گنجور

بخش ۶۴ - سپردن شریح قاضی دو طفل یتیم حضرت مسلم رابه پسر خود

شریح آن دو تن را به غمخواریا
چنین گفت بامویه و زاریا
که ازگریه لختی درنگ آورید
دل خود کم ازدرد تنگ آورید
بدانید فرمانده ی این دیار
شما را زهرکس بود خواستار
گرایدر شما رابه دست آورد
مرا خانه با خاک پست آورد
زتن بگسلاند سر پاکتان
به خون درکشد پیکر چاکتان
شما رابدین مرز بر جای نیست
نشستن به مشکوی من رای نیست
شنیدم که امروز گردد روان
زکوفه به یثرب زمین کاروان
به همراه آن کاروان کشن
سزد گر سپارید راه وطن
ازآن پس کزاین سان سخن بازراند
اسد نام فرزند خود را بخواند
بگفتش بپوید چو ره کاروان
ببندد جرس بر شتر ساربان
مراین هر دو تن را ببر زین دیار
به سالار آن کاروانشان سپار
بگو کاین دو غمدیده ی مستمند
رساند به یثرب زمین بی گزند
سپس هر دو شهزاده را خواند پیش
بسی سود بر پایشان روی خویش
به رخ بر زدیده روان رود کرد
سخن ها بس گفت و بدرود کرد
به هر یک یکی بدره ی زر سپرد
پسرش آن دو تن را به همراه برد
شبانگه که خورشید بر بست بار
به ایوان مغرب ز مشرق دیار
فلک ز اختران کاروانگاه شد
سر آهنگ آن کاروان ماه شد
اسد با دو شهزاده ی شیرزاد
سوی کاروان رفت مانند باد
سپردند آن هر سه تن مرحله
چو لختی در آن شب پی قافله
سپاهی پدید آمد از کاروان
که بودند زانسو به تندی روان
به شهزاده گان پور قاضی سرود
ز پی کاروان را شتابید زود
بگو باز یابیدشان بر به راه
زشب تا نگردیده گیتی سیاه
دو تن راروان کرد و خود بازگشت
در غم بدان نورسان باز گشت
چو لختی برفتند شب تار شد
ز هر دیده مه ناپدیدار شد
به گیتی درون روشنایی نماند
نگه را به چشم آشنایی نماند
برآمد به گردون یکی تیره دود
کز آن شد سیه روی چرخ کبود
سیه شد جهان از کران تا کران
تو گفتی بلا بارد از آسمان
جهان گفتی اهریمن تیره روست
که از قیر نابش بیندوده پوست
در آن شب دو شمع فروزان دین
نمودند ره گم در آن سرزمین
بهر سو که گشتند پویان روان
نشانی ندیدند از آن کاروان
بیابان و تاری شب و راه دور
ز بیننده چشم فلک رفته نور
دو نوباوه از دودمان خلیل
در آن دشت هامون سپر بی دلیل
گریزان ز دشمن هراسان ز خویش
تن از رنج خسته دل از درد ریش
به تیمار و درد از غم جان کسل
ز مادر جدا از پدر داغ دل
ز هر سوی جوینده ی کاروان
ز دل چون جرس بر کشیده فغان
به فرسنگ های گران ره نورد
خلیده به پا خار و رخ پر ز گرد
نه زاد اندر آن راه و نی راحله
لبان خشک و پاها پر از آبله
چه گویم که بد حال ایشان چسان
چه آمد در آن ره بدان بیکسان
چه گردون شود گرم رو در ستیز
کسی را ازو نیست پای گریز
قضای خدایی چو بند افکند
بر زیرکان در کمند افکند
قدر کان به هر کار بر چیر دست
مر او را بود هر کسی زیر دست
ز تقدیر سوی که جویی پناه؟
که گردیده از از شش جهت بسته راه
گریزان چو سو از بلا می روی؟
چرا می گریزی؟کجا می روی؟
ز خاک ار به گردون گذار آوری
ور از روی و آهن حصار آوری
اگر جاگزینی به چشم پلنگ
وگر در گریزی به کام نهنگ
بگیرد گریبانت دست بلا
نگردی ز سر پنجه ی او رها
گریز از قضای خدایی مجوی
بلا خواه و راه ولا را بپوی
بسا سالخوردان مرد آمدند
که ازجان خریدار درد آمدند
بسا خرد سالان همت بزرگ
نپیچیده روی از یلان سترگ
چو فرخنده مسلم نژادان راد
دو نورس جوان عقیلی نژاد
خرد گرد ساز و فرادارگوش
یکی نغز گفتار ایشان نیوش
که درسینه از غم دلت خون کند
مر آن خونت ازدیده بیرون کند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شریح آن دو تن را به غمخواریا
چنین گفت بامویه و زاریا
هوش مصنوعی: شریح به آن دو نفر اینگونه گفت که با هم در غم و اندوه شریک باشید.
