بخش ۱۰۳ - آوردن امام(ع)نعش دلبند خودرا درحرم و مویه گری بانوان
بیاورد در پیش پرده سرای
فرود آمد از کوهه ی باد پای
بخواباند برخاک پور جوان
چو دیدند او را چنین بانوان
نواها به گردون برافراختند
ز پرده به یک ره برون تاختند
برهنه سرو پا به راه آمدند
به بالین فرزند شاه آمدند
زنان موی کن کودکان اشگبار
تو گفتی که شد رستخیز آشکار
یکی بوسه دادی برآن جسم پاک
به تارک یکی ریختی تیره خاک
پراز ناله ی سوک شد روزگار
دل آفرینش زغم شد فگار
جنان با همه حور وغلمان گریست
زغم مالک نارو نیران گریست
فزون از همه مویه می کرد زار
سر بانوان زینب داغدار
همی گفت ای نور چشمان من
نهال دل و میوه ی جان من
ایا نوگل باغ خیرالبشر
ایا ناز دیده برادر پسر
تو بودی پس از مرگ خویش وتبار
شکیب دل عمه ی داغدار
به روی تو می دید روی نیا
که او بود شاهنشه انبیا
برفتی و بردی شکیبش زدست
به بنیان صبرش فکندی شکست
که برد از کفم نوربینایی ام؟
که بشکست پشت توانایی ام؟
که درخون کشید این تن پاک را
که دلخون کند شاه لولاک را
نهال علی را که بی بار کرد؟
که آرد دل مرتضی را به درد
گل باغ دین را که بر باد داد
که از چشم من رودی از خون گشاد
بدینسان همی گفت و بگریست زار
مهین دخت پیغمبر تاجدار
به ناگه بر آورد لیلا خروش
شد از هوش لختی چو آمد به هوش
همه چهره از زخم ناخن بخست
بیامد به بالین اکبر نشست
بمالید بر روی زان خون پاک
برافشاند برسر همی تیره خاک
بنالید چون در گلستان هزار
بگریید گرییدنی زار زار
بگفتا که پورا – سرا- سرورا
شکیب دل ناتوان مادرا
سر نوجوانان هاشم نژاد
که انباز تو هیچ مادر نزاد
کجات آن توانایی وزور وفر
کجات آن رخ همچو تابنده خور
کجات آن برومند بالا چو سرو
کجات آن خرامیدن چون تذرو
کجات آن سخن گفتن دلفریب
کجات آن نشستن به آیین وزیب
چه پیش آمدت کاینچنین ناتوان
بخفتی براین خاک زار ونوان
سر هوشمندت چرا چاک شد
چرافرق تو افسرش خاک شد
زگفتار لب از چه گشتی خموش
نداری به گفتار من از چه گوش
زمرگت مرادرنگر ای پسر
به پیرانه سر تا چه آمد به سر
مرا کاش ازین پیشتر دست مرگ
فکندی زشاخ جهان باروبرگ
نمی دیدم افتاده در خاک و خون
تن ناز پرورد خود را نگون
مرا گفتی از خیمه بیرون میا
به بالین من دیده پر خون میا
به مرگم مکن موی و مخراش روی
مکن آه وافغان و آهسته موی
من اندرز تو خوار نگذاشتم
شکیبایی از خود گمان داشتم
دریغا که مرگت شکیبم ببرد
نودم توان با چنین دستبرد
خودانصاف ده ای سرافراز پور
توان بود با این چنین غم صبور
ترا بی روان جسم ودل نامراد
مرا لب خمش از فغان این مباد
سزد گر دو بیننده را برکنم
چو پروانه خود را بر آتش زنم
چو دیوانه گان جا به ویران کنم
دوای دل از چشم گریان کنم
بگریم به تو تا که دارم نفس
مرا ماتمت همدم و یار بس
نسوزد دل ار بر تو صد چاک باد
نگرید اگردیده پرخاک باد
همی گفت از اینگونه و می گریست
شگفتا چسان با چنان درد زیست
ندانم که از آه آن مویه ساز
چه آمد در آندم به شاه حجاز
شگفتا جهان از چه بر جای ماند؟
سپهر برین از چه بر پای ماند
بخش ۱۰۲ - آمدن امام (ص) به بالین فرزند و زبان حال آن حضرت: شهنشه چو بشنید آوای پوربخش ۱۰۴ - شهادت جعفربن سیدالشهدا(ع)به روایت بعضی از علما: نبشتند زینگونه برخی دگر
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیاورد در پیش پرده سرای
فرود آمد از کوهه ی باد پای
هوش مصنوعی: به جلو پردهی خانه آورد و از بالای کوه باد پایین آمد.
