بخش ۱۴ - گفتار در بیان فرستادن عمر سعد حجر احجار با سیصد سوار به جنگ
عمر چون چنین دید بیچاره ماند
سپس حجر احجار را پیش خواند
بدو گفت کای نامدار دلیر
که آری ز زین پر دلان به زیر
اگر باره زی پهنه در تاختی
ز زین این جوان را در انداختی
چنان برفرازم سرت با کلاه
که برمیل ترکت زند بوسه گاه
بدو حجر گفتا که آهو برم
کجا چیره گردد به شیر دژم
درآنجا که صرصر شتاب آورد
کجا پشه ی لنگ تاب آورد
همین تن که بینی به پولاد غرق
به کف بردرخشد سنانش چو برق
به جنگ اندرست اژدهایی دلیر
به بازیچه خارد بناگوش شیر
یکی جانشکر تیغ پر جوهرست
سر سرکشان اسد گوهر است
من ورزم مردی که درکارزار
برابر بود با سواری هزار
نشیند خردمند بر پشت ابر؟
و یا پا نهد کس به بال هژبر
مرا رزم دریای آتش مخواه
میان دلیران مکن رو سیاه
عمر گفت بس کن فسانه همی
مپیمای راه بهانه همی
به جز تو هماورد این نامدار
نبینم در این لشکر بی شمار
بدو حجر گفتا چون جنگ مرا
پسندی و نیروی چنگ مرا
گزین کن سه صد مرد جنگی سوار
زره پوش و خنجر زن و تیغ دار
هم اینان چو آنان شدند ار زبون
بتازند گردان دیگر برون
سه صد مرد جنگی چو جنگ آورند
مگر نام او را به تنگ آورند
وگرنه شناسم من او را به جنگ
کجا میر آرد به رزمش درنگ
پسندید گفتار او را عمر
بکرد آنچه را گفت آن بدگهر
دل آسوده آن دیو نیرنگ باز
برانگیخت توسن پی ترکتاز
زهیر سنان گیر فرخ گهر
نبودش زکار فسونگر خبر
ستاده به میدان دهان پر زخاک
زبان و لب از تشنگی چاک چاک
چو آن حیله گر تاخت سوی سوار
بدو گفت شیراوژن نامدار
بیا و ببین ترکتاز مرا
عنان و رکیب دراز مرا
بدو این چنین گفت حیلت سگال
که ای صف شکن پر دل بی همال
مرا با تو یارای پیکار نیست
نبرد تو با من سزاوار نیست
به اندرز تو از میان سپاه
دمان آمدم اندرین رزمگاه
ز ابن زیاد از چه رو تافتی
به دل مهر پور علی یافتی
ندانی که آن شاه فرمانروای
ز اسباب شاهی بود بینوای
بیا تا تو را سوی میر سپاه
برم از گناهان شوم عذر خواه
چو بیند ترا سر برآرد به مهر
شکفته نماید به روی تو چهر
زهیر دلاور به او زد خروش
که ای اهرمن خوی ناپاک هوش
ازین ژاژخایی زبان را ببند
که گفتار بیهوده نبود پسند
بگفت این و افراشت بروی سنان
بتابید افسونگر از وی عنان
بزد بر تهیگاه توسن رکاب
ز پی تاخت او را جوان باشتاب
بدین گونه چون دید آن پرفسون
بینداخت خود را ز زین واژگون
بغلتید برخاک و زد نعره سخت
که هان ای سواران پولاد رخت
زهیربن حسان به من چیره گشت
زمانه به چشم اندرم تیره گشت
بر آریدم ازکام این اژدها
نمایید از دام مرگم رها
سواران همه از کمین تاختند
به مرد دلا ور سنان آختند
بیافراشت نیزه یل رزمخواه
هیون تاخت اندر میان سپاه
نه بیمش زاندوه مردان بدی
نه آسیبی از هم نبردان بدی
شبث زاده ی ربعی نابکار
که ناپاک خو بود وبد روزگار
چو دید آن هنرمندی از راد مرد
سنان راست کرد وبدو حمله کرد
یکی نیزه زد از پس سربدوی
که بدرید خفتان آن نامجوی
