بخش ۱۳ - فرستادن عمرسعد سامر ازوی را به میدان
زمیدان چو برگشت دارای دین
عمر آن ستمکار پر خشم وکین
به لشکر درش مرد بودی سترگ
که بگرفتی او بره از چنگ گرگ
تن او بار و بی باک و خودکام بود
پلیدی که خود سامرش نام برد
به او گفت زی پهنه بردار گام
میان دلیران برافراز نام
چو این بدگهر زان ستمگر شنید
سراپا به پولاد شد ناپدید
نشست از بر باره ی تیزگام
برآمد به میدان و برگفت نام
سر نیزه ی جانگسل کرد راست
هماورد از لشگر شاه خواست
زهیرابن حسان یل رزمخواه
خم آورد بالا بر چتر شاه
به پوزش چنین گفت کای شهریار
نبینی که در پهنه ی کارزار
یکی اهرمن می خروشد همی
که دریا ز بیمش نجوشد همی
همی خواست از لشکر شاه مرد
که با وی بگردد به دشت نبرد
مرا بخش دستوری جنگ اوی
که بیرون کنم نیزه از چنگ اوی
به خون درکشم یال شیریش را
کنم خرد پشت دلیرش را
بدو داد دستوری جنگ شاه
که بینند رزمش دو رویه سپاه
دلاور به زین تکاور نشست
یکی نیزه ی شست بازش به دست
بیامد به نزد هماورد و گفت
که با جانت امروز شد مرگ جفت
چو سامر بدید آن بر مرد جنگ
همان نیزه ی جانشکارش به چنگ
بدو گفت کای پر دل سرفراز
مشو غره بر این سنان دراز
تو مردی وگردی و اسب افکنی
کماندار و بی باک و خنجر زنی
دریغا که مغزت نباشد به سر
خرد نیست با این شکوه و هنر
وگرنه چرا دست از جان و مال
کشی ای یل پر دل بی همال
عبث در ره شاه یثرب دیار
به کشتن چرا می دهی خویش زار
یزید و معاویه را باش یار
که گردی زمال جهان کامگار
بدو پر هنر گفت کای کینه جوی
چرا آب شرمت نیاید به جوی
که گوید زشاهنشه رهنمون
بکش دست از بهر دنیای دون
همی خواست سامر که گوید سخن
دگر باره با مرد شمشیر زن
نهشتش جوان برگشاید زبان
بزد نیزه اش راست اندر دهان
برآمد سنان از پس گردنش
بشد شادمان دوزخ از مردنش
چو شد کشته سامر به دشت نبرد
بغرید چون شیر کوشنده مرد
که هر کس نداند نژاد مرا
همان توده ی پاکزاد مرا
زچهرم چو شاداب رخ مام کرد
زهیر بن حسان مرانام کرد
یکی شیر مرد اسد گوهرم
بلند آسمانی نکو اخترم
دلیر و جوانمردی آزاده ام
زشیران شمشیر زن زاده ام
اگر هست مردی شتابد به جنگ
به پای خود آید به کام نهنگ
چو لشکر بدیدند او را ز دور
رمیدند از وی چو از شیر – گور
نپیچید زی رزم او کس عنان
یلان را بلرزید تن چون سنان
از آن رو که نام آوران عرب
دلیران شام و عراق وحلب
به پیگار بد خواه درجنگ ها
از او دیده بودند آهنگ ها
عمر چون چنین دید برزد خروش
که ای نامداران پولاد پوش
یلی نیست کورا به دام آورد؟
رود سوی میدان و نام آورد
به لشکر یکی مرد رزم آزمای
بدی دیو هنجار و ناپاک رای
بخواندند نصربن کعبش به نام
نهنگ دمان را کشیدی به کام
مر او را بزرگان کوفه دیار
به او بر شمردند با صد سوار
به رزم زهیر گزین بی درنگ
دوانید هر کس به میدان جنگ
بگفتا هنرمند را ای دلیر
که یال و برت هست مانند شیر
چه نازی بدین آب داده سنان
هم اکنون ز رزمم بپیچی عنان
زهیر این چو بشنید از آن کینه ساز
بدو گفت کای دیو نیرنگ باز
نگه کن بدین نیزه و چنگ من
همین پهلوی جامه ی جنگ من
اگر دل نشد آب اندر برت
ز پولاد هندی بود پیکرت
براین بود روباره نیرنگ باز
که با شیر غژمان کند حیله ساز
به ناگاه زخمی زند تاکه مرد
