بخش ۵۲ - در اذن نبرد خواستن شاهزاده قاسم
چو زد قرعه ی سوک چرخ کهن
به نام گل گلستان حسن (ع)
خم آورد بالا برشاه دین
چو حیدر بر خاتم المرسلین
بمویید وزد بوسه برخاک و گفت
که ای داور آشکار و نهفت
به مرگ برادر دلم گشت خون
روانم بفرسود وتن شد زبون
بفرما بدانسو که او باربست
بتازم من ای شاه بالا و پست
تو تنها برادر به خون خفته زار
خروشان بداندیش در کارزار
زگفتار او شاه بگریست زار
ببوسید رویش برون از شمار
چرا من چنین سخت جانی کنم
ازین پس چسان زنده گانی کنم
همی این برآن آن براین می گریست
بدان دو سپهر و زمین می گریست
همی برکشیدند از دل خروش
بدانسان که رفتند هر دو زهوش
چو لختی برآمد به هوش آمدند
به بدرود هم درخروش آمدند
بدو گفت شاه ای برادر پسر
به مردانه گی یادگار از پدر
چه داری به پیگار چندین شتاب
ندانی که بی تو مرا نیست تاب
تو هستی روان تن روشنم
روان چون پسندی تو دورازتنم
نخواهم فرستادنت سوی جنگ
برو زی سراپرده منما درنگ
به خواهشگری نوجوان برفزود
ولیکن برشه نبخشید سود
به ناچار با دیده ی اشگبار
روان شد به سوی حرم نامدار
ز حیرت سراز پای نشناخته
دو رود از تنش خاک را جان پاک
همی گفت ای جان برو از تنم
مبین ای دو بیننده ی روشنم
مگر دم به سر دیگر ای آس چرخ
هم کشت من بدرو ای داس چرخ
چه کردم کز اینگونه خوار آمدم
ز سرداده گان شرمسار آمدم
فسوسا کز آن نامور زاده گان
بماندم به جا من نژند ونوان
اگر بود فر پدر برسرم
فسرده نکردی کسی خاطرم
پدر داده را هیچ کس ننگرد
اگر آهش از چرخ دون بگذرد
ایا مرگ لختی بچم برسرم
کزین پس به گیتی درون ننگرم
زبس ناله ی نوجوان از حرم
زنی کش بدی مادر محترم
که خود نجمه نام گرامیش بود
دو گیتی به خط غلامیش بود
برون آمد آشفته آسیمه سار
به گلبرگ از نرگسان اشگبار
جوان را به زانوی غم دید سر
به دل دردناک و به لب مویه گر
بیامد ز زانو سرش بر گرفت
چو جانش به آغوش اندر گرفت
ببوسید روی و ببویید موی
سوی ناز پرورد خود کرد روی
که ای نور دیده چه حالست این
چه اندوه و رنج تو بهره ی دشمنت
گر از مرگ یاران چنینی به غم
ترا نیز نوبت رسد دم به دم
مخور غم بچم زود دردشت کین
بشو کشته و روی یاران ببین
ور از کشتن خویش داری هراس
ازین برد باید به یزدان سپاس
ترا این چنین مرگ دامادی است
همه دشت کین حجله ی شادی است
خریده است یزدان زتو جان پاک
بتاز و بده جان به جانان پاک
شوای باز عرش نشست خدا
به لاهوت و بنشین به دست خدا
علی را درآغوش منزل گزین
به زانوی جدت پیمبر نشین
جوانی بدین فر و این برز و بال
شگفتا گر ازمرگ گیرد ملال
بود خون سررنگ رخسارمرد
زنان را سزد چهره از درد زرد
رگ غیرت آمد جوان را به جوش
برآورد از گفت مادر خروش
بدو گفت کای مهربان مادرم
به دل زین سخن برزدی آذرم
دراین پیکر و جان من بیم نیست
ولی چاره ام غیر تسلیم نیست
مرا شاه من چون نفرمود جنگ
چه باشد مرا چاره غیر از درنگ
تو خود کن یکی چاره ی درد من
زشه بازجو اذن ناورد من
پذیرد مگر ازتو خواهشگری
نبیند به گفتار تو سرسری
بخش ۵۱ - آغاز داستان شاهزاده ی ممتحن: چو قاسم پسرزاده ی مرتضی (ع)بخش ۵۳ - خواهشگری مادرح قاسم: گرانمایه جفت شه دین حسن (ع)
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو زد قرعه ی سوک چرخ کهن
به نام گل گلستان حسن (ع)
هوش مصنوعی: وقتی که مقدرات و سرنوشت مشخص شد و نام گل خوشبوی به عنوان بهترین انتخاب برگزیده شد، نتایج به یاد ماندنی در دل گلستان بوجود آمد.