سر نیزه بر کتف او گشت بند
چو این دید نام آور ارجمند
عنان را بپیچد سوی سوار
همان نیزه برکف نمود استوار
شبث چون چنین دید ترسید سخت
گریزان شد از پهلوی نیکبخت
زهیر دلاور سنان را زدست
بیافکند و غرید چون شیر مست
برآورد ابری دمان ازمیان
که بارانش بودی سر کوفیان
بدان تیغ افزون ز پنجاه مرد
بیافکند برخاک دشت نبرد
سواران بد گوهر شوم بخت
یکی تیر باران بکردند سخت
به پیکر رسیدش جوان ای دریغ
سه صد زخم پیکان نود زخم تیغ
برش از خدنگ سواران بخست
زهر حلقه ی جو شنش خون بجست
زخون سرخ شد یال شیر دلیر
نشد تیغش از خون بدخواه سیر
همی سرفشاندی پرند آورش
نگه کرد ازدور چون داورش
به تنهایی اودلش گشت تنگ
زیاران گزین کرد ده مرد جنگ
بفرمود کارند زی پهنه روی
پی یاری آن یل نامجوی
به همراهشان بنده ی سعد نام
ز فرخنده داماد خیرالانام
دلیران دین باره انگیختند
به خون خاک میدان بیآمیختند
چو آن مرد را از میان سپاه
ببردند نزدیک فرخنده شاه
شهنشه چو بال و برش را به خون
نگه کرد آمد به زیر از هیون
سر نامدارش به زانو نهاد
به خونین رخ پاک او رو نهاد
دم واپسین دید آن پر هنر
نهاده به زانوی دلدار سر
خداوند دین گفت کای نامجوی
به من آرزوی دل خود بگوی
جوان گفت کای شاه جامی پر آب
به من داده پیغمبر کامیاب
بهل تا از آن آب شیرین گوار
بنوشم من ای داور تاجدار
بگفت این و جان داد درپیش شاه
فری بادش از داور هور وماه
شهنشه به خونین تنش بنگریست
براو همچو ابر بهاری گریست
بفرمود باشد به من بر قرین
زهیر ابن حسان به خلد برین
بخش ۱۳ - فرستادن عمرسعد سامر ازوی را به میدان: زمیدان چو برگشت دارای دینبخش ۱۵ - در بیان کشته شدن سالم و یسار غلامان ابن زیاد به دست عبدالله ابن عمیر و شهادت آن جناب: زکار جوان چون بپرداخت شاه
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عمر چون چنین دید بیچاره ماند
سپس حجر احجار را پیش خواند
هوش مصنوعی: عمر وقتی این وضعیت را دید، احساس ناچاری کرد و سپس سنگهای بستر را جمع کرد.
بدو گفت کای نامدار دلیر
که آری ز زین پر دلان به زیر
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای شخص معروف و شجاع، که واقعاً از اسبها و سوارکاران اینجا برتری داری.
اگر باره زی پهنه در تاختی
ز زین این جوان را در انداختی
هوش مصنوعی: اگر بر ایوان این زمین به تاختن میپردازی، این جوان را از زین به زمین میاندازی.
چنان برفرازم سرت با کلاه
که برمیل ترکت زند بوسه گاه
هوش مصنوعی: به گونهای برفراز تو ایستادهام که کلاه بر سرت مانند بوسهای بر میل ترکت فرود میآید.
بدو حجر گفتا که آهو برم
کجا چیره گردد به شیر دژم
هوش مصنوعی: به گوزن گفتند که تو با این وضعیت کجا میتوانی بر شیر خشمگین غلبه کنی؟
درآنجا که صرصر شتاب آورد
کجا پشه ی لنگ تاب آورد
هوش مصنوعی: در جایی که طوفان و سختی برپا میشود، هیچ جایی برای موجودات ضعیف و ناتوان نیست تا بتوانند دوام بیاورند.
