بخش ۱۱ - رفتن حر به درخیام حرم
چو آزاد مرد جوان این شنفت
بزد دست بر دامن شاه و گفت
که من ای جهاندار دین پناه
ببستم چو بر رهبر خویش راه
بدیدم یکی کودک خوب چهر
بد از برج هودج فروزان چو مهر
صدای سم اسب ما چون شنید
بترسید و لرزید و دم در کشید
برآنم که ازما هراسان شده
ازآن لشگر کشن ترسان شده
بفرما روم نزد آل رسول
نمانم که مانند ازمن ملول
شهنشه بدو گفت بشتاب زود
که باد ازجهان آفرینت درود
جوانمرد پوزش برشاه کرد
پس آنگاه رو سوی خرگاه کرد
چو آمد بر بارگاه بلند
به زیر آمد اززین تازی سمند
خم آورد یال و سر جنگجوی
به میخ سراپرده بنهاد روی
چو لختی بمویید بر پای خاست
همان یال خمیده را کرد راست
به سینه نهاد از ادب هردو دست
سر ترک دار اندر افکند پست
بگفتا که ای آل خیر الانام
زمن برشما آفرین و سلام
من آنم که زشتی بیاراستم
ستم بر خداوند خود خواستم
منم آنکه ره بر گرفتم چو پیش
دل آزرده کردم شما را زخویش
کنون با لب عذر خواه آمدم
بدین در زبد درپناه آمدم
چمیدم به دستوری شهریار
به سوی شما بارخی شرمسار
ببخشید شاید گناه مرا
پذیرید فرمان شاه مرا
زگفتار اسپهبد رزمخواه
خروش اندر آمد ز خرگاه شاه
بگفتند کای مرد فرخ نژاد
خدای جهان از تو خوشنود باد
زکردار تو جمله شادان شدیم
زآغاز اگر چند پژمان شدیم
چو دریافت آزاد مرد جوان
که گشتند خوشنود ازو بانوان
چو شیر دژ آگاه بار دگر
هیون تاخت زی لشگر بد گهر
بزد تیغ و مردان بیفکند خوار
بسی کشت شمشیر آن نامدار
زبس سود سرها به گرز گران
پراکنده گشتند ازو صفدران
برون جست اهریمنی ناگهان
زیک سوی ماندن برق جهان
بزد تیغ و پی کرد اسب سوار
ز زین باژگون گشت آن نامدار
بیاستاد و بردشمنان راند تیغ
همی ریخت سرها چو بارنده میغ
شهنشه چو دیدش پیاده به جنگ
زکار سپهبد دلش گشت تنگ
زاسبان خود باره ای راهوار
فرستاد بهر دلاور سوار
جهانجو نشست از برزین اسب
چو بر کوه البرز آذر گشسب
دلیرانه زد خویش را برسپاه
برانگیخت دریا ز آوردگاه
چو دریا ازآن خاسته موج خون
حبابش همه مغفر باژگون
همی خواست مرد از پس آن نبرد
که گردد سوی شاهدین رهنورد
بیامد خروشی مر او را به گوش
بدو مژده آمد ز فرخ خویش
که بر گرد ای حر کجا می روی
بیا سوی یزدان چرا می روی
چو نام آور آن مژده را گوش کرد
ازآن مژده خود را فراموش کرد
خروشید کای پاک بتول (ع)
من اینک روانم به نزد رسول (ص)
چه داری پیام خداوندگار
بگو تا رسانم بدان شهریار
بدو گفت شاه از تو گر واپسیم
برو شاد اینک که از پی رسیم
چو اینگونه حر از شهنشه شنید
چو دریای آتش ز جا بر جهید
به شوق لقای جهاندار پاک
بزد خویش را بر سپه خشمناک
چنان با سنان جست آنگه ستیز
که در دست او شد سنان ریز ریز
بن نیزه از کف به یکسو فکند
سبک بر کشید آبداده پرند
فزون از شمر – کشته بردشت ریخت
چو این دید لشگر زبیمش گریخت
یلان را دم تیغ آن زورمند
زره بر دریدی بسان پرند
ستمکار شمر تبه روزگار
بزد بانگ بر لشگر بی شمار