نگون گردد از باره ی رهنورد
بدانست آهنگ او را جوان
به یک نیزه کردش به دوزخ روان
چو پردخته ی گیتی از تیره بخت
زآهن برادرش پو شید رخت
ددی بود پرورده ازباب ومام
که خود صالح بد گهر داشت نام
به سوک برادر همی مویه کرد
بزد اسب و آمد به دشت نبرد
همان نیزه نام آور ارجمند
به سوی پلید بد اختر فکند
بگشت از برزین مرآن بدگمان
که گرداند از خویش زخم سنان
رسید آن چمان چرمه ی گرمپوی
سوار از بر زین در آمد به روی
بیاویخت یک پای او با رکاب
تکاور به پویه شده اندر او ریز ریز
چو این زاده ی نصربن کعب دید
به مرگ سواران فغان برکشید
برانگیخت توسن چو باد سیاه
بیامد سوی پهنه ی رزمگاه
نکرد ه سنان راست دشمن هنوز
که مرد سرافراز گیتی فروز
به یک زخم آن نیزه ی بندبند
نگون کردش از زین تازی سمند
چو اززین نگونسار شد آن پلید
به دوزخ درون خویشتن را بدید
پس از او زهیر آن سرافراز مرد
سبک بر پیاده سپه حمله کرد
بدان آبداده سنان بلند
فزون کشت نام آور ارجمند
چو ازکشته چون پشته بنمود دشت
دمان سوی میدان کین بازگشت
همی برخروشید چون شیر مست
همان اژدها سان سنانش به دست
همی ویله کرد وهمی گفت مرد
اگر هست اسب افکند در نبرد
چو لشکر بر و جوشن او به خون
بدیدند آغشته و لعلگون
سر افکنده در پیش و ترسان شدند
به جان زان دلاور هراسان شدند
کشیدند یکسر ز رزمش عنان
زآسیب نوک زدوده سنان
تو گفتی سرنیزه اش مرگ بود
که جان سواران زتن می ربود
هم آخر به فرمان بن سعد دون
برانگیخت مردی به رزمش هیون
بدان نیزه او را ز زین برگرفت
دو لشگر ازو ماند اندر شگفت
بیامد دگر مرد و شیر جوان
به یک نیزه کردش به دوزخ روان
چنین تا به دوزخ روان کرد تفت
بدان نیزه جنگی دو ده مرد وهفت
بخش ۱۲ - در ذکر مبارزت وشهادت برادر حر مصعب و غلامش قره علیه السلام: چو دید این چنین مصعب نامداربخش ۱۴ - گفتار در بیان فرستادن عمر سعد حجر احجار با سیصد سوار به جنگ: عمر چون چنین دید بیچاره ماند
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زمیدان چو برگشت دارای دین
عمر آن ستمکار پر خشم وکین
هوش مصنوعی: وقتی میدان به دور برگشت، عمر آن ظالم پرخشم و کینهتوز به پایان رسید.
به لشکر درش مرد بودی سترگ
که بگرفتی او بره از چنگ گرگ
هوش مصنوعی: در سپاه، مردی بزرگ و قوی بودی که میتوانستی برهای را از چنگ گرگ نجات دهی.
تن او بار و بی باک و خودکام بود
پلیدی که خود سامرش نام برد
هوش مصنوعی: بدن او سنگین و بیپروا و خودرأی بود، همان پلیدی که خود او به نام سامر شناخته بود.
به او گفت زی پهنه بردار گام
میان دلیران برافراز نام
هوش مصنوعی: به او گفتند که در میدان قهرمانی قدم بردارد و نامش را در بین دلیران بلند کند.
چو این بدگهر زان ستمگر شنید
سراپا به پولاد شد ناپدید
هوش مصنوعی: زمانی که این فرد بدجنس از ظلم و ستم آن ستمگر باخبر شد، به یکباره به شدت کلافه و ناپدید شد.
نشست از بر باره ی تیزگام
برآمد به میدان و برگفت نام
هوش مصنوعی: او از سوار تندرو پایین آمد و به میدان آمد و نام خود را اعلام کرد.
سر نیزه ی جانگسل کرد راست
هماورد از لشگر شاه خواست
هوش مصنوعی: نشان نیزه به سمت دشمن راست میشود و خواسته میشود که رقیب از سپاه شاه بیاید.
