گنجور

بخش ۳۶ - حمله نمودن جناب عابس برلشگر مخالف

زهر سو گروهی براو تاختند
سنان برکشیدند و تیغ آختند
نبرد دلاور چو اینگونه دید
یکی دشنه ی آبگون بر کشید
برافکند اسب و بیازید دست
سروتن بسی کرد با خاک پست
به هر سو که تیغ آختی برسران
زمین گشتی از بار سرها گران
زدی خویش را برسپه یک تنه
نه از میسره اش باک نز میمنه
توگفتی که ابری شد او شعله بار
سپه بداندیش خاشاک وخار
و یا بود چون سیل بنیانکنا
و یا برق سوزنده ی خرمنا
همی تیغ بر فرق مردان بسود
به ناگاه در گوش عشقش سرود
که تا کی کشی دشمن زشتخوی
بکش دست از جان و جانان بجوی
برون آی از خویش و هستی ببین
بخور شربت عشق و مستی ببین
زهم رشته ی جان و تن درگسل
بپیوند با مهر دلدار دل
دلاور چو دریا درآمد به جوش
ز ساز محبت دلش پرخروش
ز سودای جانانه دیوانه شد
بد انسان که از خویش بیگانه شد
پس آنگاه از تارک ارجمند
سبکرو دو جوشن به یک سو فکند
برون کرد رخت از تن رزمخواه
نبد باکش از تیغ و تیره سپاه
روان دلیری برهنه تنا
بزد خویش را برصف دشمنا
یکی گفتش ای پر دل تیز چنگ
چرا دور کردی ز تن رخت جنگ
تنی را که آسیب دید از حریر
برهنه کنی پیش شمشیر و تیر
بدو گفت عابس که درراه دوست
همان به چو مغز اندر آیم ز پوست
چنین می پسندد مرا عشق یار
تن و جان دراین راه ناید به کار
بگفت این وزد خویش رابرسپاه
پر از ویله گردید ازو رزمگاه
عمر چون برهنه تن او را بدید
به لشگر خروشی زدل برکشید
که یکرویه کار ای سوران کنید
تن مرد را سنگباران کنید
به گرد اندرش پره لشگر زدند
به عریان تنش سنگ کین برزدند
سوار سرافراز ناورد جوی
از آن سنگباران نپیچید روی
پی یاری خسرو کربلا
سپر کرد تن پیش تیر بلا
نه بیمش ز تیغ و نه پروا زتیر
به جسمش بدی سنگ خارا حریر
نکرد ایچ از یاری شه دریغ
همی راند بر ترک بدخواه تیغ
ز سوی دگر گام بر گام او
همان بنده ی نیک فرجام او
سر سرکشان از تن افکند پست
فری زان هنرمندی و تیغ و دست
ازآن پس که بسیار کردند جنگ
برآن هر دوبسیار شد کار تنگ
نگون شد تن نام بردارشان
سرآمد زمان در به پیگارشان
بدانسو که جستند بستند رخت
به مینو نهادند شاهانه تخت
شنیدم سر عابس نامور
بریدند و بردند نزد عمر
همی هر کسی گفت ازآن سپاه
که از تیغ من گشت عابس تباه
شد این گفتگو تا بدان جا دراز
که با هم نمودند پیگار ساز
عمر گفت عابس نبود آن سوار
که یکتن سر آرد بر او روزگار
پی چیست این شورش و همهمه
شریک اید در خون عابس همه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهر سو گروهی براو تاختند
سنان برکشیدند و تیغ آختند
هوش مصنوعی: گروهی از همه جانب به او حمله کردند و نیزه‌ها را بلند کرده و شمشیرها را آماده کردند.
نبرد دلاور چو اینگونه دید
یکی دشنه ی آبگون بر کشید
هوش مصنوعی: دلاور که مبارزه را این‌طور مشاهده کرد، دشنه‌ای با رنگ قرمز مانند آب از غلاف بیرون آورد.
برافکند اسب و بیازید دست
سروتن بسی کرد با خاک پست
هوش مصنوعی: اسب را به زمین انداخت و با دست‌های خود بر سر و صورت خاک تهی از ارزش کوبید.
به هر سو که تیغ آختی برسران
زمین گشتی از بار سرها گران
هوش مصنوعی: هر کجا که شمشیر را کشیدی، بر سرها سنگینی کردی و بر زمین افتادی.