خم آورد بالا برشاه دین
چو حیدر بر خاتم المرسلین
هوش مصنوعی: خم را به سوی بالا آورد، همانطور که حیدر (علی) بر انگشتری پیامبر (خاتم النبیین) قرار دارد.
بمویید وزد بوسه برخاک و گفت
که ای داور آشکار و نهفت
هوش مصنوعی: به زمین بوسه میزند و میگوید، ای قاضی عالم، که به روشنی و پنهانی میدانی.
به مرگ برادر دلم گشت خون
روانم بفرسود وتن شد زبون
هوش مصنوعی: به خاطر مرگ برادرم، دل من از درد و غم به شدت متأثر و خونین شده است و حالا بدنم نیزWeak و ناتوان شده است.
بفرما بدانسو که او باربست
بتازم من ای شاه بالا و پست
هوش مصنوعی: برو به سمت آن دماوند که او آماده است، من ای شاه، در هر چه بالا و پایین باشد، میروم.
تو تنها برادر به خون خفته زار
خروشان بداندیش در کارزار
هوش مصنوعی: تو تنها برادر هستی که در میان خون و اشک، در زمان نبرد، به فکر دوستان نیفتادهای و تنها به خود میاندیشی.
زگفتار او شاه بگریست زار
ببوسید رویش برون از شمار
هوش مصنوعی: شاه از سخنان او به شدت گریست و با عشق و احترام، چهرهاش را بوسید، بهگونهای که این لحظه قابل شمارش نبود.
چرا من چنین سخت جانی کنم
ازین پس چسان زنده گانی کنم
هوش مصنوعی: چرا باید اینقدر به خودم سخت بگیرم؟ از این به بعد چطور زندگی کنم؟
همی این برآن آن براین می گریست
بدان دو سپهر و زمین می گریست
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر کشیدن حالتی عاطفی و اندوهگین است. در اینجا، شاعر به تفسیر غم و اندوهی که از درون انسانها و همچنین طبیعت ناشی میشود، پرداخته است. او به این نکته اشاره میکند که همگان در غم و اندوه به سر میبرند و این احساسات حتی به آسمانها و زمین نیز منتقل میشود، گویی که تمام موجودات عالم تحت تأثیر این حالات هستند و به نوعی با یکدیگر همدردی میکنند.
همی برکشیدند از دل خروش
بدانسان که رفتند هر دو زهوش
هوش مصنوعی: آنها از دل به قدری فریاد و نجوا کردند که هر دو از حال خود غافل شدند و رفتند.
چو لختی برآمد به هوش آمدند
به بدرود هم درخروش آمدند
هوش مصنوعی: ناگهان که حواسشان جمع شد، به وداع یکدیگر پرداختند و در این لحظه، همه به طور همزمان به هیجان و شور و شوق افتادند.
بدو گفت شاه ای برادر پسر
به مردانه گی یادگار از پدر
هوش مصنوعی: شاه به برادرش گفت: ای برادر، تو باید با مردانگی یادگار پدرت را زنده نگهداری.
چه داری به پیگار چندین شتاب
ندانی که بی تو مرا نیست تاب
هوش مصنوعی: تو چه چیزی داری که با این همه شتاب به دست میآوری، نمیدانی اگر تو نباشی، من تحمل ندارم.
تو هستی روان تن روشنم
روان چون پسندی تو دورازتنم
هوش مصنوعی: تو روح و جان من هستی و روشنی بدنم، و هر چه را دوست داشته باشی، دور از من میجویی.
