گنجور

بخش ۳۸ - در ذکر مبارزت و شهادت جناب غلام غلام ترک حضرت سید الساجدین

پس از آن نوبت به غارب رسید
که بودش دل شیر و دیدار شید
زترکان نسب داشت آن راد مرد
یکی بنده بود از شهنشاه فرد
کتاب خدارا به خوشترسرود
زبر خواندی آنسان که شایسته بود
ببخشیده بودش شهنشاه دین
به فرزند خود سیدالساجدین (ع)
چو دید آن گزین بنده از کوفیان
همی بر سپاه شه آمد زیان
بگفتا به شه کای خداوندگار
مرابخش دستوری کار زار
خداوند گفتا بدو کای غلام
یکی زی سراپرده کار زار
خداوند گفتا بدوکای غلام
یکی زی سراپرده بردار گام
اجازت ز فرزند من بازجوی
که هستی کنون بنده ی خاص اوی
روان گشت آن مرد فرخنده کیش
به سوی خداوند بیمار خویش
بزد شاه را بوسه بردست و پای
بدو گفت کای دارو رهنمای
مرا شاه فرمود کایم کنون
به سوی تو با دیده ی پرزخون
بخواهم زتو فرصت کارزار
که جان را کنم درره شه نثار
شه ناتوان سوی او بنگریست
همی بر وفاداری او گریست
بدو گفت آزادی ای سرفراز
به میدان چو آزاد مردان بتاز
برو رخصت از پرده گی ها بخواه
وزان پس بچم سوی آوردگاه
غلام این چو بشنید سوی حرم
روان گشت افسرده و دل دژم
چو آمد به نزدیک پرده سرای
به کش کرده دست ایستاده به پای
بگفتا که ای بانوان حجاز
زمان نبرد من آمد فراز
ببخشید اگر سر زد از من گناه
به جان و سر شاه گیتی پناه
ز گفتار آن بنده ی با وفا
خروش آمد از عترت مصطفی
سپس یافت دستوری از بانوان
به سوی شهنشاه دین شد روان
به زاری ز شه اذن میدان گرفت
ره جنگ چون راد مردان گرفت
بیازید خندان لب وشاد خوار
به مردانه گی دشنه ی آبدار
بسی خواجه گان را ستایش نمود
پس آنگه به پیگار بازو گشود
چو آگاه شد سیدالساجدین
که او جنگ جوید به میدان کین
بفرمود تا دامن بارگاه
بیافراشتند از برچشم شاه
همی کرد از آن تیغبازی شگفت
بدو هر زمان آفرین درگرفت
سرافراز غارب چو با کوفیان
در آویخت چون شرزه شیر ژیان
بسی کرد کوشش بس افکند مرد
به گردون بر آورد بس تیره گرد
چو فرجام اوبود جانباختن
به گلزار خلد برین تاختن
در افتاد از پا به تیغ سپاه
به بالین اوباره گی تاخت شاه
سرش برگرفت وبه زانو نهاد
فروزنده رخ بر رخ اونهاد
جهان بین به شه برگشودآن غلام
بی اندازه دادش درود و سلام
سپس شادمان جان به جانان سپرد
به خرم جنان زین جهان رخت برد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پس از آن نوبت به غارب رسید
که بودش دل شیر و دیدار شید
هوش مصنوعی: پس از آن، نوبت به غارب رسید که او دل بزرگی داشت و با شجاعت به دیدار شید رفت.
زترکان نسب داشت آن راد مرد
یکی بنده بود از شهنشاه فرد
هوش مصنوعی: آن مرد شجاع نسبش به ترکان می‌رسید و او در واقع یک خدمت‌گذار از شاه بزرگ بود.
کتاب خدارا به خوشترسرود
زبر خواندی آنسان که شایسته بود
هوش مصنوعی: کتاب خدا را به زیبایی و به شایستگی خواندی، به طوری که لایق آن بود.
ببخشیده بودش شهنشاه دین
به فرزند خود سیدالساجدین (ع)
هوش مصنوعی: شاه دین، بخشش بزرگی به فرزندش سیدالساجدین (ع) عطا کرد.
چو دید آن گزین بنده از کوفیان
همی بر سپاه شه آمد زیان
هوش مصنوعی: وقتی آن بنده منتخب از کوفیان را دید که به سوی ارتش شاه می‌آید، فهمید که آسیب و زیانی به وجود خواهد آمد.
بگفتا به شه کای خداوندگار
مرابخش دستوری کار زار
هوش مصنوعی: او به پادشاه گفت: ای سرور من، لطفاً دستوری درباره جنگ بده.
خداوند گفتا بدو کای غلام
یکی زی سراپرده کار زار
هوش مصنوعی: خداوند فرمود: ای بنده، از سوی خود به میدان کارزار وارد شو.
خداوند گفتا بدوکای غلام
یکی زی سراپرده بردار گام
هوش مصنوعی: خداوند فرمود، ای غلام! یکی از زحمات خود را با تمام وجود به دوش بگیر و قدم به جلو بگذار.
اجازت ز فرزند من بازجوی
که هستی کنون بنده ی خاص اوی
هوش مصنوعی: اجازه بگیر از فرزند من که از تو بپرسد که چه کسی هستی و چرا اینجا هستی، زیرا تو اکنون بنده ویژه او هستی.
روان گشت آن مرد فرخنده کیش
به سوی خداوند بیمار خویش
هوش مصنوعی: آن مرد نیکوکار به سوی خداوند خود رفت و جانش را آرام کرد.
بزد شاه را بوسه بردست و پای
بدو گفت کای دارو رهنمای
هوش مصنوعی: سلطانی بوسه‌ای بر دست و پای او زد و به او گفت: ای راهنمای درمانگران.
