بخش ۶۶ - رها کردن مشکور کودکان را و فرستادن به طرف قادسیه
زکف حرمت هردو نگذاشتی
همی پاس حرمت نگهداشتی
چو بگذشت ازآن داستان روزچند
همه پست شد فتنه های بلند
روان شد به زاری شبی ازشبان
برآن دو زیبا جوان روزبان
برآن دو شهزاده ی پاک خوی
بگفت این و بنهاد برخاک روی
که ای نو نهالان باغ خلیل
دو نوباوه از بوستان عقیل
به نادانی ار سر زد از من گناه
به رخ شرمسارم به لب عذر خواه
بخواهید ازدادگر کردگار
که بخشد گناهم به روز شمار
گر ازپور مرجانه بینم گزند
وگر بگسلد پیکرم بند بند
نخواهم سپردن شما رابدوی
زمن کی زند سر چنین زشت خوی
نمانم که دربند مانید زار
فرستم شما را به یثرب دیار
چو رفتید با من هر آنچ ازستم
کند پور مرجانه زان نیست غم
جوانان شنیدند چون گفت پیر
بگفتند کای پیر روشن ضمیر
تورا دل زدادار پر نور باد
چو نام تو سعی تو مشکورباد
بکن آنچه خواهی که فرمان تو راست
همان فرد نیکو ز یزدان تو راست
چو خور شد به بنگاه مغرب درون
مه از تیره زندان شب شد برون
سبک روزبان آن دو شهزاده را
به باغ مهی سرو آزاده را
ز زندان برون سوی دروازه برد
بدان هر دو تن خاتم خود سپرد
بگفتا شوید ای دو زیبا جوان
ازین ره سوی قادسیه روان
در آنجا مرا یک برادر بود
که از دوستداران حیدر بود
نمایید این خاتم من بدوی
سوی یثرب آیید از او راه جوی
نشان چون زمن بیند آن مرد دین
رساند شما را به یثرب زمین
بدو کودکان پوزش آراستند
ورا مزد نیکو ز حق خواستند
جوانان برفتند واو بازگشت
دگرگونه نقشی زنو ساز گشت
چو لختی برفتند درنور ماه
نهان شد مه و گشت گیتی سیاه
چناه تیره گی برزمین چیره گشت
که بیننده ی آسمان تیره گشت
درآن تیره شب گم نمودند باز
جوانان فرزانه راه حجاز
چو کین جستن آمد جهان کام او
نیارد تنی جستن ازدام او
چو آمد سپیده دمان آفتاب
به سوی ره خاور اندر شتاب
بدیدند خود را دوگردون فراز
به بیرون دروازه ی کوفه باز
زکین بد اندیش ترسان شدند
به خود زین شگفتی هراسان شدند
درآنجا چو کردند لختی عبور
بدیدند خرماستانی ز دور
روان سوی خرماستان آمدند
به زیر درختی نهان آمدند
چو بلبل به گلبن گرفتند جای
شدند ازسر سوگ دستانسرای
ز سوز دل خویش بریان شدند
به خود بر یتیمانه گریان شدند
چنین تا که پیشین دم آمد فراز
بدند آن دو تن گرم سوز و گذار
بدیدند کامد زره با شتاب
کنیزی که از رود بر دارد آب
بخش ۶۵ - گرفتن شبگرد آن شاهزادگان را و بردن به نزد ابن زیاد: شنیدم درآن تیره شام سیاهبخش ۶۷ - دیدن کنیز حارث آن دو طفل ماه رو را درنخلستان و شناختن ایشان و بردنشان به خانه: چو آمد به نزدیک رود آن کنیز
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زکف حرمت هردو نگذاشتی
همی پاس حرمت نگهداشتی
هوش مصنوعی: تو حرمت هر دوی ما را رعایت کردی و از دست خودت اجازه نداشتی که حرمت ما شکسته شود.
چو بگذشت ازآن داستان روزچند
همه پست شد فتنه های بلند
هوش مصنوعی: پس از اینکه مدتی از آن ماجرا گذشت، همهی مشکلات و بحرانهای بزرگ به فراموشی سپرده شدند و دیگر اهمیت نداشتند.
