بخش ۴۵ - ذکر میدان عبدالله اکبر و حمله کردن برقلب سپاه دشمن
جوان تاخت یکران به دشت ستیز
به هیکل فکنده یکی تیغ نیز
یکی نیزه بر کف چو بالای خویش
سلاح دگر ز آنچه بایست بیش
برآراسته تن به رخت نبرد
بدانسان که شاید زمردان مرد
عنان بر چپ و راست لختی بتافت
زمین از پی باره گی برشکافت
پرند دلیری کشید از نیام
برون شد هژبر یلی ازکنام
سواری به رزم سپه اسب راند
که چشم سپهر از رخش خیره ماند
ز رویش عیان کبریای حسن (ع)
ز مویش شمیم رسول (ص) زمن
چو از راه دور آن برو جوشنا
بدیدند مردان شیراوژنا
به تنشان زره گشت سندان همه
بفرمودشان چنگ و دندان همه
خروشید شهزاده ی نامدار
که ای مرد زشت وبد روزگار
نداند مرا هر که نام ونژاد
همان پرورد دوده ی پاکزاد
بگویم که بشناسدم دشمنم
پسر زاده ی شیر یزدان منم
گزین مادرم دخت پیغمبر است
حسن باب من شاه نام آورست
پدرم از کران تا کران جهان
خداوند بودی به فرماندهان
جهانجوی عمم شه کربلاست
که ایدون گرفتار رنج وبلاست
همین شه که با او نبرد آورید
دل نازکش را به درد آورید
همین بنده باشد ز جان آفرین
به صورت به معنی جهان آفرین
سپهر و زمین زیر فرمان است
همه آفرینش ثنا خوان اوست
من ای قوم فرخنده عبداللهم
یکی بنده زین راد شاهنشهم
کسی را چو من دست و شمشیر نیست
چو من جنگ یازم به خون شیر کیست
بود دست شیر خدا دست من
یکی تیر مرگ است درشست من
اگر هست مردی زجان گشته سیر
بیاید ببیند دل و جنگ شیر
سپه را چو آوای فرزند شاه
به گوش آمد از پهنه ی رزمگاه
بلرزید تنشان چو لرزنده برگ
تو گفتی شنیدند آوای مرگ
بدانست انکس که بد مرد جنگ
کزان نامور رخ بتابد پلنگ
کسی پای مردی بننهاد پیش
ببودند ترسنده برجای خویش
هژبر دژ آگاه نیزار دین
جگر بند سبط رسول امین
بجنباند نیزه بزد بر سپاه
هیاهو در افکند در رزمگاه
ندیده دم تیغ آن تیغ زن
روان دلیران بجستی ز تن
به نوک سنان وبه شمشیر تیز
بر آورد زان گمرهان رستخیز
چو لختی دلیرانه ناورد ساخت
به سوی سپهدار لشگر بتاخت
سوار و پیاده ی سپه بر درید
به نزدیک بن سعد جادو رسید
همی خواست خونش بریزد زتن
سراسیمه شد جان زشت اهرمن
از آن دست وشمشیر برگاشت روی
نهان در سپه گشت ناپاک خوی
به دستان چو زد اهرمن بازگشت
جهانجو به مرکز سبک تاز گشت
بیامد دمان پیش روی سپاه
وزان ناکسان شد هماورد خواه
چو سالار لشگر بدید آنکه مرد
ستاده خروشان به دشت نبرد
ز سویی که پنهان بد آمد برون
سبک راند در قلب لشگر هیون
همی برگمارید مردان به جنگ
که تازند بر پور شه بی درنگ
زشامی سواران در آن داوری
یکی مرد بد نام او تبحری
به بن سعد بد خوی ناپاک زاد
نکوهش گری را زبان برگشاد
که تا کی به قلب سپه آرمی
سواران به کشتن فرستی همی
بزرگان سپهداری اینسان کنند
که از کودکی دل هراسان کنند
بدانگه که دیدی سرترک اوی
چرا در نهفتی به بیغوله روی
نیامد ز کند آوران عراق
ترا شرمی اندر رخ ای مرد عاق
مرآن هاشمی کودکی بیش نیست
کسی را از و جای تشویش نیست
چو بدخواه بیغاره ی او شنفت
زدستان به رویش بخندید و گفت