بخواباند برخاک پور جوان
چو دیدند او را چنین بانوان
هوش مصنوعی: پس از دیدن جوان، او را بر زمین خواباندند، مانند بانوانی که در برابر زیبایی و لطافت او تحت تأثیر قرار گرفتهاند.
نواها به گردون برافراختند
ز پرده به یک ره برون تاختند
هوش مصنوعی: آوازها را به آسمان بلند کردند و از پرده بیرون آمدند و به یکباره به سوی جلو حرکت کردند.
برهنه سرو پا به راه آمدند
به بالین فرزند شاه آمدند
هوش مصنوعی: سروهای زیبا و خوش قامت بدون پوشش خاصی به سمت بالین فرزند شاه آمدند.
زنان موی کن کودکان اشگبار
تو گفتی که شد رستخیز آشکار
هوش مصنوعی: زنان موهای خود را میبافند و کودکان در حال گریه هستند. تو گفتی که قیامت و روز حساب به وضوح ظاهر شده است.
یکی بوسه دادی برآن جسم پاک
به تارک یکی ریختی تیره خاک
هوش مصنوعی: تو با یک بوسه بر آن بدن پاک محبت نشان دادی، ولی با ریختن خاک تیره بر سرش، بر تقدیر تلخش سایه افکندهای.
پراز ناله ی سوک شد روزگار
دل آفرینش زغم شد فگار
هوش مصنوعی: روزگار دلفریب پر از ناله و سوز است و به خاطر غمها، دلهای زیبا شکسته و آشفته شدهاند.
جنان با همه حور وغلمان گریست
زغم مالک نارو نیران گریست
هوش مصنوعی: بهشت با وجود تمام زیباییهایی که دارد و وجود حوریها و پسران زیبا، به خاطر غم مالک نار، دچار اندوه شده و گریه کرد.
فزون از همه مویه می کرد زار
سر بانوان زینب داغدار
هوش مصنوعی: بیش از همه، زینب بر سر بانوان به شدت گریه و ناله میکرد و داغدار بود.
همی گفت ای نور چشمان من
نهال دل و میوه ی جان من
هوش مصنوعی: او میگوید: ای روشنی چشمان من، تو درخت دل و میوه جان منی.
ایا نوگل باغ خیرالبشر
ایا ناز دیده برادر پسر
هوش مصنوعی: ای گل خوشبو و زیبای باغ بهترین انسانها، ای عزیز و نازنین در چشم برادر.
تو بودی پس از مرگ خویش وتبار
شکیب دل عمه ی داغدار
هوش مصنوعی: تو بعد از مرگت، همچنان در دل عمهی داغدار و صبور، حضور داری.
به روی تو می دید روی نیا
که او بود شاهنشه انبیا
هوش مصنوعی: هر چهرهای که به تو مینگرد، چهرهای نمیبیند جز چهرهی کسی که پادشاه پیامبران است.
برفتی و بردی شکیبش زدست
به بنیان صبرش فکندی شکست
هوش مصنوعی: تو رفتی و صبر او را به طرز غیرقابل تحملی شکست دادی؛ به گونهای که بنیاد صبرش را سست کردی.