که ازچهرتان آب مردی بریخت
نشاید سپاهی زیک تخت گریخت
چو گیرید گردش همه همگروه
ز پای افکنیدش گر او هست کوه
سپه گرد جنگی زره بر زدند
به پیکر درش تیغ و خنجر زدند
بدو بر ببارید باران تیر
ز خونش زمین گشت چون آبگیر
به ناگه یکی زشت میشوم بخت
زدش بر به سینه یکی نیزه سخت
گران نیزه اورا تن نامدار
نگون آمد از باره ی راهوار
سپهری به روی زمین کرد جای
سپهرا چه مانی چنین دیر پای
شد ازکار دست دلیری که بود
بی انباز در زیر چرخ کبود
به آن خسته چشم زره خون گریست
دم تیغ از آن بر وی افزون گریست
به زاری شهنشاه دین را سرود
که زی کشته ی خویش بشتاب زود
تو دریابم ای شه که کارم گذشت
دراین دشت کین روزگارم گذشت
برانگیخت شه شوی میدان سمند
نگه بر جوان ریاحی فکند
سپهری نگون دید خفته به خاک
زشمشیر و خنجر تنش چاک چاک
هژبری برو سینه بگسیخته
عقابی پر و بال او ریخته
نشست از بر سرش و بگریست زار
همی مویه گر شد برآن نامدار
همی گفت رادا دلیرا گوا
خدا و پیغمبرش را – پیروا
دریغا از آن زور و بازوی تو
که مردی نبد هم ترازوی تو
دریغ ای جوان ریاحی نسب
مددگار آل امیر عرب
بگریم به زخم تن چاک تو
که شویم زخون پیکر پاک تو
تو آزادی ازحق به هر دو سرای
چو نام خود ای پر دل پاکرای
نکو کرد مادر کت این نام داد
تورا از برای همین روز زاد
چو لختی بدان کشته بگریست شاه
سوی لشگر آوردش ای رزمگاه
دم واپسین دیده بگشاد مرد
به دیدار دلدار نظاره کرد
به رخسار آن شاه فرخ نژاد
نگه کرد و خندان شد و جان بداد
بدان سبز گنبد که بر خاک اوست
زدادار باران رحمت نکوست
بخش ۱۰ - به میدان رفتن حر نبرد آزمون و برگشتن به خدمت امام علیه السلام: پس از نزد آن داده جان بازگشتبخش ۱۲ - در ذکر مبارزت وشهادت برادر حر مصعب و غلامش قره علیه السلام: چو دید این چنین مصعب نامدار
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو آزاد مرد جوان این شنفت
بزد دست بر دامن شاه و گفت
هوش مصنوعی: جوان آزاد مرد وقتی این را شنید، دستش را بر دامن شاه زد و گفت:
که من ای جهاندار دین پناه
ببستم چو بر رهبر خویش راه
هوش مصنوعی: من به عنوان یک پناهگاه برای دین و جهان، به رهبر خود اعتماد کردم و به او پناه بردم.
بدیدم یکی کودک خوب چهر
بد از برج هودج فروزان چو مهر
هوش مصنوعی: یک کودک زیبا و نیکو صورت را دیدم که همچون ماه از بالای تختی درخشان به پایین نگاه میکرد.
صدای سم اسب ما چون شنید
بترسید و لرزید و دم در کشید
هوش مصنوعی: وقتی صدای سم اسب ما را شنید، ترسید و لرزید و خود را در پشت در پنهان کرد.
برآنم که ازما هراسان شده
ازآن لشگر کشن ترسان شده
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که از ما کسی به هراس نیفتد و از لشکر دشمن نیز نترسد.
بفرما روم نزد آل رسول
نمانم که مانند ازمن ملول
هوش مصنوعی: به جلو برو، من دیگر در کنار خاندان پیامبر نمیمانم، زیرا مانند گذشته خسته و کسل شدهام.