نخواهم فرستادنت سوی جنگ
برو زی سراپرده منما درنگ
هوش مصنوعی: نمیخواهم تو را به جنگ بفرستم، پس زود به سمت خیمه من نیا و درنگ نکن.
به خواهشگری نوجوان برفزود
ولیکن برشه نبخشید سود
هوش مصنوعی: نوجوان با خواهش و تمنا تلاش کرد تا به هدفش برسد، اما در نهایت نتوانست چیزی به دست بیاورد.
به ناچار با دیده ی اشگبار
روان شد به سوی حرم نامدار
هوش مصنوعی: با بیاختیار، با چشمانی پر از اشک، به سمت حرم معروف حرکت کرد.
ز حیرت سراز پای نشناخته
دو رود از تنش خاک را جان پاک
هوش مصنوعی: از شدت حیرت، دو رود به نشانهی حیات از تن خاکی وی جاری شدهاند.
همی گفت ای جان برو از تنم
مبین ای دو بیننده ی روشنم
هوش مصنوعی: میگفت: ای جان، از بدنم دور شو، ای دو بیننده روشن و آگاه من.
مگر دم به سر دیگر ای آس چرخ
هم کشت من بدرو ای داس چرخ
هوش مصنوعی: آیا به سرنوشت دیگری که تقدیر برایم رقم زده توجه کنی، ای چرخ زمان؟ من را به دشت مرگ ببر، ای داس سرنوشت.
چه کردم کز اینگونه خوار آمدم
ز سرداده گان شرمسار آمدم
هوش مصنوعی: من چه کردهام که اینچنین خوار و خجل شدهام و از کسانی که به من کمک کردند، شرمنده و خجالتزده آمدهام.
فسوسا کز آن نامور زاده گان
بماندم به جا من نژند ونوان
هوش مصنوعی: من در این فکر هستم که از نسل بزرگان و نامآوران هستم، اما همیشه در این دنیا تنها و غمگین ماندهام.
اگر بود فر پدر برسرم
فسرده نکردی کسی خاطرم
هوش مصنوعی: اگر پدرم بر سر من سایه میافکند، کسی نمیتوانست دل مرا غمگین کند.
پدر داده را هیچ کس ننگرد
اگر آهش از چرخ دون بگذرد
هوش مصنوعی: هیچکس به حال کسی که از نعمت پدر محروم شده، توجهی نمیکند، به شرطی که ناله و افسوسش از سختیهای زندگی بگذرد.
ایا مرگ لختی بچم برسرم
کزین پس به گیتی درون ننگرم
هوش مصنوعی: آیا مرگ بهزودی بر من خواهد آمد که پس از آن هرگز به دنیا نگاه نخواهم کرد؟
زبس ناله ی نوجوان از حرم
زنی کش بدی مادر محترم
هوش مصنوعی: نوجوان به شدت از دلتنگی و فراق مادرش ناله میکند و این درد و غم در دل او به شدت احساس میشود.
که خود نجمه نام گرامیش بود
دو گیتی به خط غلامیش بود
هوش مصنوعی: نام گرامی او "نجمه" است و دو جهان به یاد او نوشته شده است.
برون آمد آشفته آسیمه سار
به گلبرگ از نرگسان اشگبار
هوش مصنوعی: یک پرنده آشفته و نگران از میان نرگسهای بارانی بیرون میآید و بر روی گلبرگها نشسته است.
جوان را به زانوی غم دید سر
به دل دردناک و به لب مویه گر
هوش مصنوعی: جوان را در حالی دید که به زانوی غم تکیه داده و دلش پر از درد بود و بر لبهایش ناله و زاری بود.
بیامد ز زانو سرش بر گرفت
چو جانش به آغوش اندر گرفت
هوش مصنوعی: او به آرامی سرش را از زانو بلند کرد، گویی که جانش را در آغوش کشیدهاند.
ببوسید روی و ببویید موی
سوی ناز پرورد خود کرد روی
هوش مصنوعی: صورتش را ببوس و موهایش را ببو، چون به سوی محبوب خود مینگرد.