همین تن که بینی به پولاد غرق
به کف بردرخشد سنانش چو برق
هوش مصنوعی: این جسمی که میبینی، با زره آهنین پوشیده شده است و وقتی به جنگ بپردازد، نیزهاش مانند برق سریع و تند به حرکت درمیآید.
به جنگ اندرست اژدهایی دلیر
به بازیچه خارد بناگوش شیر
هوش مصنوعی: یک اژدهای شجاع به نبرد آمده است و شیر به عنوان یک بازیچهای که دارای خار بر روی گوشهایش است، به نظر میرسد.
یکی جانشکر تیغ پر جوهرست
سر سرکشان اسد گوهر است
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که یکی از ویژگیهای برجسته افراد حقیقی یا بزرگ، مانند شیر، وجود قدرت و شجاعت در آنهاست؛ آنان همچون تیغی تیز و پرقدرت هستند که میتوانند در برابر خطرات و چالشها ایستادگی کنند.
من ورزم مردی که درکارزار
برابر بود با سواری هزار
هوش مصنوعی: من با مردی میجنگم که در میدان نبرد، معادل هزار سوارهنظام است.
نشیند خردمند بر پشت ابر؟
و یا پا نهد کس به بال هژبر
هوش مصنوعی: آیا انسان عاقل میتواند بر روی ابرها بنشیند؟ یا آیا کسی میتواند بر روی بالهای اژدها پا بگذارد؟
مرا رزم دریای آتش مخواه
میان دلیران مکن رو سیاه
هوش مصنوعی: از من نخواه که در میان دلیران در برابر عذاب یا چالشهای سخت قرار بگیرم؛ زیرا این کار باعث میشود که مورد سرزنش و ننگ قرار بگیرم.
عمر گفت بس کن فسانه همی
مپیمای راه بهانه همی
هوش مصنوعی: عمر گفت که دیگر بس است؛ داستانها را کنار بگذار و بهانهجویی را متوقف کن.
به جز تو هماورد این نامدار
نبینم در این لشکر بی شمار
هوش مصنوعی: جز تو، در این جمعیت بزرگ، رقیبی برای این شخص مشهور نمیبینم.
بدو حجر گفتا چون جنگ مرا
پسندی و نیروی چنگ مرا
هوش مصنوعی: به او گفت: "ای سنگ، بگو ببینم، آیا جنگیدن با من را میپسندی و آیا قدرت چنگ زدن من را قبول داری؟"
گزین کن سه صد مرد جنگی سوار
زره پوش و خنجر زن و تیغ دار
هوش مصنوعی: سیصد مرد جنگی زرهپوش و چریکی را انتخاب کن تا آماده نبرد شوند.
هم اینان چو آنان شدند ار زبون
بتازند گردان دیگر برون
هوش مصنوعی: اگر این گروه به رفتار بیمقدار خود ادامه دهند، به زودی عاقبت همانند دیگران خواهند شد و از این وضعیت ناخوشایند رهایی نخواهند یافت.
سه صد مرد جنگی چو جنگ آورند
مگر نام او را به تنگ آورند
هوش مصنوعی: سیصد سرباز جنگی وقتی که به میدان بیایند، تنها میتوانند نام او را به زحمت ببرند.
وگرنه شناسم من او را به جنگ
کجا میر آرد به رزمش درنگ
هوش مصنوعی: اگر او را به جنگ بشناسم، دیگر جایی برای تردید نیست که در میدان نبرد، چگونه میتواند مقاومت کند.
پسندید گفتار او را عمر
بکرد آنچه را گفت آن بدگهر
هوش مصنوعی: عمر به سخنان او توجه کرد و از آنچه که گفت، عمل کرد. اما او را از نسل نیک نمیدانست.
دل آسوده آن دیو نیرنگ باز
برانگیخت توسن پی ترکتاز
هوش مصنوعی: دل آرام و آسوده آن دیو فریبکار را به حرکت درآورد و اسبی را که برای تاختن به سوی او آماده است، به جلو راند.