مرا شاه فرمود کایم کنون
به سوی تو با دیده ی پرزخون
هوش مصنوعی: شاه به من دستور داد که اکنون با چشمانی پر از اشک به سوی تو بیایم.
بخواهم زتو فرصت کارزار
که جان را کنم درره شه نثار
هوش مصنوعی: می‌خواهم از تو زمان و فرصتی برای نبرد بگیرم تا جانم را در راه شاه فدای تو کنم.
شه ناتوان سوی او بنگریست
همی بر وفاداری او گریست
هوش مصنوعی: سلطان ضعیف به طرف او نگاه کرد و به خاطر وفاداری‌اش اشک ریخت.
بدو گفت آزادی ای سرفراز
به میدان چو آزاد مردان بتاز
هوش مصنوعی: آزادی، ای سربلند، به سوی میدان برو و همچون مردان آزاد با قدرت به پیش برو.
برو رخصت از پرده گی ها بخواه
وزان پس بچم سوی آوردگاه
هوش مصنوعی: برو و اجازه بگیر از موانعی که وجود دارد، سپس به سوی میدان جنگ بیا.
غلام این چو بشنید سوی حرم
روان گشت افسرده و دل دژم
هوش مصنوعی: به محض اینکه غلام این را شنید، به سمت حرم رفت و با حالتی اندوهگین و دل گرفته به راه افتاد.
چو آمد به نزدیک پرده سرای
به کش کرده دست ایستاده به پای
هوش مصنوعی: زمانی که به نزدیکی پرده سرای رسید، دستش را به سمت آن دراز کرد و ایستاد.
بگفتا که ای بانوان حجاز
زمان نبرد من آمد فراز
هوش مصنوعی: او گفت: ای بانوان حجاز، زمان جنگ من فرا رسیده است.
ببخشید اگر سر زد از من گناه
به جان و سر شاه گیتی پناه
هوش مصنوعی: اگر از من اشتباهی رخ داده و باعث ناراحتی شده، از صمیم قلب عذرخواهی می‌کنم؛ زیرا به خاطر خود شاه و این دنیای وسیع، نیت من فقط خیرخواهی بوده است.
ز گفتار آن بنده ی با وفا
خروش آمد از عترت مصطفی
هوش مصنوعی: از سخنان آن بنده‌ی وفادار جنبشی برخواست که از نسل مصطفی (پیامبر اسلام) نشأت گرفت.
سپس یافت دستوری از بانوان
به سوی شهنشاه دین شد روان
هوش مصنوعی: سپس دستوری از طرف زنان دریافت کرد و به سوی پادشاه دین راهی شد.
به زاری ز شه اذن میدان گرفت
ره جنگ چون راد مردان گرفت
هوش مصنوعی: با التماس از شاه، اجازه میدان جنگ را گرفت و مانند دلیران به سوی جنگ شتافت.
بیازید خندان لب وشاد خوار
به مردانه گی دشنه ی آبدار
هوش مصنوعی: با لبخند و شادی به میدان برو، با شجاعت مثل دشنه‌ای تیز و برنده.
بسی خواجه گان را ستایش نمود
پس آنگه به پیگار بازو گشود
هوش مصنوعی: بسیاری از بزرگان را مورد ستایش قرار داد و سپس به کار نیرومند خود ادامه داد.
چو آگاه شد سیدالساجدین
که او جنگ جوید به میدان کین
هوش مصنوعی: وقتی سیدالساجدین متوجه شد که او در میدان جنگ می‌جنگد،
بفرمود تا دامن بارگاه
بیافراشتند از برچشم شاه
هوش مصنوعی: فرمان دادند که دامن بارگاه را بالا بزنند تا به چشم شاه نمایان شود.
همی کرد از آن تیغبازی شگفت
بدو هر زمان آفرین درگرفت
هوش مصنوعی: او به خاطر مهارت‌های شگفت‌انگیز خود در تیراندازی، هر لحظه مورد تحسین و ستایش قرار می‌گرفت.
سرافراز غارب چو با کوفیان
در آویخت چون شرزه شیر ژیان
هوش مصنوعی: سرافراز غارب، که همانند شیر جوان شجاع و نیرومند است، وقتی با کوفیان درگیر شد، نشان داد که چقدر قوی و دلیر است.
بسی کرد کوشش بس افکند مرد
به گردون بر آورد بس تیره گرد
هوش مصنوعی: مردی بسیار تلاش کرد و تلاش‌هایش را به آسمان فرستاد، اما باز هم از غم و ناامیدی کم نکرد.
چو فرجام اوبود جانباختن
به گلزار خلد برین تاختن
هوش مصنوعی: وقتی سرانجام او در گلزار بهشتی جان می‌دهد، گویی به سمت آن باغ زیبا در حال حرکت است.
در افتاد از پا به تیغ سپاه
به بالین اوباره گی تاخت شاه
هوش مصنوعی: در نبرد با سپاه، از پا افتاد و در کنار او، شاه، به آنجا نزدیک شد.
سرش برگرفت وبه زانو نهاد
فروزنده رخ بر رخ اونهاد
هوش مصنوعی: او سرش را بلند کرد و به زانو افتاد و چهره‌ی تابناک خود را بر چهره‌ی او قرار داد.
جهان بین به شه برگشودآن غلام
بی اندازه دادش درود و سلام
هوش مصنوعی: جهان به فرمان شاهی گشوده شد و آن خدمتگزار بی‌نهایت، درود و سلام خود را نثار او کرد.
سپس شادمان جان به جانان سپرد
به خرم جنان زین جهان رخت برد
هوش مصنوعی: سپس با خوشحالی روحش را به محبوب سپرد و از این دنیا با خوشی به بهشت رفت.