گنجور

بخش ۱۸ - ذکر رفتن وهب با عروس به خدمت امام و گفتگوی ایشان با یکدیگر

چو چشم زن افتاد بر روی شوی
همان پیکر و کاکل مشکبوی
چو یک باغ نسرین گرفتش به بر
زدش بوسه برگونه وچشم تر
بدو گفت کای رویت آرام دل
مرا پرشکن موی تو کام دل
بهشت روانم بهار دلتم
چراغ جهان بین مه محفلم
مرا این دم ای سرو رعنا خرام
زتو بوی هجر آیدم برمشام
پی کشتنم دشنه زابرو برآر
به تیغ فراقم میانداز کار
ز مژگانت یک زخم کاری مرا
ازآن به که درغم گذاری مرا
به من بازگو تا چه داری خبر
ز پیشم مگر کرد خواهی سفر
بدو گفت داماد با صد فسوس
که ای حجله ی ناز رانوعروس
به دیدار تو نز نیاز آمدم
به بدرود سوی تو باز آمدم
حلالم کن ار دیدی ازمن بدی
که بادت جزا بخشش ایزدی
من اینک به میدان کین می روم
پی یاری شاه دین می روم
دم دیگرم روی کافورگون
ببیند دو چشم تو رنگین به خون
دم دیگرم آیی به بالین من
به بردرکشی جسم خونین من
به مرگم غریبابه مویی همی
دو رخ ز آب دیده بشویی همی
ترا گر بود یار فرهنگ وهوش
به اندرز شوهر فرادار گوش
مرا زین سپنجی سرا رفته گیر
به خاکم چو دیگر کسان خفته گیر
جوانان بدین تیره خاک اندرند
که از من به روی و به مو بهترند
چو آیی ز پرده به بالین برم
ببینی ز خون لاله گون پیکرم
مبادا برآری به مرگم خروش
که افغانت آید سپه را به گوش
که ازغیرت آن گه بلرزد تنم
کشد سربرون موی ازجوشنم
دراین پهنه برمن چو مویی تو زار
شود خصم شادان و شه سوگوار
پس از کشتنم گر به دهر ایستی
تویی بامن ازمن جدا نیستی
اگر زنده ماندی مرا یاد کن
سیه جامه در مرگ داماد کن
چو همخوابه گفت جوان را شنید
یکی آه سرد از جگر برکشید
خروشی برآورد کای یار من
به گیتی زهر بد پرستار من
خوشا روزگار و خوشا حال تو
که از بخت فرخنده شد مال تو
که شه خواندت از خیل یاران خویش
شمردت ز خدمتگزاران خویش
اگر جنگ جستی زنی درجهان
به شه دادمی منهم امروز جان
به هم نگسلم رشته ی عزم تو
ترا برنگردانم ازرزم تو
برو لیک بامن به درگاه شاه
یکی سخت پیمان کن ای رزمخواه
که بی من به فردوس ننهی تو گام
نگردی ز فردوسیان شادکام
چو راز عروس آن دلاور شنید
تبسم کنان همچو گل بشکفید
به دست اندرش دست شد سوی شاه
بزد شاه رابوسه برخاک راه
عروس وهب گفت کای شهریار
خبر داده پیغمبر (ص) تاجدار
که گردد شهیدی نگون چون ززین
ز مینو چمد سوی او حور و عین
بگیرد چو جان دربر خود تنش
کشاند سوی ایزدی گلشنش
دراین رزمگاه ای پناه زمن
شودکشته چون دررهت شوی من
شود راست فرموده ی احمدی
زحق یابد آن دولت سرمدی
هنوزش به مینو نرفته روان
ندیده رخ جنتی بانوان
بگو با من امروز پیمان کند
که چون جای درباغ رضوان کند
نگردد دمی بی من آنجا صبور
رخ من بجوید نه دیدار حور
ودیگر دراین مرز من بیکسم
که درباغ محنت گلی نورسم
ندارم به غیر از حریمت پناه
توهم بی پناهم ازین پس مخواه
چو شد شوی من کشته درکارزار
مرا دست بردست زینب سپار
کم اندر بر خود کنیزی دهد
مرا در دو دنیا عزیزی دهد
وهب گفت پذرفتم این آرزوی
نتابم به هر دو سرا روی ازوی
امیدش برآوردم ای دین پناه
توباش اندرین سخت پیمان گواه
شهنشه بدان شوی و زن بنگریست
به گفتار وکردار ایشان گریست
خروشی برآمد ز یاران شاه
که شد پر نوا پرده ی مهر وماه
چو این کار پردخته شد نامدار
زشه خواست دستوری کارزار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو چشم زن افتاد بر روی شوی
همان پیکر و کاکل مشکبوی
هوش مصنوعی: وقتی چشمان زن به شوهرش می‌افتد، او همانند یک پیکر زیبا و خوشبو به نظر می‌رسد.