شهنشه بدو گفت بشتاب زود
که باد ازجهان آفرینت درود
هوش مصنوعی: پادشاه به او گفت که سریع بیا، چرا که نسیم از جانب خالق تو به تو سلام میفرستد.
جوانمرد پوزش برشاه کرد
پس آنگاه رو سوی خرگاه کرد
هوش مصنوعی: جوانمرد از پادشاه عذرخواست و سپس به سمت خیمهگاه رفت.
چو آمد بر بارگاه بلند
به زیر آمد اززین تازی سمند
هوش مصنوعی: وقتی بر بالای تخت سلطنت رسید، از اسب زیبا و تندرو خود پایین آمد.
خم آورد یال و سر جنگجوی
به میخ سراپرده بنهاد روی
هوش مصنوعی: جنگجو سر خود را خم کرد و یال اسبش را پایین آورد و صورتش را بر روی میخی که در ورودی چادر بود قرار داد.
چو لختی بمویید بر پای خاست
همان یال خمیده را کرد راست
هوش مصنوعی: وقتی که کمی بر پای ایستاد، همان یال خمیدهاش را راست کرد.
به سینه نهاد از ادب هردو دست
سر ترک دار اندر افکند پست
هوش مصنوعی: با ادب و احترام، دو دست خود را بر سینه گذاشت و سرش را پایین آورد.
بگفتا که ای آل خیر الانام
زمن برشما آفرین و سلام
هوش مصنوعی: او گفت: ای خاندان بهترین انسانها، بر شما درود و تحسین میفرستم.
من آنم که زشتی بیاراستم
ستم بر خداوند خود خواستم
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که زشتترین کارها را زیبا جلوه میدهم و به خداوند خود ظلم و ستم میکنم.
منم آنکه ره بر گرفتم چو پیش
دل آزرده کردم شما را زخویش
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که راه را آغاز کردم و شما را دلآزرده کردم، البته به خاطر خودم.
کنون با لب عذر خواه آمدم
بدین در زبد درپناه آمدم
هوش مصنوعی: اکنون با لبانی که عذرخواهی میکنند، به این در آمدهام و به پناهگاه آمدهام.
چمیدم به دستوری شهریار
به سوی شما بارخی شرمسار
هوش مصنوعی: با دستور پادشاه به سمت شما آمدم و با حالتی شرمگین در مقابل شما هستم.
ببخشید شاید گناه مرا
پذیرید فرمان شاه مرا
هوش مصنوعی: لطفاً مرا ببخشید، شاید شما گناه من را بپذیرید و به من اجازه دهید که از فرمان شاه پیروی کنم.
زگفتار اسپهبد رزمخواه
خروش اندر آمد ز خرگاه شاه
هوش مصنوعی: از سخنان فرماندهی جنگجو، صدایی بلند و رسا از کاخ شاه به گوش رسید.
بگفتند کای مرد فرخ نژاد
خدای جهان از تو خوشنود باد
هوش مصنوعی: گفتند ای مرد نیکوکار، خداوند جهان از تو راضی و خرسند باشد.
زکردار تو جمله شادان شدیم
زآغاز اگر چند پژمان شدیم
هوش مصنوعی: ما به خاطر رفتار تو خوشحال شدیم و گرچه از ابتدا نگران بودیم.
چو دریافت آزاد مرد جوان
که گشتند خوشنود ازو بانوان
هوش مصنوعی: وقتی جوان آزاد مرد متوجه شد که زنان از او راضی و خوشحال شدند.
چو شیر دژ آگاه بار دگر
هیون تاخت زی لشگر بد گهر
هوش مصنوعی: چون شیر دلیر و آگاه، دوباره به میدان جنگ رفته و به سوی دشمنان با قدرت حمله میکند.
بزد تیغ و مردان بیفکند خوار
بسی کشت شمشیر آن نامدار
هوش مصنوعی: با ضربهٔ تیغ، مردان را به زانو درآورد و بسیاری را به وسیلهٔ شمشیر خود از پای درآورد.