زهیر سنان گیر فرخ گهر
نبودش زکار فسونگر خبر
هوش مصنوعی: زهیر سنان، سالار جوانان فرخ و نیکو بود و هیچ اطلاعی از کار جادوگران نداشت.
ستاده به میدان دهان پر زخاک
زبان و لب از تشنگی چاک چاک
هوش مصنوعی: در میدان ایستادهام، دهانم پر از خاک است و زبان و لبهایم از تشنگی ترکخورده و پاره پاره شدهاند.
چو آن حیله گر تاخت سوی سوار
بدو گفت شیراوژن نامدار
هوش مصنوعی: وقتی آن مکار به سمت سوار حمله کرد، به او گفت: "شیراوژن، مرد معروف!"
بیا و ببین ترکتاز مرا
عنان و رکیب دراز مرا
هوش مصنوعی: بیا و نگاه کن که چگونه با شتاب و قدرت به پیش میروم، در حالی که زین و افسار زندگیام را به دست دارم و در جستجوی هدفهام هستم.
بدو این چنین گفت حیلت سگال
که ای صف شکن پر دل بی همال
هوش مصنوعی: به او چنین گفت که ای دلیر و بینظیر که در خط مقدم ایستادهای، با تدبیر و زیرکی عمل کن.
مرا با تو یارای پیکار نیست
نبرد تو با من سزاوار نیست
هوش مصنوعی: من نمیتوانم در برابر تو مقاومت کنم و جنگیدن با تو برای من درست و مناسب نیست.
به اندرز تو از میان سپاه
دمان آمدم اندرین رزمگاه
هوش مصنوعی: به خاطر نصیحت تو از میان جمعیت و در زمان مبارزه به این میدان آمدم.
ز ابن زیاد از چه رو تافتی
به دل مهر پور علی یافتی
هوش مصنوعی: چرا از ابن زیاد به تو محبت و عشق به پسر علی دست داده است؟
ندانی که آن شاه فرمانروای
ز اسباب شاهی بود بینوای
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که آن پادشاه که ظاهراً بر تخت سلطنت نشسته، در واقع از نظر امکانات و شرایط، بیچاره و ناتوان بوده است.
بیا تا تو را سوی میر سپاه
برم از گناهان شوم عذر خواه
هوش مصنوعی: بیا تا تو را به سوی فرمانده سپاه ببرم تا از گناهانم عذرخواهی کنم.
چو بیند ترا سر برآرد به مهر
شکفته نماید به روی تو چهر
هوش مصنوعی: وقتی که کسی تو را ببیند، چهرهاش مانند گلی شکفته میشود و با محبت تو را مینگرد.
زهیر دلاور به او زد خروش
که ای اهرمن خوی ناپاک هوش
هوش مصنوعی: زهیر، رزمنده شجاع، با صدای بلند به اهریمن گفت: ای مخلوق بد، با صفات ناپاک خود، خشمگین هستی.
ازین ژاژخایی زبان را ببند
که گفتار بیهوده نبود پسند
هوش مصنوعی: از این حرفهای بیهوده زبانت را ببند، زیرا صحبت کردن بیفایده پسندیده نیست.
بگفت این و افراشت بروی سنان
بتابید افسونگر از وی عنان
هوش مصنوعی: او این را گفت و بر فراز سنان افراشت، جادوگر از او زین را رها کرد و درخشید.
بزد بر تهیگاه توسن رکاب
ز پی تاخت او را جوان باشتاب
هوش مصنوعی: اسب تندرو به دویدن ادامه میدهد و جوانی با شتاب و عجله، بر آن سوار میشود تا راهی را ادامه دهد.
بدین گونه چون دید آن پرفسون
بینداخت خود را ز زین واژگون
هوش مصنوعی: او وقتی آن موجود جادوئی را دید، به سرعت از مرکب خود به زمین افتاد.
