظاهر گشت.
بدو گفت خندان که رنجت مباد
زتیمار گیتی شکنجت مباد
هوش مصنوعی: او با لبخندی به او گفت که نگران نباش، از سختی‌های دنیا آزاری برایت نباشد و دلت نرنجد.
تو این نامه راسوی فرخنده عم
ببر تا دلت وارهاند ز غم
هوش مصنوعی: این نامه را به عمّی بیفراز تا دل تو از غم‌ها رهایی یابد.
قوی پنجه شاهین گردون گرای
که بد عرشیان را همایون همای
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره به قدرت و شکوه شاهین و موقعیت والای آن در آسمان است. با این مضمون که شاهین، به عنوان نمادی از قدرت و بلندی، بر آسمان سلطنت می‌کند و حتی ابرها و چالش‌های بزرگ را پشت سر می‌گذارد. در اینجا، به توانایی شاهین در مدیریت و کنترل اوضاع اشاره شده است و همچنین به برتری آن نسبت به دیگران.
برآمد ز جای وبشد نزد شاه
بدو داد آن نامه با اشک و آه
هوش مصنوعی: از جایش برگشت و به نزد پادشاه رفت. آن نامه را با اشک و حسرت به او داد.
همی گفت هان گر سزا دانی ام
نگه کن به منشور قربانی ام
هوش مصنوعی: می‌گفت: اگر می‌دانی که آیا من سزاوار هستم یا نه، نگاهی به نوشته‌ای که درباره قربانی‌ام است بینداز.
کزین پیش فرخ پدر برنگاشت
مرا بهر این دم به بازو گذاشت
هوش مصنوعی: من از پیش پدر خوشبخت و شاداب خود بیرون نیامدم، بلکه به خاطر همین لحظه، به دوش او گذاشته شدم.
به جان همین تاجور شهریار
مراو را رهان از غم روزگار
هوش مصنوعی: به جان همین شاهزاده شهریار، مرا از غم‌های روزگار آزاد کن.
گمان کن مرا حق بدان شه نداد
چنان داد که قاسم ز مادر نزاد
هوش مصنوعی: تصور کن که حق من را بدان، اما شاه به من عطا نکرد، چون عطای او چنان بود که قاسم از مادر به دنیا نیامده است.
ز پور برادر شه تاجدار
گرفت آن گزین نامه ی نامدار
هوش مصنوعی: فرزند برادر شاه، تاج پادشاهی را به دست گرفت و آن نامه ی معروف و معروف را انتخاب کرد.
چو خط برادرش را بنگریست
فزون تر زابر بهاری گریست
هوش مصنوعی: زمانی که به نوشته‌های برادرش نگاه کرد، بیشتر از بهار باران گریه کرد.
ببوسید و چون تاج برسر گذاشت
زهامون به گردون برآوا فراشت
هوش مصنوعی: او را بوسید و وقتی که تاج را بر سر گذاشت، صدای شادی‌اش به آسمان رسید.
بگفت ای برادر کجایی کنون
که بینی برادرت زار و زبون
هوش مصنوعی: برادر، کجایی که حالا برادرت را در حالتی زار و درمانده می‌بینی؟
تو با احمد و حیدر اندر بهشت
من اندر کف دشمن بدسرشت
هوش مصنوعی: تو در بهشت با احمد و حیدر هستی، اما من در دستان دشمن بدذات گرفتارم.
تو از باده ی کوثر آکنده جام
من اندر صف کربلا تشنه کام
هوش مصنوعی: تو جام من را پر از شراب کوثر کرده‌ای و من در کربلا با دل تشنه انتظار می‌کشم.
تو را بانوی جنتی همنفس
مرا ناله ی پرده گی ها وبس
هوش مصنوعی: تو مانند بانوی بهشتی هستی و هم صحبت من، اما من تنها ناله‌ها و غم‌های خود را دارم.
تو می بینی ای شه جنان در جنان
من ازخیل دشمن سنان در سنان
هوش مصنوعی: تو ای پادشاه بهشت، در دل من، به مانند یک قهرمان در میان لشگر دشمنانم حضور داری.
گذر کن دراین پهنه آخر دمی
بر آر از دل مستمندان غمی
هوش مصنوعی: در این فضا قدمی بردار و لحظه‌ای از دل افرادی که در رنج و گرفتاری هستند، غمی را برطرف کن.