که برد از کفم نوربینایی ام؟
که بشکست پشت توانایی ام؟
هوش مصنوعی: کیست که نور بصیرت و بینایی مرا از من بگیرد؟ کیست که نیروی من را بشکند و مرا ناتوان کند؟
که درخون کشید این تن پاک را
که دلخون کند شاه لولاک را
هوش مصنوعی: کیست که این بدن پاک را به خونی آلوده کرده است تا دل شاه لولاک را به درد آورد؟
نهال علی را که بی بار کرد؟
که آرد دل مرتضی را به درد
هوش مصنوعی: کیست که درخت علی را بیثمر کند؟ چه کسی میتواند دل مولا مرتضی را به درد آورد؟
گل باغ دین را که بر باد داد
که از چشم من رودی از خون گشاد
هوش مصنوعی: گل زیباییهای دین را که به باد سپرد، باعث شد که از چشمان من نهر خونی جاری شود.
بدینسان همی گفت و بگریست زار
مهین دخت پیغمبر تاجدار
هوش مصنوعی: در اینجا یک فرد در حال صحبت کردن و ابراز احساسات خود است و به شدت گریه میکند. او دربارهی دختر بزرگ و محترم پیامبر، که تاجی بر سر دارد، سخن میگوید.
به ناگه بر آورد لیلا خروش
شد از هوش لختی چو آمد به هوش
هوش مصنوعی: لیلا ناگهان صدای بلندی از خود بیرون آورد و مدتی بیهوش بود، اما وقتی به حال خود برگشت، حالش بهتر شد.
همه چهره از زخم ناخن بخست
بیامد به بالین اکبر نشست
هوش مصنوعی: همه با چهرههایی که از زخم ناخن آسیب دیده بودند، آمدند و کنار بستر اکبر نشسته بودند.
بمالید بر روی زان خون پاک
برافشاند برسر همی تیره خاک
هوش مصنوعی: به زانوی خود خون پاکی را بمالید که بر روی زمین تیره میریزد.
بنالید چون در گلستان هزار
بگریید گرییدنی زار زار
هوش مصنوعی: در باغ گلستان، صدای ناله و گریههایی بلند است که نشاندهندهی اندوه و غم فراوانی است. به گونهای که هر کس به حال خود میگرید و دلشکسته است.
بگفتا که پورا – سرا- سرورا
شکیب دل ناتوان مادرا
هوش مصنوعی: گفت که ای فرزند! با صبر و استقامت، دل ناتوان مادر را قوی نگهدار.
سر نوجوانان هاشم نژاد
که انباز تو هیچ مادر نزاد
هوش مصنوعی: سری که هنوز تحت پرورش و تربیت مادر قرار نگرفته، جوانان هاشم نژاد را نشان میدهد که هیچ فردی در دنیا نمیتواند همپایهٔ تو باشد.
کجات آن توانایی وزور وفر
کجات آن رخ همچو تابنده خور
هوش مصنوعی: کجاست آن قدرت و نیرویی که در توست، و کجاست آن چهرهای که مانند خورشید میدرخشد؟
کجات آن برومند بالا چو سرو
کجات آن خرامیدن چون تذرو
هوش مصنوعی: کجاست آن جوان شاداب و بلند قد مثل سرو؟ کجاست آن که با نرمی و لطافت مانند پرندهای میرقصد؟
کجات آن سخن گفتن دلفریب
کجات آن نشستن به آیین وزیب
هوش مصنوعی: کجا رفتهای آن صحبتهای دلنشینت و کجا رفتهای آن آرامش و زیبایی که داشتی؟
چه پیش آمدت کاینچنین ناتوان
بخفتی براین خاک زار ونوان
هوش مصنوعی: چه بلایی سرت آمده که اینگونه ناتوان روی این خاک بیجان افتادهای؟
سر هوشمندت چرا چاک شد
چرافرق تو افسرش خاک شد
هوش مصنوعی: چرا سر و عقل تو آسیب دید و چرا مقام و شخصیت تو به خاک افتاد؟
زگفتار لب از چه گشتی خموش
نداری به گفتار من از چه گوش
هوش مصنوعی: چرا از صحبتهای من ساکت هستی؟ آیا به حرفهای من گوش نمیدهی؟
زمرگت مرادرنگر ای پسر
به پیرانه سر تا چه آمد به سر
هوش مصنوعی: به مرگ خود فکر کن، ای پسر، تا وقتی که به سن پیری برسی، ببین چه بر تو گذشته است.