بغلتید برخاک و زد نعره سخت
که هان ای سواران پولاد رخت
هوش مصنوعی: او بر زمین غلتید و صدای بلندی کشید که ای سواران با زرههای استحکام!
زهیربن حسان به من چیره گشت
زمانه به چشم اندرم تیره گشت
هوش مصنوعی: زمانه بر من مسلط شده و باعث شده که دیدم ناامید و تاریک شود.
بر آریدم ازکام این اژدها
نمایید از دام مرگم رها
هوش مصنوعی: خود را از چنگال این اژدها آزاد میکنم و از قاتل مرگ نجات مییابم.
سواران همه از کمین تاختند
به مرد دلا ور سنان آختند
هوش مصنوعی: سواران از پنهانگاه خود بیرون آمدند و به سوی مردی دلیر حمله کردند و با نیزه به او ضربه زدند.
بیافراشت نیزه یل رزمخواه
هیون تاخت اندر میان سپاه
هوش مصنوعی: دلاوری که همیشه آماده نبرد بود، نیزهاش را بالا برد و با شجاعت به قلب دشمنان حمله کرد.
نه بیمش زاندوه مردان بدی
نه آسیبی از هم نبردان بدی
هوش مصنوعی: نه از غم و اندوه مردان بدکار ترسی دارد و نه از آسیب و خطر کسانی که با هم بد میکنند.
شبث زاده ی ربعی نابکار
که ناپاک خو بود وبد روزگار
هوش مصنوعی: شبث، فرزند ربعی، فردی بدذات و بدسرشت است که در روزگارش کردارهای ناپاک و نادرستی از او دیده میشود.
چو دید آن هنرمندی از راد مرد
سنان راست کرد وبدو حمله کرد
هوش مصنوعی: وقتی آن هنرمند دید، مرد شجاع با نیزهای بهدست ایستاد و به سمت او حمله کرد.
یکی نیزه زد از پس سربدوی
که بدرید خفتان آن نامجوی
هوش مصنوعی: یکی دشمنی به سمت سرباز زنی میزند که لباس او را پاره میکند.
سر نیزه بر کتف او گشت بند
چو این دید نام آور ارجمند
هوش مصنوعی: وقتی سر نیزه بر روی شانهاش قرار گرفت، او به این منظر چشم دوخت و از این دیدن، مرد بزرگ و با اعتبار را شناخته و متوجه پیروزیاش شد.
عنان را بپیچد سوی سوار
همان نیزه برکف نمود استوار
هوش مصنوعی: ترمز را به سوی سوار میکشد و نشان از استواری نیزه در دست دارد.
شبث چون چنین دید ترسید سخت
گریزان شد از پهلوی نیکبخت
هوش مصنوعی: شبث وقتی چنین وضعیت را دید، ترسید و به شدت از کنار نیکبخت دور شد.
زهیر دلاور سنان را زدست
بیافکند و غرید چون شیر مست
هوش مصنوعی: زهیر، دلاور، سنان را به زمین انداخت و مانند شیری سرحال و پرزور، غرید.
برآورد ابری دمان ازمیان
که بارانش بودی سر کوفیان
هوش مصنوعی: ابرها در دمی از میان برخاستند و بارانی به اندازهای نیک بر سر کوفیان نازل شد.
بدان تیغ افزون ز پنجاه مرد
بیافکند برخاک دشت نبرد
هوش مصنوعی: بدان تیغ که از قدرتش بیش از پنجاه مرد را به زمین میافکند، در میدان جنگ قرار گرفته است.
سواران بد گوهر شوم بخت
یکی تیر باران بکردند سخت
هوش مصنوعی: سواران بیارزش و بیخُلق، بخت یکی از افراد را به شدت مورد تهاجم قرار دادند و او را تحت فشار قرار دادند.
به پیکر رسیدش جوان ای دریغ
سه صد زخم پیکان نود زخم تیغ
هوش مصنوعی: جوانی به بدنش آسیبدیده و زخمی رسیده است، افسوس که سهصد تیر و نود زخم شمشیر بر او وارد شده.