چو یک باغ نسرین گرفتش به بر
زدش بوسه برگونه وچشم تر
هوش مصنوعی: وقتی که گل نسرین را در آغوشش گرفت، بر گونه‌اش بوسه‌ای زد و چشمانش پر از اشک شد.
بدو گفت کای رویت آرام دل
مرا پرشکن موی تو کام دل
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای چهره‌ات، آرامش دل من را به هم می‌زند و موهای تو، آرزوی من را برآورده می‌کند.
بهشت روانم بهار دلتم
چراغ جهان بین مه محفلم
هوش مصنوعی: بهشت درونم، فصلی مملو از شادی و نشاط است، که روشنی و بینش من را فراهم می‌کند و نورانی‌کننده مجالسم می‌باشد.
مرا این دم ای سرو رعنا خرام
زتو بوی هجر آیدم برمشام
هوش مصنوعی: این لحظه ای که تو با زیبایی خاصی می‌رقصی، بوی جدایی از تو به مشامم می‌رسد.
پی کشتنم دشنه زابرو برآر
به تیغ فراقم میانداز کار
هوش مصنوعی: برای کشتن من، دشنه را از زبرو برآور و به تیغ جدایی‌ام نینداز.
ز مژگانت یک زخم کاری مرا
ازآن به که درغم گذاری مرا
هوش مصنوعی: نگاه تو برای من به اندازه یک زخم عمیق دردناک است، اما از آن بهتر است که در غم و اندوه باقی بمانم.
به من بازگو تا چه داری خبر
ز پیشم مگر کرد خواهی سفر
هوش مصنوعی: به من بگو که از گذشته‌ام چه می‌دانی، مگر اینکه تصمیم به سفر داری.
بدو گفت داماد با صد فسوس
که ای حجله ی ناز رانوعروس
هوش مصنوعی: داماد با شادی و شوق به عروس گفت: ای جایگاه زیبای همسر من.
به دیدار تو نز نیاز آمدم
به بدرود سوی تو باز آمدم
هوش مصنوعی: برای ملاقات تو به زور و با وسوسه نیامدم، بلکه با اراده و تلیغ به سوی تو برگشتم.
حلالم کن ار دیدی ازمن بدی
که بادت جزا بخشش ایزدی
هوش مصنوعی: اگر از من بدی دیدی، مرا ببخش، زیرا فقط خداوند است که جزا می‌دهد.
من اینک به میدان کین می روم
پی یاری شاه دین می روم
هوش مصنوعی: من اکنون به میدان جنگ می‌روم تا به یاری پادشاه دین بپردازم.
دم دیگرم روی کافورگون
ببیند دو چشم تو رنگین به خون
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که بمی‌رم، چشم‌هایم دو رنگ خونین تو را بر روی کافور مشاهده خواهند کرد.
دم دیگرم آیی به بالین من
به بردرکشی جسم خونین من
هوش مصنوعی: اگر بار دیگر به نزد من بیایی، می‌توانی تمام درد و رنجی را که در جسم خونین من نهفته است، درک کنی.
به مرگم غریبابه مویی همی
دو رخ ز آب دیده بشویی همی
هوش مصنوعی: به خاطر مرگم، غریبانه، به اندازه یک مو هم، دو چهره‌ام را با آب چشمانم شستشو می‌دهم.
ترا گر بود یار فرهنگ وهوش
به اندرز شوهر فرادار گوش
هوش مصنوعی: اگر دوست تو دارای فرهنگ و هوش باشد، به نصیحت همسر خود گوش بده.