زدی خویش را برسپه یک تنه
نه از میسره اش باک نز میمنه
هوش مصنوعی: تو در میدان نبرد، به تنهایی با دشمن روبه‌رو شده‌ای و به هیچ چیز جز شجاعت و قدرت خود 믿 نداشته و نگران ضعف‌ها و کمبودها نیستی.
توگفتی که ابری شد او شعله بار
سپه بداندیش خاشاک وخار
هوش مصنوعی: تو گفتی که او به خاطر فکر بدش مانند ابری، شعله‌های آتش را می‌پوشاند و مثل خاشاک و خار، باعث آزار و آسیب می‌شود.
و یا بود چون سیل بنیانکنا
و یا برق سوزنده ی خرمنا
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف دو وضعیت می‌پردازد: یکی زمان‌هایی که به شدت ویران‌کننده مثل سیل‌های عظیم فرا می‌رسند و دیگری لحظاتی پر از قدرت و انرژی مانند آذرخش سوزان که زندگی را تغییر می‌دهد. به طور کلی، این ابیات به شدت و تأثیر این پدیده‌ها بر زندگی و محیط اشاره دارد.
همی تیغ بر فرق مردان بسود
به ناگاه در گوش عشقش سرود
هوش مصنوعی: در این بیت، گویا شخصی با استفاده از شمشیر خود به مردان آسیب می‌زند و ناگهان در گوش عشقش ترانه‌ای می‌خواند. به نظر می‌رسد که شاید او در حال بیان احساسات یا درونیات خود از طریق موسیقی است، همزمان با اقداماتی که انجام می‌دهد.
که تا کی کشی دشمن زشتخوی
بکش دست از جان و جانان بجوی
هوش مصنوعی: به چه مدت باید با دشمن بدخلق مبارزه کنی؟ از زندگی دست بردار و به دنبال عشق و هدف واقعی‌ات برو.
برون آی از خویش و هستی ببین
بخور شربت عشق و مستی ببین
هوش مصنوعی: از خودت خارج شو و دنیا را نظاره کن، نوشیدن شراب عشق و حال‌وهوای آن را تجربه کن.
زهم رشته ی جان و تن درگسل
بپیوند با مهر دلدار دل
هوش مصنوعی: از هم جدا کن پیوند روح و جسم را و با عشق محبوب به هم بپیوند.
دلاور چو دریا درآمد به جوش
ز ساز محبت دلش پرخروش
هوش مصنوعی: شجاعی که مانند دریا در حال تلاطم است، از عشق و محبت به شدت هیجان‌زده و پرجنب‌وجوش شده است.
ز سودای جانانه دیوانه شد
بد انسان که از خویش بیگانه شد
هوش مصنوعی: انسانی که در عشق و هیجان جانانش غرق شده به حالت جنون‌آوری دچار شده است، به‌طوری‌که از خود و واقعیات زندگی‌اش بی‌خبر و دور افتاده است.
پس آنگاه از تارک ارجمند
سبکرو دو جوشن به یک سو فکند
هوش مصنوعی: سپس از سر با ارزش و بلندش، دو زره را به یک سمت پرتاب کرد.
برون کرد رخت از تن رزمخواه
نبد باکش از تیغ و تیره سپاه
هوش مصنوعی: رزمنده لباس خود را از تن درآورد و نگران نبود از تیغ و لشکر ظلمت.
روان دلیری برهنه تنا
بزد خویش را برصف دشمنا
هوش مصنوعی: جوانی شجاع و نترس، به تنهایی به میدان دشمنان رفته و خود را به نمایش گذاشت.
یکی گفتش ای پر دل تیز چنگ
چرا دور کردی ز تن رخت جنگ
هوش مصنوعی: یکی به او گفت: ای دل brav و شجاع، چرا لباس جنگت را از خود دور کردی و کنار گذاشتی؟
تنی را که آسیب دید از حریر
برهنه کنی پیش شمشیر و تیر
هوش مصنوعی: اگر انسانی را که آسیب دیده است، از حریر و نرمی بی‌پوشانی و او را در برابر شمشیر و تیر قرار دهی، در واقع او را در موقعیتی خطرناک و vulnerable قرار داده‌ای.
بدو گفت عابس که درراه دوست
همان به چو مغز اندر آیم ز پوست
هوش مصنوعی: عابس به او گفت که در مسیر دوست، بهتر است مانند مغز باشم که از پوست جدا می‌شود.