برش از خدنگ سواران بخست
زهر حلقه ی جو شنش خون بجست
هوش مصنوعی: سواران تیر را از کمان پرتاب کردند و زهر حلقهی گردن جو را به خون تبدیل کردند.
زخون سرخ شد یال شیر دلیر
نشد تیغش از خون بدخواه سیر
هوش مصنوعی: اگر یال شیر به رنگ خون درآمده، اما این شیر دلیر هنوز ترسناک نشده است، به این دلیل که تیغش با خون دشمنان سیراب شده است.
همی سرفشاندی پرند آورش
نگه کرد ازدور چون داورش
هوش مصنوعی: تو در عزت و بزرگی مانند پرندگان بالاترین مقام را داری، کسی که به تو نگاه کند از دور، به تو همچون قاضی و داور احترام میگذارد.
به تنهایی اودلش گشت تنگ
زیاران گزین کرد ده مرد جنگ
هوش مصنوعی: او به تنهایی احساس کرد که به یاری نیاز دارد و تصمیم گرفت ده جنگجو را برای همراهی انتخاب کند.
بفرمود کارند زی پهنه روی
پی یاری آن یل نامجوی
هوش مصنوعی: فرمان دادند که در گسترهی زمین، به دنبال یاری آن جوانمردی که جویای نام است، تلاش کنند.
به همراهشان بنده ی سعد نام
ز فرخنده داماد خیرالانام
هوش مصنوعی: به همراه آنها، بندهای از سعد هستم که به خاطر دامادی نیکو و خوشنامی به خوشی و شادابی رسیدهام.
دلیران دین باره انگیختند
به خون خاک میدان بیآمیختند
هوش مصنوعی: شجاعان نفاق و دین را به چالش کشیدند و در میدان نبرد با خون خود خاک را آمیختند.
چو آن مرد را از میان سپاه
ببردند نزدیک فرخنده شاه
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد را از میان لشکر بردند و به نزد پادشاه خوشبخت آوردند.
شهنشه چو بال و برش را به خون
نگه کرد آمد به زیر از هیون
هوش مصنوعی: وقتی که شاه، بال و پر خود را به خون آغشته کرد، از هیجان و ترس به زیر آمد.
سر نامدارش به زانو نهاد
به خونین رخ پاک او رو نهاد
هوش مصنوعی: او سر فرد مشهور را به زانو گذاشت و به صورت پاک و خونین او نگاه کرد.
دم واپسین دید آن پر هنر
نهاده به زانوی دلدار سر
هوش مصنوعی: در لحظات پایانی، هنرمندی را میبیند که سرش را بر زانوی محبوبش گذاشته است.
خداوند دین گفت کای نامجوی
به من آرزوی دل خود بگوی
هوش مصنوعی: خداوند به namجو میگوید: ای جوینده نام من، آرزویی که در دل داری را با من در میان بگذار.
جوان گفت کای شاه جامی پر آب
به من داده پیغمبر کامیاب
هوش مصنوعی: جوان گفت: ای پادشاه، پیغمبر به من جامی پر از آب داد که موجب موفقیتم شد.
بهل تا از آن آب شیرین گوار
بنوشم من ای داور تاجدار
هوش مصنوعی: اجازه بده تا من از آن آب شیرین و خوشمزه بنوشم، ای داور بزرگ و بزرگوار.
بگفت این و جان داد درپیش شاه
فری بادش از داور هور وماه
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و در برابر شاه جانش را فدای آزادی کرد و از پروردگارش خواست تا نور و روشنی را به او عطا کند.
شهنشه به خونین تنش بنگریست
براو همچو ابر بهاری گریست
هوش مصنوعی: شاه به بدن خونین او نگریست و همچون ابر بهاری به حال او گریست.
بفرمود باشد به من بر قرین
زهیر ابن حسان به خلد برین
هوش مصنوعی: فرمودند که زهیر ابن حسان همراه من به بهشت خواهد بود.