که ازگریه لختی درنگ آورید
دل خود کم ازدرد تنگ آورید
هوش مصنوعی: لحظه‌ای از گریه دست بردارید، تا دل خود را از این درد و ناراحتی کمتر کنید.
بدانید فرمانده ی این دیار
شما را زهرکس بود خواستار
هوش مصنوعی: بدانید که رهبری این سرزمین، کسی است که شما را از هر کس دیگری بیشتر می‌طلبد.
گرایدر شما رابه دست آورد
مرا خانه با خاک پست آورد
هوش مصنوعی: اگر شما به دستاوردها و موفقیت‌های خود ادامه دهید، من نیز در شرایط بد و پایین‌تری قرار خواهم گرفت.
زتن بگسلاند سر پاکتان
به خون درکشد پیکر چاکتان
هوش مصنوعی: تن خویش را رها کنید، تا پاکی شما با نثار خون جانتان در زمین نمایان شود.
شما رابدین مرز بر جای نیست
نشستن به مشکوی من رای نیست
هوش مصنوعی: شما را بر سر مرز نمی‌توان دید و نشستن در کنار من نمی‌تواند مشترک باشد.
شنیدم که امروز گردد روان
زکوفه به یثرب زمین کاروان
هوش مصنوعی: امروز شنیدم که کاروانی از کوفه به یثرب می‌آید.
به همراه آن کاروان کشن
سزد گر سپارید راه وطن
هوش مصنوعی: اگر با کاروان به سفر بروید، بهتر است که راه وطن را در نظر داشته باشید و به آن توجه کنید.
ازآن پس کزاین سان سخن بازراند
اسد نام فرزند خود را بخواند
هوش مصنوعی: پس از آنکه چنین سخنانی گفته شد، اسد نام فرزند خود را فراخواند.
بگفتش بپوید چو ره کاروان
ببندد جرس بر شتر ساربان
هوش مصنوعی: به او گفت که باید به راه کاروان برود و زنگ را بر گردن شتر باربر بیاویزد.
مراین هر دو تن را ببر زین دیار
به سالار آن کاروانشان سپار
هوش مصنوعی: این دو نفر را از این سرزمین ببر و به راهنمای آن کاروان بسپار.
بگو کاین دو غمدیده ی مستمند
رساند به یثرب زمین بی گزند
هوش مصنوعی: بگو که این دو نفر غمگین و نیازمند، به شهر یثرب با امنیت رسیدند.
سپس هر دو شهزاده را خواند پیش
بسی سود بر پایشان روی خویش
هوش مصنوعی: سپس هر دو شاهزاده را به حضور طلبید و با احترام به آن‌ها توجه کرد.
به رخ بر زدیده روان رود کرد
سخن ها بس گفت و بدرود کرد
هوش مصنوعی: به چهره‌ی او نگاهی انداختم و احساساتم را بیان کردم. حرف‌های زیادی گفته شد و در نهایت وداع کرد.
به هر یک یکی بدره ی زر سپرد
پسرش آن دو تن را به همراه برد
هوش مصنوعی: هر کدام از آن دو نفر یک کیسه طلا دریافت کردند و پسرش آن دو را همراه خودش برد.
شبانگه که خورشید بر بست بار
به ایوان مغرب ز مشرق دیار
هوش مصنوعی: در شب هنگامی که خورشید به افق غربی غروب می‌کند، افق شرقی به خواب می‌رود.
فلک ز اختران کاروانگاه شد
سر آهنگ آن کاروان ماه شد
هوش مصنوعی: آسمان به کمک ستارگان، مانند مکان استراحتی برای یک کاروان شده و آن کاروان به سمت ماه در حرکت است.
اسد با دو شهزاده ی شیرزاد
سوی کاروان رفت مانند باد
هوش مصنوعی: شیر بزرگ با دو شاهزاده که از خانواده شیرها بودند، به سمت کاروان حرکت کرد، مانند بادی تند و پُرسرعت.
