بخش ۵۰ - آمدن حضرت عباس و عون بن علی علیه السلام
چو این دید خورشید چرخ یلی
ابوالفضل دریای خشم علی(ع)
علم رابه دست علی پور شاه
سپرد وبرون تاخت زی رزمگاه
به همره برادرش عون و علی
دو شیر دژ آگاه غاب یلی
به لشگر زدوده پرند آختند
بسی سرز پیگر جدا ساختند
به پور برادر رسیدند چون
بدیدندش ازمرکب خود نگون
پراکنده کردند ازو دشمنان
به یکسو کشیدندش از آن میان
چو شهزاده را زخم بسیار بود
نیارست دیگر نبرد آزمود
به ناگاه بد گوهری زشتخو
که فیهان بدش نام شد سوی او
به یک زخم او را فکند از هیون
بخفت آسمان دلیری به خون
روان از تنش عرش پرواز گشت
به فرخنده باب خود انباز گشت
چو عباس نام آورد اورا بدید
یکی آه سرد از جگر برکشید
به فیهان بر افکند اسب ستیز
سرش را بیفکند با تیغ تیز
برترکش ابوالفضل تیغی راند
که نام و نشانش به گیتی نماند
پس آنگاه فرخ سپهدار دین
تن کشته بگرفت در پیش زین
بیاورد از دشت آوردگاه
به افسوس بنهاد در نزد شاه
شهنشه چو دید آن تن چاک چاک
رخ و موی آغشته با خون و خاک
خروشید و جوشید وبگریست زار
پس آنگاه با دیده ی اشگبار
تن چاک شهزاده ی پاکرای
بیاورد در پیش پرده سرای
بخواباند چرخ یلی رابه خاک
ز زخم تنش خون همی کرد پاک
همی گفت زارای جوان حسن (ع)
که بشکست از مرگ تو پشت من
که زد تیر ضرغام کوشنده را؟
که خوشاند دریای جوشنده را؟
که یال دلیریت در خون کشید؟
که بر من سیه کرد روز سپید؟
همی بود شه مویه ساز و دژم
که ناگه برآمد خروش از حرم
دویدند از پرده ها بانوان
چو بر گرد کوشنده شیر آهوان
به مژگان یکی تیرش از تن کشید
یکی بر لبش لب نهاد و مکید
برآمد یکی شیون از نینوا
که شد اهل گیتی ازو پر نوا
جوانمرد افسرده دل مادرش
همی گفت مویان به بالین درش
که ای تار مویت کمند دلم
مسلسل دو زلف تو بند دلم
که برنوجوانیت رحمی نکرد
که جان مرا کرد پر داغ و درد
تنی را که پرورده ام همچو جان
که درخون کشیدش به زخم گران؟
چو رفتی ازیدر سوی باب خویش
گرفتی ره گلشن خلد پیش
نگفتی که من مادری داشتم
زخویشش چرا دور بگذاشتم
همانا ندانستی ای نوجوان
که بی تو نماند تنم راتوان
همی گفت و زینگونه زاری نمود
به مرگ پسر سوگواری نمود
چه بندیم دل درسرای غرور
که بس مام بنشاند درسوک پور
پس از سوک عبدالله بن حسن
من از سوک قاسم سرایم سخن
بخش ۴۹ - آمدن شاهزاده به خدمت شهریار و برگشتنش به میدان کارزار: سپس روی و مو پر زگرد سپاهبخش ۵۱ - آغاز داستان شاهزاده ی ممتحن: چو قاسم پسرزاده ی مرتضی (ع)
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو این دید خورشید چرخ یلی
ابوالفضل دریای خشم علی(ع)
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید، پیکر نیرومند ابوالفضل را دید، در دلش خشم علی(ع) را مانند دریا احساس کرد.
علم رابه دست علی پور شاه
سپرد وبرون تاخت زی رزمگاه
هوش مصنوعی: علی فرزند شاه، علم را به دست گرفت و به میدان جنگ رفت.