که این هاشمی شبل شیر خداست
زپیگار او گر گریزم رواست
به شیر خدا گو که بازیده جنگ
به رزمش که را بوده پای درنگ
کجا روبه پیر بیند چو شیر
بساید بر پنجه ی او دلیر
کسی خویش را دردم اژدها
کشاند چو داند نیابد رها
من این کار کردم پی جان خویش
توکز جان نترسی بنه پای پیش
گمانم دم تیغ او مرگ تست
به جای کفن بر زره برگ تست
وگر مانی از وی بتابی عنان
به نزد تو آیم کواژه زنان
چو زو تبحری این نکوهش شنید
دژم گشت و لب رابه دندان گزید
بیفکند سوی جوان راهوار
به همراه خود برد پانصد سوار
برآن آفتاب سپه شکوه
فکندند توسن همه همگروه
نیاورد شهزاده در دل هراس
بفرمود کای قوم حق ناشناس
چنین همگروه از چه ره تاختید
نبرد هژبر دمان ساختید
ندانید مانا که من در نبرد
سرصد سپاه اندر آرم به گرد
بگفت این ویکران در ایشان فکند
سواران بسی پست کرد از سمند
بخش ۴۴ - دربیان مبارزت جناب عبدالله اکبر بن امام حسن: کنون رزم عبدالله بن حسنبخش ۴۶ - فرستادن امام علیه السلام محمد ابن انس: چو پور برادرش رادید شاه
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جوان تاخت یکران به دشت ستیز
به هیکل فکنده یکی تیغ نیز
هوش مصنوعی: جوان با شجاعت و سرعت به دشت مبارزه رفت و یک تیغ نیز را به سمت دشمن پرتاب کرد.
یکی نیزه بر کف چو بالای خویش
سلاح دگر ز آنچه بایست بیش
هوش مصنوعی: کسی که نیزهای در دست دارد، به مانند کسی است که برای دفاع از خود، سلاحی دیگر نیز برای مقابله با خطرات آماده کرده است.
برآراسته تن به رخت نبرد
بدانسان که شاید زمردان مرد
هوش مصنوعی: با دقت و احتیاط ظاهرت را به گونهای آماده کن که شایستهی مردانست که همچون زمرد درخشان و با ارزش هستند.
عنان بر چپ و راست لختی بتافت
زمین از پی باره گی برشکافت
هوش مصنوعی: سوار بر اسب، افسار را به چپ و راست کشید و زمین از زیر پاهایش به سبب سنگینی بار ترک برداشت.
پرند دلیری کشید از نیام
برون شد هژبر یلی ازکنام
هوش مصنوعی: پرندهای شجاع از پناهگاه خود بیرون آمد و مانند یک شیر نیرومند از لانهاش خارج شد.
سواری به رزم سپه اسب راند
که چشم سپهر از رخش خیره ماند
هوش مصنوعی: یک سوار بر اسبی در میدان جنگ به پیش میرود که زیبایی و قدرت آن اسب چنان است که حتی آسمان هم به تماشای آن خیره شده است.
ز رویش عیان کبریای حسن (ع)
ز مویش شمیم رسول (ص) زمن
هوش مصنوعی: از زیباییهای چهرهاش، عظمت و شکوه حسن (ع) نمایان است و از موهایش عطر و بوی پیامبر (ص) به مشام میرسد.
چو از راه دور آن برو جوشنا
بدیدند مردان شیراوژنا
هوش مصنوعی: وقتی مردان شیراوژنا از دور آن شخص را دیدند که به سمت آنها میآید، شگفتزده شدند.
به تنشان زره گشت سندان همه
بفرمودشان چنگ و دندان همه
هوش مصنوعی: آنها زره بر تن کردند و مانند سندان محکم و استوار شدند و همگی را به استفاده از چنگ و دندان (خود) فرمان داد.
خروشید شهزاده ی نامدار
که ای مرد زشت وبد روزگار
هوش مصنوعی: شهزاده معروف با صدای بلند فریاد زد که ای مرد زشت و بدبخت در این دوران!