سپردند آن هر سه تن مرحله
چو لختی در آن شب پی قافله
هوش مصنوعی: آن سه نفر در شب، در حالی که به قافله می‌پیوندند، وظیفه‌ای را بر عهده گرفتند.
سپاهی پدید آمد از کاروان
که بودند زانسو به تندی روان
هوش مصنوعی: یک گروه از سربازان از سمت دیگر به سوی کاروان آمدند و با سرعت زیادی در حال حرکت بودند.
به شهزاده گان پور قاضی سرود
ز پی کاروان را شتابید زود
هوش مصنوعی: شهزادگان پور قاضی به سرعت به دنبال کاروانی رفتند.
بگو باز یابیدشان بر به راه
زشب تا نگردیده گیتی سیاه
هوش مصنوعی: بگویید دوباره آنها را در جستجوی راهی برسانید تا قبل از تاریکی دنیا، در روز روشن به آنها دست یابید.
دو تن راروان کرد و خود بازگشت
در غم بدان نورسان باز گشت
هوش مصنوعی: دو نفر را روانه کرد و خود به خاطر غم آن نورسیده بازگشت.
چو لختی برفتند شب تار شد
ز هر دیده مه ناپدیدار شد
هوش مصنوعی: لحظه‌ای که آن‌ها رفتند، شب سیاه شد و ماه از نگاه‌ها پنهان گشت.
به گیتی درون روشنایی نماند
نگه را به چشم آشنایی نماند
هوش مصنوعی: در دنیا چیزی از روشنایی باقی نمانده و نگاه آشنا نیز دیگر وجود ندارد.
برآمد به گردون یکی تیره دود
کز آن شد سیه روی چرخ کبود
هوش مصنوعی: در آسمان، دودی تیره ظاهر شد که باعث شد رنگ آسمان به سیاهی گراید.
سیه شد جهان از کران تا کران
تو گفتی بلا بارد از آسمان
هوش مصنوعی: جهان از سوی دیگري تاریک و غمناک شده و تو این‌طور به نظر می‌رسی که مصیبت‌ها از آسمان نازل می‌شوند.
جهان گفتی اهریمن تیره روست
که از قیر نابش بیندوده پوست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که جهان به گونه‌ای شبیه به یک شیطان تاریک و غم‌انگیز است که از ظلمت و زشتی پوشیده شده است. این توصیف به نوعی از فساد و پلیدی در دنیا اشاره دارد که مانند قیر سیاه، باعث پوشاندن زیبایی‌ها و خوبی‌ها می‌شود.
در آن شب دو شمع فروزان دین
نمودند ره گم در آن سرزمین
هوش مصنوعی: در آن شب، دو شمع روشن راه هدایت را نشان دادند و در آن سرزمین، گمراهی از بین رفت.
بهر سو که گشتند پویان روان
نشانی ندیدند از آن کاروان
هوش مصنوعی: هر جا که جستجو کردند، افرادی که در حال حرکت بودند، هیچ نشانه‌ای از آن کاروان ندیدند.
بیابان و تاری شب و راه دور
ز بیننده چشم فلک رفته نور
هوش مصنوعی: در دل بیابان و در تاریکی شب، در مسیر طولانی، نوری از چشمان ناظر آسمان محو شده است.
دو نوباوه از دودمان خلیل
در آن دشت هامون سپر بی دلیل
هوش مصنوعی: دو کودک از نسل حضرت ابراهیم در دشت هامون بدون هیچ دلیلی سپر در دست دارند.
گریزان ز دشمن هراسان ز خویش
تن از رنج خسته دل از درد ریش
هوش مصنوعی: از دشمن فراری و از خودم ترسیده‌ام، تنم از رنج خسته و دلم از درد زخم پر است.
به تیمار و درد از غم جان کسل
ز مادر جدا از پدر داغ دل
هوش مصنوعی: در پی درمان و غم، جانم خسته و آشفته است. از مادر و پدر دورم و دل دارای داغ و افسردگی است.
ز هر سوی جوینده ی کاروان
ز دل چون جرس بر کشیده فغان
هوش مصنوعی: از هر سو جستجوگران کاروان به دل مانند زنگوله فریاد می‌زنند.
به فرسنگ های گران ره نورد
خلیده به پا خار و رخ پر ز گرد
هوش مصنوعی: این بیت به بیان دشواری و رنجی که یک مسافر در مسیرهای طولانی و پرمشقت متحمل می‌شود، می‌پردازد. مسافر با پاهایی خسته و به چهره‌ای غبارآلود، به سفر خود ادامه می‌دهد و نشان‌دهنده سختی‌ها و چالش‌هایی است که در این راه با آن مواجه می‌شود.
