گنجور

بخش ۴۴ - دربیان مبارزت جناب عبدالله اکبر بن امام حسن

کنون رزم عبدالله بن حسن
بباید شنودن ز گفتار من
که درچهره انباز بد ماه را
برادر پسر بد شهنشاه را
یکی تازه شاخ از نهال رسول (ص)
یکی نغز میوه ز باغ بتول
دلاور چو فرخ نیاکان خویش
سرافراز مانند پاکان خویش
از آن پس که خویشان خود کشته دید
یکی آه سرد از جگر بر کشید
بر شاه دین با دلی دردناک
چمان گشت و بنهاد رخ رابه خاک
زبوسه زمین را گهر ریز کرد
زمو خاک را عنبر آمیز کرد
به شه گفت کای داور تاجدار
ز پیغمبر و مرتضی یادگار
به مایی تو همچون پدر مهربان
پرستار و غمخوار روز و شبان
به سرخاک پای تو دیهیم ماست
یکی بنگر ای داور دادراست
که از جمله خویشان و آزاده گان
نماندند جز حیدری زاده گان
نخستین مرا برخی خویش ساز
ازین نامور دوده ی سرفراز
بفرمای تا من شوم پیش جنگ
جهان را کنم بر بد اندیش تنگ
به کار آورم دست وتیغ یلی
به یاد آورم کارزار علی (ع)
از آن پس که سازم فدای تو سر
کنم شاد از خود روان پدر
چو آن شد نباشد دراین کارزار
که گردد برادرش را پشت ویار
به جای پدر ما سکالیم جنگ
نماییم از خود برو یال رنگ
همان بهتر ای پادشاه زمن
که ما چند تن زاده گان حسن (ع)
ز اعمام و عم زاده گان پیشتر
ببازیم در یاری شاه سر
چو گفتار او را شه دین شنید
چو جانش به آغوش اندر کشید
ز فرخ برادرش آورد یاد
به رخ از مژه اشک خونین گشاد
زمانی بمویید و برزد خروش
همایون تنش گشت بی تاب وتوش
بدو گفت کای نوبهار مهی
به باغ دلم راد سرو سهی
بلند اختر آسمان جلال
شکفته گل گلستان جلال
شما از پدر یادگار من اید
شکیب دل بی قرار من اید
مرا دیده بینا ز روی شماست
کمند دلم تار موی شماست
چو من بر به رخسارتان بنگرم
زروی برادر به یاد آورم
چسان زاده گان گرامیش را
جوانان آزاد نامیش را
فرستم که گردند آماج تیر
ز خونشان شود دشت چون آبگیر
مخواه ازمن این کار وبر جای باش
به زخم دل من نمک برمپاش
بدوگفت شهزاده کای دین پناه
مرا بیش ازین سخره ی غم مخواه
همه یاوران زین سرای سپنج
برفتند و رستند ز آسیب و رنج
غم مرگشان برده از من قرار
بدین سخت انده نیم پایدار
چو ما را جز این راه درپیش نیست
اگر زودتر درد و غم بیش نیست
یکی بخش بر چشم گریان من
بدین جان ازدرد بریان من
یتیمم دلم مشکن ای داد راست
شکستن دل بی پدر کی رواست
شهنشه چو دید آنهمه زاری اش
زبان چربی وخوب گفتاری اش
درآغوش بگرفت وبنواختش
چو جان از بر خود روان ساختش

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کنون رزم عبدالله بن حسن
بباید شنودن ز گفتار من
هوش مصنوعی: اکنون باید مبارزه‌ی عبدالله بن حسن را از سخنان من بشنوید.
که درچهره انباز بد ماه را
برادر پسر بد شهنشاه را
هوش مصنوعی: در چهره دوست، زیبایی ماه را می‌بینم که به مانند برادری برای پسر پادشاه است.
یکی تازه شاخ از نهال رسول (ص)
یکی نغز میوه ز باغ بتول
هوش مصنوعی: یک شخص جدید که از درخت پیامبر (ص) به تازگی روییده، یکی میوه خوشمزه از باغ خانم فاطمه (سلام‌الله‌علیها).
دلاور چو فرخ نیاکان خویش
سرافراز مانند پاکان خویش
هوش مصنوعی: شجاع همچون نیاکان نیکوکار خود، با افتخار مانند انسان‌های پاک و درستکار باشید.