روان شد به زاری شبی ازشبان
برآن دو زیبا جوان روزبان
هوش مصنوعی: در شب، به خاطر این دو جوان زیبا، با دل aching و با زاری، روح من به پرواز درآمد.
برآن دو شهزاده ی پاک خوی
بگفت این و بنهاد برخاک روی
هوش مصنوعی: دو شهزادۀ نیکخُو را خطاب قرار داد و این سخن را گفت و بر خاک نشسته، چهرهاش را بر زمین گذاشت.
که ای نو نهالان باغ خلیل
دو نوباوه از بوستان عقیل
هوش مصنوعی: ای جوانان نوپای باغ خلیل، دو فرزند از بوستان عقیل.
به نادانی ار سر زد از من گناه
به رخ شرمسارم به لب عذر خواه
هوش مصنوعی: اگر به طور ناخودآگاه از من اشتباهی سر زده باشد، به خاطر آن شرمندهام و به زبان عذرخواهی میآورم.
بخواهید ازدادگر کردگار
که بخشد گناهم به روز شمار
هوش مصنوعی: از خداوند بپرسید که آیا میتواند گناهان من را ببخشد و آنها را به حساب روزهایی که در زندگی سپری کردهام، نه به حساب عمرم، بگذارد.
گر ازپور مرجانه بینم گزند
وگر بگسلد پیکرم بند بند
هوش مصنوعی: اگر در دلِ مرجانها آفتی ببینم و اگر تنم یکی یکی تکه تکه شود،
نخواهم سپردن شما رابدوی
زمن کی زند سر چنین زشت خوی
هوش مصنوعی: من هرگز اجازه نخواهم داد که شما را به کسی بسپارم؛ زیرا از چنین انسانی با اخلاق زشت نمیتوانم انتظار خوبی داشته باشم.
نمانم که دربند مانید زار
فرستم شما را به یثرب دیار
هوش مصنوعی: من نمیخواهم در مشکلات و دردها بمانم؛ لذا شما را به یثرب، سرزمین خودم، میفرستم.
چو رفتید با من هر آنچ ازستم
کند پور مرجانه زان نیست غم
هوش مصنوعی: هر وقت که با من هستید، هر چیزی که از من بر بیایید، غم و افسوس نداشته باشید چون این نتیجهای از ذات من نیست.
جوانان شنیدند چون گفت پیر
بگفتند کای پیر روشن ضمیر
هوش مصنوعی: جوانان وقتی صدای پیر را شنیدند، به او گفتند: ای انسان روشن فکر و دانا.
تورا دل زدادار پر نور باد
چو نام تو سعی تو مشکورباد
هوش مصنوعی: دل به تو عشق ورزیده و روشن است، مانند نامی که بر زبانهاست و تلاش تو قابل ستایش و قدردانی است.
بکن آنچه خواهی که فرمان تو راست
همان فرد نیکو ز یزدان تو راست
هوش مصنوعی: هر چه که بخواهی، انجام بده؛ زیرا که همان کار نیکو از جانب خداوند برای تو مقدر شده است.
چو خور شد به بنگاه مغرب درون
مه از تیره زندان شب شد برون
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید به غرب میرسد، درون ابرهایی که مانند زندان شب تیرهاند، نوری به وجود میآید و شب از آن خارج میشود.
سبک روزبان آن دو شهزاده را
به باغ مهی سرو آزاده را
هوش مصنوعی: روز روشن و زیبا، آن دو شاهزاده را به باغی میبرد که در آن سروهایی رقصان و آزاد وجود دارد.
ز زندان برون سوی دروازه برد
بدان هر دو تن خاتم خود سپرد
هوش مصنوعی: از زندان خارج شد و به سمت دروازه رفت و آن دو نفر، انگشترهای خود را به او سپردند.
بگفتا شوید ای دو زیبا جوان
ازین ره سوی قادسیه روان
هوش مصنوعی: او گفت: ای دو جوان زیبا، از این مسیر به سمت قادسیه حرکت کنید.