مرا زین سپنجی سرا رفته گیر
به خاکم چو دیگر کسان خفته گیر
هوش مصنوعی: به من که در این دنیا به مانند دیگران به خاک سپرده می‌شوم، توجه کن و دردهایم را درک کن. و مانند بقیه، من نیز روزی به خواب ابدی می‌روم.
جوانان بدین تیره خاک اندرند
که از من به روی و به مو بهترند
هوش مصنوعی: جوانان در این دنیای خاکی هستند که از من در زیبایی چهره و مو بهتر هستند.
چو آیی ز پرده به بالین برم
ببینی ز خون لاله گون پیکرم
هوش مصنوعی: وقتی که از پرده بیرون بیایی و به سراغ من بیایی، می‌بینی که جسم من به رنگ خون لاله درآمده است.
مبادا برآری به مرگم خروش
که افغانت آید سپه را به گوش
هوش مصنوعی: مبادا برآوری صدای ناله‌ات را در مرگ من، که صدای تو به گوش سپاه خواهد رسید.
که ازغیرت آن گه بلرزد تنم
کشد سربرون موی ازجوشنم
هوش مصنوعی: در لحظاتی که احساس غیرت و شرف من به اوج خود می‌رسد، بدنم به لرزه درمی‌آید و موهایم از حرارت وجودم برمی‌خیزند.
دراین پهنه برمن چو مویی تو زار
شود خصم شادان و شه سوگوار
هوش مصنوعی: در این گستره، اگر کسی به من آسیب برساند، دشمنان شاد خواهند شد و پادشاه غمگین خواهد شد.
پس از کشتنم گر به دهر ایستی
تویی بامن ازمن جدا نیستی
هوش مصنوعی: اگر پس از کشته شدنم در این دنیا تو بمانی، بدان که تو همواره با من هستی و از من جدا نیستی.
اگر زنده ماندی مرا یاد کن
سیه جامه در مرگ داماد کن
هوش مصنوعی: اگر به زندگی ادامه دادی، مرا فراموش نکن. در روز مرگ، مانند یک عروس در لباس سیاه، به یاد من باش.
چو همخوابه گفت جوان را شنید
یکی آه سرد از جگر برکشید
هوش مصنوعی: وقتی هم‌خواب از جوانی صحبت کرد، او با دل‌تنگی و افسوس آهی عمیق کشید.
خروشی برآورد کای یار من
به گیتی زهر بد پرستار من
هوش مصنوعی: فریادی بلند زد که ای دوست من، در جهان زهر بدی به عنوان مراقب من وجود دارد.
خوشا روزگار و خوشا حال تو
که از بخت فرخنده شد مال تو
هوش مصنوعی: روزگار خوش است و حال تو نیز خوب است، زیرا fortune خوبی برای تو ثروت به ارمغان آورده است.
که شه خواندت از خیل یاران خویش
شمردت ز خدمتگزاران خویش
هوش مصنوعی: شما را در شمار یاران خود قرار می‌دهد و به عنوان خدمتگزاران خود به شما امتیاز می‌دهد.
اگر جنگ جستی زنی درجهان
به شه دادمی منهم امروز جان
هوش مصنوعی: اگه به دنبال جنگ برمی‌خاستی، من هم برای تو جانم را فدای پادشاهی می‌کردم.
به هم نگسلم رشته ی عزم تو
ترا برنگردانم ازرزم تو
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم اراده‌ام را تضعیف کنم و نمی‌گذارم تو از نبرد خود برگردی.
برو لیک بامن به درگاه شاه
یکی سخت پیمان کن ای رزمخواه
هوش مصنوعی: برو اما با من به درگاه پادشاه برو و یک پیمان محکم ببند، ای رزمجو.
که بی من به فردوس ننهی تو گام
نگردی ز فردوسیان شادکام
هوش مصنوعی: اگر بدون من به بهشت بروی، قدمی از شادکامی فرودسیان برنخواهی داشت.
چو راز عروس آن دلاور شنید
تبسم کنان همچو گل بشکفید
هوش مصنوعی: زمانی که آن دلاور راز عروس را شنید، با لبخندی شبیه به شکوفه‌ای، جان تازه‌ای گرفت و شکوفا شد.
به دست اندرش دست شد سوی شاه
بزد شاه رابوسه برخاک راه
هوش مصنوعی: دست او به سمت شاه دراز شد و شاه به او یک بوسه بر خاک راه داد.