زهیرابن حسان یل رزمخواه
خم آورد بالا بر چتر شاه
هوش مصنوعی: زهیر ابن حسان، دلاور جنگجو، چتر پادشاه را به بالا خم کرد.
به پوزش چنین گفت کای شهریار
نبینی که در پهنه ی کارزار
هوش مصنوعی: ای پادشاه، آیا نمیبینی که در میدان جنگ چه خبر است؟
یکی اهرمن می خروشد همی
که دریا ز بیمش نجوشد همی
هوش مصنوعی: یک موجود شیطانی در حال فریاد زدن است که دریا به خاطر ترسش دیگر به جوش و خروش نخواهد آمد.
همی خواست از لشکر شاه مرد
که با وی بگردد به دشت نبرد
هوش مصنوعی: مردی از سپاه شاه خواست که با او به میدان نبرد برود و در دشت جنگ شرکت کند.
مرا بخش دستوری جنگ اوی
که بیرون کنم نیزه از چنگ اوی
هوش مصنوعی: من از او خواهش میکنم که در جنگ، اجازه دهد نیزهام را از چنگ او بیرون بیاورم.
به خون درکشم یال شیریش را
کنم خرد پشت دلیرش را
هوش مصنوعی: من یال شیر را به خون آلوده میکنم و پشت دلیرش را خرد میسازم.
بدو داد دستوری جنگ شاه
که بینند رزمش دو رویه سپاه
هوش مصنوعی: شاه فرمانی داد تا نگران باشند که در نبردهایش، دو روبهرویی سپاه را ببینند.
دلاور به زین تکاور نشست
یکی نیزه ی شست بازش به دست
هوش مصنوعی: دلیر سوار، بر زین نشسته است و نیزهای را که به اندازه انگشت شست است، در دست خود گرفته است.
بیامد به نزد هماورد و گفت
که با جانت امروز شد مرگ جفت
هوش مصنوعی: او به نزد رقیب آمد و گفت که امروز مرگ به همراه جانت شده است.
چو سامر بدید آن بر مرد جنگ
همان نیزه ی جانشکارش به چنگ
هوش مصنوعی: وقتی سامر آن مرد جنگ را دید، نیزهای که جانش را شکار کرده بود، در دستش گرفت.
بدو گفت کای پر دل سرفراز
مشو غره بر این سنان دراز
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای دلیر و سرافراز، فریب نخور به این نیزه بلند!
تو مردی وگردی و اسب افکنی
کماندار و بی باک و خنجر زنی
هوش مصنوعی: تو انسانی شجاع و دلیر هستی که به خوبی به هدف میزنی و در هنگام خطر، با قدرت و شجاعت عمل میکنی.
دریغا که مغزت نباشد به سر
خرد نیست با این شکوه و هنر
هوش مصنوعی: حیف است که اگر در سر تو عقل و اندیشه وجود نداشته باشد، داشتن شکوه و هنر ارزشی نخواهد داشت.
وگرنه چرا دست از جان و مال
کشی ای یل پر دل بی همال
هوش مصنوعی: چرا به خاطر شجاعت و دلیریات از جان و مال خود نمیکشی، ای پهلوان بیهمتا؟
عبث در ره شاه یثرب دیار
به کشتن چرا می دهی خویش زار
هوش مصنوعی: بیهوده چرا خود را در راه شاه یثرب، که شهری است معروف، به کشتن میدهی و خود را به زحمت میافکنی؟
یزید و معاویه را باش یار
که گردی زمال جهان کامگار
هوش مصنوعی: با یزید و معاویه دوست باش تا از نعمتهای این دنیا بهرهمند شوی.
بدو پر هنر گفت کای کینه جوی
چرا آب شرمت نیاید به جوی
هوش مصنوعی: او به شخصی که کینه در دل دارد گفت: چرا از شرمت نمیتوانی دیگران را از خود برانی و مانند آب به جوی بروی؟
که گوید زشاهنشه رهنمون
بکش دست از بهر دنیای دون
هوش مصنوعی: کسی که میگوید از پادشاه بزرگ راهنمایی بگیر و دست از دنیای پست بردار.
همی خواست سامر که گوید سخن
دگر باره با مرد شمشیر زن
هوش مصنوعی: سامر میخواست دوباره با مردی که شمشیر میزند، صحبت کند.