نداند مرا هر که نام ونژاد
همان پرورد دوده ی پاکزاد
هوش مصنوعی: هر کس که نبداند من کیستم و از کدام نسل و نژاد آمدهام، باید بداند که من فرزند یک خانوادهی با اصالت و پاک هستم.
بگویم که بشناسدم دشمنم
پسر زاده ی شیر یزدان منم
هوش مصنوعی: باید بگویم که با دشمنم آشنا هستم، او فرزند شیر خداست و من نیز از نسل او هستم.
گزین مادرم دخت پیغمبر است
حسن باب من شاه نام آورست
هوش مصنوعی: مادر من، دختر پیامبر است و حسن، پسر من، شاه معروف و بزرگی است.
پدرم از کران تا کران جهان
خداوند بودی به فرماندهان
هوش مصنوعی: پدرم در تمام نقاط جهان به عنوان نماینده خداوند و فرماندهی بزرگ خود را نشان داده است.
جهانجوی عمم شه کربلاست
که ایدون گرفتار رنج وبلاست
هوش مصنوعی: عمویم که پیشوای جستجوی حق و حقیقت است، در کربلا به دام سختیها و بلاها افتاده است.
همین شه که با او نبرد آورید
دل نازکش را به درد آورید
هوش مصنوعی: هرچه دل نازک و حساس او را آزار دهید، همین شخص است که با او در نبردید.
همین بنده باشد ز جان آفرین
به صورت به معنی جهان آفرین
هوش مصنوعی: این شخص به خاطر خالق وجودش، به مانند مخلوقی از آفرینش الهی است.
سپهر و زمین زیر فرمان است
همه آفرینش ثنا خوان اوست
هوش مصنوعی: تمام آسمان و زمین تحت تسلط او هستند و همه موجودات در ستایش او سخن میگویند.
من ای قوم فرخنده عبداللهم
یکی بنده زین راد شاهنشهم
هوش مصنوعی: ای قوم خوشبخت، من عبداله، یکی از بندگان این شاه بزرگ هستم.
کسی را چو من دست و شمشیر نیست
چو من جنگ یازم به خون شیر کیست
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند من ترکیبی از قدرت و مهارت در نبرد ندارد. من با شجاعت و قدرتی مانند شیر، به جنگ میروم.
بود دست شیر خدا دست من
یکی تیر مرگ است درشست من
هوش مصنوعی: دست من مانند دست شیر خداست و هر تیر مرگی که به من بخورد، در دست من خواهد شکست.
اگر هست مردی زجان گشته سیر
بیاید ببیند دل و جنگ شیر
هوش مصنوعی: هر کس که از زندگی خسته شده و به دنبال چیزی تازه است، بیاید تا دل و شجاعت واقعی را در نبردی عظیم ببیند.
سپه را چو آوای فرزند شاه
به گوش آمد از پهنه ی رزمگاه
هوش مصنوعی: هنگامی که صدای فرزند شاه به گوش سپاه رسید، احساس کردند که جنگ و میدان نبرد در حال نزدیک شدن است.
بلرزید تنشان چو لرزنده برگ
تو گفتی شنیدند آوای مرگ
هوش مصنوعی: بدنشان به لرزه درآمد، مانند برگ های درخت. گویی صدای مرگ را شنیدند.
بدانست انکس که بد مرد جنگ
کزان نامور رخ بتابد پلنگ
هوش مصنوعی: کسی که بداند مرد جنگجو کیست، از نام و چهرهاش به وضوح میتواند او را بشناسد، همانطور که انسان پلنگ را از ظاهرش تشخیص میدهد.
کسی پای مردی بننهاد پیش
ببودند ترسنده برجای خویش
هوش مصنوعی: کسی جلوتر از دیگران قدم گذاشت و به خاطر ترس، در همان مکان خود مانده بود.
هژبر دژ آگاه نیزار دین
جگر بند سبط رسول امین
هوش مصنوعی: هژبر دژ، شخصی آگاه و دانا است که در دل نیایشها، ایمان را با روحی نیرومند به تصویر میکشد و به فرزندان رسول خدا عشق و وفاداری میورزد.
بجنباند نیزه بزد بر سپاه
هیاهو در افکند در رزمگاه
هوش مصنوعی: نیزه را به حرکت درآورد و با ضربهای به سپاه دشمن، سر و صدایی بلند ایجاد کرد و در میدان جنگ جوش و خروش به راه انداخت.