از آن پس که خویشان خود کشته دید
یکی آه سرد از جگر بر کشید
هوش مصنوعی: پس از آنکه خانواده‌اش را کشته شده دید، درد و اندوهی عمیق در درونش احساس کرد و آهی سرد از دل برآورد.
بر شاه دین با دلی دردناک
چمان گشت و بنهاد رخ رابه خاک
هوش مصنوعی: مردی مخالف با دلbroken به حضور پادشاه دین آمده و با حالتی غمگین و دردمند، سرش را به نشانه تسلیم بر زمین گذاشته است.
زبوسه زمین را گهر ریز کرد
زمو خاک را عنبر آمیز کرد
هوش مصنوعی: زمین با بارش باران مانند مرواریدهای درخشان زینت می‌یابد و خاک به عطر خوشی مانند عطر عنبر آغشته می‌شود.
به شه گفت کای داور تاجدار
ز پیغمبر و مرتضی یادگار
هوش مصنوعی: ای شاه بزرگوار، تو که تاجی را به سر داری که یادگار پیامبر و علی (علیه‌السلام) است، بر ما توجه کن.
به مایی تو همچون پدر مهربان
پرستار و غمخوار روز و شبان
هوش مصنوعی: تو برای ما مانند پدری مهربان هستی که در هر 순간 از ما مراقبت می‌کنی و به شادی و غم‌های‌مان اهمیت می‌دهی.
به سرخاک پای تو دیهیم ماست
یکی بنگر ای داور دادراست
هوش مصنوعی: ما به سرزمین خود، که در واقع خاکِ پای توست، افتخار می‌کنیم. ای داورِ عدالت، نگاه کن!
که از جمله خویشان و آزاده گان
نماندند جز حیدری زاده گان
هوش مصنوعی: فقط حیدری‌های آزاد و بزرگ‌مردان از میان خانواده و هم‌خون‌ها باقی ماندند.
نخستین مرا برخی خویش ساز
ازین نامور دوده ی سرفراز
هوش مصنوعی: ابتدا مرا به خود وابسته کن، از این خانواده‌ی با افتخار و مشهور.
بفرمای تا من شوم پیش جنگ
جهان را کنم بر بد اندیش تنگ
هوش مصنوعی: بفرما تا من به میدان بروم و جلوی بداندیشان را بگیرم و از جنگ جهانی جلوگیری کنم.
به کار آورم دست وتیغ یلی
به یاد آورم کارزار علی (ع)
هوش مصنوعی: من با دستان خود و قدرتی شگرف به یاد حماسه‌ها و نبردهای علی (ع) از جان خود مایه می‌گذارم.
از آن پس که سازم فدای تو سر
کنم شاد از خود روان پدر
هوش مصنوعی: از آن moment که برای تو فدای جانم شوم، شاد از این احساس می‌شوم که از خودم بی‌نیازم.
چو آن شد نباشد دراین کارزار
که گردد برادرش را پشت ویار
هوش مصنوعی: وقتی در این میدان نبرد آن حالت پیش می‌آید که برادرش پشت او قرار گیرد، دیگر هیچ کاری از آن برنخواهد آمد.
به جای پدر ما سکالیم جنگ
نماییم از خود برو یال رنگ
هوش مصنوعی: ما به جای پدرانمان در جنگ می‌جنگیم؛ از خود برو، رنگ یال را تغییر بده.
همان بهتر ای پادشاه زمن
که ما چند تن زاده گان حسن (ع)
هوش مصنوعی: بهتر است که ای پادشاه، من و چند نفر از فرزندان حسن (ع) اینگونه باشیم.
ز اعمام و عم زاده گان پیشتر
ببازیم در یاری شاه سر
هوش مصنوعی: از میان عموزاده‌ها و بستگان نزدیک، بهتر است که برای یاری و کمک به شاه جلوتر بیاییم و از دیگران سبقت بگیریم.
چو گفتار او را شه دین شنید
چو جانش به آغوش اندر کشید
هوش مصنوعی: وقتی که رهبر دین سخنان او را شنید، مانند اینکه جانش را در آغوش گرفت.