زبس سود سرها به گرز گران
پراکنده گشتند ازو صفدران
هوش مصنوعی: بسیارند کسانی که به خاطر ضربات سنگین و خطرناک شکست و پراکنده شدهاند.
برون جست اهریمنی ناگهان
زیک سوی ماندن برق جهان
هوش مصنوعی: به ناگاه، موجودی اهریمنی از جایی خارج شد و آتش و نور در جهان پخش شد.
بزد تیغ و پی کرد اسب سوار
ز زین باژگون گشت آن نامدار
هوش مصنوعی: سوار شمشیر خود را بیرون کشید و به سمت دشمن حمله کرد و از آن زین به خواب افتاده، همان مرد نامدار به زمین افتاد.
بیاستاد و بردشمنان راند تیغ
همی ریخت سرها چو بارنده میغ
هوش مصنوعی: بیا بایست و به دشمنان حمله کن، همچنان که تیغ بر میریزد و سرها را بسان باران دانه دانه میکند.
شهنشه چو دیدش پیاده به جنگ
زکار سپهبد دلش گشت تنگ
هوش مصنوعی: وقتی شاه در میدان جنگ سربازان را دید که پیاده به نبرد میپردازند، دلش پر از ناامیدی و اضطراب شد.
زاسبان خود باره ای راهوار
فرستاد بهر دلاور سوار
هوش مصنوعی: از بین اسبان خود، اسب خوب و سریع را برای سوار شجاع و دلیر فرستاد.
جهانجو نشست از برزین اسب
چو بر کوه البرز آذر گشسب
هوش مصنوعی: بزرگمرد در حالتی شجاعانه و دلیرانه، بر روی اسب خود نشسته است، مانند کسی که بر قله کوه بلندی ایستاده باشد و آن را با قدرت و شجاعت فراوان نمایان کند.
دلیرانه زد خویش را برسپاه
برانگیخت دریا ز آوردگاه
هوش مصنوعی: شجاعانه خود را به جنگ آورد و دریا را از شدت نبرد به تلاطم انداخت.
چو دریا ازآن خاسته موج خون
حبابش همه مغفر باژگون
هوش مصنوعی: دریا به طرز وحشتناکی خروشیده و موجهای خونینش همچون حبابهای کوچک، تمام حفاظهای جنگی را از هم گسسته است.
همی خواست مرد از پس آن نبرد
که گردد سوی شاهدین رهنورد
هوش مصنوعی: مرد قصد داشت بعد از آن نبرد به سمت شاهدان برود و راهی شود.
بیامد خروشی مر او را به گوش
بدو مژده آمد ز فرخ خویش
هوش مصنوعی: صدایی آمد که او را آگاه کرد و خبر خوشی از خوشخلق خود دریافت کرد.
که بر گرد ای حر کجا می روی
بیا سوی یزدان چرا می روی
هوش مصنوعی: ای حر! کجا میروی؟ بهسوی خدا برگرد، چرا میروی؟
چو نام آور آن مژده را گوش کرد
ازآن مژده خود را فراموش کرد
هوش مصنوعی: وقتی شخصی که معروف و مشهور است، خبر خوشی را میشنود، آنچنان غرق در این خبر میشود که چیزهای دیگر و حتی خودش را فراموش میکند.
خروشید کای پاک بتول (ع)
من اینک روانم به نزد رسول (ص)
هوش مصنوعی: نالهای سر داد و گفت: ای بانوی پاک، اکنون من به سوی پیامبر میروم.
چه داری پیام خداوندگار
بگو تا رسانم بدان شهریار
هوش مصنوعی: هر چه داری از پیام خدای بزرگ بگو تا به آن پادشاه برسانم.
بدو گفت شاه از تو گر واپسیم
برو شاد اینک که از پی رسیم
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: اگر تو از ما دوری، به خوشحالی برو، حالا که ما داریم به تو نزدیک میشویم.