به همره برادرش عون و علی
دو شیر دژ آگاه غاب یلی
هوش مصنوعی: عون و علی، دو برادر و مانند شیرانی جنگجو، با هم به میدان آمدهاند و به خوبی از شرایط و خطرات محیط خود آگاه هستند.
به لشگر زدوده پرند آختند
بسی سرز پیگر جدا ساختند
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، پرندگانی که به لشکر زده شده بودند، به تعداد زیاد به سوی دشمن حمله کردند و سرهای بسیاری از سربازان جدا کردند.
به پور برادر رسیدند چون
بدیدندش ازمرکب خود نگون
هوش مصنوعی: به پسر برادر رسیدند و وقتی او را دیدند، از مرکب خود به زمین افتادند.
پراکنده کردند ازو دشمنان
به یکسو کشیدندش از آن میان
هوش مصنوعی: دشمنان او را متفرق کردند و از میان جمع دورش کردند.
چو شهزاده را زخم بسیار بود
نیارست دیگر نبرد آزمود
هوش مصنوعی: وقتی که شاهزاده زخمهای زیادی برداشت، دیگر نتوانست در نبرد شرکت کند.
به ناگاه بد گوهری زشتخو
که فیهان بدش نام شد سوی او
هوش مصنوعی: ناگهان شخصی زشت و بدذات به سمت او آمد که به خاطر بدخلقیاش به بدنامی معروف شده بود.
به یک زخم او را فکند از هیون
بخفت آسمان دلیری به خون
هوش مصنوعی: با یک زخم، او را به زمین انداخت و آسمان از ترس به رنگ خون درآمد.
روان از تنش عرش پرواز گشت
به فرخنده باب خود انباز گشت
هوش مصنوعی: روح از بدنش پرواز کرد و به آسمان رفت و به آرامش و خوشبختی پیوست.
چو عباس نام آورد اورا بدید
یکی آه سرد از جگر برکشید
هوش مصنوعی: زمانی که نام عباس به زبان آمد، او را دید و از دلش آهی عمیق و سرد برکشید.
به فیهان بر افکند اسب ستیز
سرش را بیفکند با تیغ تیز
هوش مصنوعی: اسب جنگ به ستیز برمیخیزد و سرش را با شمشیر تیز در برابر دشمن پایین میآورد.
برترکش ابوالفضل تیغی راند
که نام و نشانش به گیتی نماند
هوش مصنوعی: ابوالفضل شمشیری به کار برد که نام و نشانی از آن در دنیا باقی نماند.
پس آنگاه فرخ سپهدار دین
تن کشته بگرفت در پیش زین
هوش مصنوعی: سپس فرخ، فرمانده دیانت، برای گرفتن انتقام، بدن کشته شده را در برابر زین گرفت.
بیاورد از دشت آوردگاه
به افسوس بنهاد در نزد شاه
هوش مصنوعی: به میدان جنگ، پیروزی را به یاد میآورد و با اندوه، آن را در حضور شاه قرار میدهد.
شهنشه چو دید آن تن چاک چاک
رخ و موی آغشته با خون و خاک
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه آن بدن زخمی و چاک چاک را دید، که چهره و موهایش به خون و خاک آلوده بود.
خروشید و جوشید وبگریست زار
پس آنگاه با دیده ی اشگبار
هوش مصنوعی: با صدای بلند فریاد زد و به شدت ناله کرد و از روی اندوه گریست. سپس با چشمانی پر از اشک به اطراف نگریست.
تن چاک شهزاده ی پاکرای
بیاورد در پیش پرده سرای
هوش مصنوعی: بدن نیکو و زیبا همچون شهزادهای با خصوصیات ویژه، به نمایش گذاشته شده است.
بخواباند چرخ یلی رابه خاک
ز زخم تنش خون همی کرد پاک
هوش مصنوعی: چرخ یلی که به زمین افتاده، به خاطر جراحتهایش خونش را به دور میریزد و آن را پاک میکند.