در آنجا مرا یک برادر بود
که از دوستداران حیدر بود
هوش مصنوعی: در آنجا برادری داشتم که از علاقهمندان به حیدر بود.
نمایید این خاتم من بدوی
سوی یثرب آیید از او راه جوی
هوش مصنوعی: این خاتم را به من نشان دهید تا آن را به یثرب ببرم و از آنجا راهی پیدا کنید.
نشان چون زمن بیند آن مرد دین
رساند شما را به یثرب زمین
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد دین به نشانهای از زمان نگاه کند، شما را به شهر یثرب هدایت میکند.
بدو کودکان پوزش آراستند
ورا مزد نیکو ز حق خواستند
هوش مصنوعی: کودکان برای او عذرخواهی کردند و از حق، پاداش خوبی درخواست کردند.
جوانان برفتند واو بازگشت
دگرگونه نقشی زنو ساز گشت
هوش مصنوعی: جوانان رفتند و او دوباره برگشت، اما این بار به شکلی جدید و متفاوت ظاهر شد.
چو لختی برفتند درنور ماه
نهان شد مه و گشت گیتی سیاه
هوش مصنوعی: وقتی که لحظهای گذشت و ماه در پشت ابرها پنهان شد، نور آن از بین رفت و زمین به تاریکی فرو رفت.
چناه تیره گی برزمین چیره گشت
که بیننده ی آسمان تیره گشت
هوش مصنوعی: حجاب و تاریکی بر زمین غالب شد بهطوری که کسی که به آسمان نگاه میکرد، آنجا را هم تیره و تار میدید.
درآن تیره شب گم نمودند باز
جوانان فرزانه راه حجاز
هوش مصنوعی: در آن شب تار، جوانان باهوش و فرزانه مسیر حجاز را گم کرده بودند.
چو کین جستن آمد جهان کام او
نیارد تنی جستن ازدام او
هوش مصنوعی: وقتی که انتقام گرفتن پیش میآید، هیچ کس نمیتواند از شرّ او نجات یابد و از دام او فرار کند.
چو آمد سپیده دمان آفتاب
به سوی ره خاور اندر شتاب
هوش مصنوعی: زمانی که سپیده دم فرا میرسد، خورشید به سمت شرق با شتاب حرکت میکند.
بدیدند خود را دوگردون فراز
به بیرون دروازه ی کوفه باز
هوش مصنوعی: آنها خود را در حالی دیدند که دو گردون (آسمان و زمین) بالای سرشان قرار دارد و دروازهی کوفه به رویشان باز است.
زکین بد اندیش ترسان شدند
به خود زین شگفتی هراسان شدند
هوش مصنوعی: آنها از فکر بد و منفی دیگران به وحشت افتادند و به خاطر این عجایب و شگفتیها دچار ترس و اضطراب شدند.
درآنجا چو کردند لختی عبور
بدیدند خرماستانی ز دور
هوش مصنوعی: در آنجا که کمی درنگ کردند، از دور باغی پر از درخت خرما را دیدند.
روان سوی خرماستان آمدند
به زیر درختی نهان آمدند
هوش مصنوعی: مردم به سمت نخلستان روانه شدند و در زیر درختی پنهان شدند.
چو بلبل به گلبن گرفتند جای
شدند ازسر سوگ دستانسرای
هوش مصنوعی: بلبل در باغ گل جا پیدا کرده و از سر اندوهش، به سرود و آوازخوانی مشغول شده است.
ز سوز دل خویش بریان شدند
به خود بر یتیمانه گریان شدند
هوش مصنوعی: از درد و سوز دل خود آتشین شدند و به خاطر غم و اندوه خود، مانند یتیمان گریه کردند.
چنین تا که پیشین دم آمد فراز
بدند آن دو تن گرم سوز و گذار
هوش مصنوعی: وقتی که آن دو نفر به سراغ هم آمدند و در بالای آن مکان قرار گرفتند، شدت عشق و حرارت آنها افزایش یافت.
بدیدند کامد زره با شتاب
کنیزی که از رود بر دارد آب
هوش مصنوعی: کنیزی را دیدند که با سرعت زره به تن کرده و از رود آب میآورد.

الهامی کرمانشاهی