که ای نور دیده چه حالست این
چه اندوه و رنج تو بهره ی دشمنت
هوش مصنوعی: ای نور چشمانم، حال تو چگونه است؟ چرا اینقدر غم و رنج به تو رسیده است، در حالی که دشمن تو از این وضعیت بهرهمند است؟
گر از مرگ یاران چنینی به غم
ترا نیز نوبت رسد دم به دم
هوش مصنوعی: اگر اندوه مرگ دوستانی اینچنینی به تو نیز برسد، هر لحظه باید در انتظار آن باشی.
مخور غم بچم زود دردشت کین
بشو کشته و روی یاران ببین
هوش مصنوعی: نگران نباش، زود دردی که دارم تمام میشود و تنها یک کشته باقی میماند؛ بعد میتوانی دوستانم را ببینی.
ور از کشتن خویش داری هراس
ازین برد باید به یزدان سپاس
هوش مصنوعی: اگر از کشتن خود ترس داری، باید از این موضوع به خداوند شکرگذاری کنی.
ترا این چنین مرگ دامادی است
همه دشت کین حجله ی شادی است
هوش مصنوعی: تو در این وضعیت به نوعی مانند یک عروس و داماد هستی که مرگ به عنوان یک واقعیت بزرگ و جدی، همانند عروسی و شادی در میان درد و رنجهای زندگی قرار گرفته است. این واقعیت نشاندهندهی تضاد شادی و غم در وجود انسان است که در دشت کینه و جنگ زندگی، مانند یک مراسم عروسی به چشم میآید.
خریده است یزدان زتو جان پاک
بتاز و بده جان به جانان پاک
هوش مصنوعی: خدا، روح پاک تو را از تو خریده است، پس با شجاعت و انگیزه به زندگی ادامه بده و روح خود را به محبوب واقعیات بده.
شوای باز عرش نشست خدا
به لاهوت و بنشین به دست خدا
هوش مصنوعی: پرندهای که به عرش نزدیک است، خداوند در عالم الوهیت نشسته و تو هم در آغوش لطف و قدرت خداوند قرار بگیر.
علی را درآغوش منزل گزین
به زانوی جدت پیمبر نشین
هوش مصنوعی: علی را به آغوش خانه بیاور و به احترام جدت پیامبر، در کنار او بنشین.
جوانی بدین فر و این برز و بال
شگفتا گر ازمرگ گیرد ملال
هوش مصنوعی: جوانی با این جمال و این قدرت فوقالعاده، قابل تصور است که اگر از مرگ غمگین شود.
بود خون سررنگ رخسارمرد
زنان را سزد چهره از درد زرد
هوش مصنوعی: خون سرخ رنگ چهره زنان را در نظر داشته باش، زیرا چهرهی آنها به خاطر درد، رنگی زرد دارد.
رگ غیرت آمد جوان را به جوش
برآورد از گفت مادر خروش
هوش مصنوعی: جوان به خاطر غیرت خود تحت تاثیر قرار گرفت و از سخنان مادرش به هیجان آمد.
بدو گفت کای مهربان مادرم
به دل زین سخن برزدی آذرم
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای مادرم که بسیار مهربانی، به دل من از این سخن آتش زدی.
دراین پیکر و جان من بیم نیست
ولی چاره ام غیر تسلیم نیست
هوش مصنوعی: در این بدن و روح من ترسی وجود ندارد، اما چارهای جز تسلیم شدن ندارم.
مرا شاه من چون نفرمود جنگ
چه باشد مرا چاره غیر از درنگ
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانده من درباره جنگ چیزی نگوید، من راهی جز صبر و تامل ندارم.
تو خود کن یکی چاره ی درد من
زشه بازجو اذن ناورد من
هوش مصنوعی: خودت برای درد من راه حلی پیدا کن، زیرا او از من اجازه نمیگیرد.
پذیرد مگر ازتو خواهشگری
نبیند به گفتار تو سرسری
هوش مصنوعی: اگر کسی خواستهای از تو داشته باشد، به راحتی و بیتوجهی به حرفهایت گوش نخواهد داد.