چو اینگونه حر از شهنشه شنید
چو دریای آتش ز جا بر جهید
هوش مصنوعی: وقتی این حر، خبر را از شاه شنید، مانند دریایی از آتش به شدت از جا پرید.
به شوق لقای جهاندار پاک
بزد خویش را بر سپه خشمناک
هوش مصنوعی: به خاطر اشتیاق دیدار با خداوند پاک، خود را در برابر سپاه خشمناک قرار داد.
چنان با سنان جست آنگه ستیز
که در دست او شد سنان ریز ریز
هوش مصنوعی: آنقدر با نیزه (سنان) به سوی دشمن حمله کرد که در دست او، نیزه به تکههای کوچک تبدیل شد.
بن نیزه از کف به یکسو فکند
سبک بر کشید آبداده پرند
هوش مصنوعی: سپر را از دست رها کرد و به آرامی تیر را بالا گرفت.
فزون از شمر – کشته بردشت ریخت
چو این دید لشگر زبیمش گریخت
هوش مصنوعی: شمر، پس از دیدن وضعیت جنگ و کشتار، از ترس خود را کنار کشید و لشکر به خود لرزید.
یلان را دم تیغ آن زورمند
زره بر دریدی بسان پرند
هوش مصنوعی: جوانان با قدرت و شجاعت خود، همچون پرندگانی که با سرعت و چابکی پرواز میکنند، رو به جلو حرکت میکنند و از خطرات عبور میکنند.
ستمکار شمر تبه روزگار
بزد بانگ بر لشگر بی شمار
هوش مصنوعی: ستمکاری به نام شمر، روزگار را به نابودی کشانید و فریاد زد بر لشکری که شمارشان بسیار بود.
که ازچهرتان آب مردی بریخت
نشاید سپاهی زیک تخت گریخت
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و نجابت شما، هیچکس حق ندارد از ترس و وحشت فرار کند.
چو گیرید گردش همه همگروه
ز پای افکنیدش گر او هست کوه
هوش مصنوعی: هرگاه که تمامی افراد یک گروه به دور هم جمع شوند، اگر یکی از آنها به عنوان کوه است و استقامت دارد، باید او را از پا درآورند.
سپه گرد جنگی زره بر زدند
به پیکر درش تیغ و خنجر زدند
هوش مصنوعی: سربازان جنگی خود را به زره پوشانده و آماده نبرد شدند و برای تقویت جسم و روح خود، به آنها تیغ و خنجر دادند.
بدو بر ببارید باران تیر
ز خونش زمین گشت چون آبگیر
هوش مصنوعی: باران تیرها بر او بارید و زمین به خاطر خونش مانند آبگیر شد.
به ناگه یکی زشت میشوم بخت
زدش بر به سینه یکی نیزه سخت
هوش مصنوعی: ناگهان دچار دگرگونی میشوم. بخت به من ضربه میزند، مانند اینکه نیزهای سخت به سینهام بخورد.
گران نیزه اورا تن نامدار
نگون آمد از باره ی راهوار
هوش مصنوعی: سختی و سنگینی نیزه، باعث شد که او، که شخصیتی شناخته شده و معتبر داشت، از مسیر اصلی خود منحرف شود و به قعر سقوط برسد.
سپهری به روی زمین کرد جای
سپهرا چه مانی چنین دیر پای
هوش مصنوعی: یک نفر در زمین جایگاه بزرگان آسمانی را فراهم کرده است، تو چرا اینطور درنگ میکنی و دیر میرسیدی؟
شد ازکار دست دلیری که بود
بی انباز در زیر چرخ کبود
هوش مصنوعی: دلیر و شجاعی که بدون همراه و یاور بود، از کار خود بازماند و در زیر آسمان تاریک و پرستاره به سرنوشت خود دچار شد.
به آن خسته چشم زره خون گریست
دم تیغ از آن بر وی افزون گریست
هوش مصنوعی: چشمان خسته او، مانند زرهای از خون، گریه کرد و دم تیغ هم بر او بیشتر از آن گریست.