مرا کاش ازین پیشتر دست مرگ
فکندی زشاخ جهان باروبرگ
هوش مصنوعی: کاش که پیش از این، مرگ مرا از این دنیا دور میکرد و به غم و رنجهای آن پایان میداد.
نمی دیدم افتاده در خاک و خون
تن ناز پرورد خود را نگون
هوش مصنوعی: من نُه سالهی خود را نمیدیدم که در خاک و خون افتاده است و به حالتی ناخوشایند دچار شده.
مرا گفتی از خیمه بیرون میا
به بالین من دیده پر خون میا
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که از خیمه بیرون نروم و پیش سرم نیایم، چون دیدگانم پر از اشک و خون است.
به مرگم مکن موی و مخراش روی
مکن آه وافغان و آهسته موی
هوش مصنوعی: به خاطر مرگ من، موهایم را نکن و چهرهام را خراب نکن. آه و ناله و فریاد نزن و آرام باش.
من اندرز تو خوار نگذاشتم
شکیبایی از خود گمان داشتم
هوش مصنوعی: من نصیحت تو را نادیده نگذاشتم و از خودم انتظار صبر و تحمل داشتم.
دریغا که مرگت شکیبم ببرد
نودم توان با چنین دستبرد
هوش مصنوعی: ای کاش که مرگ تو مرا تاب و توان بدهد تا بتوانم با این ظلم و بیرحمی این درد را تحمل کنم.
خودانصاف ده ای سرافراز پور
توان بود با این چنین غم صبور
هوش مصنوعی: ای انسان باوقار و با ارزش، خودت را قضاوت کن. آیا با وجود این همه غم و اندوه، میتوانی صبر و استقامت را از خود نشان دهی؟
ترا بی روان جسم ودل نامراد
مرا لب خمش از فغان این مباد
هوش مصنوعی: شما بدون روح و وجود، جسم و دل مرا ناامید کردهاید. کاش لبهای شما از فریاد خاموش بماند.
سزد گر دو بیننده را برکنم
چو پروانه خود را بر آتش زنم
هوش مصنوعی: اگر دو نفر را که در حال تماشا هستند، کنار بزنم، همانطور که پروانه خود را به آتش میسپارد.
چو دیوانه گان جا به ویران کنم
دوای دل از چشم گریان کنم
هوش مصنوعی: مثل یک دیوانه، به محبت ویرانی میآورم و درمان دل را از اشکهای ریزان به دست میآورم.
بگریم به تو تا که دارم نفس
مرا ماتمت همدم و یار بس
هوش مصنوعی: من برای تو میگریم، چون نفس کشیدن من وابسته به توست و عزایت نیز برای من همدم و یار است.
نسوزد دل ار بر تو صد چاک باد
نگرید اگردیده پرخاک باد
هوش مصنوعی: دل نمیسوزد، اگر صد بار هم بشکافد، چرا که اگر ببیند تو در غم هستی، مانند خاک میگرید.
همی گفت از اینگونه و می گریست
شگفتا چسان با چنان درد زیست
هوش مصنوعی: او در حال صحبت کردن درباره درد و رنجی بود که دارد، و در عین حال اشک میریخت. چه عجیب است که چگونه با چنین درد بزرگی زندگی میکند!
ندانم که از آه آن مویه ساز
چه آمد در آندم به شاه حجاز
هوش مصنوعی: نمیدانم در آن لحظه که به خاطر آن آه سوگوارانه ساز نواخته میشد، چه چیزی به ذهن من خطور کرد در مورد پادشاه حجاز.
شگفتا جهان از چه بر جای ماند؟
سپهر برین از چه بر پای ماند
هوش مصنوعی: چرا جهان همچنان پابرجا مانده است؟ چرا آسمان این طور استوار باقی مانده است؟

الهامی کرمانشاهی