چنین می پسندد مرا عشق یار
تن و جان دراین راه ناید به کار
هوش مصنوعی: عشق یار اینگونه مرا می‌پسندد که تن و جانم در این عشق به کار نمی‌آید.
بگفت این وزد خویش رابرسپاه
پر از ویله گردید ازو رزمگاه
هوش مصنوعی: گفت این شخص به خود نگاه کرد و دید که میدان جنگ پر از شجاعت او شده است.
عمر چون برهنه تن او را بدید
به لشگر خروشی زدل برکشید
هوش مصنوعی: وقتی عمر به برهنگی و عریانی جسمش نگاه کرد، از دلش خروش و هیاهویی برچید.
که یکرویه کار ای سوران کنید
تن مرد را سنگباران کنید
هوش مصنوعی: ای دوستان، بیایید دست به کار شویم و به بدنه مرد باری از سنگ بیفکنید.
به گرد اندرش پره لشگر زدند
به عریان تنش سنگ کین برزدند
هوش مصنوعی: در اطراف او، گروهی از سربازان جمع شدند و به او که به حالت عریان بود، سنگ‌های خشم و کینه پرتاب کردند.
سوار سرافراز ناورد جوی
از آن سنگباران نپیچید روی
هوش مصنوعی: سوار بانمک و خاطر جمع در هنگام جنگ، از باران سنگی که به طرفش می‌بارید، سرش را به این سو و آن سو نچرخاند.
پی یاری خسرو کربلا
سپر کرد تن پیش تیر بلا
هوش مصنوعی: برای یاری رساندن به خسرو در کربلا، تن خود را سپر کرد و در برابر تیر بلا ایستاد.
نه بیمش ز تیغ و نه پروا زتیر
به جسمش بدی سنگ خارا حریر
هوش مصنوعی: او نه از تیغ می‌ترسد و نه از تیر، بر تنش سنگی سخت همچون ابریشمی نرم وجود دارد.
نکرد ایچ از یاری شه دریغ
همی راند بر ترک بدخواه تیغ
هوش مصنوعی: شه هیچ‌گونه نسبت به یاری کسی دریغ نمی‌کند و بر دشمنان بدخواه به شدت حمله می‌کند.
ز سوی دگر گام بر گام او
همان بنده ی نیک فرجام او
هوش مصنوعی: از طرف دیگر، هر قدمی که او برمی‌دارد، همان بنده‌ای است که سرنوشتی نیکو دارد.
سر سرکشان از تن افکند پست
فری زان هنرمندی و تیغ و دست
هوش مصنوعی: سران ستمگران به خاطر هنر و مهارت و قدرت شمشیر و دست، از بدنشان جدا شد.
ازآن پس که بسیار کردند جنگ
برآن هر دوبسیار شد کار تنگ
هوش مصنوعی: پس از آنکه جنگ‌های زیادی میان آن دو به وقوع پیوست، کارها به شدت دشوار شد.
نگون شد تن نام بردارشان
سرآمد زمان در به پیگارشان
هوش مصنوعی: جوانانشان از دنیا رفتند و زمانه برای آنها به پایان رسید.
بدانسو که جستند بستند رخت
به مینو نهادند شاهانه تخت
هوش مصنوعی: به سمت آنجا که جستجو کردند، لباس‌های خود را جمع کردند و تخت شاهانه را در مینو قرار دادند.
شنیدم سر عابس نامور
بریدند و بردند نزد عمر
هوش مصنوعی: شنیدم که سر عابس را بریدند و نزد عمر بردند.
همی هر کسی گفت ازآن سپاه
که از تیغ من گشت عابس تباه
هوش مصنوعی: هر کسی درباره سپاهی که به خاطر شمشیر من نابود شده، صحبت کرد.
شد این گفتگو تا بدان جا دراز
که با هم نمودند پیگار ساز
هوش مصنوعی: این بحث به قدری طولانی و پیچیده شد که آنها تصمیم گرفتند ساز و آواز کنند.
عمر گفت عابس نبود آن سوار
که یکتن سر آرد بر او روزگار
هوش مصنوعی: عمر گفت که آن سوار، کسی نبود که بتواند در برابر روزگار مقاومت کند و از آن فرار کند.
پی چیست این شورش و همهمه
شریک اید در خون عابس همه
هوش مصنوعی: این شورش و هیاهو به چه دلیل است؟ آیا شما نیز در کشتن عابس شریک هستید؟