نهشتش جوان برگشاید زبان
بزد نیزه اش راست اندر دهان
هوش مصنوعی: او در جوانی قدرت و شادی را حس میکند و در چنین حالتی زبان به سخن گفتن باز میکند، همچون نیزهای که بهدرستی و راست به هدف خود میزند.
برآمد سنان از پس گردنش
بشد شادمان دوزخ از مردنش
هوش مصنوعی: با خروج سنان از پشت گردن او، جهنم از مرگش خوشحال شد.
چو شد کشته سامر به دشت نبرد
بغرید چون شیر کوشنده مرد
هوش مصنوعی: وقتی سامر در میدان جنگ کشته شد، صدایش مانند غرش شیر بلند شد و مردان جنگجو به دلیرانگیزی ادامه دادند.
که هر کس نداند نژاد مرا
همان توده ی پاکزاد مرا
هوش مصنوعی: هر کسی که نمیداند من از کجا آمدهام و چه نسبی دارم، در واقع نمیتواند به خوبی ارزش و خاستگاه من را درک کند.
زچهرم چو شاداب رخ مام کرد
زهیر بن حسان مرانام کرد
هوش مصنوعی: چهرهای شاداب و زیبا دارم که مانند ماه میدرخشد. زهیر بن حسان، به من نامی نیک داده است.
یکی شیر مرد اسد گوهرم
بلند آسمانی نکو اخترم
هوش مصنوعی: من همانند یک شیر مرد و دلیر هستم، با ویژگیهای برجسته و با ارزش، که همچون ستارهای نیک در آسمان میدرخشم.
دلیر و جوانمردی آزاده ام
زشیران شمشیر زن زاده ام
هوش مصنوعی: من جوانمرد و دلیرم و از نژاد شیران جنگجو به دنیا آمدهام.
اگر هست مردی شتابد به جنگ
به پای خود آید به کام نهنگ
هوش مصنوعی: اگر مردی واقعا وجود داشته باشد که به جنگ برود، باید با پای خود بیاید و با قدرت تمام به میدان مبارزه وارد شود، مانند نهنگی که به هدفش میرسد.
چو لشکر بدیدند او را ز دور
رمیدند از وی چو از شیر – گور
هوش مصنوعی: وقتی لشکر او را از دور دیدند، به سرعت از او فرار کردند، مانند اینکه از یک شیر به شدت درنده فرار میکنند.
نپیچید زی رزم او کس عنان
یلان را بلرزید تن چون سنان
هوش مصنوعی: در میدان جنگ کسی نمیتواند در برابر او مقاومت کند، زیرا وجودش چنان رعب و وحشتی ایجاد میکند که بدن یلان (دلیران) را به لرزه میاندازد.
از آن رو که نام آوران عرب
دلیران شام و عراق وحلب
هوش مصنوعی: به خاطر وجود دلیران و نامآوران عرب در نواحی شام، عراق و حلب.
به پیگار بد خواه درجنگ ها
از او دیده بودند آهنگ ها
هوش مصنوعی: در جنگها، بدخواهی و دشمنی به وضوح قابل مشاهده بود و این موضوع مثل آهنگی برای همگان شناخته شده بود.
عمر چون چنین دید برزد خروش
که ای نامداران پولاد پوش
هوش مصنوعی: عمر که این وضعیت را مشاهده کرد، فریاد زد و گفت: ای نامآوران با استقامت و نیکوکار.
یلی نیست کورا به دام آورد؟
رود سوی میدان و نام آورد
هوش مصنوعی: هیچ حیوانی نیست که در دام بیفتد. رود به سوی میدان میاید و او را میشناسد.
به لشکر یکی مرد رزم آزمای
بدی دیو هنجار و ناپاک رای
هوش مصنوعی: در میان لشکر، مردی شجاع و جنگجو وجود داشت که به مانند دیوهایی با سرشت بد و افکاری ناپاک بود.
بخواندند نصربن کعبش به نام
نهنگ دمان را کشیدی به کام
هوش مصنوعی: نصر بن کعب را فراخواندند و نامش به یاد نهنگ در حال حرکت به سمت دریا کشیده شد.
مر او را بزرگان کوفه دیار
به او بر شمردند با صد سوار
هوش مصنوعی: او را بزرگان کوفه به عنوان فردی مهم و با اهمیت شناسایی کردند و با صد سوار او را همراهی کردند.