ز فرخ برادرش آورد یاد
به رخ از مژه اشک خونین گشاد
هوش مصنوعی: برادر فرخ او را به یاد آورد و از چشمانش اشک خونین جاری شد.
زمانی بمویید و برزد خروش
همایون تنش گشت بی تاب وتوش
هوش مصنوعی: زمانی به آواز و سرود سرشار از شادی و نشاط می‌پرداخت، اما حالا تن او به شدت بی‌تاب و ناآرام شده است.
بدو گفت کای نوبهار مهی
به باغ دلم راد سرو سهی
هوش مصنوعی: او به نوبهار زیبا می‌گوید: ای درخت سرو خوش قد و قامت، به باغ دلم خوش آمدی.
بلند اختر آسمان جلال
شکفته گل گلستان جلال
هوش مصنوعی: ستاره‌ای بلند در آسمانِ عظمت مانند گلی شکفته در باغی از افتخار و جلال است.
شما از پدر یادگار من اید
شکیب دل بی قرار من اید
هوش مصنوعی: شما یادگاری از پدرم هستید و نشانه‌ای از صبر و آرامش دل ناآرام من.
مرا دیده بینا ز روی شماست
کمند دلم تار موی شماست
هوش مصنوعی: چشمم به زیباترین چهره‌ات افتاده و دل من به خاطر زیبایی موهایت اسیر شده است.
چو من بر به رخسارتان بنگرم
زروی برادر به یاد آورم
هوش مصنوعی: وقتی به چهره تو نگاه می‌کنم، یاد چهره برادرزاده‌ام می‌افتم.
چسان زاده گان گرامیش را
جوانان آزاد نامیش را
هوش مصنوعی: چگونه فرزندان با ارزش او را جوانان آزاد نام می‌برند؟
فرستم که گردند آماج تیر
ز خونشان شود دشت چون آبگیر
هوش مصنوعی: می‌فرستم که با خونشان، دشت به جایی تبدیل شود که پر از آب است و تیرها به سمتشان برود.
مخواه ازمن این کار وبر جای باش
به زخم دل من نمک برمپاش
هوش مصنوعی: از من درخواست نکن که در این موضوع به تو کمک کنم، چون زخمی بر دل من وجود دارد و نمی‌خواهم بر آن زخم نمکی بریزی.
بدوگفت شهزاده کای دین پناه
مرا بیش ازین سخره ی غم مخواه
هوش مصنوعی: شهزاده به او گفت: ای پناه دینی، دیگر از من غم و ناراحتی نخواه.
همه یاوران زین سرای سپنج
برفتند و رستند ز آسیب و رنج
هوش مصنوعی: همه همراهان از این خانه‌ی پر درد و رنج رفتند و از آسیب‌ها و سختی‌ها نجات پیدا کردند.
غم مرگشان برده از من قرار
بدین سخت انده نیم پایدار
هوش مصنوعی: غم از دست دادن آنها باعث شده است که آرامش از من برود و این واقعه، اندوهی عمیق و ماندگار در دل من ایجاد کرده است.
چو ما را جز این راه درپیش نیست
اگر زودتر درد و غم بیش نیست
هوش مصنوعی: ما راه دیگری جز این نداریم و اگر بخواهیم زودتر به نتیجه برسیم، فقط درد و غم بیشتری نصیب‌مان خواهد شد.
یکی بخش بر چشم گریان من
بدین جان ازدرد بریان من
هوش مصنوعی: نفرین بر کسی که به چشمان گریان من توجهی نکرد و من به خاطر درد و غم، جانم در آتش است.
یتیمم دلم مشکن ای داد راست
شکستن دل بی پدر کی رواست
هوش مصنوعی: ای که دل مرا نشکن، چون شکستن دل یتیمان بی‌پدر جایز نیست.
شهنشه چو دید آنهمه زاری اش
زبان چربی وخوب گفتاری اش
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه آن همه گريه و زاری را دید، به صحبت زیبا و نرمش پی برد و متوجه شد که او چقدر خوب می‌تواند حرف بزند.
درآغوش بگرفت وبنواختش
چو جان از بر خود روان ساختش
هوش مصنوعی: او را در آغوش گرفت و با محبت با او رفتار کرد، مانند اینکه جانش را از وجود خود جدا کرده و به او بخشید.