بخش ۱۷ - دربیان مبارزت وهب بن عبدالله کلبی و مکالمات مادرش با اوی
چو کار بریر اندر آمد به بن
ز رزم وهب باز رانم سخن
کدامین وهب پر دلی نامدار
ز تازی بزرگان آن روزگار
مسیحی دمی احمدی مذهبی
سهی قد سمن چهره نوشین لبی
گذشته ز تثلیث اقنوم و خاج
به تارک ز توحید بنهاده تاج
به کابینش یک زن چو سرو بلند
گذشته زدامادی اش روز چند
یکی مام پیرش قمر نام برد
که زهرا (ع) بدو شاد و پدرام بود
چو آن زن در آن روز پرخاش و جنگ
زخون پهنه را دید بیجاده رنگ
بدو گفت کای سر وبستان من
بسی شیر خوردی به دامان من
چو خواهی کت آن شیر گردد حلال
نماند مرا از تو در دل ملال
ابر چکمه برکن یکی تنگ را
به تن برفکن جوشن جنگ را
بیافزا ز بازو بجنبان سنان
ز رزم سواران مپیچان عنان
همانا دراین دشت مرد تو نیست
کسی کو بجوید نبرد تو نیست
سواری برای چه آموختی
برای چه این مردی اندوختی
اگر چند کام دل خویشتن
ندیدستی از روزگار کهن
وگر چند بر مرگ تونو عروس
بسی خورد خواهد دریغ و فسوس
وگر چند پیرانه سر مادرت
به زاری شود مویه گر برسرت
ولیکن چه چاره که دارای دین
غریب است و تنها به میدان کین
دراین گیتی ازمهر زن رو گسل
درآن گیتی ازخود ببین کام دل
ببخشا به شه زندگانیت را
سرآور زمان جوانیت را
چو پیران دراین دشت جان باختند
به مینو درون شادمان تاختند
جوانان چرا پیش پیکان و تیغ
نمایند از جانفشانی دریغ
دمی کار مادر به کام آوری
که پیگار جویی ونام آوری
دمی ازتو شادان شوم ای پسر
که درخون شود پیکرت غوطه ور
تو خواهی که خویشان ویاران شاه
همه کشته گردند در رزمگاه
وزآن پس درآیی به میدان جنگ
که برشه شود یک تنه کار تنگ
مرا پیش بانوی روز شمار
مکن شرمسار ای نبرده سوار
زمادر چو بشنید این نوجوان
بدو گفت کای مادر مهربان
مراهر چه فرمان دهی آن کنم
کنون برخی شه سر وجان کنم
چو با شاه دین رهنورد آمدم
دراین دشت بهر نبرد آمدم
ببینی تو امروز رزمی زمن
که گردد هراسنده زان اهرمن
من از رزم دشمن نیم بیمناک
هم از جان شیرین مرا نیست باک
ولیکن بدین کام نادیده زن
دلم سوزد ای مهربان مام من
زنی بی پرستار و آواره است
دژم دل سیه روز و بیچاره است
بهل تا روم یک زان سوی او
ببینم دم واپسین روی او
دمی سیر بینیم دیدار هم
نیوشیم یک لحظه گفتار هم
وهب را چنین گفت مام نوان
که ای با هنر جفت پور جوان
به بدرود او پوی و هشیار باش
ازو خویشتن را نگهدار باش
که شیرین زبان اند یکسر زنان
نتابند مردان از ایشان عنان
مخور زو فریب ای پسر زینهار
تو را برنگرداند از کارزار
پسر گفت کای مادر آسوده باش
مکن بیش ازین ناله ی جانخراش
مرابرده عشق حسینی زدست
نگردم به مهر زنان پای بست
زبدرود اویم نباشد زیان
به سوی تو آیم کمر بر میان
بگفت این و زی پرده ی نو عروس
روان گشت داماد با صد فسوس
بخش ۱۶ - شهادت جناب بریر بن خضیر همدانی رحمه الله علیه: بگویم کنون داستان بریربخش ۱۸ - ذکر رفتن وهب با عروس به خدمت امام و گفتگوی ایشان با یکدیگر: چو چشم زن افتاد بر روی شوی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو کار بریر اندر آمد به بن
ز رزم وهب باز رانم سخن
هوش مصنوعی: زمانی که کار بر سر جنگ به بن بست برسد، دیگر نمیتوانم صحبت کنم و باید به روش دیگری عمل کنم.
کدامین وهب پر دلی نامدار
ز تازی بزرگان آن روزگار
هوش مصنوعی: کدام یک از دلیران معروف، مانند وهب، از بزرگان عرب آن زمان بوده است؟
مسیحی دمی احمدی مذهبی
سهی قد سمن چهره نوشین لبی
هوش مصنوعی: مسیحی با همتی چون احمد، چهرهای زیبا و قدی بلند دارد که همچون گل سمن است. لبهایش هم نازک و خوشزیباست.