به رزم زهیر گزین بی درنگ
دوانید هر کس به میدان جنگ
هوش مصنوعی: هر کسی باید هر چه سریعتر به میدان جنگ برود و در نبردی با زهیر شرکت کند.
بگفتا هنرمند را ای دلیر
که یال و برت هست مانند شیر
هوش مصنوعی: او به هنرمند میگوید ای دلاور، مانند یال و پخته شدن شیر، تو نیز قدرت و زیبایی خاصی داری.
چه نازی بدین آب داده سنان
هم اکنون ز رزمم بپیچی عنان
هوش مصنوعی: به چه زیبایی طراوتی به سنان دادهای! اکنون از میدان جنگ دور شو و مهار را بکش.
زهیر این چو بشنید از آن کینه ساز
بدو گفت کای دیو نیرنگ باز
هوش مصنوعی: زهیر وقتی این سخنان را از کینهجوی او شنید، به او گفت: ای موجود فریبکار و حیلهگر!
نگه کن بدین نیزه و چنگ من
همین پهلوی جامه ی جنگ من
هوش مصنوعی: به این نیزه و چنگ توجه کن؛ اینها نشانهی لباس جنگ من هستند.
اگر دل نشد آب اندر برت
ز پولاد هندی بود پیکرت
هوش مصنوعی: اگر دل تو مانند آب زنده نشود، پس بدن تو از جنس پولاد هندی خواهد بود.
براین بود روباره نیرنگ باز
که با شیر غژمان کند حیله ساز
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که روباه، به عنوان نماد نیرنگ و فریب، میکوشد تا با استفاده از هوش و حیلهگری خود، بر شیر که نماد قدرت و قوت است، غلبه کند. در واقع، این مضمون به رقابت و مبارزه بین حق و باطل یا قوی و ضعیف اشاره دارد و نشان میدهد که نیرنگ و تدبیر میتواند بر قدرت فیزیکی پیروز شود.
به ناگاه زخمی زند تاکه مرد
نگون گردد از باره ی رهنورد
هوش مصنوعی: ناگهان زخمی به کسی میرسد که باعث میشود او به شدت آسیب ببیند و از پای درآید.
بدانست آهنگ او را جوان
به یک نیزه کردش به دوزخ روان
هوش مصنوعی: جوان آگاه شد که هدف او چیست و با یک نیزه، او را به دوزخ فرستاد.
چو پردخته ی گیتی از تیره بخت
زآهن برادرش پو شید رخت
هوش مصنوعی: در این شعر به این موضوع اشاره میشود که وقتی دنیای انسانها تحت تاثیر سرنوشت نادرست قرار میگیرد، مانند این است که برادرش، یعنی آهن، لباسش را بر تن کرده و به نوعی به زندگی و سرنوشت آنها قیمتی میدهد. در واقع، رویدادهای ناگوار و سختیهای زندگی به گونهای همگی در هم تنیدهاند و تأثیرات عمیقی بر زندگی انسانها دارند.
ددی بود پرورده ازباب ومام
که خود صالح بد گهر داشت نام
هوش مصنوعی: موجودی بود که تحت سرپرستی پدر و مادری خوب و صالح پرورش یافته و خود نیز دارای نیکنامی و ویژگیهای خوب بود.
به سوک برادر همی مویه کرد
بزد اسب و آمد به دشت نبرد
هوش مصنوعی: او به یاد برادرش به شدت گله و زاری میکرد و سپس سوار بر اسب شد و به میدان نبرد رفت.
همان نیزه نام آور ارجمند
به سوی پلید بد اختر فکند
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن یک نبرد است. در آن، نیزهای که به خاطر شهرت و ارزشش شناخته شده، به سمت دشمنی پلید و بدشگون پرتاب میشود. این تصویر نشاندهندهی قدرت و اراده در مقابله با شر است.
بگشت از برزین مرآن بدگمان
که گرداند از خویش زخم سنان
هوش مصنوعی: آن شخص بدگمان از برزین دور شد، زیرا فکر میکرد که او زخمهایی را به واسطهٔ سنان به او خواهد زد.
رسید آن چمان چرمه ی گرمپوی
سوار از بر زین در آمد به روی
هوش مصنوعی: سوار با شتاب و سر و صدای زیادی به زین اسب خود نزدیک شد و در حالا آمدن به سمت ما بود.