به فرزند بین درمن آویخته
به خاک از مژه خون دل ریخته
هوش مصنوعی: به فرزندم نگاه کن که به خاطر من و درد دلم، از چشمانش اشک می‌ریزد و به زمین افتاده است.
همی خواهد از من جواز نبرد
نهان کرده تن رابه ساز نبرد
هوش مصنوعی: او از من می‌خواهد که مجوزی برای نبرد بگیرد، اما به‌طور پنهانی بدن خود را آماده جنگ کرده است.
ندانم چه گویم من او را جواب
مرا حیرت است از درنگ وشتاب
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه حرفی باید به او بزنم؛ پاسخ من ناشی از حیرت و سردرگمی‌ام از سرعت و کندی‌اش است.
فرستم گرش سوی شمشیر تیز
برآرد زمن مرگ او رستخیز
هوش مصنوعی: اگر او را به سوی شمشیر تیز بفرستم، مرگش از من تپش و جنبش خواهد کرد.
وگر گویم او را بمان مر به جای
ترا غیر ازین بوده فرمان ورای
هوش مصنوعی: اگر بگویم که او را به جای تو نگه دار، غیر از این چیزی در دستوری فراتر از این نیست.
دریغا کس آسیمه ساری چو من
ندید و نبیند به دهر کهن
هوش مصنوعی: آه، افسوس که هیچ‌کس مانند من در این دوران آشفتگی و پریشانی دیده نشده و نخواهد شد.
پس از مویه شهزاده را پیش خواند
درآغوش مانند جانش نشاند
هوش مصنوعی: پس از آنکه شهزاده به شدت ناراحت و دلbroken بود، او را در آغوش گرفتند و مانند جانش در کنار خود گذاشتند.
به رخسار و مویش بمالید دست
بگفت ای مرا بهتر از هر چه هست
هوش مصنوعی: به چهره و موهایش دست بکشید و بگویید: ای محبوب من، تو برای من بهتر از هر چیزی هستی.
شنو تا دراین نامه فرخ پدر
چسان کرده اندرز نامی پسر
هوش مصنوعی: گوش کن تا در این نامه خوشحال کننده، پدر چه راهنمایی‌هایی برای پسرش انجام داده است.
نوشته است کای قاسم راد من
جوان خردمند آزاد من
هوش مصنوعی: ای قاسم راد، تو جوانی هستی که اندیشه‌ای نیکو و آزادی در دل داری.
چو دیدی که از کوفیان خیل خیل
روان شد به رزمش به کردار سیل
هوش مصنوعی: وقتی دیدی که گروه گروه از کوفیان به سمت جنگ می‌آیند، مانند سیلی که به راه افتاده باشد.
چو دیدی سنان های افراخته
دلیران رده در رده ساخته
هوش مصنوعی: وقتی دیدی که شمشیرها و نیزه‌های دلیران بر افراشته است و آن‌ها در صف و ردیف‌هایی منظم ایستاده‌اند،
چو دیدی دلیران ویاران اوی
زهر سو پی رزم بنهاده روی
هوش مصنوعی: وقتی مشاهده کردی که دلاوران و یاران او در هر سو برای جنگ آماده شده‌اند و چهره خود را به سوی میدان نبرد کرده‌اند.
مباد ای پسر سخت جانی کنی
بترسی وبیم از جوانی کنی
هوش مصنوعی: فرزندم، مبادا به خاطر شجاعت و قدرت خود از جوانی و جوانان بترسی و در برابرشان ضعف نشان دهی.
به جای پدر جان به قربانش کن
سر خویش را برخی جانش کن
هوش مصنوعی: برای والد خود جانت را قربانی کن و حتی اگر لازم باشد، سر خود را بده. برخی جان خود را فدای او کن.
نفرمودت ار جنگ دامانش گیر
رکاب سرافراز یکرانش گیر
هوش مصنوعی: اگر به جنگ بپردازی، دامن او را بگیر و سوار بر اسب پرافتخار او شو.
بزن بوسه سم تکاورش را
بجنبان دل مهر پرورش را
هوش مصنوعی: برو و بوسه‌ای به قدم‌های آن دلاور بزن و دل مهربانش را به حرکت درآور.