گذشته ز تثلیث اقنوم و خاج
به تارک ز توحید بنهاده تاج
هوش مصنوعی: در این بیت به مفهوم خالص و یگانه بودن خداوند اشاره شده است. به نوعی از ترکیب و تقسیم سخن میگوید که به دور از هیچ گونه چندگانگی یا تثلیث، تنها بر یکپارچگی و یگانگی خدا تأکید دارد. همچنان که تاجی بر سر گذاشته شده، این یگانگی و توحید جایگاه برجستهای دارد.
به کابینش یک زن چو سرو بلند
گذشته زدامادی اش روز چند
هوش مصنوعی: یک زن بلند قد مانند سرو، بر روی کابینش رد شده و از روزهای عروسیاش گذشته است.
یکی مام پیرش قمر نام برد
که زهرا (ع) بدو شاد و پدرام بود
هوش مصنوعی: یک مادر بزرگ درباره قمر صحبت کرد که حضرت زهرا (ع) به او شادی و خوشحالی میبخشید و این مادر بزرگ به پدرش نیز مربوط بود.
چو آن زن در آن روز پرخاش و جنگ
زخون پهنه را دید بیجاده رنگ
هوش مصنوعی: وقتی آن زن در آن روز پرشور و نزاع، خون را بر روی زمین دید که رنگش تغییر کرده بود.
بدو گفت کای سر وبستان من
بسی شیر خوردی به دامان من
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای کسی که در باغ و بهشت من زندگی میکنی، تو بارها از مواهب و نعمتهای من بهرهمند شدهای.
چو خواهی کت آن شیر گردد حلال
نماند مرا از تو در دل ملال
هوش مصنوعی: اگر بخواهی که آن شیر (عشق یا علاقه) به حلالی تبدیل شود، دیگر در دل من از تو هیچ ناراحتی نخواهد ماند.
ابر چکمه برکن یکی تنگ را
به تن برفکن جوشن جنگ را
هوش مصنوعی: ابر به مانند چکمهای بر تن تنگی را میپوشاند، پس باید زره جنگ را بر تن کرد.
بیافزا ز بازو بجنبان سنان
ز رزم سواران مپیچان عنان
هوش مصنوعی: قدرت خود را افزایش بده و با تمام قدرت حرکت کن، در جنگ سواران توقف نکن و رمهات را عقب نکش.
همانا دراین دشت مرد تو نیست
کسی کو بجوید نبرد تو نیست
هوش مصنوعی: در این دشت، هیچ کس نیست که بخواهد برای تو مبارزه کند یا به جستجوی تو برآید.
سواری برای چه آموختی
برای چه این مردی اندوختی
هوش مصنوعی: چرا سواری را یاد گرفتی و چرا به جمعآوری این قدرت و مهارت پرداختهای؟
اگر چند کام دل خویشتن
ندیدستی از روزگار کهن
هوش مصنوعی: اگر در گذشته به همه آرزوهای خود نمیرسیدی، تقصیر روزگار و زمانه نیست.
وگر چند بر مرگ تونو عروس
بسی خورد خواهد دریغ و فسوس
هوش مصنوعی: هرچند که شما بر مرگ خود اشک میریزید، اما در نهایت، عروس زندگی با تمام زیباهایش شما را به استقبال خواهش میکند و به خاطر آنچه از دست رفته، حسرت و افسوس نخواهید داشت.
وگر چند پیرانه سر مادرت
به زاری شود مویه گر برسرت
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است مادر سالخوردهات در غم و اندوه به زاری بیفتد، اما تو نباید بر سر خود بگرید.
ولیکن چه چاره که دارای دین
غریب است و تنها به میدان کین
هوش مصنوعی: اما چه میتوان کرد که او شخصی است با دینی متفاوت و در میان جنگ و نبرد تنهاست.
دراین گیتی ازمهر زن رو گسل
درآن گیتی ازخود ببین کام دل
هوش مصنوعی: در این دنیا از عشق و محبت زن دور نشو، چرا که در دنیای دیگر از خودت به دنبال خوشبختی و رضایت باش.
ببخشا به شه زندگانیت را
سرآور زمان جوانیت را
هوش مصنوعی: به زندگیات ببخش و در زمان جوانیات به خوشیها و شادابیها نزدیک شو.
چو پیران دراین دشت جان باختند
به مینو درون شادمان تاختند
هوش مصنوعی: وقتی پیران در این دشت جان خود را از دست دادند، روحشان به مینو (بهشت) رفت و با شادی به سوی آنجا شتافتند.
جوانان چرا پیش پیکان و تیغ
نمایند از جانفشانی دریغ
هوش مصنوعی: جوانان چرا از جانفشانی و فداکاری در برابر خطرات و چالشها ترس دارند؟
دمی کار مادر به کام آوری
که پیگار جویی ونام آوری
هوش مصنوعی: لحظهای باید کاری انجام دهی که مادر را خوشحال کند تا بتوانی به آرزوها و افتخارات خود برسی.