بیاویخت یک پای او با رکاب
تکاور به پویه شده اندر او ریز ریز
هوش مصنوعی: به او یک پایش را به رکاب جنگی بستند و او در حرکت، به آرامی به جلو میرود.
چو این زاده ی نصربن کعب دید
به مرگ سواران فغان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی این مرد از نسل نصربن کعب صدای ناله و فریاد سواران در حال مرگ را شنید، به شدت متاثر و نگران شد.
برانگیخت توسن چو باد سیاه
بیامد سوی پهنه ی رزمگاه
هوش مصنوعی: توسن (اسب جنگی) به سرعت و با قدرت به میدان جنگ آمد، مانند وزش باد تند و سیاه.
نکرد ه سنان راست دشمن هنوز
که مرد سرافراز گیتی فروز
هوش مصنوعی: دشمن هنوز نتوانسته است به درستی و با شجاعت با کسی مقابله کند که عزم و ارادهای قوی دارد و خود را در دل زیبایی و افتخار جهان به نمایش گذاشته است.
به یک زخم آن نیزه ی بندبند
نگون کردش از زین تازی سمند
هوش مصنوعی: یک زخم که با نیزهای به بدن او زده شد، او را از زین اسب تازی پایین انداخت.
چو اززین نگونسار شد آن پلید
به دوزخ درون خویشتن را بدید
هوش مصنوعی: وقتی آن موجود پلید به دوزخ افتاد، در درون خود را مشاهده کرد و به شدت غمگین شد.
پس از او زهیر آن سرافراز مرد
سبک بر پیاده سپه حمله کرد
هوش مصنوعی: بعد از او، زهیر آن مرد بلندمرتبه و شجاع به سواران حمله کرد.
بدان آبداده سنان بلند
فزون کشت نام آور ارجمند
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که با دقت و تلاش میتوان به کامیابی و شهرت دست یافت.
چو ازکشته چون پشته بنمود دشت
دمان سوی میدان کین بازگشت
هوش مصنوعی: زمانی که دشت پر از اجساد مانند پشتهای از کشتگان شد، دوباره به سمت میدان جنگ برگشتند.
همی برخروشید چون شیر مست
همان اژدها سان سنانش به دست
هوش مصنوعی: او مانند شیر سرحال و پر شور فریاد میزد، همانند اژدهایی که شمشیر را در دست دارد.
همی ویله کرد وهمی گفت مرد
اگر هست اسب افکند در نبرد
هوش مصنوعی: او به شدت ناله میکرد و میگفت: اگر مردی هست، باید اسب را در جنگ بیندازد.
چو لشکر بر و جوشن او به خون
بدیدند آغشته و لعلگون
هوش مصنوعی: وقتی که سربازان او را دیدند که به خون آغشته و همچون سنگهای قیمتی سرخ رنگ شده است.
سر افکنده در پیش و ترسان شدند
به جان زان دلاور هراسان شدند
هوش مصنوعی: به خاطر شجاعت و قدرت آن دلیر، همه ترسیده و نگران شده و سرشان را پایین انداختند.
کشیدند یکسر ز رزمش عنان
زآسیب نوک زدوده سنان
هوش مصنوعی: به خاطر آسیبها و خطرات جنگ، فرماندار (یا رزمنده) کنترل را از دست میدهد و از میدان جنگ به دور میشود.
تو گفتی سرنیزه اش مرگ بود
که جان سواران زتن می ربود
هوش مصنوعی: تو گفتی که سرنیزه وسیلهای است که باعث مرگ میشود و جان سواران را از بدنشان میگیرد.
هم آخر به فرمان بن سعد دون
برانگیخت مردی به رزمش هیون
هوش مصنوعی: در پایان، به دستور بن سعد، مردی به نام هیون به میدان جنگ فراخوانده شد.
بدان نیزه او را ز زین برگرفت
دو لشگر ازو ماند اندر شگفت
هوش مصنوعی: او نیزهاش را از زین برداشت و باعث شد که دو لشکر از رفتار او شگفتزده بمانند.
بیامد دگر مرد و شیر جوان
به یک نیزه کردش به دوزخ روان
هوش مصنوعی: مرد دیگری به میدان آمد و جوانی نیرومند را با یک نیزه به دوزخ فرستاد.
چنین تا به دوزخ روان کرد تفت
بدان نیزه جنگی دو ده مرد وهفت
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که با یک نیزه جنگی، تعداد دو دلاور و هفت نفر دیگر به جهنم فرستاده شدند.