عروس وهب گفت کای شهریار
خبر داده پیغمبر (ص) تاجدار
هوش مصنوعی: عروس وهب به شهریار گفت: ای پادشاه، پیامبر تاجدار (ص) خبر داده است.
که گردد شهیدی نگون چون ززین
ز مینو چمد سوی او حور و عین
هوش مصنوعی: کسی که در راه عشق و صفا فدای معشوق خود می‌شود، مانند کسی است که از دنیای مادی به بهشتی پر از زیبایی می‌آید، جایی که حوریان و چشم‌های دل‌ربا در انتظار او هستند.
بگیرد چو جان دربر خود تنش
کشاند سوی ایزدی گلشنش
هوش مصنوعی: زمانی که جان انسان در آغوشش قرار گیرد، تن او را به سوی باغی الهی و پر از زیبایی می‌کشد.
دراین رزمگاه ای پناه زمن
شودکشته چون دررهت شوی من
هوش مصنوعی: در این میدان نبرد، ای پناه من، اگر به راه تو بروم، حتی اگر کشته شوم، برایم مهم نیست.
شود راست فرموده ی احمدی
زحق یابد آن دولت سرمدی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر سخن حق و درستی از احمدی گفته شود، خداوند کمک خواهد کرد تا آن شخص به موفقیت و خوشبختی ابدی دست یابد.
هنوزش به مینو نرفته روان
ندیده رخ جنتی بانوان
هوش مصنوعی: او هنوز به آرامش بهشتی نرسیده و چهره معصوم و زیبا مانند بهشت را ندانسته است.
بگو با من امروز پیمان کند
که چون جای درباغ رضوان کند
هوش مصنوعی: بگو امروز با من عهد و پیمانی ببند که وقتی به بهشت برود، به یاد من باشد.
نگردد دمی بی من آنجا صبور
رخ من بجوید نه دیدار حور
هوش مصنوعی: هرگز لحظه‌ای بدون من در آنجا نخواهد گذشت، صبر کن و به سراغ چهره من برو، نه به دنبال دیدار با حوری‌ها.
ودیگر دراین مرز من بیکسم
که درباغ محنت گلی نورسم
هوش مصنوعی: در این سرزمین، من تنها هستم و مانند گلی هستم که در باغی پر از رنج و مشکل رشد می‌کند.
ندارم به غیر از حریمت پناه
توهم بی پناهم ازین پس مخواه
هوش مصنوعی: من جز حریم تو هیچ پناهگاهی ندارم، پس از این به هیچ وجه نخواه که بی‌پناهم بگذاری.
چو شد شوی من کشته درکارزار
مرا دست بردست زینب سپار
هوش مصنوعی: وقتی که شوهرم در جنگ کشته شد، مرا به زینب بسپارید.
کم اندر بر خود کنیزی دهد
مرا در دو دنیا عزیزی دهد
هوش مصنوعی: اگر در زندگی به خود اهمیت دهم و به خود بیندیشم، در هر دو دنیا مقام و ارزشی به من می‌دهد.
وهب گفت پذرفتم این آرزوی
نتابم به هر دو سرا روی ازوی
هوش مصنوعی: وهب گفت: قبول کردم این آرزو را که نتوانم به هر دو سمت روی بیاورم.
امیدش برآوردم ای دین پناه
توباش اندرین سخت پیمان گواه
هوش مصنوعی: امید او را برآوردم، ای پناه دین. تو باید در این پیمان سخت، گواهی دهی.
شهنشه بدان شوی و زن بنگریست
به گفتار وکردار ایشان گریست
هوش مصنوعی: شاهزاده به همه‌ی رفتارها و گفتارهای آن زن توجه کرد و از دیدن آن‌ها به شدت اندوهگین شد.
خروشی برآمد ز یاران شاه
که شد پر نوا پرده ی مهر وماه
هوش مصنوعی: صدایی از جانب یاران شاه بلند شد که باعث شد فضای شب و روز پر از زیبایی و موسیقی گردد.
چو این کار پردخته شد نامدار
زشه خواست دستوری کارزار
هوش مصنوعی: وقتی این کار آماده شد، شاه نامی از او درخواست کرد تا برای انجام کار جنگی دستوری صادر کند.