دمی ازتو شادان شوم ای پسر
که درخون شود پیکرت غوطه ور
هوش مصنوعی: لحظهای از شادی تو بهرهمند شوم، ای پسر، که خونت به تنام جانی تازه بخشد.
تو خواهی که خویشان ویاران شاه
همه کشته گردند در رزمگاه
هوش مصنوعی: اگر تو آرزو کردهای که خویشاوندان و دوستان شاه همگی در میدان نبرد کشته شوند، پس بدان که این خواستهای ناگوار است.
وزآن پس درآیی به میدان جنگ
که برشه شود یک تنه کار تنگ
هوش مصنوعی: پس از این، به میدان جنگ بیا که با آمدنت، کارها به شدت و تنگی میکشد.
مرا پیش بانوی روز شمار
مکن شرمسار ای نبرده سوار
هوش مصنوعی: مرا در برابر بانوی روز قرار نده و شرمندهام نکن، ای کسی که سوار بر نبرد هستی.
زمادر چو بشنید این نوجوان
بدو گفت کای مادر مهربان
هوش مصنوعی: پس از آنکه مادر این نوجوان را شنید، به او گفت: ای مادر مهربان.
مراهر چه فرمان دهی آن کنم
کنون برخی شه سر وجان کنم
هوش مصنوعی: هر چه دستوری به من بدهی، همان را انجام میدهم و اکنون برای تو جان و دل میگذارم.
چو با شاه دین رهنورد آمدم
دراین دشت بهر نبرد آمدم
هوش مصنوعی: وقتی که با پیشوای مذهبی به این دشت آمدم، هدفم نبرد و جنگیدن بود.
ببینی تو امروز رزمی زمن
که گردد هراسنده زان اهرمن
هوش مصنوعی: امروز صحنهای از نبرد را ببینی که من به تنهایی در برابر آن موجود شیطانی میایستم و او را به وحشت میاندازم.
من از رزم دشمن نیم بیمناک
هم از جان شیرین مرا نیست باک
هوش مصنوعی: من از نبرد با دشمن ترسی ندارم و به جان گرامیام نیز اهمیتی نمیدهم.
ولیکن بدین کام نادیده زن
دلم سوزد ای مهربان مام من
هوش مصنوعی: اما دل من از درد بیخبری میسوزد، ای مهربان مادر من.
زنی بی پرستار و آواره است
دژم دل سیه روز و بیچاره است
هوش مصنوعی: زنی در حال سرگردانی و بیکس است که دلش پر از غم و اندوه دارد و روزگارش بسیار سخت و نامساعد است.
بهل تا روم یک زان سوی او
ببینم دم واپسین روی او
هوش مصنوعی: بگذار تا به سوی او بروم و در آخرین لحظه، چهرهاش را ببینم.
دمی سیر بینیم دیدار هم
نیوشیم یک لحظه گفتار هم
هوش مصنوعی: لحظهای بینیم و از دیدار لذت ببریم و در آن لحظه به سخن نیز گوش بسپاریم.
وهب را چنین گفت مام نوان
که ای با هنر جفت پور جوان
هوش مصنوعی: وهب به مام نوان میگوید: ای هنرمند، تو با پسر جوان خود مانند یک جفت هستی.
به بدرود او پوی و هشیار باش
ازو خویشتن را نگهدار باش
هوش مصنوعی: با او وداع کن و هوشیار باش، از خودت محافظت کن.
که شیرین زبان اند یکسر زنان
نتابند مردان از ایشان عنان
هوش مصنوعی: زبان شیرین و دلنشین زنان به قدری جذاب است که مردان هرگز نمیتوانند در برابر آن مقاومت کنند.
مخور زو فریب ای پسر زینهار
تو را برنگرداند از کارزار
هوش مصنوعی: به پسرم هشدار میدهم که از او فریب نخور، چون او تو را از مبارزه باز نخواهد گرداند.
پسر گفت کای مادر آسوده باش
مکن بیش ازین ناله ی جانخراش
هوش مصنوعی: پسر به مادرش گفت: "ای مادر، آرام باش و دیگر از این نالههای دردناک نزن."
مرابرده عشق حسینی زدست
نگردم به مهر زنان پای بست
هوش مصنوعی: عشق حسینی مرا به خود مشغول کرده و دیگر نمیتوانم به محبت زنان وابسته شوم.
زبدرود اویم نباشد زیان
به سوی تو آیم کمر بر میان
هوش مصنوعی: وقتی از تو دور میشوم، زیانی نمیبیینم و به سوی تو میآیم با ارادهای قوی.
بگفت این و زی پرده ی نو عروس
روان گشت داماد با صد فسوس
هوش مصنوعی: داماد در دل خوشحالی و شوق، با صدای دلربا و زیبا به عروس نو عروس اشاره کرد و به سمت او حرکت کرد.