همی گفت زارای جوان حسن (ع)
که بشکست از مرگ تو پشت من
هوش مصنوعی: جوان حسن (ع) با حالتی زار و دلbroken میگفت که مرگ تو چنان ضربهای به من زده است که گویی کمرم شکسته است.
که زد تیر ضرغام کوشنده را؟
که خوشاند دریای جوشنده را؟
هوش مصنوعی: چه کسی به کوشنده دلیر تیر زد؟ که دریا را در حال جوشیدن خوشحال کرد؟
که یال دلیریت در خون کشید؟
که بر من سیه کرد روز سپید؟
هوش مصنوعی: چه کسی در خون دل خود یال دلیری را کشید؟ که روز روشن من را به سیاهی تبدیل کرد؟
همی بود شه مویه ساز و دژم
که ناگه برآمد خروش از حرم
هوش مصنوعی: پادشاه در حال ناله و اندوه بود که ناگهان صدایی از حرم به گوش رسید.
دویدند از پرده ها بانوان
چو بر گرد کوشنده شیر آهوان
هوش مصنوعی: زنان مانند آهوهایی که دور یک قهرمان میچرخند، از پشت پردهها به سرعت بیرون آمدند.
به مژگان یکی تیرش از تن کشید
یکی بر لبش لب نهاد و مکید
هوش مصنوعی: با چشمانش یکی از تیرها را از بدنش بیرون کشید و یکی دیگر لبش را بوسید و مکید.
برآمد یکی شیون از نینوا
که شد اهل گیتی ازو پر نوا
هوش مصنوعی: از نینوا صدای شیونی برخواست که همه مردم دنیا از آن پر از صدا و نوا شدند.
جوانمرد افسرده دل مادرش
همی گفت مویان به بالین درش
هوش مصنوعی: آدمی با دل افسرده و جوانمردی در کنار بستر مادرش نشسته و در حال صحبت با اوست.
که ای تار مویت کمند دلم
مسلسل دو زلف تو بند دلم
هوش مصنوعی: ای tóc تو همچون کمندی است که دل من را به بند کشیده است. دو زلف تو همچون زنجیری من را اسیر خود کردهاند.
که برنوجوانیت رحمی نکرد
که جان مرا کرد پر داغ و درد
هوش مصنوعی: او نسبت به جوانی من رحم نکرد و باعث شد که جانم پر از زخم و درد شود.
تنی را که پرورده ام همچو جان
که درخون کشیدش به زخم گران؟
هوش مصنوعی: بدنی را که من تربیت کردهام، مانند جانم که به خاطر زخمهای سنگین به خون افتاده است؟
چو رفتی ازیدر سوی باب خویش
گرفتی ره گلشن خلد پیش
هوش مصنوعی: وقتی که از این در بیرون رفتی و به سمت خانهات رفتی، راهی به سوی باغ بهشت پیدا کردی.
نگفتی که من مادری داشتم
زخویشش چرا دور بگذاشتم
هوش مصنوعی: تو نگفتی که من مادری داشتم، پس چرا من از او دور شدم و او را رها کردم؟
همانا ندانستی ای نوجوان
که بی تو نماند تنم راتوان
هوش مصنوعی: ای جوان، تو نمیدانی که بدنم بدون تو نخواهد ماند و ناتوان خواهد شد.
همی گفت و زینگونه زاری نمود
به مرگ پسر سوگواری نمود
هوش مصنوعی: او مدام صحبت میکرد و با این حال بسیار ناراحت بود، به خاطر مرگ پسرش عزاداری میکرد.
چه بندیم دل درسرای غرور
که بس مام بنشاند درسوک پور
هوش مصنوعی: دل خود را در دنیای خودخواهی گرفتار کردهایم، در حالی که خداوند ما را در مسیری دیگر قرار داده است.
پس از سوک عبدالله بن حسن
من از سوک قاسم سرایم سخن
هوش مصنوعی: پس از مرگ عبدالله بن حسن، من از مرگ قاسم سخن میگویم.