نه زاد اندر آن راه و نی راحله
لبان خشک و پاها پر از آبله
هوش مصنوعی: در آن مسیر نه کسی متولد شده و نه کسی برای سفر آماده است، لب‌های تشنه و پاهایی که پر از تاول شده‌اند.
چه گویم که بد حال ایشان چسان
چه آمد در آن ره بدان بیکسان
هوش مصنوعی: چه بگویم از وضعیت بد آن‌ها و چطور چنین سرنوشتی برایشان پیش آمده است، در حالی که همه به یک اندازه به این وضع دچار شده‌اند.
چه گردون شود گرم رو در ستیز
کسی را ازو نیست پای گریز
هوش مصنوعی: چه فایده دارد که در شرایط سخت با کسی به جنگ بپردازیم، وقتی که هیچ راهی برای فرار از آن موقعیت نداریم؟
قضای خدایی چو بند افکند
بر زیرکان در کمند افکند
هوش مصنوعی: سرنوشت الهی مانند کمندی است که به دور زیرکان می‌پیچد و آنان را در تله‌ای گرفتار می‌کند.
قدر کان به هر کار بر چیر دست
مر او را بود هر کسی زیر دست
هوش مصنوعی: هر کس که در کارها توانمند و ماهر باشد، به او اعتبار و ارزش بیشتری داده می‌شود و همه بر او تکیه می‌کنند.
ز تقدیر سوی که جویی پناه؟
که گردیده از از شش جهت بسته راه
هوش مصنوعی: از سرنوشت به کجا می‌خواهی پناه ببری؟ که راه‌ها از همه طرف بسته شده‌اند.
گریزان چو سو از بلا می روی؟
چرا می گریزی؟کجا می روی؟
هوش مصنوعی: چرا از مشکلات و سختی‌ها فرار می‌کنی؟ به کجا می‌خواهی بروی؟
ز خاک ار به گردون گذار آوری
ور از روی و آهن حصار آوری
هوش مصنوعی: اگر از خاک بتوانی به آسمان برسی یا اگر بتوانی حصاری از آهن بسازی، باز هم ارزش چندانی نخواهد داشت.
اگر جاگزینی به چشم پلنگ
وگر در گریزی به کام نهنگ
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به زیبایی پلنگ نگاه کنی، یا در شجاعت و قدرت نهنگ فرار کنی، باید به این ویژگی‌ها توجه کنی.
بگیرد گریبانت دست بلا
نگردی ز سر پنجه ی او رها
هوش مصنوعی: اگر دست بلا به گریبانت بیفتد، از چنگال او رهایی نخواهی یافت.
گریز از قضای خدایی مجوی
بلا خواه و راه ولا را بپوی
هوش مصنوعی: از سرنوشت خدا فرار نکن، بلکه بلا را بپذیر و راه ولی‌الله را جستجو کن.
بسا سالخوردان مرد آمدند
که ازجان خریدار درد آمدند
هوش مصنوعی: بسیاری از پیرمردان به دنیا آمده‌اند که حاضر شده‌اند برای عشق و درد، جان خود را فدای آن کنند.
بسا خرد سالان همت بزرگ
نپیچیده روی از یلان سترگ
هوش مصنوعی: بسیاری از کسانی که جوان و کم سن و سال هستند، همت و اراده‌ای بزرگ دارند و از شجاعت و قدرت افراد بزرگ و توانمند الهام می‌گیرند.
چو فرخنده مسلم نژادان راد
دو نورس جوان عقیلی نژاد
هوش مصنوعی: چون دو جوان خوشبخت و با کمال از نسل نیکو و اصیل به دنیا آمده‌اند.
خرد گرد ساز و فرادارگوش
یکی نغز گفتار ایشان نیوش
هوش مصنوعی: عقل و فهم خود را پرورده کن و با دقت به سخنان زیبا و جالب آنها گوش بده.
که درسینه از غم دلت خون کند
مر آن خونت ازدیده بیرون کند
هوش مصنوعی: دل از غم پر است و این غم به درد و رنجی تبدیل شده که می‌تواند تا عمق وجود احساس شود. اگر این درد استمرار یابد، می‌تواند به اشک و حسرت تبدیل شود و در نهایت از چشم بیرون بریزد.