مگر تازدت از پی کارزار
که سازی سر و جان به راهش نثار
هوش مصنوعی: آیا تو به خاطر جنگ و نبرد نمی‌کوشی تا جان و سر خود را فدای آن کنی؟
نگارش دراین نامه این است وبس
چنین نغز اندرز ننوشته کس
هوش مصنوعی: در این نامه فقط یک موضوع مطرح شده است و آن این است که هیچ کس نتوانسته چنین راهنمایی زیبا و ارزشمند را بنویسد.
جز این نیست امروز فرجام تو
برآید زمان دگر کام تو
هوش مصنوعی: تنها این است که امروز سرنوشت تو رقم می‌خورد و دیگر زمان وقوع آرزوهایت فرا می‌رسد.
گراین لحظه نفرستمت سوی جنگ
خدا را بود حکمتی در درنگ
هوش مصنوعی: اگر این لحظه تو را به جنگ نفرستم، باید بدانی که در این تأخیر حکمت الهی وجود دارد.
یک اندرز فرموده بابت به من
مراگفته در گوش جان این سخن
هوش مصنوعی: یک نصیحت و راهنمایی به من داده شده که در عمق وجودم آن را شنیده‌ام.
به من گفته کای زاده ی فاطمه
به صحرای پر خوف و پر واهمه
هوش مصنوعی: به من گفته‌اند که ای فرزند فاطمه، به دشت نگرانی و ترس برو.
چو بگشایدت دست تقدیربار
به فرزند من دخت خودرا سپار
هوش مصنوعی: وقتی که زندگی و سرنوشت بر تو گشوده شود، دختر خود را به فرزند من بسپار.
بمان کاین وصیت به جای آورم
سپس هر چه خواهی زمن بگذرم
هوش مصنوعی: بمان تا من این وصیت را انجام دهم، سپس هر چه که می‌خواهی از من بگذر.
شنید این چو شهزاده ی نوجوان
بدو گفت کای عم روشن روان
هوش مصنوعی: این شعر به گفتگویی بین یک نوجوان شاهزاده و یک شخص دیگر اشاره دارد. شاهزاده که جوان و پر انرژی است، به فردی با روحی روشن و با شعور خطاب می‌کند و از او صحبت می‌کند. نمایش این علاقه و احترام به شخصیتی برجسته و فرهیخته در این گفته مشخص است.
چنین روز کی روز دامادی است
دم غم بود کی گه شادی است
هوش مصنوعی: این روزی که ما جشن عروسی برگزار می‌کنیم، در واقع روزی است که بیش از هر چیز دیگری، یادآور غم و اندوه است تا شادی و خوشحالی.
مراماتم ازاین چنین سور به
ز بنگاه عشرت لب گور به
هوش مصنوعی: من از این شادی و خوشی‌های مصنوعی بیزارم، زیرا در حقیقت، زندگی در کنار گورستان است.
گرازان همه چیره شیران زبون
همه پهنه مانند دریای خون
هوش مصنوعی: گرازها بر همه مسلطند و شیران، زبانشان بسته است؛ همه‌ی این وضعیت مانند دریایی از خون است.
دل پرده گی ها چو سیماب ناب
ز غریدن کوس در اضطراب
هوش مصنوعی: دل مانند نقره خالص است که به خاطر صدای ناگهانی و اضطراب به تپش افتاده است.
تو تنها و بدخواه چندین هزار
نمانده زیاران یکی نامدار
هوش مصنوعی: تو تنها و بدخواهی و دیگران هم کم کم جمعیتشان کم شده است، فقط یک نفر مشهور باقی مانده است.
چسان من نشینم به بزم سرور
چگونه نمایم به پا جشن وسور
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم در مهمانی شادی بنشینم و جشن و سرور را با آرامش برگزار کنم؟
همین دم فرستم به میدان رزم
که پیش من آن به زایوان بزم
هوش مصنوعی: در این لحظه به میدان جنگ می‌فرستم، چرا که بودن در کنار من بهتر از بودن در میهمانی و لذت بردن است.
بدوگفت آن خسرو کم سپاه
که من سر نپیچم ز فرمان شاه
هوش مصنوعی: او به خسرو که نیروی کمی دارد گفت: من از فرمان شاه پیروی می‌کنم و سرپیچی نخواهم کرد.
سپارم بتو این زمان دخت خویش
پس آنگه سوی رزم نه پای پیش
هوش مصنوعی: این زمان دختر خود را به تو می‌سپارم، سپس به میدان جنگ می‌روم و پای را به جلو می‌گذارم.