ندیده دم تیغ آن تیغ زن
روان دلیران بجستی ز تن
هوش مصنوعی: هیچ کس از منظر آن شمشیرزن شجاع نمیتواند از خود دفاع کند و جان دلیران به راحتی از بدنشان جدا میشود.
به نوک سنان وبه شمشیر تیز
بر آورد زان گمرهان رستخیز
هوش مصنوعی: با زبان تند و تیز و وسایل جنگی، از کجروان و迷ل افتاده، قیام به پا کرد.
چو لختی دلیرانه ناورد ساخت
به سوی سپهدار لشگر بتاخت
هوش مصنوعی: پس از مدتی، با شهامت و جسارت به سمت فرمانده سپاه حمله کرد.
سوار و پیاده ی سپه بر درید
به نزدیک بن سعد جادو رسید
هوش مصنوعی: سواران و پیادگان سپاه به نزد بن سعد رسیدند و به شدت با هم درگیر شدند.
همی خواست خونش بریزد زتن
سراسیمه شد جان زشت اهرمن
هوش مصنوعی: او که به شدت ناراحت و مضطرب شده بود، میخواست که جانش را به خاطر شرایط طاقتفرسا رها کند، و در این وضعیت، روح زشت و پلید به او حمله کرد.
از آن دست وشمشیر برگاشت روی
نهان در سپه گشت ناپاک خوی
هوش مصنوعی: با آن دست، شمشیر را بالا برد و به خاطر پوشش پنهانیاش، روحیهی پلیدی بر سپاه حاکم شد.
به دستان چو زد اهرمن بازگشت
جهانجو به مرکز سبک تاز گشت
هوش مصنوعی: به محض اینکه آن موجود شیطانی دست به کار شد، جهانجو به مرکز خود بازگشت و به حالت سبکی و آرامش دست یافت.
بیامد دمان پیش روی سپاه
وزان ناکسان شد هماورد خواه
هوش مصنوعی: در این زمان، گروهی از افراد ناتوان و ضعیف به میدان آمدهاند و به چالش کشیدن قهرمانان و جنگجویان دارای شجاعت و قدرت را آغاز کردهاند.
چو سالار لشگر بدید آنکه مرد
ستاده خروشان به دشت نبرد
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده نیروهای نظامی دید که آن مرد در میدان جنگ ایستاده و سرشار از انرژی و هیجان است، احساس مسئولیت و انرژی بیشتری پیدا کرد.
ز سویی که پنهان بد آمد برون
سبک راند در قلب لشگر هیون
هوش مصنوعی: از طرفی که به طور پنهانی به نظر بد میرسید، به آرامی وارد قلب سپاه هیون شد.
همی برگمارید مردان به جنگ
که تازند بر پور شه بی درنگ
هوش مصنوعی: مردان برای جنگ آماده میشوند تا به سرعت بر پسر شاه حمله کنند.
زشامی سواران در آن داوری
یکی مرد بد نام او تبحری
هوش مصنوعی: در شب برگزاری مسابقهای، سوارکاران شرکت کردند و در این میان، یک مرد بدنام وجود داشت که در این زمینه بسیار ماهر بود.
به بن سعد بد خوی ناپاک زاد
نکوهش گری را زبان برگشاد
هوش مصنوعی: در میان بنیسعد، فردی با خوی بد و ناپاک به دنیا آمد که به خاطر زشتی کردارهایش، مورد نکوهش و سرزنش قرار گرفت.
که تا کی به قلب سپه آرمی
سواران به کشتن فرستی همی
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی قلب سپاهیان را به کشتن بفرستی و آنها را به میدان جنگ بیاوری؟
بزرگان سپهداری اینسان کنند
که از کودکی دل هراسان کنند
هوش مصنوعی: بزرگان و فرماندهان، اینگونه میسازند که از دوران کودکی، دل انسان را ترسانده و ناامید کنند.