به زاری شهنشاه دین را سرود
که زی کشته ی خویش بشتاب زود
هوش مصنوعی: شاه دین به شدت نگران است و به همه میگوید که باید هر چه زودتر به سمت قربانی خود بروند.
تو دریابم ای شه که کارم گذشت
دراین دشت کین روزگارم گذشت
هوش مصنوعی: ای پادشاه، کمکم کن که در این بیابان تحت فشار و سختی، ایام سختی را سپری کردم و زندگیام به این صورت گذشت.
برانگیخت شه شوی میدان سمند
نگه بر جوان ریاحی فکند
هوش مصنوعی: پادشاه دستور میدهد که در میدان جنگ، سوارکاران جوان و ماهر را به خود جذب کند و بر روی آنها تمرکز کند.
سپهری نگون دید خفته به خاک
زشمشیر و خنجر تنش چاک چاک
هوش مصنوعی: سپهری را دیده است که در خاک خوابیده و بدنش از ضربههای شمشیر و خنجر مجروح و پاره پاره شده است.
هژبری برو سینه بگسیخته
عقابی پر و بال او ریخته
هوش مصنوعی: هژبر، با تمام قدرت و عزمش، در حال پرواز است و چون عقابی عظیم، بال و پرش را به نمایش گذاشته و احساساتش را به طور کامل بروز میدهد.
نشست از بر سرش و بگریست زار
همی مویه گر شد برآن نامدار
هوش مصنوعی: او بر سر آن فرد برجسته نشسته و به شدت گریه میکند و از روی اندوه شکایت و ناله میکند.
همی گفت رادا دلیرا گوا
خدا و پیغمبرش را – پیروا
هوش مصنوعی: او میگفت که دلیران باید به خدا و پیامبرش ایمان داشته باشند و از آنها پیروی کنند.
دریغا از آن زور و بازوی تو
که مردی نبد هم ترازوی تو
هوش مصنوعی: ای کاش قدرت و نیروی تو نبود، زیرا که هیچ مردی به اندازه تو قوی نیست.
دریغ ای جوان ریاحی نسب
مددگار آل امیر عرب
هوش مصنوعی: ای جوانی که از خانوادهی ریاحی هستی و به نسل امیر عرب تعلق داری، افسوس که کمکی نمیکنی.
بگریم به زخم تن چاک تو
که شویم زخون پیکر پاک تو
هوش مصنوعی: برای زخمهای عمیق تو، اشک بریزم تا شاید با خون من، جسم پاک تو زنده شود.
تو آزادی ازحق به هر دو سرای
چو نام خود ای پر دل پاکرای
هوش مصنوعی: تو آزادی که از حق نشأت گرفتهای، و در هر دو جهان جایگاه داری. نام تو به حقیقت، بازتاب شخصیت نیکو و اصیلت است.
نکو کرد مادر کت این نام داد
تورا از برای همین روز زاد
هوش مصنوعی: مادر خوب تو تلاش کرد و این نام را به تو داد تا به خاطر همین روزی که به دنیا آمدی، به تو تعلق بگیرد.
چو لختی بدان کشته بگریست شاه
سوی لشگر آوردش ای رزمگاه
هوش مصنوعی: پس از اینکه شاه مدتی به خاطر کشته شدن ناگهان غمگین شد، به جمع نیروهایش برگشت و آنجا را به میدان جنگ تبدیل کرد.
دم واپسین دیده بگشاد مرد
به دیدار دلدار نظاره کرد
هوش مصنوعی: در لحظه آخر، مرد چشمانش را باز کرد تا محبوبش را ببیند و به او نگاه کند.
به رخسار آن شاه فرخ نژاد
نگه کرد و خندان شد و جان بداد
هوش مصنوعی: او به چهره آن شاه با نیکنامی نگاه کرد و با خنده به او پاسخ داد و جانش را تسلیم کرد.
بدان سبز گنبد که بر خاک اوست
زدادار باران رحمت نکوست
هوش مصنوعی: بدان که زمین زیر آسمان سبزرنگ، از رحمت و برکت باران خدادادی، پر از خیر و نیکی است.