بگفت این و بگرفت دست جوان
زمیدان به خرگاه خود شد روان
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و دست جوان را گرفت و به سمت جایگاه خود راهی شد.
پسرهای شیر خدا را تمام
به بر خواند فرزند خیرالانام
هوش مصنوعی: فرزندان شیر خدا را همه به خوراکی خواند فرزند بهترین نام‌ها.
یکی کرسی عرش مقدار داشت
بیاورد وبالای خرگه گذاشت
هوش مصنوعی: یک صندلی با ارزش و مرتبه بالا را آورد و بر روی میکده قرار داد.
برآمد به کرسی چو احمد (ص) به عرش
زمین را ز رخ کرد خورشید فرش
هوش مصنوعی: وقتی احمد (ص) بر کرسی نشسته است، مانند خورشید بر عرش ظاهر می‌شود و زمین را چون فرشی در برابر زیبایی‌اش روشن و زیبا می‌سازد.
پس آنگه یکی خطبه آغاز کرد
سزا ذات حق را ثنا ساز کرد
هوش مصنوعی: سپس کسی شروع به سخنرانی کرد و ستایش و شکرگذاری برای ذات حق انجام داد.
خداوند و پیغمبران را ستود
به شیر خدا هم نیایش نمود
هوش مصنوعی: خدا و پیامبران را ستایش کرد و همچنین به شیر خدا (علی) نیز دعا و نیایش کرد.
سپس گوهری رازکان رسول
که هم نام بد با گرامی بتول
هوش مصنوعی: بعد گوهری از راز پیامبری بیرون آمد که نامش با نام گرامی حضرت فاطمه یکی بود.
به مهر شهادت به قاسم بداد
ازآن مهر شد تازه داماد شاد
هوش مصنوعی: قاسم با محبت و محبت خاصی تحت تأثیر قرار می‌گیرد و به خاطر همین عشق و محبت، خوشحال و شاداب می‌شود.
به مهر شهادت چو آن عقد بست
از آن عقد عقد دو گیتی گسست
هوش مصنوعی: وقتی با عشق و محبت به خاطر شهادت تعهدی برقرار شد، آن ارتباط باعث جدایی از دو سرای دنیا شد.
بپوشاند پس بر برادر پسر
زسر تا به پا رخت فرخ پدر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برادر پسر باید از سر تا پا خود را بپوشاند تا لباس خوشبختی و موفقیت پدر را بر تن کند.
توگفتی شه دین حسن زنده بود
جهان از فروغش فروزنده بود
هوش مصنوعی: تو گفتی که دین حسن همیشه در حال زندگی است و جهان به واسطه نور او روشن و درخشان بوده است.
پس آنگه بدین گونه فرمان نمود
که بر پا نمایند یک خیمه زود
هوش مصنوعی: سپس او به این صورت دستور داد که هر چه سریع‌تر یک خیمه بر پا کنند.
چه خیمه؟ طنابش ز گیسوی حور
به رشک ازشکوهش بهشتی قصور
هوش مصنوعی: چه خیمه‌ای؟ طنابش که از گیسوی حوریان درست شده به قدری زیباست که نگران حالتی است که بهشتیان را به حسرت می‌اندازد.
به داماد بسپرد دست عروس
بدان دو دلش پر دریغ و فسوس
هوش مصنوعی: داماد دست عروس را به عنوان نشانه‌ای از عشق و همراهی به او می‌دهد، در حالی که قلبش پر از حسرت و تاسف است.
بدان نغز خیمه فرستادشان
خود آمد سوی پهنه دامن کشان
هوش مصنوعی: بدان که آن زیبا خیمه را به سویشان فرستاد و خود به سمت دشت با دامن کشیده آمد.
ازآن سوی چو قاسم نوجوان
سوی خیمه شد با همالش روان
هوش مصنوعی: قاسم نوجوان به سمت خیمه حرکت کرد و با همسرش در حال رفتن بود.
گهی دیده بر جفت خود می گشاد
گه از محنت شاه می کرد یاد
هوش مصنوعی: گاه به نگاهی به شریک زندگی‌اش می‌افتاد، گاه به یاد رنج‌های پادشاه می‌افتاد.
زمانی نگه برزمین می فکند
زمانی گرستی به بانگ بلند
هوش مصنوعی: زمانی که نگاه به زمین می‌اندازد، زمانی دیگر به بلندای صدا فریاد می‌زند.