بدانگه که دیدی سرترک اوی
چرا در نهفتی به بیغوله روی
هوش مصنوعی: زمانی که او را دیدی که برتر از همه است، چرا در گوشهای پنهان شدی؟
نیامد ز کند آوران عراق
ترا شرمی اندر رخ ای مرد عاق
هوش مصنوعی: نگاه کن، ای مرد باتجربه، که اینجا از عراقیها کسی برای آوردن تو نرسید و این خود نشاندهندهی بیاعتنایی است. بر تو لازم است که از این وضع شرمزده شوی.
مرآن هاشمی کودکی بیش نیست
کسی را از و جای تشویش نیست
هوش مصنوعی: مرآن هاشمی هنوز بچهای بیش نیست و هیچکس نباید دربارهاش نگران باشد.
چو بدخواه بیغاره ی او شنفت
زدستان به رویش بخندید و گفت
هوش مصنوعی: وقتی آن شخص بدخواه از حرفهای او باخبر شد، او با تمسخر به صورتش خندید و گفت.
که این هاشمی شبل شیر خداست
زپیگار او گر گریزم رواست
هوش مصنوعی: این فرد هاشمی، جوانی شجاع و قوی مانند شیر است و اگر من از او فرار کنم، قابل پذیرفتن است.
به شیر خدا گو که بازیده جنگ
به رزمش که را بوده پای درنگ
هوش مصنوعی: به شیر خدا(علی) بگو که در میدان جنگ، کسی به او اجازه توقف نمیدهد و نباید در نبرد سست شود.
کجا روبه پیر بیند چو شیر
بساید بر پنجه ی او دلیر
هوش مصنوعی: کجا میتواند شیرِ نیرومند، پیر را ببیند و نرمی کند در برابر او، در حالی که دلیر و شجاع است؟
کسی خویش را دردم اژدها
کشاند چو داند نیابد رها
هوش مصنوعی: کسی که به درد و رنج خود واقف است و میداند نمیتواند از آن رهایی یابد، گریزی از مشکلاتش ندارد.
من این کار کردم پی جان خویش
توکز جان نترسی بنه پای پیش
هوش مصنوعی: من این کار را برای نجات جان خود انجام دادم، پس تو هم برای جان خودت شجاعت به خرج بده و جلو بیا.
گمانم دم تیغ او مرگ تست
به جای کفن بر زره برگ تست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تیغ او مرگ تو را رقم زده است، به جای کفن، این زرهای که بر تن داری، نشانگر سرنوشتی دیگر است.
وگر مانی از وی بتابی عنان
به نزد تو آیم کواژه زنان
هوش مصنوعی: اگر از او دور شوی و به سمت او نروی، من نیز به سوی تو باز میگردم و تو را به یاد میآورم.
چو زو تبحری این نکوهش شنید
دژم گشت و لب رابه دندان گزید
هوش مصنوعی: او که در این کار مهارت داشت، وقتی این سرزنش را شنید، ناراحت و غمگین شد و لبش را به خاطر عصبانیت به دندان گزید.
بیفکند سوی جوان راهوار
به همراه خود برد پانصد سوار
هوش مصنوعی: به طرف جوان، راهی صاف و هموار را نشان داد و با خود پانصد سوار همراه برد.
برآن آفتاب سپه شکوه
فکندند توسن همه همگروه
هوش مصنوعی: زیر آن آفتاب سپید، اسبان پرسر و صدا به همدیگر افتخار کردند و پرچم رزم را برافراشتند.
نیاورد شهزاده در دل هراس
بفرمود کای قوم حق ناشناس
هوش مصنوعی: شهزاده هراسی در دل نداشت و به مردم گفت: ای دستهای که حق را نمیشناسید، توجه کنید.
چنین همگروه از چه ره تاختید
نبرد هژبر دمان ساختید
هوش مصنوعی: شما از چه راهی به میدان آمدهاید که نبردی مانند نبرد هژبر را به وجود آوردهاید؟
ندانید مانا که من در نبرد
سرصد سپاه اندر آرم به گرد
هوش مصنوعی: نمیدانید که چگونه میتوانم در میدان جنگ مانند هزاران ارتش به نبرد بپردازم.
بگفت این ویکران در ایشان فکند
سواران بسی پست کرد از سمند
هوش مصنوعی: این شخص، پس از گفتن این کلمات، جمعیت را دچار تردید کرد و سواران بسیاری را به میدان فرستاد که قدرت آنها را کاهش داد.